فرهنگ امروز/ ستاره جاوید:
مطربی که بهزاد فراهانی به شیوه روحوضی آپدیتشده و نو به مخاطب تعارف کرده است، روایتی آشنا از لایههای هزارتوی جامعه ایرانی و طنز تلخی از نداشتهها و انتقادهای اجتماعی- سیاسی مردمی است که به دلیل غربتی که به بلندای تاریخ است، همواره از گفتن دردها و یافتن درمانی برای دردهایش، بازمانده است. مطرب فراهانی، همانند سالن نمایشی که در اختیارش گذاشتهاند - پردیس تئاتر تهران، انتهای خاوران - قهرمانی تکافتاده و تنهاست. مطرب، قصه زندگی زن شو مردهای است که با یک حلقه دف در مجالس و بزمهای زنانه، مینوازد و مطربی میکند و گذران زندگی سختش را با تنها فرزندش که او هم پیشه مادر را به ارث برده و همه داروندارش مطربی است، به چشم میبیند.
زندگی روال عادی و سخت خود را دارد. مادر و پسر مطربی میکنند و با سیلی رخسار را سرخ نگاه میدارند. دردسر زمانی شروع میشود که شورای روستا تراکتور بدون خیشی را به این زن بینوا، امانت میسپارد تا از طریق آن، کشاورزی کند و نان حلال دربیاورد و مطربی بزم زنان ده را کنار بگذارد. زن بینوا درمییابد تراکتور بیخیش مثل ماشین بدون بنزین است و به هیچکاری نمیآید. او تصمیم میگیرد از جوانمردان ده وام بگیرد و خیشی بخرد... داستان شروع میشود و ویروس شهوت و بدگمانی و حسد و کینخواهی و پیشنهادات باشرمانه و بیشرمانه به سوی زن مطرب بینوای بیشوهر که اتفاقا مهسیما و جوان هم هست، سرازیر میشود.
شیوه اجرای بهزاد فراهانی برای روایت قصه پرغصه سیاست و اجتماع تبدار ایران که برای همهمان آشناست، شیوه متفاوتی است. به عبارت دیگر، روایتهای این روزهای هنر، همگی فصل مشترکی دارند و آن، روایت و برشی از زندگی کسانی است که برایمان غریبه نیستند و گویی زندگی خودمان را تماشا میکنیم، اما آنچه خلق هنری یک کارگردان را از دیگری متمایز میکند، شیوه اجرا و خوانش تئاترال اوست؛ مؤلفه و عنصری که بهزاد فراهانی به دلیل تجربه غنی و دانش حرفهای تجربی خود، کاملا بر آن مسلح و مسلط است و خیلی نیک آن را به خدمت گرفته.
لباسها بر مبنای فضای تاریخی نمایش، بر غنای لباس ایلیاتی و فولک خطه شمال تکیه دارد، گویشها محلی و وامگرفته از قبایل و ایلها و قومیتهای مختلف ایرانی است. حضور بازیگران توانمند و مسلط بر بیان و بدن، نقاط قوت اجرای فراهانی را غنیتر کرده است و اما طراحی صحنه است که در عین سادگی، همهچیز را دربر دارد.
شیوه اجرا، روحوضی مدرنشده و آپگریدشده و منطبق با فضای نمایش است. تایر بسیار بزرگی که نماد تایر تراکتور است، گلوگاه و صحنه اصلی تمام اتفاقات است. تایر، چند بار فلسفی را به دوش میکشد. به سنت نمایشهای روحوضی، نهتنها محل تلاقی تمام حوادث نمایش است، بلکه نمادی از کائنات، هستی و چرخه زندگی است که برای این زن بینوا سخت میچرخد.
تمام تأثیرگذاری صحنه، وامدار همین سادگی و بیچیزی آن است. یک چرخ نمادین، بار فلسفی تمام اتفاقات را بر دوش میکشد و پیکره بازی تکتک بازیگران را بر بدنه مدور خویش، تحمل میکند. همین نگاه خلاقانه را در کاربرد دف و سایر اجزای ساده صحنه هم میبینیم. دف در «مطرب»، فراتر از یک دف ظاهر میشود و صدای نای زن است در زمانهای مخوف بیپناهی. شالوده نمایش بر روایت زندگی چند خانواده تکیه دارد که این تراکتور سبب اتصال ظاهری آدمها به هم میشود و فرصتی فراهم میشود تا داستان زندگی ضدقهرمانان نمایش را در کنار قهرمان اصلی بشنویم و ببینیم و به تاریخ و اتفاقات دهههای اخیر سفر کنیم.
متن انتقادی طنازانه از مفاسد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روز و موسیقی سنتی لایو، از دیگر نقاط قوت نمایش است. فراهانی عنصر غافلگیری و خلاقیت را چاشنی متن کرده و با شیوه اجرای روحوضی کهن، اما مدرنش، جام عسلی از وضعیت اجتماعی و سیاسی امروز ایران را به مخاطب تعارف کرده که آغشته به فلفل تند قرمز است و بدجوری دهان مخاطب را میسوزاند. طنز و طعن «مطرب» فراهانی، روایت درد بیدرمانی است که همهمان ماهیتش را میشناسیم، اما درمانش را خیر!
روزنامه شرق