به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ حذف فیزیکی سیاستمداران در تاریخ معاصر ایران پدیدهای است که در دوره قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی سابقه دارد. در این میان میتوان به قتل یا ترور ناصرالدینشاه، امینالسلطان، صدراعظم محمدعلیشاه، عبدالحسین هژیر، احمد کسروی،حاجعلی رزمآرا، حسنعلی منصور و ... اشاره کرد. کشته شدن یک چهره سیاسی همواره همراه با حاشیههای بوده و گاه هیچ یا تمام جزئیات یک ترور روشن نشده است. شاید سالها بعد سند یا مدرکی از انگیزه و یا جزئیات ترور کشف شده است. حمیدرضا صدر نیز که قبلا کتاب «تو در قاهر خواهی مرد» را نوشته بود، به تازگی رمان تاریخی «سیصد و بیست و پنج» را به چاپ رسانده است، رمانی که از حسنعلی منصور طی سیصدوبیست و پنج روز از ایفای پست نخستوزیری سخن میگوید. با صدر که در حوزه اقتصاد، ورزش، هنر و ادبیات فعالیت میکند، درباره چندوچون پرداختن به نخستوزیر ترور شده محمدرضا پهلوی سخن گفتیم.
در ترور حسنعلی منصور چه نکتهای وجود داشت که آنرا دستمایه کتاب «سیصدوبیست و پنج» کردید؟
برای من تالیف دو کتاب «تو در قاهره خواهی مرد» و «سیصد و بیست و پنج» در واقع پاسخی به پرسشهایی است که در دوران کودکیم اتفاق افتاده است. بنابراین باید بگویم زمانی که منصور ترور شد، 10 سال داشتم و در خانوادهای بودم که پر از کتاب بود و درباره مساله ترور منصور در خانواده صحبت میشد، زیرا خانواده ما منصور را میشناختند و از نحوه کشته شدن وی نیز صحبتهایی زیادی بیان میشد که من به آنها گوش میدادم و به همین دلیل برایم پرسشهایی پیش میآمد که پاسخی برای آنها نبود. به همین بهانه مدت سه سال منابع و ماخذی که درباره این موضوع در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، آرشیو ملی و آرشیو قوه قضائیه وجود داشت، با دلمشغولیهای خودم ورق زدم و کتاب «تو در قاهره خواهی مرد» نیز در سال 42 اتفاق افتاد و تقریبا در همین حوالی زمانی که من در آن زندگی کردم و تصویری از آن دارم که وقتی درباره آن میخوانم خیلی راحت میتوانم به آن رجوع کنم. بنابراین تحقیق در این زمینه برای من بسیار آسانتر است تا اینکه بخواهم کتابی درباره یکی از پادشاهان قاجار بنویسم. بحثی که بسیار تاریخی است و در حیطه من نیست. اما دهه 40 دورهای است که در آن زندگی کردم و دوره من است و با اینکه کمسن و سال بودم اما به بعضی مسائل سیاسی علاقه داشتم و مسائلی را نیز در اطرافم میدیدم و میشنیدیم که به کنجکاویم منجر میشد تا در فرصتی بتوانم درباره آنها تحقیق کنم.
روایت شما از حمایت آمریکاییها از نخستوزیر منصور متناقض است؛ آیا این تناقض نتیجه رویکرد ایدئولوژیک به شخصیت اول داستان است؟
برخلاف نظر شما به دنبال انعکاس یک نگاه ایدئولوژیک نبودم، بیشتر مطالب با استناد به اسناد و منابع نقل شده و از طرفی مدت زیادی به جستجوی مطالب در روزنامههای آن دوره پرداختم تا روایت کتاب تنها براساس کتابها و تحلیلهای این دوره نباشد، بلکه بتواند حال و روز آن دوره را با تکیه بر روزنامهها نیز روایت کند. البته درباره برخی از این جملات باید توجه کنید که این کتاب یک رمان است و در برخی موارد من دیالوگهایی را به متن اضافه کردم. برای حس این موضوع باید رمانهای تاریخی خوانده باشید، برای مثال کتاب «چنگیز» اثر واسیلی یان را مطالعه کردم که به توصیف چنگیز میپردازد، تصویری که کتاب از چنگیز ارائه میدهد برخاسته از ذهن واسیلی یان است که برای من بسیار جذاب بود و دوست داشتم، میتوانستم این گونه بنویسم.
دیدارهای علم و منصور به نوعی به میدان حریفطلبی تبدیل شده است، دیالوگهای دو وزیر کهنه و نو برگرفته از منابع است؟
برایم جالب است که این دیالوگها مورد توجه قرار گرفته است. اما باید توجه کرد که منصور پس از علم میآید و بسیار گفته شده که نخستوزیران ایران به قبل و بعد از منصور تقسیم میشوند. قدیمیها معتقد بودند که تا پیش از بر سر کار آمدن منصور، نخستوزیر و کابینه سیاستمدارن استخوانخرد کرده سنتی بودند و بعد از آن نخستوزیران تکنوکرات مانند منصور، هویدا، آموزگار و ... بودند، در این میان علم به عنوان نماینده سیاستمداران سنتی و استخوان خرد کرده با منصور و هویدا مشکل داشت و در خاطراتش نیز به این موضوع بسیار اشاره کرده و این دیالوگها جانمایه آن تقابل است زیرا به هر حال منصور بعد از علم میآید و میراث وی از جمله قوانین و تنشهای سیاسی به دوره منصور منتقل میشود.
بنابراین بهترین گزینه بود که این دو شخصیت را در برابر هم قرار دهیم. همچنین وقتی نشریات آن دوره را ورق میزنید، میبینید که موازی بودن فعالیتهای علم با کارهای منصور بسیار عیان است، برای مثال وقتی منصور مشغول سخنرانی است، علم هم یک برنامه سخنرانی در دانشگاه پهلوی دارد و یا زمانی که منصور مشغول افتتاح یک پروژه است، مطبوعات از حضور علم در یک برنامه دیگر خبر میدهند. علمی که با زرنگی از کنار شاه تکان نمیخورد و جزء یکی از شخصیتهای کلیدی بود و به تبع یکی از محورهای داستان است.
به نظر میرسد به صورت آگاهانه از دامن زدن به موضوعات زنانه در زندگی نخستوزیر پرهیز کردید، در حالیکه پرداختن به عناصر زنانه میتوانست بر جذابیت کتاب بیفزاید! دلیل این احتیاط عامدانه چیست؟
کلا در ترسیم چهره زنان در تاریخ عامدانه پرهیز میکنم و در کتاب «تو در قاهره خواهی مرد» نیز این رویکرد وجود دارد. زیرا به نظرم پرداختن به زنان، خواننده را درگیر حوزه مسائل اخلاقی میکند. از طرفی درباره محبوبه (معشوقه) و فریده امامی، همسر منصور اطلاعات زیادی وجود ندارد، اگر هم بخواهیم با تکیه بر تخیل حضور آنها را در زندگی منصور ترسیم کنیم، باید از نزدیک آنها را بشناسیم یا از روابطشان اطلاعات بیشتری داشته باشیم تا بتوانیم در این زمینه قصهپردازی کنیم، در حالی که این امر به دلیل وجود منابع اندک تحقیق دشوار است. ضمن اینکه معمولا درباره منصور، این تصور وجود داشت که سیاستمداری اهل خانواده بوده و عکسهای بسیاری از وی با خانواده منتشر شده بود. اگرچه تنها ردپای یک زن در زندگیاش دیده میشد که پدرش تلاش بسیاری کرد تا این رد را پاک کند. بنابراین در کتاب بسیار کوتاه و گذرا به زنان اشاره شده و اصلا نمیخواستم وارد این دست مسائل شوم. همچنین قلمفرسایی درباره خانواده منصور نیازمند این بود، نویسنده یا محقق به خارج از کشور برود و با بازمانده خانواده منصور صحبت کند و دخترش فاطمه را که در فرانسه اقامت دارد، پیدا کند و یا با خواهر فریده، لیلا امامی گفتگو کند تا شاید مطالبی به دست بیاورد، اما باید در نظر داشت، عباس میلانی که درباره هویدا کتاب نوشت، زمانی که به دیدن وی رفت، نتوانست درباره هویدا مطلب زیادی به دست بیاورد. زیرا لیلا به میلانی هم مطلب چندانی ارایه نکرد.
زمانی که منصور را برای گرفتن رای اعتماد از مجلس شورای ملی ترسیم میکنید به بیان برخی از جملات خاص نمایندگان موافق و مخالف میپردازید. آیا هدف خاصی از انتقال بعضی سخنان داشتید یا تنها خواستید برای روال داستان به این قسمت هم اشاره کنید؟
خوشبختانه تمام صورت مکاتبات مجلس شورای ملی روی وبسایت کتابخانه موجود و منابع بسیار خوبی برای مولفان و محققان است. چون این قسمت را دو سال پیش کار کردم دقیقا یادم نیست که این گزینش به چه صورت بوده است اما به نظر میرسد که این مسائل چالشهای دایمی بوده که برای هر نخستوزیری مطرح میشده و مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سه محور اصلی است که در هر دوره وجود داشته و مختص به ایران هم نیست.
نوعی هشدار همراه با مرور قتلهای تاریخی در روال داستان تکرار میشود، گویی نوعی هشدار را تکرار میکنید. ضمن اینکه به نظر میرسد در پایان داستان نوعی نارضایتی از ماموران محافظ منصور دارید و این گلایه را در جملاتی ابراز میکنید؟
بله، زمانی که منصور ترور شد با اینکه کوچک بودم اما بحثها را دنبال میکردم و میشنیدم که بعضی سوالاتی را مطرح میکردند، ماموران محافظ منصور کجا بودند و چطور نخستوزیر به این راحتی ترور شد؟ اصلا چرا ماشین نخستوزیر بیرون از ساختمان مجلس شورای اسلامی پارک میشد؟ در روزنامههای آن زمان جزئیاتی از کشته شدن منصور منعکس شده که این جزئیات بسیار جالب است. از طرفی برای من مهم بود که چرا از لحاظ امنیتی، امنیت نخستوزیر پوشش مناسبی نداشت و این مساله جای پرداختن و واکاوی دارد. بنابراین بحث امنیت نخستوزیر اهمیت داشت و باید به آن اشاره میشد. همچنین اگر مجلههای عوامپسند آن دوره مانند سپید و سیاه، اطلاعات هفتگی و امید ایران را ورق بزنید، تصاویر بسیاری از منصور وجود دارد که به کوه رفته و افراد و بچههای بسیاری کنارش بودند یا اینکه به سینما رفته و در کنارش مردم دیده میشوند. به نظر میرسد با این حرکات قصد داشته خودش را با توده مردم خیلی صمیمی نشان دهد، رویهای که برخلاف سیاستمدارهای پیش از منصور است و در حقیقت این همان نکتهای است که به مرگ نخستوزیر منجر میشود.
نوع نگاه شما به منصور و انتقاد صریح از سیاستورزی وی در برخی جملات شما بیان شده است. این تناقض نشانه چیست؟
به نظرم در میان همه سیاستمداران دنیا این تناقض وجود دارد و ربطی به این دوره ندارد و اساسا سیاست با قدرت گره خورده و جانمایه این کتاب نیز قدرت است. از اینرو منصور در تلاش است تا قدرت را به دست بیاورد. در این میان مقایسه وعدههایی سیاستمداران قبل از قدرت با پس از قدرت بسیار متفاوت است و این شیوه در همه دنیا وجود دارد و برای همین میگویم که مختص به ایران نیست.
برخی جملات کتاب ارتباط عجیبی با امروز دارند، از جمله قسمتی از سخنان علم هنگام خداحافظی با پست نخستوزیری که میگوید: «من با یک بنز آمدم و با همین بنز میروم.» انعکاس این جمله تصادفی است؟
این جملهای است که عینا از علم نقل شده و از صحبتهایش بیرون کشیدم. سخنانی که در مجلات آن موقع منعکس شده که توضیح میدهد در روز آخر نخستوزیری علم از پلههای دفترش پایین میآید و با همه دست میدهد و این جمله را بیان میکند که من با همین بنزی که آمدم، میروم و چیزی در جیبم نگذاشتم. این یک فکت(سند) است.
اطلاعاتی که بخارایی را به متن داستان میدوزد، بسیار اندک است. به نظر نوعی احتیاط و یا خودداری از بسط اطلاعات دارید. آیا این به دلیل اطلاعات اندکی است که از بخارایی وجود دارد؟
اطلاعات منعکس شده از بخارایی بر اساس مطالبی است که در اسناد وجود داشت. در ضمن اطلاعات درباره کاری که قرار است انجام دهد، جنبه دراماتیک داستان را بالا میبرد و من هم در همین حد به آن پرداختم و نه بیشتر. از طرفی بیش از این پرداختن به بخارایی وادی پرخطری است که باید با احتیاط به آن برخورد کرد. ضمن اینکه نمیدانستم از کجا میتوان اطلاعات بیشتری دریافت کرد. از طرفی بعدا احساس کردم بخارایی و دوستانش به عنوان جریانی که به منصور نزدیک میشوند و منصور نمیداند و عاقبت وی را از بین میبرند. بنابراین برجسته شدن آن به نوعی ترکیب رمان را تغییر میداد، آن موقع باید اطلاعات به صورت موازی پیش میرفت و همان اندازه که درباره منصور توضیح میدادم، باید به بخارایی هم میپرداختم در حالی که اصل کتاب پرداختن به منصور است. شاید اشاره همسو به منصور و بخارایی کتاب دیگری میشد که دو نفر را موازی اما هم عرض نشان دهد. بنابراین به بیان اطلاعات قطرهچکانی از بخارایی بسنده کردم.