به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شهروند؛ جهانگردانی که در دورههای گذشته به ایران آمدهاند، هریک دریافتهایی جالب از ایران و مردماناش داشتهاند. این روایتها، گاه درست گاه برآمده از یک پندار یا برداشت نادرست، ما را در شناخت روانشناسی اجتماعی مردمان این سرزمین در دورههای گذشته یاری میرساند. ویتا سکویلوست، جهانگرد و نویسنده خوشذوق انگلیسی در روزگار آغازین حکومت پهلوی اول به ایران آمده است. او در کتاب «مسافر تهران» روایتی داستانگونه از ایران و دگرگونیهای آن در نخستین سالهای سده چهاردهم خورشیدی دارد. او ایران را کشوری آرام وصف میکند که مالکیت در آن معنایی چندان ندارد اما چنان بینظم است که «نظم و انضباط موشکافانه کشورهای اروپا» را به یاد میآورد «در این کشور گسترده و دیرینه، مدار فکر آدمی آدم نیست. او بر این خاک نقشی از خود نگذاشته است. دهکدههای گِلی قهوهرنگ هم به چشم نمیآیند مگر وقتی که به آنها نزدیک میشوید، و آنها که ویرانه شدهاند ویرانگیشان میتواند به پنج سال یا به پانصد سال پیش بازگردد». این بانوی انگلیسی پس از دیدار یک باغ ایرانی، آن را در پیوند با یک ویژگی ایرانی در زندگیاش برمیشمرد «در اینجا مالکیت نیز آن معنا را ندارد. من فکر میکنم این باغی که در آنم باید مال یک کسی باشد، اما نمیدانم مالک آن چه کسی است و هیچکس نمیتواند او را به من بشناساند. هیچکس نیامده به من بگوید به چه حقی در اینجا هستم. گاه این باغ مال من تنها است، گاه یک گدا هم با من همنشین میشود، یا اینکه چوپانی را میبینم که گوسفندان قهوهای و سیاهش را به درون باغ میآورد و در حالی که گوسفندها میچرند او نشسته به آنها مینگرد ... هرکس دیگری هم میتواند آزادانه وارد باغ شود و از آن کیف برد. البته بجز گلهای درختان هلو نه چیزی هست که به دزدیدن بیَرزد و نه چیزی که بتوان به آن آسیبی رسانید که طبیعت و زمان نرسانیده باشند. تمامی این مملکت اینچنین است. چنین مینماید که در هیچ چیز و هیچ جا نظم و ترتیب نیست. در جادهها نشانه و علامتی نیست که راهنما باشد. کاروانسراها به روی همه کس باز است و هرکس میتواند با حیوانهایش به آنها وارد شود و در آن بیاساید. در هر یک از این سه جاده که زیر نظر من است میتوان صدها فرسنگ از اینسو یا از آنسو راه پیمود بدون اینکه بازرسی یا سوال و جوابی در کار باشد. آیین رانندگی در این خلاصه میشود: «هرچه میخواهی بکن تا هر چه تندتر پیش بروی.» اگر کسی بخواهد بیرون از خط جاده براند آزاد است. آدم، گاه با عصبانیت و گاه با حسرت، به نظم و انضباط موشکافانه کشورهای اروپا میاندیشد».