به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ «وقایع کلاغیه» نام سهگانهای است از کلِم مارتینی، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و داستاننویس کانادایی، که با ترجمه پژمان طهرانیان در نشر نو به چاپ رسیده است. این سهگانه با عنوانهای «واقعه اول: خودسران»، «واقعه دوم: طاعونزدگان» و «واقعه سوم: نجاتیافتگان» در سه جلد چاپ شده است. شخصیتهای محوری همه داستانهای این مجموعه کلاغها هستند. در مقدمه مترجم بر ترجمه فارسی این سهگانه درباره داستانهای مجموعه «وقایع کلاغیه» چنین آمده است: «منبع الهام نویسنده برای نگارش این مجموعه، دستههای بزرگ کلاغهایی بوده که او در روزهایی که منتظر بازگشت دخترش از مدرسه بوده است میدیده است. مارتینی چنان شیفته زندگی جمعی کلاغها، روحیه و خُلقوخویشان، و هوشمندی و همیاریشان شد که پس از سالها نمایشنامهنویسی، برای نخستین بار و پس از تحقیقها و مطالعات بسیار در زندگی کلاغها، دست به نوشتن رمان زد. موقعیت فوقالعاده خودسران و جوایزی که نصیبش شد، طی دو سال بعد و با انتشار کتابهای دوم و سوم این سهگانه (طاعونزدگان و نجاتیافتگان) تکمیل شد.» در ادامه این مقدمه درباره ویژگیهای داستانهای این سهگانه به لحاظ فرم و نحوه روایت و داستانپردازی و ریشههای اسطورهای و افسانهای این داستانها آمده است: «هریک از کتابهای این مجموعه راوی و داستان مستقلی دارند، اما شخصیتهای هر سه کتاب کلاغهایی هستند دارای هوش و شعوری انسانی، که فرهنگ و آداب و رسوم و باورهای خاصی که به آنها نسبت داده شده، جدا از تحقیقات دامنهدار نویسنده در زندگی کلاغها، بیش از هرچیز ریشه در باورها، افسانهها و اسطورههای بومیان سرخپوست آمریکای شمالی دارد.
داستانها در دنیای واقعی معاصر روی میدهند و هر کتاب یک راوی اولشخص دارد.» نویسنده در این مجموعه چنانکه در مقدمه مترجم آمده است، ضمن بهکارگیری راوی اول شخص، بهوسیله نحوه روایت این راوی که داستانهایی از دیگران را هم در روایت خود میآورد، ترکیبی از روایت اولشخص و دانای کل پدید آورده است که این ویژگی «باعث میشود فضای داستانها فضایی چندبُعدی و چندصدایی باشد.» در این مقدمه همچنین درباره نثر این داستانها میخوانیم: «نثر زیبا و گاه آهنگین، تشبیهات و تعبیرات بدیعی که در توصیف موقعیتها از زبان کلاغها به کار رفته است، در کنار شخصیتپردازیهای دقیق نویسنده از کلاغها، غنای داستانی و ادبی قابل توجهی به داستانها بخشیده است.» نویسنده به اقتضای کلاغ بودنِ راوی این داستانها ترکیباتی متناسب با دنیای پرندگان ساخته که در اول هر سه جلد فهرستی از معادلهای فارسی این ترکیبات و معنایشان آمده است. مثل «این بال آن بال کردن» به معنای «معطل کردن، تعلل کردن(به قیاس این دست آن دست کردن).» و یا «موی منقار کلاغی شدن» به معنای «مزاحم کلاغی شدن/ کلاغی را کُفری کردن (به قیاس موی دماغ کسی شدن).»
کلِم مارتینی در «وقایع کلاغیه» با اتخاذ زاویه دید کلاغ و نگاه به جهان انسانها از این زاویه به نوعی از انسان آشناییزدایی کرده و از منظری متفاوت به نوع بشر نگریسته است و همین زاویه دید چنانکه مترجم هم در مقدمه کتاب اشاره کرده «کتاب را سرشار کرده است از تصاویری ناب و متفاوت از طبیعت و نیز از زندگی و عادات عجیب و گاه غیرطبیعی ما انسانها از دید کلاغها.»
جلد اول «وقایع کلاغیه» با عنوان «خودسران» با سخنان کلاغ پیر سیوهشتسالهای آغاز میشود که گویا حافظه خاندان است و کلاغهای دیگر خاندانی به نام خاندان کینار را خطاب قرار داده است. خانواده در گردهمایی سالانهای جمع شدهاند که به گفته کلاغ پیر «فرصتی است که سالی یکبار دست میدهد تا خاندان کینار دور هم جمع شوند، اتفاقهای گذشته را به یاد آورند و تصمیمهای لازم را برای آینده بگیرند.» اتفاقهای دردناکی افتاده است که فقط کلاغ پیر همه چیز را درباره آنها میداند و حال او به گفته خودش وظیفه دارد رشته خاطرات جداگانهای را که برایش بازگو شده گرد هم آورد و با آنها لانهای بسازد تا تاریخ خاندان را در پناه امن خود محافظت کند. کلاغ بعد از اشاره به این وظیفه خطیر، خطاب به افراد خاندان خود میگوید: «اینطور شروع میکنم که در سراسر سیوهشت بهار عمرم، و در سراسر سیوهشت زمستان عمرم، در سراسر دورانی که با گذر از نواحی پهناور مرکزی، بر فراز سواحل غربی، و اینجا بر فراز جلگهها و جنگلهای پهناور شمالی پرواز کردهام، هیچگاه شاهد گرفتارشدن خانواده به چنین مصیبتی نبودهام. و باید بگویم با این مصیبتی که بر سرمان آمد، چیزی نمانده بود که داستان زندگی همهمان بهسرآید.»
آنگاه فصل دوم کتاب آغاز میشود و فصلها در پی هم میآیند و «وقایع کلاغیه» پیش میرود. آنچه میخوانید بخشی است از فصل شانزدهم جلد اول این سهگانه: «وقتی جوانید، باد برایتان فقط باد است. بزرگتر که میشوید، درمییابید که همهچیز پیچیدهتر از آن است که فکر میکردهاید. باد میتواند دوستتان باشد. باد میتواند مادر یا پدرتان باشد. باد میتواند دشمنتان باشد. وقتی باد دوستتان است، با او بازی میکنید. وقتی باد مادر یا پدرتان است، از او میآموزید. وقتی باد دشمنتان است از او پنهان میشوید.
ابرها بهسرعت در آسمان میلغزیدند – پایین، سنگین، تاریک. کیپ در صنوبر پرشاخوبرگی در کنارههای آبگیر ساخته سگهای آبی کز کرده بود و سعی میکرد خودش را گرم نگاه دارد. دیگر موجودات، هریک به فراخور تواناییشان، سرپناهی یافته بودند: سگهای آبی در نقبهاشان، موشها در لانههای زیرزمینیشان. اینجا و آنجا، کلاغی بر قطعه زمینی مینشست و کرمهایی را که از دل خاک به سطح زمین میآمدند با نوکش برمیداشت؛ اما اکثر ما در درختهامان، نزدیک تنههاشان، لانه کرده بودیم– با سرهایی فرورفته در شانههامان و شُرشُر بارانی که از پشت و دُممان سرازیر بود.
باد و بوران بعدازظهر هم ادامه یافت و درخت گردهمایی زیر فشارش خم شد و به لرزه افتاد. سپس ناگهان باد و بوران به سمت شمال تغییر جهت داد و شدت گرفت. در سراسر درخت، میتوانستی سرهای کلاغهایی را ببینی که میچرخیدند و گوش میسپردند و در فکر بودند.
کمی پس از غروب آفتاب، باران به برف تبدیل شد و چیزی نگذشته لایههای سفید وسیع نفوذناپذیر برف همهجا را دربر گرفت. هوا که تاریک شد، تودههای برف بر زمین نشسته بود، و نیمهشب برف به ارتفاع یک کلاغ تا روی هر شاخه بالا آمده بود.
بهار بدترین فصل برای برف و بوران است. برفهای زمستانی سرد و خشک و سبک میبارند- هر دانه برفی ململ لطیف و نازکی است که از جوجهابری میچکد. در بهار اما ابرها سنگین از رطوبت از راه میرسند و برف سنگین و چسبناک میبارد. برگها سبز شدهاند؛ پس هر درخت تمام وزن برف را به خود میکشد. حالا همچنان که برف انباشته میشد، میتوانستی زاری درختان را زیر وزن این توده سنگین مرطوب بشنوی.
دمای هوا کاهش یافت – و باز هم کاهش یافت. بهترین راه برای سنجش سرما درد و رنجی است که به بار میآورد. این سرمایی بود که نفسکشیدن را سخت کرده بود. نوک بالهامان چنان میسوختند که گویی با شعله آتش تماس پیدا کردهاند. در تاریکی، به هم چسبیده بودیم و همچنان که باد با خودش برف میآورد، هر کلاغ با چنگالهای بیحسشدهاش شاخهای را چسبیده بود.
حالا دیگر همه میدانستیم که گرفتار بوران سختی شدهایم. یادم نمیآید که چیزی با چنین سرعت و شدتی از راه رسیده باشد. در آن مدت، این فکر در سرم میچرخید که کجا میتوانیم سرپناه امنتری بیابیم؛ اما تاریکی و برف سریعتر از آنچه فکر میکردم از راه رسیده بودند. ما کلاغها به خود میبالیم که این توان را داریم تا با خنده و خوشی راهمان را از دل مشکلات باز کنیم. و داستانگویی یکی از رایجترین راههایی است که ما برای سپریکردن شبی سرد در کنار یکدیگر به کار میگیریم. اما آن شب در بالا و پایین درخت، جز زوزه بادی که مایه شکنجه شاخوبرگهای درخت بود هیچ داستان دیگری گفته نشد، و همین نشانهای کوچک بود از اضطراب عظیمی که ما را دربر گرفته بود.»
وقایع کلاغیه (واقعه اول: خودسران، واقعه دوم: طاعونزدگان، واقعه سوم: نجاتیافتگان)/ کلِم مارتینی/ ترجمه پژمان طهرانیان/ نشر نو