شناسهٔ خبر: 50681 - سرویس دیگر رسانه ها

فدرال ادبیِ احمد شاملو

 ادبیات داستانی از منظر شاملو در هفدهمین سالمرگِ «شاعر آزادی»



فرهنگ امروز/ شیما بهره‌مند: میانه دهه شصت است و احمد شاملو دیگر شاعری بزرگ، که نَه، بزرگ‌ترین شاعر معاصر ایران است و در این ایام بیشتر شعرهای خود را سروده و به‌چاپ سپرده است و اگرهم دفترشعری مانده، مانند «مدایح بی‌صله» که در ١٣٧٨ در ایران چاپ شد، سرودن و چاپ آن در جای دیگر به سالیانی پیش برمی‌گردد. در حوالیِ همین ایام، شاملو فیلمنامه «میراث» را نوشته است و ترجمه‌ای آزاد از «دُن آرامِ» شولوخوف را در دست دارد و اشعاری هم از مارگوت بیکل با عنوان «چیدن سپیده‌دم» منتشر می‌کند. سال ١٣٦٦، او در گفت‌وگویی با محمد محمدعلیِ داستان‌نویس به یکی دو دهه پیش برمی‌گردد تا از سیرِ تحول ادبیات یا به‌قول محمدعلی «تولید ادبی» در این چند دهه شِمایی به‌دست دهد. شاملو از اواخر نخستین دهه قرن حاضر آغاز می‌کند، از سال‌های ١٣٠١ و می‌رسد به دهه چهل تا پنجاه. دورانی که در نظر او آثاری بی‌بدیل در شعر و ادبیات فارسی به‌وجود آمد. «نه تعارفی در کار است، نه مبنا را بر لجاجت و رجزخوانی‌های سطحی و خودگنده‌بینی‌ فدرال بگذاریم.» شاملو تعبیر «فدرال» را برای تولیدات ادبی و نسبت‌شان با جغرافیای خلقِ آن‌ها به‌کار می‌برد و باور دارد که شعر و ادبیات فارسی ماحصل تلاش فدراتیو اقوام مختلفی است که در این محدوده جغرافیایی ساکن‌اند. «دست‌کم در این سالیان اخیر از نیمای مازندرانی و ساعدی آذربایجانی و که و که‌های کجایی و کجاهایی بسیاری در آن به پایمردی کوشیدند و چهره کرده‌اند.» آن روزها که شاملو از فدرالِ ادبی سخن می‌گفت، هنوز در ادبیات ما بحثِ مرکز و حاشیه مطرح نبود و اگر بود نویسندگان و شاعرانی در قدر و مقام شاملو بودند از هر خطه‌ای به‌نمایندگی در شعر و داستان، که این طیف‌بندی‌ها را بی‌معنا کنند. بازخوانیِ همین گفت‌وگو که به‌تاریخِ مرداد شصت‌وشش در مجله آدینه در آمد، تسلط شاملو به جریان ادبیات داستانی را در کنار شعر نشان می‌دهد و البته بر کسی پوشیده نیست که شاملو جز شاعری، دستی پرتوان در حوزه تحقیق و پژوهشِ خلاقه داشت. شاملو جریان ادبیات مدرن را از «بوف کور» صادق هدایت پی می‌گیرد با تعریف این خاطره که اوایل دهه پنجاه، در رُم آلبرتو موراویا که تازه خواندنِ چندباره ترجمه «بوف کور» را تمام کرده بود، خطاب به شاملو می‌گوید: «چه حادثه غریبی! پس از چند بار خواندن هنوز گرفتار گیجی نخستین‌باری هستم که کتاب را تمام کردم، فکر می‌کنم ترجمه نمی‌تواند برای حمل همه‌ بار این اثر به‌قدر کافی امانتدار باشد. چه‌قدر دلم می‌خواست آن را به فارسی بخوانم.» شاملو بعد از نقلِ این خاطره در اهمیتِ «بوف کور» و صادق هدایت، به تقارن غریبِ شعر و داستانِ مدرن ایرانی اشاره می‌کند، اینکه تاریخ نگارش «بوف کور» مقارن ایامی است که نیما نوشتن نخستین اشعار مکتب خودش را آغاز کرده بود. «یعنی اینها همه از نتایج سحر بود حتا اگر بدبینانه ادعا کنیم که هنوز هم در این دهه به انتظار صبح دولتش مانده‌ایم...» شاملو دهه‌های ادبی را با آثارِ مهم‌اش برمی‌شمارد: در دهه سوم، «گیله‌مرد» از بزرگ علوی. دهه پنجم، «عزاداران بیل» ساعدی، که شاملو او را پیشکسوت مارکز می‌خواند، و «ترس و لرز». و بعد «شازده احتجاب» گلشیری از راه می‌رسد و پس از آن «جای خالی سلوچ» و «کلیدر». اینها در نظر شاملو حکم «قله‌هایی را دارد که از مه بیرون است». شاملو با فهرست‌کردنِ آثاری از ادبیات داستانی مدرنِ ما، یا به‌تعبیر خودش قله‌های از مه‌بیرون‌مانده ادبیات، تلاش می‌کند خاستگاه و تبار این ادبیات را نشان دهد. او بی‌هیچ تعارف و اما و اگر از ادبیات غرب یا شاعران غربی سخن می‌گوید که شعر ناب مدرن را از آنها آموخته است و غربی‌ یا غرب‌زده‌خواندن این آثار را سوءاستفاده از ناآگاهی می‌داند. زبانِ شعری شاملو و استفاده او از توانِ ادبیات و زبان قدیم تا سرحد امکان، خود مُهر باطلی است بر این ادعاها. شاملو در سراسر گفت‌وگو از ادبیاتی جهانی سخن می‌گوید، و آن را در خطه سرزمین خود نیز ادبیاتی فدراتیو می‌خواند و معتقد است «ادبیات را کارگران ادبی منفرد تولید می‌کنند» و هرگز نمی‌توان یک خط مشخص برای ادبیات ایجاد کرد. او این کار را به صدور بخش‌نامه‌ای حزبی تشبیه می‌کند و مبنای خلقِ ادبی را نیز ضرورت اجتماعی و هنری می‌داند. شاملو از گنجینه‌های ادبی یاد می‌کند که می‌تواند ما را به اوجِ شکوه ملی برسانند، او که با دقت سیر تحول ادبیات معاصر را دنبال می‌کرد، معتقد بود می‌توانیم شعر و ادبیات‌مان را گردن‌افراخته‌تر به‌میدانِ جهانی ببریم. از نظر او لَنگی نفوذ ادبیات ما از عواملی چون زبان است و نه توان شعری یا اندیشه ما، و البته موانع سر راه را هم برمی‌شمارد، ازجمله زبان و نثرِ ساعدی که می‌توانست درخورِ قدر و قامت او و داستان‌هایش باشد اما زندان شاه و ‌هزار مکافات نگذاشته بود! به هر تقدیر شاملو به‌موازات تعبیر «فدرالِ ادبی» از پیوستن ما به ادبیات جهان نیز می‌گوید، از خواندن و توجه به تجربه‌های ادبیِ آن‌سوی مرزهای وطن. شاید به همین خاطر شاملو در تمام دوران شاعری‌اش و حتا زمانی که شاعر و چهره‌ای بزرگ در ادبیات و فرهنگ ما بود، «ترجمه» را واننهاد و دست‌کم نگرفت. او با ترجمه اشعاری از شاعران غربی -که گاه به‌زحمت می‌توان انتساب‌شان به شاعر دیگر یا خودِ شاملو را دریافت- و ترجمه‌هایی در حیطه داستان و رمان بر آن بود تا انباشت سرمایه ادبی ایجاد کند، طرفه آن‌که ترجمه‌های او خلق دوباره زبان در درون زبان خودی بود. این نگاه معطوف به درون و بیرون توأمان، جهانِ فکری شاملو را می‌سازد که در درون به امکانات ادبیِ طیف‌های متفاوت جغرافیایی و زبانی و فرهنگی می‌اندیشید و همزمان به امر ترجمه از زبان دیگران و ترجمه‌شدن به زبان دیگری نیز نظر داشت. شاید بتوان «فدرال ادبیِ» شاملو را با مفهوم «جمهوری جهانی ادبیاتِ» کازانووا درهم‌آمیخت و از مفهوم جمهوری فدرال ادبی سخن گفت که شاملو به آن باور داشت و این، یکی، و تنها یکی از دلایل شکوهِ شاملو است.

منبع: شرق