به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «نظم جهانی، تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ» تالیف هنری کسینجر با ترجمه محمدتقی حسینی به مناطقی میپردازد که تعبیر آنها از نظم جهانی بیشترین نقش را در تکامل دوران مدرن داشته است.
کتاب شامل نه فصل است. «اروپا: نظم تکثرگرای جهانی»، «نظام موازنه قدرت اروپایی و پایان آن»، «اسلام گرایی و خاورمیانه»، «ایالات متحده و ایران: رویکردهایی به نظم»، «ویژگیهای چندبعدی آسیا»، «درباره نظم آسیایی: رویارویی یا همکاری»، «عمل برای بشریت: ایالات متحد و مفهوم نظم جهانی آن»، «ایالات متحد: ابرقدرت مردد» و «فناوری،موازنه و خودآگاه انسان».
پایان یافتن تفوق کلیسا منبع بیچون و چرای مشروعیت
«اروپا: نظم تکثرگرای جهانی» در فصل نخست جای گرفته است و کسینجر در این مجال صلح وستفالی را مورد توجه قرار داده و در تاثیر آن در نظم جهانی مینویسد: «تعادل میان مشروعیت و قدرت بسیار پیچیده است؛ هرچه ناحیه جغرافیایی مورد نظر کوچکتر باشد و باورهای فرهنگی آن منسجمتر باشند، رسیدن به توافق نظر عملی آسانتر است. اما در جهان مدرن، نیاز مبرمی به نظم جهانی وجود دارد. مجموعهای از عناصر نامرتبط از نظر تاریخی و ارزشی که خود را فقط براساس محدودیتهای ظرفیت خویش تعریف میکنند به احتمال فراوان، به جای نظم، منجر به نزاع میشود.
معاهده صلح وستفالی هیچ رابطه خاصی برای اتحاد بین کشورها یا ساختار سیاسی دائمی در اروپا تعیین نمیکرد. با پایان یافتن تفوق کلیسا بهعنوان یگانه منبع بیچون و چرایی مشروعیت در جهان و تضعیف امپراتوری مقدس روم، مفهوم نظم غالب در اروپا تعادل قدرت شد (که بنابر تعریف شامل بیطرفی عقیدتی و تطبیق با شرایط رو به تکامل است). لُرد پالمرستون، دولتمرد بریتانیایی قرن نوزدهم، اصول بنیادین آن را بدین صورت بیان نمود: «ما دیگر هیچ همپیمان دائمی و هیچ دشمن همیشگی نداریم؛ منافع ما هستند که دائم و همیشگیاند، و برماست که آن منافع را دنبال نماییم.»(ص20)
فصل دوم «نظام موازنه قدرت اروپایی و پایان آن» نام دارد که در آن مولف نخستین جملات خود را با ترسیم پاریس در آغوش سربازان تزار آغاز میکند. پس از آن به جنگهایی که اروپا از سر گذارند و به کنگره وین میپردازد. در این سطور درباره تاثیر صلح در اروپا میخوانیم: «دیپلماسی سنتی توسط نظم بینالمللی که با ظرافت، عناصر قدر و مشروعیت را موازنه میکرد، موجب یک قرن صلح در اروپا شده بود. در ربع پایانی آن قرن، موازنه با تکیه بر روی عنصر قدرت تغییر یافت. تهیهکنندگان پیشنویس توافق ورسای با بازگشت به مؤلفه مشروعیت در پی نظمی بودند که اگر بهطور کلی بتواند ایجاد شود، با تکیه بر اصول مشترک، بتواند دوام بیاورد. زیرا عناصر قدرت در بینظمی نادیده گرفته شده یا رها شده بودند.»(ص87)
«اسلام گرایی و خاورمیانه»در فصل سوم به بررسی ظهور اسلام، تاثیر آن در این منطقه، نقش امپراطوری عثمانی، اخوان المسلمین، تشکیل اسرائیل، بهار عربی و آشوب سوریه، عربستان سعودی و افول دولت در عراق و سوریه را بررسی کرده است. کسینجر درباره عربستان آورده است: «تا حدودی به یک طنز تاریخی میماند که در بین دموکراسیهای غربی متحد شده در طی همه این تحولات، کشوری همراه آنهاست که رویههای داخلیاش تقریبا به طور کامل با آن متفاوت است و آن پادشاهی عربستان سعودی است. از بعد از جنگ جهانی دوم و همصدا شدن با متحدین، عربستان سعودی همواره (و گاه پنهانی اما مقتدرانه در پشتپرده) در بسیاری از تلاشهای عمده منطقهای برای برقراری امنیت نقش داشته است. این اتحاد نشانگر خاصیت ویژه نظام دولت وستفالی است؛ یعنی اینکه اجازه میدهد تا جوامعی تا این حد متفاوت پیرامون اهداف مشترک و از طریق سازوکارهای ظاهری با یکدیگر همکاری کنند و به منافع دو جانبهای دست یابند. برعکس، دشواریهای آن نشانگر برخی از چالشهای اصلی در جستوجو برای نظم جهانی معاصر بوده است.»(ص149)
هند، پیوندهای تاریخی عمیقتری با خاورمیانه دارد
عنوان فصل چهارم «ایالات متحده و ایران:رویکردهایی به نظم» است که مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در آن توصیه میکند: «ایالات متحده میبایست رویکردی راهبردی نسبت به فرایندی که درگیر آن است اتخاذ کند. سخنگویان دولت آمریکا، ضمن توضیح درخصوص کاهش نقش امریکا در خاورمیانه، از رویای موازنه قدرت حکومتهای سنی (و شاید اسرائیل) صحبت کردهاند که میتواند موجب تعادل قدرت ایران در منطقه شود. تحقق چنین رؤیایی تنها میتواند از طریق سیاست خارجی پویای امریکا میسر شود، به دلیل این که تعادل قدرت بههیچ وجه امری ایستا نیست و مؤلفههای آن همواره در حال تغییر و تحول هستند. کشورهای منطقه در آینده نزدیک به ایالاتمتحده بهعنوان متعادلکننده نیاز خواهند داشت. امریکا زمانی میتواند نقش متعادلکننده را به بهترین وجه ایفا کند که خود را به نیروهای رقیب نزدیکتر کند، اما در دام تأمین مالی راهبردهای هیچ یک از آنها نیفتد؛ بهویژه زمانی که پای عقاید افراطی به میان میآید.»(ص192)
فصل پنجم به «ویژگیهای چندبعدی آسیا» اختصاص دارد که در سطوری از آن با اشاره به مشخصات هند آمده است: «یک عامل پیچیدهکننده دیگر، روابط هند با کل جهان اسلام است که هند هم بخش جداییناپذیر آن محسوب میشود. هند را غالبا کشوری در آسیای شرقی یا آسیای جنوبی میدانند. اما هند حتی نسبت به پاکستان، پیوندهای تاریخی عمیقتری با خاورمیانه دارد و جمعیت مسلمانش نیز نسبت به هر کشور مسلمان دیگر غیر از اندونزی بیشتر است. هند تاکنون توانسته است خود را در برابر تندروترین جریانهای آشوب سیاسی و خشونت فرقهای حفظ کند. این امر تا حدی از طریق پرورش تفکر باز در میان اقلیتها و نیز ترویج اصول داخلی مشترک هند (از جمله دموکراسی و ملیگرایی) ممکن شد که از اختلافات فرقهای فراتر میرفت و آنها را خنثی میکرد.»(ص240)
«درباره نظم آسیایی: رویارویی یا همکاری» در فصل ششم به برخی رویکردهای آسیاییها اختصاص دارد. کسینجر با اشاره به گذر تاریخی آسیا آورده است: «ویژگی مشترک تمام ملل آسیایی آن است که میپندارند کشورهایی «در حال توسعه» یا «پسااستعماری» هستند. همگی به دنبال آناند که با ایجاد هویت ملی قوی بر میراث استعمار غلبه کنند. همه آنها معتقدند که این روزها نظم جهانی پس از پشت سرگذاشتن فوران غیرعادی غرب در قرنهای گذشته، در حال رسیدن به توازنی دوباره است، اما آنها درسهایی متفاوت و زیادی از گذر تاریخی خود گرفتهاند. آنگاه که مسئولین ارشد بهدنبال دستیابی به منافع اصلی هستند بسیاری از آنها نظر به سنت فرهنگی متفاوتی دارند و در پی رسیدن به آرمان عصر طلایی و متفاوت هستند.»(ص251)
در همین مجال درباره در نظر نگرفتن گزینه نظامی به عنوان عامل توازن میخوانیم: «بیش از یک قرن (از زمان سیاست درهای باز و میانجیگری تئودور روزولت در جنگ روسیه و ژاپن) سیاستهای امریکا مبنی بر جلوگیری از بروز برتری در آسیا بیتغییر باقیمانده است. در شرایط موجود، سیاستی اجتنابناپذیر در چین وجود دارد که نیروهای متخاصم بالقوه را تا حد امکان از مرزهای خود دور نگه دارد. این دو کشور در چنین فضایی سیر میکنند. حفظ صلح در گرو خویشتنداری در تعقیب اهداف و توان آنها برای باقی نگه داشتن این منازعات در سطح سیاسی و دیپلماتیک میباشد. در زمان جنگ سرد، خطوط جداکننده به وسیله نیروهای نظامی تعیین میشد. در دوران معاصر، نباید این خطوط را در وهله اول از طریق نظامی تعیین کرد. گزینه نظامی نباید به عنوان اولین و اصلیترین عامل تعیین توازن در نظر گرفته شود.»(ص274)
گرایش روزولت به ویژگیهای ماکیاولیستی
فصل هفتم به «عمل برای بشریت: ایالات متحد و مفهوم نظم جهانی آن» میپردازد. در جملاتی چند درباره رویکرد جان کندی و روزولت آمده است: «رهبران بزرگ اغلب پر از ابهامات بزرگ هستند. به راستی رئیسجمهور جان کندی، هنگامی که ترور شد، آیا در آستانه افزایش مسئولیت امریکا در قبال ویتنام بود یا به عقبنشینی از آنجا فکر میکرد؟ بهطور کل، منتقدان روزولت وی را به سادهلوحی متهم نکردهاند. شاید پاسخ این باشد که روزولت، همانند مردمش، پیرامون دوسویه نظم جهانی دارای تردید بوده است. وی امید به صلحی بر مبنای مشروعیت داشت، یعنی صلحی که در آن اعتماد بین افراد، احترام به قانون بینالمللی، اهداف انساندوستانه، و خیرخواهی وجود داشته باشد. اما در مواجهه با رویکرد قدرتطلبانه محض شوروی، وی احتمالا به سمت ویژگیهای ماکیاولیستی گرایش پیدا کرده که او را به رهبری رسانده و از او چهرهای برتر در زمانه خود ساخته است. این پرسش که او چه تعادلی را هدف قرار میداد با مرگش در چهارمین ما از چهارمین دوره ریاستجمهوری خود، و پیش از آن، هَری ترومَن بر منصب ریاستجمهوری نشست که روزولت جایگاهی برای وی در تصمیمگیریهای دولت قائل نشده بود.»(ص323)
«ایالات متحد: ابرقدرت مردد» عنوان معناداری برای فصل هشتم است. کسینجر در این قسمت به سیاست آمریکا در رابطه با چین و شوروی کمونیست پرداخته و مینویسد: «نیکسون رئیسجمهور ملتی شد که دیگر پس از یک دهه تغییر و تحولهای داخلی و بینالمللی و یک جنگ نافرجام، خسته و فرتوت شده بود. مهم بود که برای بالا بردنش به سمت رؤیاهایی که شایسته تاریخ و ارزشهایش باشد، چشماندازی از صلح و فضای دوستانه بینالمللی به آن منتقل شود. مسالهای که به همان اندازه اهمیت داشت بازتعریف درک امریکا از نظم جهانی بود. بهبود رابطه با چین به تدریج شوروی را منزوی میکرد یا او را به تلاش برای روابط بهتر با ایالات متحد وامیداشت. مادامی که ایالات متحده مراقب بود که به یکی از ابرقدرتهای کمونیست نزدیکتر از خودشان به یکدیگر باقی بماند، شبح همکاری چین ـ شوروی در طلبه سلطه جهانی که دو دهه سیاست خارجی امریکا را تسخیر کرده بود، از بین میرفت (با گذر زمان، شوروی دریافت که تاب رویایی با این دوراهی لاینحل عمدتا خودکرده در اروپا و آسیا، از جمله در اردوگاه به ظاهر ایدئولوژیکی خودش را ندارد.)»(ص368)
ردیابی و سرکوب آسان اعتراضات با اینترنت
«فناوری،موازنه و خودآگاه انسان»در فصل نهم جای گرفته و به رابطه تراژیک فناوری در انقلابهای عربی اشاره میکند: «جهان غرب جنبههای مربوط به فیسبوک و توییتر را در انقلابهای بهار عربی تحسین کرد. اما در عین حال که مردم مجهز به فناوری دیجیتال در تظاهرات اولیه خود موفق میشوند، استفاده از فناوری جدید تضمینکننده این نیست که ارزشهای ترویج شده لزوما متعلق به سازندگان این دستگاهها یا حتی اکثریت مردم است. افزون بر این، همین فناوریهایی که برای شکلگیری اعتراضات به کار میرود برای ردیابی و سرکوب آنها نیز مورد استفاده قرار میگیرد. امروزه بیشتر میدانهای عمومی در شهرهای بزرگ تحت نظارت تصویری همیشگی قرار دارند و هر دارنده گوشی هوشمند را میتوان به صورت الکترونیکی و بلادرنگ ردیابی کرد. آنگونه که یک نظرسنجی اخیر نشان داده است، «اینترنت ردیابی را آسانتر و ارزانتر و مفیدتر کرده است»(ص431)
کسینجر در «سخن پایانی» با هشدار درباره تاثیر ویرانگری درگیری در منطقه بیش از درگیری میان کشورها مینویسد: «بازسازی نظام بینالمللی بزرگترین چالش حکومتداری در زمانه ماست. جریمه ناتوانی در این امر بیش از آنکه جنگی بزرگ میان دولتها باشد (اگرچه در برخی مناطق این امر محتمل است) حرکت به سمت قلمروهای تأثیرگذاری ناشی از برخی گونههای خاص از ساختارهای داخلی و شیوههای حکومتی است (از جمله مدل و ستفالی در مقابل شیوه اسلام گرایان افراطی). هر قلمرو در کرانههای خود وسوسه میشود تا قدرت خود را در برابر نظمهایی که نامشروع میشمارد، بیازماید. آنها با یکدیگر در جهت برقراری ارتباط فوری و لحظهای و تخریب یکدیگر پیوند ایجاد میکنند. در طول زمان، تنشهای این فرایند تشدید میشود و تبدیل به قدرتنماییهای برای کسب جایگاه یا امتیاز در سطح قاره یا جهان میشود. درگیری میان منطقهها بسیار ویرانگرتر از درگیری میان کشورهاست.»(ص453)
کتاب «نظم جهانی، تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ» در 457 صفحه، شمارگان یکهزار نسخه و بهای 25 هزار تومان از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.