فرهنگ امروز/ امیررضا شرکت. دانشآموخته روابط بینالملل
علم و معرفت و همزمان با آنها یاددهی و یادگیری تاریخی بسیار طولانی را پشت سر گذاشتهاند. اغلب گمان میشد که نخستین معلمان بشر افرادی «همهچیزدان» بودند. برای نمونه، «حکیم» کسی بود که در فلسفه، طب، دین، نجوم و چندین رشته دیگر اطلاعاتی داشت. هرچه دانش بشر گسترش یافت، رشتههای مختلف دانش فربهتر و به ناچار از یکدیگر جدا شدند، آنچنان که در یک سده گذشته تخصصهایی در رشتههای گوناگون بهویژه در علوم تجربی و فنی پدید آمدند که پیش از آن اصولا قابلتصور نبودند. در این روند، دانش بشر را میتوان به شکوفاشدن گلی با میلیونها گلبرگ و پرچم تشبیه کرد که حتی متخصصان و تحصیلکردگان گاه عمری را به مطالعه و بررسی فقط یک گلبرگ آن سپری میکنند. اگرچه روند تفکیک رشتهها به تخصصیشدن دانش کمک کرده، ولی نتیجه دیگری هم داشته است: «تجزیه» در آموزش یا فراگیری. «تجزیه» در فراگیری (آموزش) وضعیتی است که فرادهنده (آموزگار)، با هدف تخصصیکردن یادگیری یا بالابردن دقت و تمرکز، محتوای دانش را چنان از هم جدا میکند که حلقههای رابط در مجموعه آن دانش را میگسلد. در نتیجه، فراگیر (آموزنده)، در عین یادگرفتن اجزا، از دیدن و درک «کل» ناتوان میماند. این مشکل از قرنها پیش نظر فلاسفه و عرفا را به خود جلب کرده است، چنانچه داستان مولانا درباره «فیل در خانه تاریک» به نوعی به آن اشاره دارد. ولی ما در مدرسههای جدید کمتر به این مسئله فکر کردهایم. بگذارید چند نمونه را بررسی کنیم. در دبیرستانهای امروز تهران، دو کتاب ادبیات فارسی و دستور زبان فارسی تدریس میشوند. معلمان و البته دانشآموزان همه دوستدار ادبیات فارسی هستند و از کتاب و درس زبان فارسی گریزان. دستور زبان خشک و دشوار به نظر میآید، درحالیکه ادبیات فارسی پر از معنا و ذوق و اندرز و داستان است. مگر نه اینکه نوشتن و یاددهی و یادگیری دستور هر زبان، وسیلهای برای درک بهتر آن زبان و بهترگفتن و خوشترنوشتن است؟ پس چرا با تجزیه این دو، عصاره تلخی را از میوه شیرین ادب فارسی بیرون میکشیم که خوردنش اینقدر سخت است و نخوردنش هم ذائقه ادبی را تضعیف میکند؟ تعجبی نیست که در تدریس سایر زبانها از جمله انگلیسی و عربی نیز دچار همین مشکل هستیم، درحالیکه در چند دهه گذشته دیدهایم کتابهای آموزشی زبانهای زنده دنیا اغلب دستور زبان را در سایر بخشهای یادگیری زبان درمیپیچند و آن را به شیوه غیرمستقیم یا غیرمتمرکز یاد میدهند. زبان مادری به کنار، چرا آموزش زبانهای خارجی با وجود کتابهای آموزشی جدید (حتی در آموزشگاههای آزاد) کمتوفیق است؟ چرا دانشآموخته ایرانی پس از شش سال تحصیل زبان خارجی در دبیرستان نمیتواند با اتکا بر کتاب و روش تدریس استاندارد آموزش و پرورش حتی نشانی محلی را به زبان خارجی بپرسد یا بگوید؟ یکی از چندین دلیل این مشکل «تجزیه یادگیری زبان از کاربرد زبان» است. به طور کلی، وقتی آموختههای فراگیر «به کاری نیایند»، انگیزه کافی برای آموختن پدید نمیآید. اخیرا در تجربهای سهساله، به جای «یادگیری زبان»، یا «یادگیری درباره زبان»، «یادگیری از طریق زبان انگلیسی» را در یکی، دو مدرسه در تهران اجرا کردیم. یعنی دانشآموزان سالهای ابتدایی، به جای آنکه به طور رسمی و مستقیم زبان انگلیسی بیاموزند، مطالب درسهای ریاضی، علوم و... را «به زبان انگلیسی» آموختند و برخی فعالیتهای هنری، ورزشی و... را با کمک معلم انگلیسیزبان تجربه کردند. نتیجه این شد که دانشآموزان هم زبان انگلیسی و هم موضوعات تدریسشده را بهخوبی آموختند. زبانآموختن در این روش هدف و فایده مشخصی پیدا کرده بود؛ نیاز به فهمیدن حرفهای معلم و یادگرفتن مطالب کلاسی. میزان موفقیت کلاسهای آموزش دانش عمومی و مهارتهای رایانهای در مدارس، دانشگاهها (منظور رشتههای تخصصی کامپیوتر نیست) و حتی ادارات ما (کلاسهای الزامی ICDL که همه کارمندان دولت موظف به گذراندن آن بودهاند) چقدر در عمل دانش و مهارت بهرهبرداری از رایانه را افزایش داده است؟ در مقابل، هنگامی که به جای تجزیه درس رایانه از سایر دروس یا کارها، درسخواندن و کارکردن را با نظامی هوشمند منوط به کاربرد رایانه میکنیم، هم یادگیری و کارکردن بهتر میشود هم افراد با میل و سرعت، استفاده از ابزار رایانه و نیز دانش مربوطه را تا حد لازم میآموزند.
از زبان و رایانه که بگذریم، در یکی، دو دهه اخیر عناوین جدیدی به دروس برخی مدرسهها اضافه شدهاند که واژگانی مانند تحقیق (پژوهش) و خلاقیت را با خود به همراه داشتهاند. من از کسانی بودم که کتاب تازه منتشرشده «روش پژوهش» مخصوص دانشآموزان دبیرستان را در چند سال پیاپی (١٣٧٢ به بعد) تدریس کردم؛ کتابی که بعدها حتی تجدید چاپ هم نشد. چند سال طول کشید تا بفهمم تجزیه تحقیق از علمآموزی، نتیجهای بهتر از جداکردن دستور زبان از ادبیات یا زبان از آموزش ندارد. هیچکس با یک «زنگ» تحقیق یا پژوهش در هفته یا انجام یک «پروژه» در طول سال تحصیلی محقق نمیشود. در نظامهای پیشرفته آموزشی بینالمللی، یادگیری پژوهشمحور نقشی بنیادین یافته است، آنچنان که دانشآموزان در پایان دوره آموزشی به افرادی پرسشگر و پژوهشگر با مهارت حل مسئله تبدیل میشوند.
«خلاقیت» هم چنین است. داشتن یک زنگ خلاقیت در برنامه هفتگی کلاس، اگر به جداسازی امر خلاقیت و محدودکردن آن به یک جلسه بینجامد، بهندرت کودکان خلاق تربیت میکند. درمقابل نظام آموزشی میتواند در سراسر برنامههایش به خلاقیت بها بدهد و آفرینندگی را تشویق کند. درس انشا هم در اغلب مدارس از قوت لازم برخوردار نیست. یکی از علتهایش این است که دانشآموزان- همانگونه که بسیاری از بزرگسالان- نیاز و عادت به نوشتن ندارند. معلوم است که وقتی مهارت نوشتن امری «مجزا» از درسخواندن باشد، بهقدر کافی رشد نمیکند. از این هم سادهتر، اغلب مدارس از تشویق دانشآموزان به کتابخوانی ناتوانند. چرا؟ چون منابع در نظام آموزشی ما محدود به کتاب درسی و جزوه معلم است؛ یعنی بچهها نباید برای یادگرفتن به کتابخانه مراجعه کنند. میبینید که همچنان پای «تجزیه» در میان است: تجزیه «تجربه یادگیری» از لزوم مراجعه به کتاب که باید مهمترین «منبع یادگیری» باشد. حتی داشتن ساعت کتابخوانی در برنامه هفتگی یا برگزارکردن یک جلسه از درس ادبیات در کتابخانه مدرسه بچهها را کتابخوان بار نمیآورد. راه چاره آن است که نظام یادگیری پژوهشمحور و محققانه باشد.
برای کسانی که بهقدر کافی در عالم علوم انسانی به گشتوگذار پرداخته باشند و ضمنا برنامه درسی دوره متوسطه مدارس ایران را بشناسند، یکی از دردناکترین مصادیق «آفت تجزیه»، تفکیک دروس علوم اجتماعی و تدریس آنها در سالهای متفاوت با عنوان تاریخ و جغرافی و اجتماعی است. در عالم واقع، اجتماعات انسانی یا پدیدههای اجتماعی بدون دانستن یا مطالعه این سه رشته در شکلی متحد و ترکیبی درک نمیشوند. این تجزیه نهتنها به بیمعناشدن محتوای این دروس انجامیده، بلکه از فرط بیحاصلی، دانشآموزان را نیز نسبت به آنها بیعلاقه کرده است. نحوه تدریس دروس علوم انسانی و اجتماعی، یکی از ریشههای ضعف این حوزه علمی در سطح ملی است.
آفت تجزیه به این مثالها ختم نمیشود. نگاهی به گوشهوکنار نظام آموزشی مثالهای بسیار دیگری را به ما نشان میدهد. بسیار شنیدهایم که ترجمهکردن کلمه education به دو کلمه «آموزشوپرورش»، تفکیکپذیری این دو مقوله را به طور ناخودآگاه و البته نادرست در ذهن مینشاند. به نظر میرسد اغلب این تجزیهها با قصد خیر؛ یعنی با هدف تخصصیکردن یا توجه به ابعاد مختلف دانش و تعمیق یاددهی و یادگیری انجام شدهاند، ولی چهبسا که این نیت نتیجه معکوس داده است. با تأسف باید گفت که بعضی از تجزیهها نه با قصد یاددهی بهتر، بلکه بر سَبیل سوداگری (طبعا به نام تخصصگرایی) ابداع شدهاند و این امری است که بهشدت در عرصه آموزش عمومی و خصوصی ادامه دارد. امروزه انواع نامگذاری برای نظام آموزشی (در سطوح مهد و مدرسه و آموزشگاه)، که تنها برای جذب مشتری انجام میشود، از ایجاد «توهم تخصص» برای کسب درآمد بهره میگیرد. کلاسهای تخصصی با عناوین دهانپرکن، حتی برای کودکان دبستانی و با وعده موفقیت در آزمونها و مسابقات درسی بیفایدهای که هیچ نقش مؤثری در دانشپروری و دانشآموزی ندارند، از نامبارکترین رستنگاههای آفت تجزیه در نظام آموزشی کل کشور است.
راهحل چیست؟ نباید منتظر تصحیح کتابهای درسی (که البته امری لازم است) بمانیم. نهادهای مسئول در عرصه آموزش، بهخصوص مدارس، باید به شکل هوشمندانه به ترکیب رشتههای دانش و مهارتهای یادگیری در چارچوب برنامههای درسی یکپارچه همت گمارند. نظامهای آموزشی موفق بینالمللی مانند IB -PYP، که با حدود نیمقرن تجربه بیش از صد کشور را در حافظه سازمانی خود نگاه میدارند، برای یاددهی و یادگیری در «مقطع ابتدایی» رویکرد «فرارشتهای»را توصیه میکنند. این رویکرد بهجای تأکید افراطی بر تفکیک رشتههای درسی (ریاضی، علوم و...)، ضمن حفظ جنبه تخصصی رشتهها، به ترکیب و تلفیق آنها در قالب شیوههای پژوهشمحور میپردازد. در مدارس جدید و هوشمند؛ زبان خارجی، رایانه، خلاقیت، مهارتهای زندگی، آداب اخلاقی و بسیاری از امور دیگر به شکلی تجزیهناپذیر در برنامههای درسی گنجانده شده و بهاینترتیب درسخواندن و زندگیکردن را بیش از هر وقت به یکدیگر شبیه کردهاند. دانشآموز، در چنین برنامههایی، دانش و زندگی و کار را در کنار یکدیگر میآموزد، همانطور که این امور در اجتماع کنار یکدیگر هستند. چنین مدرسههایی، انعکاسی از واقعیت اجتماعی محلی و بینالمللی هستند، نه محیطی بسته و مصنوعی که بچهها را حتی برای دانشگاه هم آماده نکنند، چه رسد به زندگی اجتماعی و از آن بالاتر، تصدی وظیفه شهروندی و توانایی کار و تولید. امید است این آفتشناسی اجمالی دریچهای به بحث بیشتر درباره نظام آموزشی مطلوب بگشاید.
روزنامه شرق