فرهنگ امروز/ دکتر رضا داوری اردکانی:
۹- اگر کسی این جهان را جهان خیال و وهم (اینجا خیال و وهم به معنی مذموم لفظ نیست) بداند و مخصوصاً اگر بگوید هرگز چرخ زندگی بشر تا این اندازه با وهم نمیگشته است سخنش مایه تعجب میشود زیرا پندار شایع و غالب این است که علم گذشتگان ناچیز و نادرست و آمیخته به وهم بوده و به تدریج که علم پیشرفت کرده، آدمیان از چنگال وهم نجات یافته و با واقعیت آشنا شده و زندگیشان بر اساس علم و شناخت علمی قرار گرفته است و از این پس دیگر وهم در زندگی دخالت ندارد و اگر داشته باشد تقصیرش به گردن شاعران و فیلسوفان است. اینکه کسی بگوید جهان جدید از وهم دور شده و با متن زندگی و وجود سر و کار پیدا کرده است میتواند و باید به عنوان یک رأی و نظر و شاید یک اعتقاد مورد تأمل و بحث و چون و چرا قرار گیرد اما وقتی به فهم و درک و عقل مشترک که علم هم از عناصر مقوّم آن است میاندیشیم غلبه وهم چندان عیان است که نمیتوانیم از آن چشم بپوشیم. مگر نه اینکه جهانی که گمان میشد از وهم و گمان دور میشود تا به عین اشیاء و حقایق برسد به فضای مجازی رسیده است و اکنون همه مردم جهان در فضای مجازی و با فضای مجازی زندگی میکنند و چنان با آن خو گرفتهاند که نمیتوانند بیندیشند که در این فضا چه میگذرد و چه بر سر فکر و عملشان میآید. میدانید که در امریکا جایی دیدنی هست به نام دیسنیلند. آنجا فضایی است که بازدیدکنندگانش غرق خیالات و رویاها میشوند. فیلسوف فرانسوی بودریار گفته است حسن دیسنیلند اینست که چندان ما را در ابرهای خیال سرگرم میسازد که وقتی بیرون میآییم آنچه را که در کوچه و خیابان میبینیم واقعی میپنداریم. دیسنیلند فضای مجازی گسترده در همه جا را واقعی جلوه میدهد یا از یادها میبرد که کوچه منتهی به دیسنیلند هم رنگ و هوای فضای مجازی دارد حتی اگر سخن بودریار را آمیخته به غلّو بدانیم نمیتوانیم منکر شویم که فضای مجازی زندگی جدید را راه میبرد و به همین جهت است که نمیدانیم این جهان به کجا میرود. در هر زمان و دورانی مشهورات و مسلماتی وجود دارد که مردمان، بینیاز از تفکر و تأمل، آنها را تصدیق میکنند و نمیپرسند این تصدیق از کجا آمده و ضامن درستی آن چیست. در اینجا میان درسخوانده و درسنخوانده و عالم و عامی و ... تفاوتی نیست یا تفاوت کم است. پیروی از عقل مشترک و مشهورات زمانه برای هیچکس عیب نیست. همه مردم در بیشتر دوران زندگیشان بر وفق رسم و عادت و به حکم مشهور و مقبول سخن میگویند و عمل میکنند اما اگر کسانی اصرار داشته باشند که مقبولات و مشهورات زمان جدید مطلقاً درست است و خلاف آنها را هرچه باشد باید نادرست و بد و زشت و خطرناک دانست و اساس قول و استدلالشان هم عادت و شهرت باشد این وهم را با وهم به معنی مشهور و عادی اشتباه نباید کرد. غلبه این وهم نشان غیاب خردمندی و حکمت است.
۱۰- آنچه در مورد عقل و فهم مشترک گفته شد اختصاص به جهان جدید و متجدد ندارد. در میان همه مردمان در هر زمان عقل و فهمی حاکم بوده است. اما اینکه گفته شد جهان جدید بیش از هر جهانی با وهم سر و کار دارد وجهش اینست که این جهان و علمش، جهان و علم ریاضی است. جهان ریاضی وجود ندارد بلکه ساخته میشود. در جهان جدید طراحی و ساختن به مدد علمی صورت میگیرد که درست است اما مابازای خارجی ندارد. این وهم را با پندار باطل و بیهوده یعنی وهم به معنی شایع یا در اصطلاح روانشناسی اشتباه نباید کرد. این وهم، وهم یا خیال طراحی و سازندگی و ساماندهی است. زندگی جدید با تخیل سامان یافته است و اگر تاریخ تجدد ادامه داشته باشد باز هم با تخیل سامان مییابد. تکرار میکنم که این خیال، خیال مذموم نیست بلکه وهم درست است که متقدمان آن را مرتبهای میان خیال و عقل (بالاتر از خیال و پایینتر از عقل) میدانستند و این وهم است که در صورت ریاضی جدید راهی به ساختن و سازندگی میبرد. این ساختن و سازندگی در صورتی ممکن و میسر میشود که چشماندازی از آینده وجود داشته باشد و مردمان را به سوی خود بخواند و آنها را به فراهمآوردن شرایط برای پیمودن راه و رسیدن به چشمانداز و مطلوب برانگیزد. این اتفاقی نبود که اروپا راه علم جدید و آینده را همزمان پیش گرفت. یکی از اوصاف ذاتی علم جدید و جهان متجدد نسبت داشتن با آینده است. فرانسیس بیکن میگفت علم پیشبینی است یعنی پژوهش علمی صرف کشف روابط ضروری و قوانین علمی نیست بلکه علم تغییر دادن و ساختن و قدرت است. این نسبت میان علم و زمان در علم اقتباسی و آموختنی گم شده است در این اواخر شاید اروپا و امریکا هم دارند این نسبت را گم میکنند زیرا شاید قدرت تکنیک، برای آزادی در پژوهش جایی باقی نگذاشته باشد اما به هر حال علم تکنولوژیک سازنده فرداست. اینکه فردای تکنولوژی امروز چه فردایی باشد مطلب دیگری است.
۱۱- وقتی گفته میشود علم تکنولوژیک ناظر به آینده است مراد اثبات و تأیید این پندار نیست که آدمی میتواند علم را به استخدام خود درآورد و با آن به مقاصدی که دارد برسد و جهان را به هر صورتی که میخواهد درآورد. البته جهان با علم و اراده آدمی دگرگون میشود اما این علم و اراده تاریخی است و نظمی دارد که آدمی باید از آن پیروی کند. این نظم با آرزوها و تمناهای ما قوام نمییابد. به همین جهت است که علم و اراده در تاریخ صورتهای گوناگون و البته معینی با آثار و نتایج متفاوت داشته است. همه ما حق داریم که برای آینده بهتری بکوشیم و امیدوار باشیم که شرایط زندگی در جهان بهبود یابد. بسیاری کسان و از جمله بعضی از دانشمندان، آینده را آینده صلح و صلاح و علم و آزادی میدانند و چندان به این خیال امیدوار یا راضی و خرسندند که به چگونگی شرایط امکان تحقق صلح و صلاح در جهانی که پر از فتنه و آشوب و جنگ و خونریزی و دربدری است نمیاندیشند. درست است که دانایی توانایی است حتی بالاتر از این سخن افلاطون را نیز میتوان پذیرفت که دانایی توانایی عمل خیر است اما هر دانایی توانایی نیست و اگر بود ما که میدانیم سه برابر مصرف جهانی، انرژی مصرف میکنیم از این اسراف منصرف میشدیم.
۱۲- انکار نمیتوان کرد که علم، علم آدمی است و به انسان تعلق دارد (و به او تعلیم شده است)؛ تکنولوژی را هم آدمی پدید آورده است و آن را اداره میکند و از فوایدش بهره میبرد اما وقتی میگوییم ما علم داریم در معنی این "داشتن" باید تأمل کنیم زیرا ممکن است بگویند داشتن در اینجا یک مسامحه است زیرا علم و تکنولوژی مال و ملک کسی نیست، بلکه دانشمندان با علمند نه اینکه مالک و دارای علم باشند. علم یک نظم تاریخی است و دانشمندان مأموران این نظم و نظامند و اختیار و قدرتشان در این نظام نظیر اختیار و قدرت مدیران در سازمانهای اداری و البته بسیار کمتر است اگر اختیار مدیران در حدود قوانین و مقررات است. دانشمندان هم باید تابع قوانین نظام علم باشند تفاوتی که هست اینست که مقررات و قواعد اداری وضعی است و هر جا که نظم اجتماعی مستحکم نباشد تخلف از آن به آسانی صورت میگیرد اما قواعد و قوانین علم را دانشمندان در نظام علم درمییابند نه اینکه آن را وضع کنند. پس طبیعی است که استحکام و ثبات و دوام قواعد و قوانین جهان علم از قواعد نظام اداری بیشتر باشد. علاوه بر این در علم مسامحه و تعارف و گروهبندی و فساد نیست یا کم و کمتر است (تقلب با علم را با تقلب در علم اشتباه نباید کرد) دانشمند در درون جهان علم و صرفاً در این جهان میتواند به پژوهشهای کارساز بپردازد. در جهانهای قبل از تجدد علم صورت دیگر داشت و دانشمندان کارگزاران تصرف و تسخیر جهان نبودند. اکنون هم اگر دانشمند از اصول نظم و قانون جهان علم پیروی نکند به علم کارساز نمیرسد. به عبارت دیگر دانشمند رها از نظم جهان علم کمکم از علم دور میشود یا به مرتبه مقلّد دانشمندانی که در نظام علم کار میکنند درمیآید و این منافات با آزادی دانشمندان و علمطلبیشان ندارد. بسیاری از مؤسسان دانشگاه و صاحبنظرانی که پروای شأن و مقام و وظیفه دانشگاه و آینده آن داشتهاند نگران به خطر افتادن نسبت انسان با علم و تکنولوژی بوده و به آزادی و حفظ شأن انسان در عین حفظ نظام علم میاندیشیدهاند. شرط این آزادی تعلق خاطر به علم و وسیله نینگاشتن آنست. علم گرچه به یک اعتبار مستبد است اما با دانشمند به زبان تحکم سخن نمیگوید. در اختیار همه کس هم نیست که آن را به هر صورتی که میخواهد درآورد و به هر راهی که میخواهد ببرد. علم راه خود را میرود و لوازم و شرایط یا بهتر بگوییم جهان خاص با قواعد و قوانین معین دارد (اگر کسی بگوید لازمه این سخن جبر است به او نباید گفت و از او انتظار نباید داشت که برود فلسفه بخواند تا بفهمد جبر چیست بلکه باید همه علم را در اختیار او گذاشت تا با آن هرچه میخواهد بکند).
۱۳- به نظر میرسد وقتی از آزادی دانشمند میگویند مراد برقراری نسبتی آزاد میان دانش و دانشمند است در این نسبت گرچه دانشمند به اصل ضرورت در قلمرو علم سر فرود میآورد مقلّد نیست بلکه رهیاب و طراح مسئله است و با تعلق خاطر همراه علم پیش میرود. یکی از مشکلاتی که در این راه پیش میآید اینست که اگر علم قلمرو ضرورت است و آدمیان نمیدانند که به کجا میروند و باز از آن پیروی میکنند آیا در مآل امر پیرویشان به حکم جبر نیست؟ اشکال دیگر اینست که اگر علم و حقیقتش مستقل از زندگی آدمیانست نسبت آدمی با حقیقت چه میشود و چگونه معلوم شده است که علم در طلب حقیقت است. در اینجا شاید در بیان نسبت علم با انسان، تعبیر نسبت با زندگی آدمی به جای نسبت با سوژه انسانی راهی به حل مشکل باشد زیرا علم با زندگی و نظام آن پیوند مسلم دارد ولی سوژه مطلب دیگری است. درست است که علم را سوژه انسانی درمییابد و ما نیوتون و لاوازیه را از جمله بنیانگذاران فیزیک و شیمی میدانیم اما علم تابع سوژه نیست بلکه سوژه همراه پژوهش یا به دنبال آن میرود. پرسش مهمتری که میتواند پیش آید اینست که نظام علم با نظام زندگی مردم چه مناسبت دارد و آیا این دو میتوانند از هم مستقل باشند. اگر نظام علم به نظام زندگی مردم بسته نباشد چگونه علم کارساز زندگی میشود و آن را علم حقیقت و مایه نجات میتوان خواند. شبهه جبر در نسبت میان ما و علم در صورتی رفع میشود که تصور دقیقتری از جبر و اختیار داشته باشیم. اختیار در حدود امکانهای زمان و در عمل صورت میگیرد نه اینکه ما هرچه بخواهیم و در وهممان بیاید بتوانیم انجام دهیم. چنانکه گفته شد علم قلمرو ضرورت است و ما اختیار دخالت در نظام آن را نداریم و اگر این نظام تغییر یابد تغییرش در افق زمان ظاهر میشود و دانشمندان این تغییر را درمییابند و با آن سازگار میشوند ما با نظام علم همراهی میکنیم اما راه آن را برنمیگزینیم و تعیین نمیکنیم زیرا در راه علم معمولاً دو راههای وجود ندارد اما در نسبتی که با علم داریم میتوانیم از آن به بهترین نحو بهره ببریم یا آن را برای عنوان و مقام و شهرت بجوییم. اختیار ما نیز در روی کردن به علم و نحوه بهرهمندی و برخورداری از آنست. دانشمند با یافتن مسئله و طرح دقیق آیا خود را آزاد مییابد در حقیقت آزادی علم آزادی درک و طرح مسئله است. در جایی که دانشمندان مسئله ندارند یا کمتر مسئله دارند علم نشاط چندان ندارد و دانشمندان هم به حکم رسم و عادت کار میکنند. علم در هر دوران اصول راهنما دارد چنانکه علم زمان ما علم تغییر دنیاست. این علم در سایه پارادایم مهار طبیعت و جهان مادی برای برخورداری و بهرهمندی بیشتر آدمیان از تمتعات پدید آمده است. در حقیقت جهان علم کنونی جزئی از جهان وسیعتر یعنی همان جهان تجدد است و در سایه اصل اساسی تجدد قرار دارد.
۱۴- در این بحث بودیم که علم جدید علم آینده است. اشاره به جهان علم و نسبت این جهان با جهان تجدد و آزادی علم برای این بود که ببینیم چرا در این اواخر و به خصوص در مناطق کمتر توسعهیافته پیشبینی و آیندهنگری رونقی ندارد و علمی که از جهان خود جدا شده است وجودش ناگزیر قائم به اشخاص دانشمند میشود. این اشخاص هرچه دانشمند باشند از عهده ایفای وظیفهای که برای جهان علم مقرّر است برنمیآیند. میگویند علم را نباید به زمان و مکان وابسته دانست و در زمان و مکان محدود کرد. این راست است که علم تابع زمان و مکان نیست یعنی اگر زمان، زمان پشت سرهم آمدن دقایق ساعت و مکان، مکان جغرافیایی باشد علم از آنها استقلال دارد اما اگر زمان، زمان تاریخی و آینده بشر است و مکان هم قرارگاه آدمی در آینده و سایه آینده باشد علم چگونه رشته تعلق و پیوند از زمان و مکان (یعنی از جهان خود) ببرد. اگر علم رسمی با زمان و تاریخ و زندگی آدمی نسبت ندارد از آنست که علم رسمی تمام علم نیست بلکه صورت و وجه آموختنی آنست و شاید کاریکاتور علم باشد. آینده جهان توسعه نیافته و در حال توسعه (اگر آیندهای داشته باشد) نیز باید با علم ساخته شود. این آینده را صاحبنظران دوراندیش و علمشناسان میتوانند بشناسند و البته تحقق آن بدون مشارکت و دخالت دانشمندان علوم اجتماعی و علوم دقیقه و مهندسان و پزشکان میسر نمیشود. شرط اینکه این دانشمندان و مهندسان و پزشکان در یک نظام علم و با یک هماهنگی بتوانند بیشتر به مسائل اینجا و اکنون بپردازند در این صورت است که آینده هم ساخته میشود.
و خلاصه اینکه، اگر علم تکنولوژیک را قائمه جهان کنونی بدانیم این ستون و قائمه جهان در همه جا به یک اندازه استوار نیست و چه بسا در جاهایی نیز که پیش از این استوار بوده دستخوش سستی شود. در جایی که ریشه علم در زمین استوار نشده است آثار مورد انتظار بر وجود علم مترتب نمیشود و طبیعی است که علم آیندهای هم نتواند داشته باشد و در آینده مؤثر نشود. آیندهنگری با درک و شناخت امکانها و تواناییها در نسبت با علم میسر میشود یعنی بسته به اینکه تا چه اندازه علم در جامعه جای خود را یافته و از غربت بیرون آمده باشد در ساختن آینده مشارکت میکند. علم محصور در دانشگاه، اگر ظهور داشته باشد ظهورش بیشتر در فهرستهای علمنگاری و مقالهشماری است. این علم نه به آیندهنگری مدد میرساند و نه با آن آینده محقق میشود و تا زمانی که علم و عزم آینده توأم نشوند علم در مقام خود قرار نمیگیرد و از قدرت تغییر جهان برای زندگی مدرن برخوردار نمیشود. لازمه این امر اینست که علم از فضای انتزاعی به زمین واقعیت تاریخی بیاید و با زندگی کار و بار مردم درآمیزد و با آن بیگانه نباشد. ما تاکنون فکر میکردهایم که چیزهای خوب را از هرجا که هست باید بگیریم و این البته فکر خوبی بوده است ولی بدانیم که با گرفتن چیزهای خوب و قرار دادن آنها در کنار هم بدون اینکه تناسب و وحدت میانشان باشد نمیتوان از آثار خوبشان برخوردار شد. هر چیزی در جای خود نیک است و برای اینکه نیک بماند باید جای خود را حفظ کند. اگر عدل را قرار گرفتن چیزها در جای خود بدانیم علم هم باید تابع قانون عدل باشد.