شناسهٔ خبر: 50721 - سرویس دیگر رسانه ها

بحران بازتولید و پیدایش پرولتاریای «قانون‌شکن» جدید/ گفت‌وگو با سیلویا فدریچی، فیلسوف ایتالیایی

خشونت در سال‌های اخیر به شدت افزایش یافته. این خشونت جنگ دائم است. هر چند سال یکبار یک کشور را ویران می‌کنند. جهان هر روز بیشتر و بیشتر تبدیل به میدان جنگ و سیستمی زندانی می‌شود. خشونت سرمایه‌دارانه همچنان روبه‌رشد است.

فرهنگ امروز/ ترجمه: فرید دبیرمقدم:

در مصاحبه زیر سیلویا فدریچی، فیلسوف فمینیست و فعال مدنی مارکسیست، از تغییراتی که کار بازتولیدی در ٤٠ سال اخیر و به‌خصوص پس از سیاست‌های ریاضتی ٢٠٠٩ از سر گذرانده می‌گوید. به گفته او، بحران بازتولید پیامدهای بسیاری دربر داشته: عدم امنیت کاری، رواج کار بی‌مزد، قطع‌شدن بودجه خدمات عمومی، امنیتی‌شدن زندگی، شکل‌های مختلف خشونت و غیره. او بر این باور است که برای رهایی از سلطه پول بر بازتولید باید از مواهب اشتراکی‌مان دفاع کنیم، از مواهبی چون آب، زمین و هوا که در انحصار هیچ‌کس نباید باشند.

در دهه ٧٠ میلادی شما از اولین کسانی بودید که در مورد کار بی‌مزد صحبت کردید و نشان دادید چگونه فرایند انباشت در کارخانه‌ها از بدن زنان آغاز شد. چه تغییراتی در سال‌های بعد به وقوع پیوسته است؟
کار مجانی به‌شدت افزایش یافته. آنچه در آن زمان از منظر خاص کار خانگی شاهدش بودیم، کل جامعه را فراگرفته است. درواقع اگر به تاریخ سرمایه‌داری نگاه کنیم، می‌توانیم ببینیم که از کار بی‌مزد به صورت گسترده استفاده می‌شده. اگر به برده‌داری، کار بازتولیدی، کار کشاورزی تحت شرایط شبه‌برده‌داری – مثلاً دهقانان و کارگران در آمریکای لاتین تحت استعمار – نظر کنیم، می‌توانیم ببینیم کار مزدی در قیاس با کار بی‌مزد واقعاً یک استثنا بوده. امروزه کار بی‌مزد هم به شکل سنتی و هم به اشکال جدید رو به افزایش است، چراکه امروزه کسی که بخواهد کار مزدی پیدا کند مجبور است دست‌کم مقداری کار بی‌مزد هم انجام دهد. در یونان عده‌ای از مردم به من گفتند این روزها لازم است شش یا هفت ماه مجانی کار کنی با این امید که بتوانی کاری با دستمزد پیدا کنی، و این در زمینه‌های متفاوت بسیاری صدق می‌کند: شما را مجانی استخدام می‌کنند، شش یا هفت ماه کار می‌کنید و بعد دوباره خانه‌نشین می‌شوید. کار بی‌مزد اجباری حتی شایع‌تر است. دانشگاه‌ها اولین جایی‌اند که از این نوع کار بهره‌برداری می‌کنند. در دانشگاه ایده کارآموزی مرکزیت یافته است. کارآموزی را به نحوی نشان می‌دهند که انگار به نفع دانشجویان است، اما آنها عملاً از اولین سال‌های مولدبودن‌شان استثمار می‌شوند. سن مولدبودن رو به کاهش گذاشته و از کار مجانی در دبیرستان‌ها هم بهره می‌گیرند. این روزها رسانه‌ها بسیار در مورد کارگران آزاد (gig workers) حرف می‌زنند. آزاد (gig) اصطلاحی است که از موسیقی جاز می‌آید و به معنای اجرای بداهه است، اما حالا از این اصطلاح برای دنیای کار استفاده می‌شود. یعنی خدمات فوری که مدل اوبر را به همه بخش‌های دیگر تسری می‌دهد و نشانگر این است که عدم امنیت کاری به بالاترین سطح خود رسیده. این نکته برای فمینیسم بسیار مهم است، به‌ویژه برای فمینیست‌هایی که فکر می‌کنند ورود زنان به عرصه کار مزدی نوعی پیشرفت یا رهایی است، حال آنکه کار مزدی به‌مراتب بیشتر از دیگر اقسام کار به قالب کار رایگان یا بی‌دستمزد درآمده است.
چندی پیش شما یادآور شدید که مشخصه بحران فوردیسم تکرار «بحران بازتولید» و تضعیف تمامی خدمات عمومی است. از این منظر، تعجب‌آور است که در چهل سال گذشته کار بی‌مزد بدل به امری عادی شده است، درحالی‌که این نوع کار از طریق گفتمانی سرزنشگر نامرئی شده که گناه مشکلات اجتماعی کنونی را دقیقاً به گردن کسانی می‌اندازد که از آن لطمه می‌بینند. برای مثال، روایتی را می‌گویم که داغ «از زیر کار دررو» بر پیشانی افراد می‌زند (مثلاً افرادی که وارد کاری می‌شوند و فوراً آن را ترک می‌کنند، کسانی که ویزای موقت کار دارند) – این روزها خیلی در مورد این افراد صحبت می‌کنند – تا برچیده‌شدن دولت رفاه را در پشت لزوم انضباط برای این، به قول خودشان، انگل‌های جامعه پنهان کنند. همه این موارد حاکی از چه چیزی در مناسبات اجتماعی است؟
کار دنیا برعکس شده. از دهه ٧٠ میلادی رویکردی فوردی به سیاست‌های اجتماعی وجود داشته – البته این نوع سیاست‌ها به پیش از فوردیسم برمی‌گردند و مبتنی بودند بر سرمایه‌گذاری‌های دولتی به منظور بازتولید نیروی کار. این رویکرد که با نیو دیل به اوج خود رسید به دنبال ایجاد نیروی کاری مطیع‌تر و مولدتر بود. با پایان فوردیسم این تصور نیز به پایان رسید. از سرمایه‌گذاری دولتی رسیدیم به مالیه‌گرایی کار بازتولیدی: چیزی که زمانی دولت پولش را می‌داد حالا ما هزینه‌اش را تامین می‌کنیم. از لحظه‌ای که یارانه‌های دولتی قطع شد بازتولید بدل به لحظه انباشت شد. قطع کمک‌هزینه تحصیلی دانشجویان را واداشته تا بدهی‌های سنگینی را متقبل شوند، در نتیجه امروزه با جمعیت دانشجویانی مواجهیم که حتی پیش از ورود به بازار کار به شدت مقروض‌اند. همین اتفاق برای خدمات درمانی و مددکاری اجتماعی نیز رخ داد، به‌خصوص مددکاری برای سالمندان، پرستاری از کودکان و مهدکودک‌ها. ایالات متحده سردمدار این فرایند بود. کسانی که نیاز به خدمات پزشکی دارند باید مدام مبلغ ثابتی بپردازند و معدود مددکاران اجتماعی که باقیمانده‌اند مجبورند مدام بار کاری سنگین‌تری را تحمل کنند. در این سالها مدل تیلوری بر کار مددکاری اعمال شده است. بودجه خدمات عمومی قطع شده‌ درحالی‌که خدمات عمومی «تیلوریزه» شده‌اند. بنابراین، امروزه کسانی که خدمات اجتماعی ارائه می‌دهند، مشتریان یا کاربران بسیار بیشتری از قبل دارند و درعین‌حال کار بی‌مزد نیز رو به افزایش است. این به‌حداقل‌رسیدن تسهیلات عمومی در کانون بحران بازتولیدی قرار دارد که از سر می‌گذرانیم. قربانیان این بحران عظیم و ناگهانی اکثراً زنان، کودکان و سالمندانند. وضعیت در خانه‌های سالمندان بحرانی است چون کمبود کارکنان با توسل مدام به فرایندهای پزشکی جبران می‌شود. بدرفتاری در خانه‌های سالمندان بسیار شایع و مستمر است. اغلب به سالمندان آرام‌بخش می‌دهند تا در تخت بمانند. تصادفی نیست که میزان خودکشی در میان آنها به شدت افزایش یافته. استفاده از دارو برای کودکان در مدارس نیز عملی شایع است تا آنها را مجبور کنند مطیع و منضبط شوند. این تبعات بحران بازتولید محصول تغییر از تامین بودجه خدمات اجتماعی به مدل بازار است. این یعنی شما باید هزینه بازتولید را به گردن بگیرید و در بسیاری زمینه‌ها این امر پیامدهای مهلکی برای جمعیت دارد. شما به جنبه دیگری از بحران بازتولید نیز اشاره کردید، سرکوفت عمومی و علنی، همان مناسک افترای عمومی که عده معدودی را که هنوز از یارانه دولتی بهره‌مندند متهم به امتیازات خاص و حقه‌بازی می‌کند. این آدم‌بدها را به صلابه می‌کشند و متهم‌شان می‌کنند که مسبب کمبود بودجه‌اند چنانکه انگار اینان‌اند که اقتصاد را مختل می‌کنند. در ایتالیا افترای عمومی به سطح شرم‌آوری رسید. به نظرم، ما باید قویاً این تصور را رد کنیم که اختلال مالی دولت به علت سوءاستفاده از کمک دولتی است: به عوض، مسئولیت مستقیمی متوجه دولت است که در بسیاری موارد پرولتاریا را به بزهکاری وامی‌دارد. ما را مجبور می‌کنند برای بقا بزهکار شویم چرا که جلوی امرار معاش و دسترسی قانونی به بازتولید را چنان سخت گرفته‌اند که دیگر برای بخش بزرگی از جمعیت امکان‌پذیر نیست بدون دست‌زدن به کارهای غیرقانونی به حیات خود ادامه دهند: بدون فروش مواد مخدر، بدون روسپی‌گری، بدون مستمری جعلی. از همین روست که ایالات متحده، سردمدار اِعمال نولیبرالیسم، سردمدار ایجاد جامعه‌ای زندانی هم هست، یعنی جامعه‌ای که نظام حکومت‌داری‌اش به نحوی است که بخش بزرگی از جمعیت منزوی است، چون این بخش درآمدزا نیست، چون به چشم شورشی و ستیزه‌جوی بالقوه دیده می‌شود، چون به صورت تاریخی مورد تبعیض قرار گرفته و می‌تواند مدعی غرامت برای آنچه ازش گرفته‌اند بشود. در نتیجه این بخش از جامعه از معدود مجراهای قانونی که برای ادامه حیاتش باقیمانده محروم بوده و در دوری باطل و فاسد زندانی است. مارکس تصریح کرده بود چگونه تکوین سرمایه‌داری منجر به پیدایش پرولتاریای «قانون‌شکن» می‌شود. می‌توانیم بگوییم پیدایش چنین پرولتاریایی امروزه پدیده‌ای جهانی است، پدیده‌ای که به صورت نظام‌مند ادامه دارد. به روشنی می‌توانیم این را در مورد مهاجران ببینیم. بیش از پیش لازم است برای زنده‌ماندن دست به کارهای غیرقانونی زد و این به نوبه خود به دولت امکان می‌دهد تا رفتار خشونت‌آمیزی با نیروی کار در پیش بگیرد.
اخیراً اطلاعاتی در مورد یونان می‌خواندم که نشان می‌داد برچیدن بودجه خدمات عمومی به‌طور مضاعف به ضرر زنان است. اولا، چون قطع بودجه خدمات اجتماعی اکثراً زنانی را که مددکار اجتماعی بودند خانه‌نشین می‌کند و ثانیا، چون این مسئله زنان را مجبور می‌کند دوباره همان نقش سنتی و بی‌مزد خود را در مراقبت و کمک در خانه ایفا کنند. همچنین گفته شده خشونت علیه زنان را باید پیامد خشونت اجتماعی‌ ناشی از سیاست‌های ریاضتی دانست.
خشونت در سال‌های اخیر به شدت افزایش یافته. این خشونت جنگ دائم است. هر چند سال یکبار یک کشور را ویران می‌کنند. جهان هر روز بیشتر و بیشتر تبدیل به میدان جنگ و سیستمی زندانی می‌شود. خشونت سرمایه‌دارانه همچنان روبه‌رشد است. می‌توانید این خشونت را در احیای مجازات‌ها و نظامی‌کردن زندگی مشاهده کنید. امروزه در ایالات متحده و آمریکای لاتین، پلیس به دست ارتش آموزش می‌بیند؛ ایالات متحده در سرتاسر جهان زندان ساخته؛ شرکت‌های بزرگ سربازان خصوصی خود را دارند و تعداد ماموران حراست مدام بیشتر می‌شود. مدل خشونت در حال شکل بخشیدن به جامعه و سوژگی از منظر سوژگی مردان است. این فرایندها طبق معمول بیش از همه بر زنان تأثیر می‌گذارد. اخیراً در همایشی در مورد زن‌کشی در کلمبیا شرکت کردم، در شهری بندری در منطقه بوئناونتورا که قتل‌عام‌های بسیاری در آن رخ می‌دهد. در آنجا می‌توانید بسیاری از عواملی را که به این خشونت می‌انجامند ببینید. بوئناونتورا شاید یکی از زیباترین مکان‌ها روی زمین باشد. شهری است مشرف به اقیانوس آرام در وسط جنگل استوایی معرکه‌ای که اخیراً به دلیل استخراج طلا آلوده شده است. آب و رودخانه‌هایی که جمعیت آنجا از آن برای گذران زندگی خود استفاده می‌کنند آلوده به جیوه شده. در نتیجه آنجا مدام شاهد درگیری است، چون سیاست‌های استخراج به استثمار و بیرون‌راندن مردم محلی می‌انجامد. خشونت در این محل‌ها، به خصوص خشونت علیه زنان، در جهت ایجاد رعب و وحشت در دل جمعیت عمل می‌کند. ریتا سگاتو، مردم‌شناسی از آمریکای لاتین، کتاب جالبی در مورد این موضوع نوشته. او صحبت از پیام خشونت می‌کند، از قساوتی تربیتی به این معنی که با کشتن زنان بی‌پناه، که بخشی از طرفین جنگ نیستند، به مردم این هشدار داده می‌شود که نمی‌توانند در برابر بیرون رانده‌شدن مقاومت کنند چون با نیروهایی مواجهند که هیچ رحم و مروتی سرشان نمی‌شود. کشتن زنان پیامی است از قساوت مطلق.
باید اضافه کرد که زنان بازیگران کلیدی در بهبود اقتصاد جهانی‌اند. در دهه هفتاد، کار زنان چرخ نظام اقتصادی را دوباره به راه انداخت. زنان به شکل سنتی در محیط خانه با خشونت مواجه بودند: وقتی زن کارهای خانه را انجام نمی‌داد، شوهرش از طریق خشونت او را تنبیه می‌کرد. امروزه، زنان برای ادامه حیات خود اغلب مجبورند در محل‌هایی کار کنند در معرض خشونت مردان. گفته می‌شود زنانی که از گواتمالا به ایالات متحده مهاجرت می‌کنند قرص‌های ضدحاملگی می‌خورند، زیرا مطمئن‌اند که در طول سفر بهشان تجاوز خواهد شد. بسیاری از آنان برای امرار معاش در خیابان جنس می‌فروشند، بنابراین هر روز با خشونت و پلیس مواجهند. تن‌فروشی، کار در کارخانه‌های مونتاژ (کارخانه‌های جدیدی که باید روزی ١٤ تا ١٦ ساعت در آنها کار کرد)، دستفروشی ... اینها همگی موقعیت‌هایی‌اند که خشونت در آنها رخ می‌دهد. خشونت ترس و دلهره هم می‌آورد. مانع امکان سازماندهی به دست خود می‌شود یا آن را محدود می‌کند. نظامی‌شدن زندگی به این معناست که زنان بیش از پیش با مردانی روبه‌رو می‌شوند که کارشان اِعمال خشونت است: سرباز، نگهبان زندان، مامور حراست. این نظامی‌شدن بر سوژگی و روابط شخصی تأثیر می‌گذارد. فرانتس فانون می‌نویسد آنانی که هر روز مشغول شکنجه‌اند نمی‌توانند وقتی به خانه برمی‌گردند بدل به شوهرانی خوب شوند، چون همچنان مشکلات را به شیوه‌ای که به آن عادت دارند حل‌وفصل می‌کنند. امروزه، شاهد این امر در جامعه‌ای هستیم که روز به روز جنگ‌محورتر می‌شود، جامعه‌ای که در آن استثمار مبتنی بر خشونت عریان است و این بیشتر و بیشتر بر رابطه میان مردان و زنان تأثیر می‌گذارد.
در دهه ٧٠ شما نشان دادید استثمار چگونه در سوژگی و زنانگی پنهان شده و چگونه به امری طبیعی و نامرئی تبدیل شده به نحوی که کار زنان حقی مسلم تلقی می‌شد. تبدیل این وجه نامرئی به مبارزه سیاسی برای تأکید بر شیوه‌ای که انباشت از طریق بدن و بر بدن انجام می‌گیرد اهمیت زیادی داشت. گاهی تصور می‌شود مسئله پوشاندنِ استثمار در لفافه سوژگی دیگر روشن شده است – الان مدنظرم کار مهاجران و کتاب «نژاد در کار: ظهور و چالش نژادپرستی در ایتالیا» از آنا کورچیو و میگل ملینو است – اما خیلی‌وقت‌ها، برعکس، غامض‌تر شده است. به ایده انسان اقتصادی١ نظر دارم. از این مقوله همچنان به‌طور گسترده استفاده می‌شود، درحالی‌که امروزه این «کارآفرینان نفس» در اصل افرادی‌اند بدون هیچ پشتوانه‌ای که تنها اقدام احتیاطی‌شان برای آینده وابسته است به آمادگی‌شان برای ساعت کاری بیشتر با مزد حتی کمتر. آیا این ایده انسان اقتصادی نوع دیگری از استثمار نیست که در قالب رهایی عرضه می‌شود؟
ایدئولوژی انسان اقتصادی، یا همان اختیار و خویش‌فرمایی (self-employment)
کاملاً نولیبرال است. در واقع، استقلالی که خویش‌فرمایی عرضه می‌کند بسیار محدود است. هشت ساعت کار روزانه در کارخانه به همان میزان زندان است که وقتی نمی‌دانید در شش ماه آینده درآمدی برای امرار معاش خواهید داشت یا نه و بنابراین امکان برنامه‌ریزی ندارید. در واقع، زندگی در بی‌ثباتی مدام و اضطراب دائمی به خاطر عدم امنیت شغلی هیچ ربطی به رهایی ندارد. فرانکو بیفو براردی در یکی از کتاب‌هایش به این موضوع پرداخته. به گفته او عدم امنیت شغلی بر روابط شخصی تأثیرگذار است، شخصیت‌هایی را به وجود می‌آورد که مستعد فرصت‌طلبی‌اند و مجبورند برای بقا روابطی اجتماعی برقرار کنند. این را می‌توانیم در جنبش‌های اجتماعی نیز ببینیم. اگر زمانی جدایی روشنی میان شغل و سیاست وجود داشت – سیاست به عرصه کار وارد شد وقتی کار مورد بی‌توجهی قرار گرفت، اما شغل استفاده‌ای سیاسی نداشت – حالا مرزها مشخص نیست و این امر پیامدهایی منفی به همراه دارد، زیرا اشکالی از فرصت‌طلبی را وارد سیاست می‌کند و به نظرم این یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی است که امروزه با آن دست به گریبانیم.
پارسال وقتی در یونان بودید، مکان‌ها و خانه‌های خالی اشغال‌شده در آتن را تجارب مهمی خواندید در نجات شرایط بازتولید از کنترل و نظارت پولی. در سال‌های اخیر شاهد تجربه‌هایی بسیار غنی بوده‌ایم، مثلاً اشکال جمعی تصرف سوپرمارکت‌ها، کاهش اجاره‌بها و قبوض از سوی خود افراد، تلاش‌ها برای تصرف دوباره زمین‌ها، ایجاد چرخه‌های اقتصادی بدیل که قادرند از بازتولید به عنوان فرصتی برای رهاساختن زندگی از چنگال استثمار استفاده کنند. این سلطه پول را چگونه می‌توان منحل کرد؟
از زیر سلطه پول بیش از همه می‌توان با دفاع از «مواهب اشتراکی»‌مان و به‌دست‌گرفتن دوباره کنترل زمین، جنگل و آب فرار کرد. امروزه این یکی از مهم‌ترین مبارزات در جهان است و به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست که سرمایه‌داری مناطقی را به طور کامل ویران می‌کند تا اطمینان حاصل کند منابع معدنی‌شان به دست کس دیگری نمی‌افتد.
مبارزه علیه استخراج از معادن، کشاورزی تک‌محصولی، تغییر ژنتیکی در محصولات کشاورزی و کنترل شرکت‌های چندملیتی بر بذر گیاهان در کانون سیاست جنبش‌های اجتماعی در آمریکای لاتین و همچنین ایالات متحده و کانادا قرار دارد. این روزها یکی از شدیدترین مبارزات در ایالات متحده مبارزه سرخ‌پوستان قبیله سو علیه ساخت خط لوله انتقال نفت است که از قلمروی آنها عبور می‌کند تا داکوتا را به ایلینوی متصل کند. نمایندگان بومیان آن منطقه به همراه بسیاری از دیگر کنشگران از بخش‌های مختلف کشور و از آمریکای لاتین در آنجا جمع می‌شوند تا جلوی این پروژه را بگیرند.
مهم است تاکید کنیم که این مبارزات برای دفاع از مواهب اشتراکی هیچ‌گاه صرفاً تدافعی نیستند. هدف همگی آنها ایجاد مواهبی «اشتراکی» است. دفاع از زمین خود به معنای دفاع از امکان کنترل بر قلمرو نیز است که برای ایجاد استقلال سیاسی و خودگردانی ضرورت دارد. محلات و شبکه‌های سازمانی در مناطق شهری که زنان در خیابان‌ها ایجاد می‌کنند - چراکه امروزه بازتولید در بیشتر کشورها به سمت خیابان‌ها پیش می‌رود - شکل‌های جدیدی از امرار معاش و همبستگی ایجاد می‌کند. در زاغه‌های برزیل یا آرژانتین، مردمی که از مناطق روستایی بیرون شده‌اند محله‌های جدیدی می‌سازند، اردوگاه‌های جدیدی که در آنها خانه، باغچه و محل بازی کودکان ساخته می‌شود. من از یکی از این زاغه‌ها در آرژانتین، زاغه رتیرو بیس، دیدن کردم و در آنجا زنانی را دیدم که عمیقاً تحت تأثیرشان قرار گرفتم. احساس کردم چیز جدیدی در جریان است چون این زنان در وضعیتی زندگی می‌کنند که هر لحظه از زندگی هرروزه‌شان مباحثه‌ای سیاسی است. نکته اینجاست که در آنجا هیچ چیز تضمین‌شده نیست و برای به‌دست‌آوردن هر چیزی باید جنگید. از هر چیزی باید دفاع کرد. برای آب و برق باید با دولت مذاکره کرد. ولی آنان به دولت اجازه نمی‌دهند تا زندگی‌شان را سازماندهی کند. آنان با دولت مبارزه می‌کنند تا بذر کشاورزی داشته باشند، تا برق مجانی داشته باشند، تا آب آشامیدنی داشته باشند، تا به جای گل و لای جاده داشته باشند، در نتیجه همیشه در مبارزه‌ای مداوم سر می‌کنند. این زنان تلاش می‌کنند تا زندگی خودشان را بسازند، با یکدیگر پیوند عمیقی دارند، «مراکزی برای زنان» تاسیس کرده‌اند که خدمات پیشگیری از بارداری هم ارائه می‌دهد. دولت دیواری ساخته تا «زاغه» را از باقی شهر جدا کند و مانع تصرف‌های دیگر شود، اما زنان این دیوار را خراب کردند. این زنان از «تئاتر ستمدیدگان»٢ به عنوان شکلی از آموزش سیاسی استفاده می‌کنند تا بحثی سیاسی میان خودشان برپا کنند و گاهی به شیوه‌ای مفرح به مسائلی چون تعرض جنسی بپردازند و از زنان دیگر دعوت می‌کنند تا در این بحث‌ها شرکت کنند.
نمی‌دانم آیا آنچه در جریان است توانایی آن را خواهد داشت تا با سیاست‌های کلان مقابله کند یا نه، اما می‌دانم که چیز جدیدی در جریان است و ما باید از اینجا شروع کنیم.
پی‌نوشت‌ها:
[١] homo economicus: مفهومی در بعضی نظریه‌های اقتصادی که انسان را موجودی حسابگر به تصویر می‌کشد که به دنبال منافع شخصی خود است. به طور کلی، انسان اقتصادی به دنبال آن است تا بیشترین مطلوبیت (utility) را در مقام مصرف‌کننده و بیشترین سود را در مقام تولیدکننده کسب کند. م
 [٢] به فرمی از تئاتر گفته می‌شود که اولین بار کارگردان برزیلی، آگوستو بوآل، در دهۀ ٧٠ میلادی در برزیل بنیان نهاد. در این نوع تئاتر از تکنیک‌هایی استفاده می‌شود تا مخاطب را درگیر و ترغیب به ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی در شرایط زندگی‌شان کند.
منبع: criticatac.ro/lefteast

روزنامه شرق