فرهنگ امروز/ عاطفه شمس: نشست «صلح، خلیج فارس مناسبات منطقهای و جهانی» با سخنرانی بیژن عبدالکریمی استاد و پژوهشگر فلسفه، محمد سالارکسرایی هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، محمدفرازمند مدیرکل خلیجفارس وزارت خارجه و محمد جواد حق شناس فعال سیاسی و هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، طی روزهای اخیر، به همت گروه جامعهشناسی صلح با مشارکت گروه جامعهشناسی سیاسی، انجمن مطالعات صلح ایران و انجمن علوم سیاسی ایران، در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در این نشست، سخنرانان بر اهمیت منطقه خلیج فارس، ضرورت صلح میان کشورهای منطقه و تحولاتی که اخیرا در این حوزه رخ داده است، اشاره و بر لزوم کنشگری ایران به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران حاضر در منطقه تاکیدکردند. گزارش این نشست را در ادامه میخوانید.
*****
صلح، جغرافیا و چالشهای فراروی انسان / حسن امیدوار- دبیر گروه علمی-تخصصی جامعهشناسی صلح
در سیر تاریخی جنگ و صلح، همیشه جغرافیا و موانع طبیعی به عنوان یکی از عوامل پیشگیری از گسترش منازعات مطرح بودهاند. به تدریج با پیشرفت دانش بشر و ساخت کشتیهای بزرگ، انسانها موفق شدند در آن سوی دریاها دست به تهاجم بزنند. لذا جغرافیا با چالشی که فراروی انسان گذاشت به بنیانهای اولیه تمدن بشر شکل بخشید. در رابطه با دریاها یا مناطق سوق الجیشی و استراتژیک، چند نظریه مطرح شد که خود آنها سبب تحولات عمدهای در سطح جهان شد. نخستین نظریه مربوط به آلفرد ماهان در کتاب «نفوذ دریایی» سال ١٨٩٠م است که دستیابی به دریا و داشتن قدرت دریایی برای ملتها را سرنوشت ساز میداند. با طرح این نظریه، مسابقه بیسابقهای در رابطه با تسلیحات و نیروی دریایی آغاز شد. نظریه بعدی را مکیندر در سال ١٩٤٠ با نام «هارتلند» ارایه داد. او مناطقی را در سطح جهان به عنوان قلب جهان مشخص کرد و معتقد بود که هر کشوری بتواند بر این مناطق سلطه یابد میتواند به کل جهان سلطه داشته باشد. نظریه دیگر، نظریه کارل هوس هوفر در سال ١٩٤٦ بود. البته او این نظریه را قبلا در کتاب «اسرار مرزها» در اوایل ١٩٠٠ مطرح و عنوان کرده بود که کشورها و مرزها حالت ارگانیسم دارند یعنی همزمان با رشد و تحولات اجتماعی، اقتصادی و صنعتی یک کشور، ممکن است مرزهای آن نیز گسترش پیدا کنند. عدهای پایههای این نظریه را بانی و دستمایه اقدامات آلمان نازی و تجاوزطلبی آن میدانند. این نظریهها فراموش شده بود تا اینکه در سال ١٩٧٠ نظریههای جدیدی با عنوان «نظم نوین جهانی» مطرح شد. والرشتاین، نکتهای را بین کشورهای اروپای شرقی و غربی عنوان کرد مبنی بر اینکه عدم دسترسی به دریا، علت عقبافتادگی کشورهای اروپای شرقی است. این نظریات در مجموع، توجه به خلیجها، بنادر، دریای آزاد و اهمیت آنها را مطرح کرده است. اما در خاورمیانه نیز سه مولفه وجود دارد که سبب میشود این منطقه با نظریه «هارتلند» همخوانی بیشتری داشته و محل مناقشه و منازعه باشد. نخست اینکه منطقه بینالنهرین و خاورمیانه، محل تولد ادیان آسمانی است. مولفه دوم، ذخایر عظیم انرژی موجود در این منطقه و ویژگی ژئوپولتیک آن است، چرا که از نظر دستیابی به آبهای گرم، نقطهای به وجود آمده که پتانسیل درگیریهای بزرگ بین شرق و غرب و حتی قدرتهای بزرگ را در خود دارد. سومین مولفه، مسائلی است که از گذشته انباشته شده مثل منازعات بین فلسطین و رژیم صهیونیستی و ممکن است در نقطهای منجر به انفجار شود. در انجمن صلح این نکته مدنظر قرار گرفته است که ما برای احیای محیط زیست خلیج فارس و اقدام برای صلح در منطقه میتوانیم دست دوستی به سوی صلح دوستان کشورهای حوزه خلیج فارس دراز کنیم زیرا اعتقاد داریم ایران امن با مرزهای امن، آبهای امن و همسایگان امن، امنیت بیشتر و باثباتتری خواهد داشت.
طراحی مدل جنبشهای اسلامی رادیکال / محمدسالار کسرایی - هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی
عنوان بحث من «خلیج فارس، عوامل تنش زا؛ طراحی مدل نظری برای مطالعه جنبشهای اسلامی رادیکال» است. در دو دهه اخیر ما شاهد ظهور پدیدهای به نام رادیکالیزم اسلامی به طور خاص هستیم که نوعی نارضایتی نسبت به وضع موجود و به طور خاص، نسبت به نظام جهانی است. این نارضایتیها به اشکال مختلف خود را نشان دادهاند هم سازمانیافته آن و هم بیسازمان آن وجود دارد و هم کشورهای اسلامی و هم سایر کشورهای دنیا با این پدیده درگیر شدهاند. خیلی از کسانی که در گروههایی مثل داعش و القاعده و... فعالیت میکنند اساسا مسلمان نیستند. اما چرا بحران اعتراضی تا این حد گسترده و نگرانکننده شده است؟ دلایل اصلی روی آوردن کنشگران ناراضی به جنبش ستیزه جویانه و خشونت بار رادیکالیزم اسلامی چیست و چگونه میتوان مدلی برای مطالعه رفتار این کنشگران ناراضی، طراحی کرد؟
مطالعاتی که درباره اسلامگرایی یا جنبشهای اسلامی رادیکال یا به طور کلی جنبشهای اسلامی انجام گرفته را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: دسته اول، پژوهشهایی هستند که پدیده اسلامگرایی را از منظر اندیشهای مورد توجه قرار دادهاند. در مورد سلفیگری و رساندن تبار جنبشهای رادیکال اسلامی به ابن تیمیه و سایر ریشههای اندیشهای و فلسفی، کارهای زیادی انجام و چند کنفرانس نیز برگزار شده است. دسته دوم، پژوهشهایی هستند که به شیوه تاریخی و جامعهشناسانه، ظهور یا تحولهای جنبشهای اسلامی را بررسی کرده و کوشیدهاند تبار تاریخی و ریشههای اجتماعی جنبش اسلام رادیکال را تبیین کنند. دسته سوم، پژوهشهایی هستند که ظهور رادیکالیزم اسلامی را در چارچوب سیاستها و تحولات منطقهای و بینالمللی مورد مطالعه قرار دادهاند و نهایتا، پژوهشهایی که برای بالا بردن قابلیت تبیین چارچوب تحلیلی خود، به ترکیب دو یا چند تئوری دست زدهاند. در این بحث سعی کردهایم از تئوریهای مختلف برای تبیین ظهور اسلام رادیکال در منطقه خاورمیانه استفاده کنیم. ادعای بحث این است که نظریههای تک علیتی نظیر سلفیگری، بنیادگرایی دینی، اقسام نظری توطئه، توطئه قدرتهای بزرگ و قدرتهای منطقهای، توان تحلیل پدیده پیچیده اسلام سیاسی رادیکال را ندارند.
تفاوتهای جنبش اجتماعی و جنبش اسلامی
تفاوتهایی معرفتشناختی و مساله چگونگی نسبت نظری میان دو مفهوم جنبش اجتماعی و جنبش اسلامی، وجود دارد و در بسیاری از تحقیقاتی که در گذشته انجام شدهاند در تطبیق جنبشهای اسلامی با نظریههای مدرن جنبشهای اجتماعی، این تفاوتهای معرفتشناختی در نظر گرفته نشدهاند. چارچوبهای نظری مورد استفاده برای تبیین این پدیده سیاسی- اجتماعی چندان گسترده نیستند و همین نظریههای محدود مورد استفاده، بیشتر در زمینه مباحث گفتمان نوگرایی و مدرنیزاسیون به کار یا نهایتا در قالب تحلیلهای مبتنی بر نوع مذهب یا توطئه قدرتهای خارجی ارایه شدهاند. اگر به تنوع یا ترکیب افرادی که در این جنبشهای رادیکال، به ویژه در القاعده و داعش حضور دارند توجه کنید، میبینید که از کشورهای مختلف در آنها عضویت دارند. مولفههای اصلی که در این بحث از آنها استفاده شده جهانی شدن، استعمار و نوسازی، نظامهای سرکوبگر شخصی، بحران عدم ادغام، بحران هویت، ایدئولوژی، خشونت یا مسالمت است. جهانی شدن در این رهیافت، به معنای گسترش تمدن نوظهور غرب است که منجر به مداخلات اقتصادی، فرهنگی و بعضا نظامی کشورهای سرمایهداری غرب در سایر مناطق دنیا شده است. برای جهانی شدن تعریفهای مختلفی ارایه شده که یکی از بهترین آنها تعریف رولند رابرتسون در کتاب «جامعهشناسی، فرهنگ و جهانی شدن» است اما تعریفی که من اینجا آوردهام بیشتر والراستینی است. تاثیر جهانی شدن بر کشورهای خاورمیانه را در سه بعد میتوان بررسی کرد؛ استعمارزدگی؛ همه کشورهای خاورمیانه به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر استعمار بودهاند. شکلگیری نظامهای سیاسی تمرکزگرای ترسساز؛ در بسیاری از کشورهای خاورمیانه در دوره مدرنیزاسیون نظامهایی شکل گرفتند که بهشدت تمرکزگرا هستند و بهشدت نیز نیروهای داخلی را طرد کردهاند. توسعه ناموزون؛ معضل ادغام و شکلگیری حاشیهایها که بسیاری از این کشورها با بخش عظیمی از جمعیت حاشیهای مواجه هستند.
تبعات جهانی شدن در خاورمیانه و غرب
جهانی شدن هم در خاورمیانه که مورد مطالعه ما است و هم در غرب، تبعاتی داشته است. آنچه امروز در منطقه خاورمیانه و در حوزه خلیجفارس با آن مواجه هستیم نوعی توسعه ناموزون محصول نظام جهانی و حکومتهای اقتدارگرای ترسساز، شکلگیری حاشیهایها و بسیاری از معضلات دیگر است که به نظر میرسد کسی نمیتواند پیشبینی کند تا کی ادامه خواهند داشت و به طور قطع، منطقه خاورمیانه زمان زیادی با این بحران رادیکالیزم مواجه خواهد بود. در غرب نیز استعمار و مداخلات سودجویانه، شکلگیری نظامهای سیاسی تبعیضآمیز، شکلگیری فرهنگ دیگری ساز را منجر میشود که پیامد این دو میتواند بحران هویت باشد هم در منطقه خاورمیانه و هم برای کسانی که در غرب مورد تبعیض قرار میگیرند. بحران هویت اگر با جاذبههای ایدئولوژیک همراه باشد، میتواند به شکلگیری جنبشهای ضدهژمون تبدیل شود. هر چقدر بحران هویت عمیقتر و جاذبههای ایدئولوژیک بیشتر باشد اقدام جمعی به صورت خشونتآمیز خواهد بود و هر چقدر بحران هویت کمعمقتر و جاذبههای ایدئولوژیک کمتر باشد به احتمال زیاد، اقدام جمعی میتواند مسالمتآمیز باشد.
عربستان و رویای قدرت جهانی / محمد فرازمند - معاون خلیج فارس وزارت خارجه
بحث من این است که آیا عربستان سعودی به عنوان یکی از بازیگران مهم خلیج فارس و حلقه بزرگتر شورای همکاری خلیج فارس میتواند آنچنان که تلاش میکند، تبدیل به یک قدرت جهانی شود؟ از آخرین تحولی که در منطقه خلیج فارس رخ داده شروع میکنیم؛ چه شد که عربستان سعودی که در کمپین انتخاباتی آقای ترامپ به عنوان یک بازیگر بد مطرح میشد و هجمه بیسابقهای از سوی یکی از کاندیداهای تاریخ امریکا علیه او صورت میگرفت، به طور بیسابقهای تبدیل میشود به کشوری که میزبان نخستین سفر رییسجمهور امریکاست و رییسجمهور از ریاض با جهان اسلام سخن میگوید؟ از زمان انتخاب ترامپ تا سفر او به عربستان چه اتفاقی افتاد که چنین تحولی در روابط این دو کشور به وجود آمد؟ میدانید که سعودیها اوباما را بدترین رییسجمهور تاریخ امریکا میدانستند و معتقد بودند که امریکا در دوره اوباما، فاقد سیاست خاورمیانهای بود. نسبت به ترامپ نیز ابتدا بدبین بودند و در کمپین انتخاباتی خانم کلینتون به طور آشکاری سرمایهگذاری کرده و منتظر بودند که او برنده شود و بخشی از مشکلات آنها را با امریکا حل کند. چهار ماه طول کشید تا سعودیها توانستند چنین سفری را تدارک ببینند، در ادامه این سفر، ترامپ دو سفر دیگر به اسراییل (سرزمینهای اشغالی) و واتیکان قصد داشت این پیام را القا کند که ضدیتی با ادیان الهی ندارد و به دنبال وحدت جامعه بشری است. نکته دیگری که در بیانیههای کاخ سفید مشاهده میشود تاکید بر این است که برخلاف اینکه گفته میشد ترامپ اهل ائتلافسازی نیست و بیشتر باعث انشقاق و شکاف میشود، او اهل ائتلافسازی است. در اجلاس ریاض، ٥٥ کشور جمع شدند، چنین گردهمایی ولو پروتکلی از عربستان به تنهایی برنمی آمد، کمااینکه پیش از این تلاش کرده اما موفق نشده بود. فشار مشترک امریکا و عربستان سبب شد که ٥٥ کشور اسلامی هنگام سفر ترامپ در ریاض گرد هم آیند.
این موضوع به لحاظ شکلی، موفقیت بزرگی برای عربستان سعودی به شمار میآمد. دو نگاه به این سفر و اتفاقاتی که در پی آن رخ داد، وجود دارد. بعضی این سفر را خیلی مهم تلقی میکنند و معتقد هستند که این، نقطه انعطافی در خاورمیانه خواهد بود و بعضی از مسیرها را تغییر خواهد داد. برخی دیگر معتقدند که این سفر، آغاز تغییر سیاست خاورمیانهای امریکاست که در دو دهه گذشته مغایر آن چیزی بود که نشانههای آن در حال ظاهر شدن است. روابط استراتژیک سعودیها با امریکاییها از ٢٠٠١ م دچار خدشه شده بود و معتقد بودند که امریکاییها به اندازه کافی تعهد به تضمین امنیت عربستان سعودی ندارند. آن معادله سنتی نفت در مقابل امنیت، از نظر عربستان سست شده بود. ٢٠٠١ تاریخ انجام حملات به برجهای دوقلو در نیویورک است و از آن تاریخ، عربستان به عنوان منبع تولید تروریسم و افراط گرایی مورد سوال بود. در ٢٠٠٣ تغییر نظام در عراق اتفاق افتاد و آغاز ابراز نگرانیهای آشکار عربستان سعودی و متحدان منطقهای امریکا به سیاست او بود. عربستان معتقد بود که تحول در عراق توازن منطقهای را به نفع ایران برهم زده و امریکاییها دیگر حاضر نیستند به خواستههای متحدین سنتی خود در منطقه توجه کنند. اتفاق دهشتناک بعدی برای عربستان، بهار عربی بود و ساقط شدن رژیمهای همپیمان و سنتی و محافظهکار عربی در کشورهای عربی و بروز ناآرامی در تعداد دیگری از کشورها که به مرزهای عربستان نیز رسیده بود. در یمن و بحرین در ٢٠١١ شاهد ناآرامی بودیم که از آن به بعد نیز ادامه پیدا کرد.
سفر ترامپ، فرصتی برای انتقامگیری از قطر
ترامپ در عربستان سعودی این پیام را به طور صریح به سران کشورهای اسلامی و عربی داد که من با مسائل داخلی شما کاری ندارم و منظور او این بود که فشارهایی که برای تامین حقوق بشر در هشت سال اوباما و قبل از آن وارد میشد، برداشته شده و دست حاکمان کشورهای عربی برای هرگونه رفتار با شهروندان خود، باز است. ترامپ این پیام را داد که من با مسائل بین کشورهای عربی کاری ندارم و تاثیر فوری این پیامها اتفاقاتی بود که در بحرین و قطر، بعد از سفر ترامپ به وقوع پیوست. امارات و عربستان احساس میکنند بعد از سفر ترامپ یک فرصت تاریخی برای انتقام از قطر به وجود آمده است. قطر، بازیگر مستقل شورای همکاری بوده و همیشه سیاستهای او برای این دو کشور آزاردهنده بوده است. قطر، مقر اصلی اخوانالمسلمین در منطقه خلیج فارس است. اماراتیها، اخوان المسلمین را دشمن اصلی خود تلقی میکنند. شبکه الجزیره از نیمه دهه ٩٠ به قول خودشان، به صدای کسانی که صدا ندارند، تبدیل شد و شروع به حمایت از جنبشهای مردمی عربی کرد و قطریها سعی کردند آن نداشته خود را با شبکه الجزیره تامین کنند. قطر جمعیت ندارد و برای پوشاندن این نقص، به سراغ سوار شدن بر جمعیت عربی و افکار عمومی عربی رفت و شبکه الجزیره نخستین رسانه از این نوع بود که یک رسانه فراملی در کشورهای عربی به شمار میآمد و افکار عمومی و نارضایتیهای جوامع عربی را پوشش میداد و در بهار عربی معروف شد که الجزیره، رهبر بهار عربی است.
عربستان قدرت هژمون شدن در منطقه را ندارد
ایران و قطر رابطهای متفاوت و نسبتا بدون تنش داشتهاند. برخلاف اینکه زمینه تنش بین این دو کشور بالاتر از هر دو کشور دیگری در منطقه بود. عمده درآمد قطریها از منبع گاز مشترک بین ایران و قطر است و در طول بیست سال، قطریها به طور یکجانبه از این منبع مشترک برداشت کردند. اما از آنجا که ایران به دنبال تنش با همسایگان خود نبود و قطر نیز همواره با سیاستی مستقل از عربستان سعودی و امارات، تلاش کردند که رابطه آرامی را با جمهوری اسلامی ایران داشته باشند. این نیز یکی از اتهامات قطر بود که زمانی که عربستان میخواهد به یک هژمون تبدیل شود و دیگری این هژمون ایران است، قطر همراهی نمیکند. همراهی نکردن قطر همراه با عمان یعنی عربستان در حلقه اول متحدان خود دچار مشکل میشود. حوادثی که پس از سفر ترامپ در بحرین و قطر به وقوع پیوست یک نشانه دیگری بر این بود که این سفر میتواند نقطه عطفی در تحولات منطقه باشد. کسانی که بر این اعتقاد هستند دلایل دیگری را نیز برمیشمارند اما دیدگاه دوم این است که این سفر چیزی جز یک معامله تجاری بین دو فرد ماجراجو، یکی در امریکا و دیگری در عربستان سعودی نبود. نکته دیگری که در جهت تقلیل دادن اهمیت سفر ترامپ گفته میشود این است که افکار عمومی عربی و اسلامی بعد از این سفر، نسبت به عربستان سعودی بهشدت منفی شده است و این سفر را در حد دوشیدن ثروتهای کشورهای اسلامی تلقی میکنند. بنابراین، در حال حاضر نیز در داخل مجموعه همکاری شورای خلیج فارس یک به هم ریختگی وجود دارد.
در پایان و در یک جمعبندی میتوان گفت برخلاف آنچه گفته میشد و ترامپ نیز میگفت که به دنبال اجماعسازی است و قدرت ائتلافسازی دارد، سفر او به منطقه خلیج فارس و به اروپا به این تصویر که ترامپ میتواند ائتلافسازی کند، کمکی نکرد و در هر دو منطقه به اختلافات دامن زد. در منطقه ما چیزی مثل شرایط قبل از جنگ را بین متحدان سابق بر جای گذاشت و ائتلافسازی علیه ایران نیز که هدف عربستان سعودی بود، حداقل در این سفر محقق نشد. نتیجه اینکه عربستان سعودی، قدرت هژمون شدن در منطقه اسلامی و عربی را نداشته، ترامپ نیز چیزی به قدرت او برای هژمون شدن اضافه نکرد بلکه تقریبا این موضوع را قطعی کرد که عربستان سعودی حتی با داشتن امریکا و بهبود روابط استراتژیک خود با آن، قدرت هژمون در منطقه خلیج فارس نخواهد بود. اما این سفر چه پیامی برای ایران داشت؟ عربستان خیلی سعی داشت پیام این سفر انزوای ایران، تخریب برجام و تخریب روابط ایران با کشورهای اسلامی باشد اما تا الان چنین هدفی محقق نشده و کشورهای اسلامی که در اجلاس ریاض شرکت کردند برای ایران پیام فرستادند که ما در ریاض تحقیر شدیم و اجازه نخواهیم داد که عربستان سعودی بیش از این ما را در صف خود علیه جمهوری اسلامی ایران قرار دهد.
خلیج فارس؛ تمدن و فرهنگی اصیل / بیژن عبدالکریمی - استاد و پژوهشگر فلسفه
به نظر میرسد اتحادیه عرب از سال ١٩٦٤ رسما استفاده از نام خلیج فارس را برای عربزبانان ممنوع اعلام کرد و بنا بر پارهای از گزارشها، ایرانیها در رسانههای جمعی لااقل تا سال ١٣٨١ نسبت به این مساله بیتوجه بوده و سکوت کرده بودند. در سال ١٣٨١ بود که با شکلگیری شبکههای اجتماعی و وبلاگهای فارسی، رسانهها از انحصار قدرتها خارج شد و تا حدودی وضعیت تغییر کرد و وبلاگ نویسان ما درباره این موضوع مطالبی را منتشر کردند. همین بحث جوانان در فضای اینترنتی بود که یک موج را ایجاد کرد. نکته جالب این بود که این موج، اول در جامعه شکل گرفت سپس به تبع جوانان، محافل رسمی مجبور شدند از این موج دنباله روی کنند. پس از اینکه عربها نام خلیج فارس را تحریم کردند، به نظر میرسد در اطلس مشهور جهانی یعنی در نشریه نشنال جئوگرافیک بود که در سال ١٣٨٣ در کنار نام بینالمللی خلیج فارس، عنوان دیگری را نیز داخل پرانتز گذاشت و همین امر، خشم و اعتراض را در بین فعالان مدنی داخل و خارج کشور ایجاد کرد. سپس یک طومار اینترنتی با بیش از ١٢٠ هزار امضای ایرانیها مدیر مشهور امریکایی این نشریه را وادار به عذرخواهی از مردم ایران کرد. بعد از این روند است که تازه مقامات دولتی متوجه اهمیت موضوع میشوند و روزی (١٠ اردیبهشت) را به نام روز ملی خلیج فارس نامگذاری میکنند و بعد از این تحولات است که در دولت وقت یعنی دوره آقای خاتمی برای پاسداری از این میراث فرهنگی و معنوی با اضافه شدن روز ملی خلیج فارس به تقویم موافقت میشود. برای من دانشآموخته فلسفه، این قصه چند نکته بسیار مهم دربرداشت یا موید دیدگاههای پیشینیام بود؛ یکی اینکه این قصه به نحو بسیار زیادی با شبکههای اجتماعی ارتباط دارد و اگر تحولات در حوزه IT و انقلاب صنعتی دوم نبود شاید ما با روند دیگری در این موضوع خاص مواجه بودیم. آشنایی با منطق تحولاتی که در حوزه IT شکل گرفته، سبب میشود که بتوانیم از حدود و ثغور ملی خود نیز دفاع کنیم. نکته جالب دیگر این است که نام خلیج فارس بیانگر یک امر تاریخی، تمدنی و فرهنگی اصیل است، تاریخ و تمدنی که حداقل ٥ هزار ساله است و نمیتوان نقش آن را در تاریخ جهان انکار کرد. ایرانیان از معدود ملتها و شاید یگانه ملتی هستند که هرگز بت نپرستیدند و هیچگاه بردگی را تجربه نکردند. این نکته مهمی است که باید همه به آن توجه داشته باشند. قصه نامگذاری روزی به نام خلیج فارس و واکنش جوانان ما رفتار نشریه نشنال جئوگرافیک و تصمیمی که اتحادیه عرب گرفته بود، نشان داد که دوره جدیدی در تاریخ آغاز شده که در مقایسه با گذشتهها فقط در دست قدرتها نیست و افراد عادی و تودهها نیز میتوانند اثرگذار باشند.
وحدت و هماهنگی ملت و قدرت سیاسی
درس دیگری که این قصه برای من داشت وحدت و هماهنگی ملت و قدرت سیاسی بود. به هر حال در جوامعی مثل جامعه ما پدیدار دولت- ملت مدرن به شکل ناقصی شکل گرفته است البته با انقلاب، ما از زمان گذشته بسیار فاصله گرفتیم و روند تشکیل پدیدار دولت- ملت گامهایی به سوی جلو برداشته است. این نکته را نمیتوان انکار کرد اما نمیتوان پذیرفتاین پدیده به نحو کامل شکل گرفته و هنوز ما با تحقق پدیدار دولت- ملت مدرن بسیار فاصله داریم. اما این تجربه را برای ما داشت که هر زمان وحدت و هماهنگی میان ملت و قدرت سیاسی در جامعهای مثل ما که هنوز پدیدار دولت- ملت مدرن در آن به طور کامل شکل نگرفته، چگونه میتواند معجزه کند و این وحدت، چیزی است که ما به آن نیاز داریم و میتواند کشور را از چنگال توطئهها و خطراتی که آن را تهدید میکند، نجات دهد. بحث درباره نام خلیج فارس باید ما را به مساله اصیلتری سوق دهد؛ اینکه ما چگونه باید از خلیج فارس و خلیج ایرانی پاسداری کنیم. امروز به تبع کل خاورمیانه در منطقه خلیج فارس دلایل و امکانات زیادی وجود دارد که این خلیج به عرصه جنگ تبدیل شود. آیا تکیه بر قوا و تجهیزات جنگی و اتکا به منطق نیروهای نظامی -که به هیچوجه نمیخواهم با آنها مخالفت داشته باشم- یگانه مسیری است که ما باید طی کنیم؟ آیا منطقهای دیگری پیش روی کشور و سیاستمداران ما وجود ندارد؟ آیا نمیتوانیم خلیج فارس و به تبع آن، کل خاورمیانه را با توجه به دلایل گوناگون و سرمایهها و منابع بسیار سرشار آن، به عرصهای برای صلح و همکاریهای منطقهای تبدیل کنیم؟
راهی به گفتمان صلح در منطقه خلیج فارس / محمدجواد حقشناس - فعال سیاسی
عنوان بحث من «استراتژی برد- برد راهی به گفتمان صلح در منطقه خلیج فارس» است. دغدغه امنیت یکی از مهمترین دغدغههای نظامهای سیاسی است که به ویژه اهمیت آن برای مناطق استراتژیکی همچون خلیج فارس دوچندان است. در این مناطق، همواره بیم از به هم خوردن امنیت وجود دارد. به طور عملی، نهتنها در بحث امنیت در این مناطق بلکه از موضع حیات اقتصادی و سیاسی بر رویکرد بازیگران منطقهای نیز تاثیری بسزا دارد، امنیت جهانی نیز از این زاویه میتواند تابعی از امنیت منطقه مهم خلیج فارس باشد. از قرن شانزدهم، خلیج فارس مورد توجه قدرتهای بزرگ جهانی بوده است. در جنگ جهانی اول و دوم نیز کشف نفت، بر اهمیت آن افزود و سبب شد ایران جزو کشورهای تحت اشغال دو طرف قرار بگیرد و حتی بعد از جنگ دوم نیز یکی از کانونهای جنگ سرد بین امریکا و شوروی بود و در راهبرد استراتژی مهار شوروی از سوی امریکا نیز نقش مهمی را ایفا کرد؛ بعد از جنگ سرد نیز شاهد بودیم که تئوری نظم نوین جهانی مورد توجه قرار میگیرد و بعد حتی توسط جورج بوش پسر در جنگ دوم خلیج فارس نیز اثرگذاری خود را دنبال میکند و منطقه خلیج فارس در پیوند مستقیم با امریکا و حضور قدرتهای بزرگ و مشخصا ابرقدرت امریکا تبدیل به یکی از شاخصترین مداخلههای امنیتی در این حوزه میشود.
نکتهای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که کشورهای منطقه به ویژه اعضای شورای همکاری خلیج فارس، تمایل چندانی به رفع اختلاف بین ایران با غرب ندارند. چرا که عادیسازی این روابط ممکن است این گمان و نگاه را تشدید کند که این کشورها در سایه قرار خواهند گرفت و از سوی دیگر ممکن است حمایت بیشتر و مستقیم امریکا را نیز از دست بدهند. ما در ماجرای برجام نیز میبینیم که مشخصا رژیم صهیونیستی و عربستان، بزرگترین مخالفتها را با توافق ایران و ١+٥ داشتند که به لطف خدا به نتیجه نرسیدند.
بازی برد- باخت در روابط امروز محلی از اعتنا ندارد
کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس غیر از مسائل هستهای و اختلافاتی که دارند، بر سر موضوعات دیگری با ایران دارای اختلاف نظرات جدی هستند و ما دو رویکرد متفاوت را با آنها در این حوزهها دنبال میکنیم و طبیعتا از حوزههای اختلافی است. به طور کلی، تداوم اختلافات هویتی، سرزمینی و ساختاری کشورهای منطقه به موازات نقشآفرینی قدرتهای بزرگ و همچنین تلاش برخی از بازیگران برای نیل به یک موقعیت هژمونیک در منطقه مانع فزایندهای برای همکاری شمال خلیج فارس و کشورهای عربی این حوزه شده است. علیالقاعده راهی نیست جز اینکه ما این آموزه را با کشورهای حاشیه خلیج فارس به اشتراک بگذاریم که بازی برد- باخت دیگر در روابط امروز محلی از اعتنا ندارد و باید به سمت این نگاه رفت که لزوما پیشرفت یک کشور به ضرر کشور دیگری تمام نخواهد شد. به طور قطع، موقعیت آقای روحانی و دولت ایشان در موقعیت جدید و در پسا انتخابات میتواند یکی از فرصتهایی باشد که دولت تدبیر و امید با مذاکره، عقلانیت و محاسبه، به سمت حل و فصل مسائل ما با این کشورها پیش برود.
منبع: شرق