فرهنگ امروز/ علی فرهمند:
وقتی در لحظههای نخستین فیلم و میان ازدحام مردم مقابل دادگستری، دوربین از نمایی دور به سمت چهره بختبرگشته «مینا» (لیلا حاتمی) حرکت میکند و از او نمایی بسته میگیرد و درهمینحال، صدای افزوده (نریشن) «مینا» که انگار برای پدرش در حال نگارش نامهای است بر تصویر شنیده میشود، اولین سنگبنای روایی «رگ خواب» بر پرهیز از انطباق با واقعیت جامعهاش بنا میشود و بهجای گزینش رئالیسم صرف و ادعای قلابی درام اجتماعی، قرارداد روایت بر فضای احساسی و عاطفی شکل میگیرد. دلیلش واضح است. تأکید دوربین بر گذار از اجتماع و رسیدن به یک نفر خاص و همچنین بیان شاعرانه «مینا» بر تصویر درشت خود، خبر از مهجوری زندگی او را میدهد که چندان هم با واقعیت اجتماعی همخوانی ندارد و گهگاه نیز بیان احساسیاش در ایجاد اغراق بیتأثیر نیست. چنین نمایی و شکلگیری چنین قراردادی متأثر از نخستین نمای «آوای موسیقی» (رابرت وایز) است که دوربین از نمای خیلی دور به نمای متوسط «جولی اندروز» میرسد که در حال رقص و ترانهخوانی است. رویکرد دوربین در «آوای موسیقی» نسبت به دوریجستن از اجتماع بهمثابه واقعیت و قرابت با زندگی یک نفر، گویی منبع تغذیه «رگ خواب» بوده و وجود صدای افزوده «مینا» و شیوه عاطفی قرائت نامه بر متن تصویر، همان کارکردی را دارد که رقص و آواز «جولی اندروز» در آن فیلم؛ یعنی هر دو فیلم بهگونهای تماشاگر را از رئالیسم اجتماعی دور میکنند و به قصد فاصلهگذاری میان خیال و واقعیت، فضای عاطفی را برای روایت داستان برمیگزینند. این فضا نه آنقدر غیرواقعی است که مخاطب را پس بزند و نه داعیهدار رئالیسم و همنشینی با واقعیت مجازی است. بههمینروی، «ستینگ» (مکان/ زمان) فیلم تقریبا تا انتها متناسب با اتمسفر عاطفی عمل میکند. مکان زندگی «مینا» متناسب با فضای جاری در فیلم، خانهای با شمایلی نامتعارف است؛ پلههایی که تا آسمان راه میدهد، مکانی که رو به سوی پرواز دارد و شاید موجب تحقق آرزوهای «مینا» شود. زمان هم کاملا غیرملموس و نامحسوس میگذرد تا سرگردانی «مینا» در مکان و زمان بهدرستی بر تصویر نقش ببندد و در انتهای فیلم و با پیبردن به مسئله بارداری او، گذر چندماهه زمان، هم برای «مینا» و هم برای تماشاگر گذاری است از رؤیا به واقعیت. گویی «مینا» و همه ما در انتهای فیلم بیدار و با دنیای بدطینت واقعی آشنا میشویم. بیداری «مینا» را میتوان به مرگ رؤیای او تشبیه کرد؛ آنجا که کف اتوبان میافتد و چند لحظه بعد، با چهرهای پر از اشک و خاک، بیدار میشود و با حقارت به اطرافش نگاه میکند. چهبسا سرگشتگیهای دوربین و «مینا» در اتوبان - قبل از سقوط و بیداری- میتواند به هذیانهای دممرگ تعبیر شود؛ پایان تأثیرگذار و فوقالعادهای که میتوانست فیلم را تا مرز رسیدن به شاهکار یاری کند؛ اگر سکانس کلیشهای، اخلاقی و سادهلوحانه آخر (گرمخانه، سقط جنین، پرستاری از پدر و پیام اخلاقی انتهایی) وجود نداشت.
به غیر از سکانس پایانی فیلم که صحنهای زائد است - اگر نگوییم تمسخری است به شعور تماشاگر- چند ایراد جزئی موجب خدشهدارشدن روایت «رگ خواب» شده است. این ایرادها هم با چیدمان صحنهها و کموزیادبودن آنها مرتبط است و به متن بازمیگردد. پرده نخست کوتاه است و کمی جا داشت تا بیشتر به شکلگیری عشق «مینا» به «کامران» (کوروش تهامی) پرداخته شود. اگر بر رابطه «مینا» و «کامران» تأکید بیشتری میشد، مخاطب در انتهای فیلم بیشتر با «مینا» همذاتپنداری میکرد و سقوط او، بیداری تماشاگر بود. درواقع قاعده مثلث برای شکلگیری این عشق کافی نیست و تحول شخصیت در فضای عاطفی - و نه متناسب با منطق برخاسته از واقعیت- صحنههای بیشتری را میطلبد. برعکس کاستیهایی که در پرده نخست وجود دارد، پرده دوم از زیادهگویی رنج میبرد؛ بیش از حد طولانی است و کمی هم خستهکننده. در نیمه نخست پرده دوم، «نریشن» به اوج خود میرسد و پیداست که راوی بینوا (مینا) برای تکرار مداوم حرفهایش، کلمات را کم آورده؛ اما در نیمه دوم همین پرده بهکل قضیه «نریشن» و نامهنگاری برای پدر فراموش میشود که این هم از ایرادات فیلمنامه است. صحنههای اضافی هم کم نیستند؛ از صحنه مجادله «مینا» و دوستش درباره چاه فاضلاب و حمله گربه به «مینا» گرفته تا تصادف او با ماشین، همگی همان حرفی را میزنند که بهطورکامل و تأثیرگذاری در صحنه ویرانی زندگی «مینا» از سوی توفان دیده میشود و دیگر نیازی به اینهمه پرحرفی نبوده است. در این صحنه، «مینا» برج آرزوهای خود را معلق بر باد مییابد و قصر شنی رؤیاهایش، با گامهای سنگین جزرومد فرومیریزد. انگار او در این مدت تکیه بر باد داده و عمری را در خیال بهسر برده و پس از این توفان، واقعیت دنیا مقابل چشمهایش عیان میشود. اصل و اساس پیریزی لحن و فضای عاطفی «رگ خواب»، افشای تدریجی واقعیت زندگی در برابر «مینا» است. فیلم از یک روند عاطفی و احساسی آرامآرام رو به دنیای واقعی برمیگرداند و «مینا» را به خود میآورد و او را نسبت به مهلکبودن جامعه آگاه میکند. بار دیگر به مکان زندگی «مینا» دقت کنید؛ یک طرف این مکان متروک، کلاس موسیقی است که به دنیای فانتزی و خیالی «مینا» پهلو میزند و طرف دیگر، واقعیت صرف است؛ چیزی که «مینا» همواره از آن فرار کرده اما در انتها و با سقوط او بر زمین، همهچیز بر او عیان میشود. تمرکز کارگردان بر کلاس موسیقی متناسب با سیر تغییر فضا و با رشد شخصیت همراه است و اگر در ابتدا کلاس موسیقی، محلی قابلاعتنا در چیدمان صحنههای فیلم بود، رفتهرفته حضوری کمرنگ خواهد داشت و با آغاز توفان بهکل فراموش میشود. «رگ خواب» فیلمی است حاصل پختگی کارگردان در پرداخت شخصیتها و تألیف یک بازیگر مؤلف که در لحظاتی به دوربین سبک میدهد و میزانسن. اگر کسی غیر از «حمید نعمتالله» فیلمنامه «معصومه بیات» را میساخت یا کسی بهجز بانو «حاتمی» به نقشآفرینی در این نقش سخت میپرداخت، هیچ بعید نبود که با نسخه فشردهشده سریال «فاصلهها» رودررو شویم؛ اما این فیلم، سینماست و با تمام ایرادات ریزودرشتش، اثری خوب ارزشگذاری میشود.
روزنامه شرق