به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ اخیرا ترجمه مهدی نوید از نمایشنامه « دستآخر» ساموئل بکت در نشر چشمه منتشر شده است. ترجمهای که علاوه بر متن نمایشنامه بکت با حواشی و تعلیقاتی مفصل همراه است و همچنین با زندگینامه مفصل ساموئل بکت. «دست آخر» نمایشنامهای است با چهار شخصیت به نامهای هَم، کلاو، نَگ و نِل. هَم ارباب کلاو است و کلاو خدمتکار او. نَگ و نِل دو شخصیت دیگر نمایشنامه هستند که درون دو سطل قرار دارند. «دست آخر» از همان آغاز ترسیمکننده موقعیت انهدام و فاجعه است. گویا همهچیز منهدم شده و بیرون از جایی که چهار شخصیت نمایش در آن اقامت دارند، چیزی جز برهوت وجود ندارد. همان صحنه آغازین نمایشنامه و اولین سخنی که کلاو بعد از رصدکردن اطراف به زبان میآورد گواه این موقعیت است: «تمومه، تموم شده، تقریبا تمومه، باید تقریبا تموم شده باشه...»
وسط صحنه، هَم روی یک صندلی چرخدار نشسته و ملافهای روی خود کشیده است. وقتی کلاو ملافه را برمیدارد میبینیم که دستمالی خونآلود روی صورت اوست. او از عذابی که میکشد سخن میگوید. عذابی که در سراسر نمایشنامه بکت جلوههایی از آن را مییابیم و گویی راه برونرفتی از آن وجود ندارد. کلاو در آغاز نمایشنامه از رفتن سخن میگوید، اما به کجا؟ او میگوید میخواهد برود اما حس میکند پیرتر و دورتر از آن است که عادتهای جدید را یاد بگیرد و در عین اینکه از رفتن سخن میگوید این را هم میگوید که: «هیچوقت تموم نمیشه، هیچوقت نمیرم.» بکت در «دست آخر» بازیای را طراحی کرده که چنانکه هَم در اواخر نمایشنامه میگوید: «از همون اول بردی نداشته.» صحنه نمایش اتاقی است با دو پنجره، یکی رو به دریا و دیگری رو به زمین و هر دو پنجره در ارتفاعی تعبیه شدهاند که برای رسیدن به آنها و دیدن بیرون باید از نردبان استفاده کرد. شخصیتهای «دست آخر»، چنانکه در بخش حواشی و تعلیقات ترجمه تازه این نمایشنامه هم اشاره شده، گویی «تنها بازماندگان فاجعهای نامعلوماند» و اقامتگاهشان به پناهگاهی میماند که چنانکه مفسران این نمایشنامه اشاره کردهاند شبیه جمجمه انسان است. در بخشی از حواشی و تعلیقات این نمایشنامه، درباره مکان جمجمهمانند آن و شخصیتهایی که در این مکان هستند و آنچه این شخصیتها و اقامتگاهشان بازتاب میدهند میخوانیم: «همچنان که بسیاری گفتهاند، محیط دست آخر تداعیگر جمجمه انسان است و کنش یک مونودرام، کاراکترهای مجزا تنها جنبههایی از یک آگاهی تکیناند، ارواحی حیاتی که با غده صنوبری درمیآمیزند. در این پارادایم هَم ممکن است کارکرد استدلال ذهن را بازنمایی کند و کلاو حواس آن را و نَگ و نِل خاطرات یا رویاها. پسنشینی از جهان فیزیکی به پناهگاه تداعیگر پسنشینی نفسگرایانه (شاید از آن یک هنرمند) به گوشههای ذهن باشد، تنها با این نتیجه که ثابت کند هیچ پسنشینیِ حقیقیای ممکن نیست چراکه آگاهی خود نهادی پرستیزه و کشاکش است تا یک یگانگی منسجم؛ و بنابراین هیچ پناهگاهی نیست، هیچ گریزگاهی.»
نمایشنامه «دست آخر» را اما شاید نتوان صرفا از طریق خود متن و بدون آگاهیداشتن از دلالتهای ضمنی و استعاری آن و ارجاعاتش به متون دیگر و همچنین مفاهیم کلیدی اندیشه بکت و پیشینههای فلسفی این مفاهیم درک کرد. در بخشی دیگر از حواشی و تعلیقات ترجمه فارسی نمایشنامه، برای درک بهتر آن، به ارجاعات بکت به متون دیگر پرداخته شده است و به پیوندهای متن او با دیگر متنها و همچنین به توضیح مفاهیم کلیدی آثار بکت و تلقی بکت از این مفاهیم. بخش پایانی ترجمه جدید «دست آخر» به زندگینامه ساموئل بکت، نوشته دیوید پتی، اختصاص دارد. در این بخش اطلاعاتی خواندنی از زندگی بکت و زمینههایی که منجر به خلق آثارش شد ارائه شده است. از جمله اطلاعاتی از دوران زندگی بکت در پاریس و قرارگرفتن او در کانون جنبشهای پیشروی هنری. همچنین در بخشی از این زندگینامه به جنبههایی از نمایشنامه «دست آخر» اشاره شده که با فجایع زندگی شخصی بکت و ازدستدادن بستگانش پیوند داشتهاند. در این بخش میخوانیم که بکت نمایشنامه «دست آخر» را بعد از مرگ برادرش بر اثر سرطان ریه نوشته است. نمایشنامهای که «در ابتدا بکت آن را نمایش دوپردهای میپنداشت، اما وقتی متن را اصلاح کرد از مقدارش کاست.» در این بخش درباره نمایشنامه «دست آخر» آمده است: «دست آخر یکی از نمایشنامههای محبوب بکت باقی ماند؛ این اولین نمایشی بود که بسیار به تفصیل دقت بکت را در پرداختن به جزئیات نشان میداد و در آثار نمایشی بعدیاش نیز به همین نحو عمل کرد. اما همچنین، و شاید شگفتانگیز نباشد که با درنظرگرفتن تمام اتفاقاتی که در زندگی بکت افتاد، نمایش مرتب دورنمای مرگ همگانی را پیش چشم میآورد؛ دنیای خارج از پناهگاه هَم جنازیدهشده است و کسانی که در داخل پناهگاه بهسر میبرند خواهان رسیدن به همان وضعاند.»