فرهنگ امروز/ مهدی یساولی: پندار نوشتار پیش رو آن است که باورهای خرافی و موهوم، از هزارههای دور تا امروز، بخشی از منظومه فکری و شیوه زیست فردی و اجتماعی پارهای از مردمان این سرزمین را دربر میگرفته است که اگر اینگونه نبود در زندگی امروز سکه حجره کسانی چون رمالان، دعانویسان و فالگیران همچون گذشتههای دور رایج و پرمشتری نبود. دوست داشته باشیم یا نه، پارهای باورهای بیریشه و برخی اندیشههای باریشه که بستر و علت وجود خود را در گذر زمان از دست داده اما پوستهشان را به دلیلهایی تاریخی به زندگی امروز ما رساندهاند، بخشی از زیست روزمره فردی و اجتماعی ما را نهتنها در تاریخ، که، در زندگی امروز تشکیل میدهند، که باز اگر اینگونه نبود، بخشی درنگآمیز از پروندههای پلیسی و دادگاهی کنونی ایران، به دستگیری رمالان، دعانویسان و فالگیرانی اختصاص نمییافت که طیفهایی گوناگون از شهروندان- از نیازمند و مالدار، بیسواد و دانشآموخته و از زن و مرد را فریفته، با ارایه راههای پوچ و بیریشه، پولهای هنگفت ستاندهاند. خرافهها و باورهای موهوم، به ما خیلی نزدیکتر از آناند که میپنداریم؛ تنها شرایط و بستر رشد و گسترش آنها باید فراهم شود ... .
«من در هیچیک از نقاط جهان ملتی را ندیدهام که از لحاظ کنار آمدن با مشکلات زندگی بقدر ایرانیان فیلسوفمشرب باشد و دشواریهای جهان را به دیده حقارت بنگرد و اغلب ایام زندگی را صرف تفریح نماید ... این ملت باهوش و ظریف برای هر مشکلی یک راهحل و برای هر کوچه بنبستی، یک گریزگاه پیدا کرده است». اینکه چرا در آغاز سخن برای بررسی بسترها و زمینههای گرایش ایرانیان به باورهای خرافی و موهوم در تاریخ، این روایت را از ژوزف آرتور گوبینو، فیلسوف و خاورشناس فرانسوی در کتاب «سهسال در ایران» وام گرفتیم، از آنرو بوده که بدانیم پدیدههایی چون خرافهپرستی و باور به اندیشههای موهوم، بیش از آنکه ویژگی ذاتی مردمان یک سرزمین باشد، برساخته جایگیری آنها در یک موقعیت سیاسی، جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی است. پدیدهای همچون خرافهپرستی بدینترتیب بیش از آنکه سرچشمهای آسمانی یابد و در بستر باورهای دینی و اعتقادی مردمان یک سرزمین ریشه داشته باشد، یک رخداد و وضع زمینی به شمار میآید که از موقعیتهای زیست تاریخی آنان در یک بستر ویژه جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میتوانسته است سرچشمه بگیرد. سرزمین و مردمان ایران، بر مدار چنان پنداری، از آنرو که دیرینهاند و در آن موقعیتهای زیست تاریخی جای میگرفتهاند، نمونهای جذاب برای بررسی و واکاوی این پدیده به شمار میآیند.
[ایرانیان] تمایل زیادی برای مباحثات فلسفی دارند و مسالة حس پیشگویی را با علاقة خاصی دنبال میکنند.
هینریش بروگش، جهانگرد آلمانی در کتاب «در سرزمین آفتاب»
وجود باورهای عامیانه، بدون بازگشت به یک استدلال عقلی، از ویژگیهای جامعههای سنتی در تمدن انسانی به شمار میآید که در پارهای نمونهها در دوران نوین و مدرن زیست آنها نیز میتواند تداوم یابد. این مسأله را در فرهنگهای گوناگون در گوشهگوشه جهان قدیم و جدید میتوان به تماشا نشست؛ جهان جدید از آنرو که جامعههای انسانی حتی در روزگار مدرن نیز از بازماندههای اینگونه باورها برکنار نبودهاند. آنچه از بررسی تاریخ زیست فردی و زندگی اجتماعی ایرانیان، در زمینه علتیابی گرایش آنان به پارهای باورهای خرافی و موهوم، در این سرزمین از گذشتهها به دست میآید.
آنچه از بررسی برگهای تاریخ این سرزمین برمیآید، آن است که عاملهایی چون جغرافیا و اقلیم ویژه این سرزمین که پیدایش واحهها (نقطهای سرسبز در میان صحرا، پیرامون یک چشمه یا یک چاه)، را در گذشتههای دور در پی آورده و شیوهای ویژه در زیستاجتماعی، سیاسی، معیشتی و اقتصادی برساخته، در شکلگیری بسیاری از ویژگیهای زندگی فردی و اجتماعی مردمان این سرزمین تأثیر بسیار داشته است. این ویژگی در تداوم سیر زندگی انسانی با شکلگیری یکجانشینی، معیشت روستایی و شهری، حکومتگری و اداره جامعه، در بخشهای گوناگون آن وارد آمده و شیوهای ویژه در زیست فردی و اجتماعی مردمان این سرزمین پدید آورده است. همچنین جغرافیای تاریخی سرزمین کنونی ایران، جایگیری آن در مسیر رفتوآمد گروههای گوناگون انسانی در روزگاران دیرینه و میزبانی تاریخی از بسیاری جنگها، کوچها، یورشها و لشکرکشیهای بزرگ جهان باستان، پیوستگی ویژگی یادشده را شدت بخشیده است. این روایت که از زبان یک ایرانی در دوره پهلوی اول به یک اشرافزاده سوئدی گفته شده است، چکیدهای توصیفی از آن وضع ویژه میتواند باشد «سیرت و خوی، خرافاتپرستی، طبیعت و تاریخ همه دستبهدست هم دادهاند و ایرانی را چنین ساختهاند... خرافات و موهومپرستی در رگ و خون ایرانی ریشه دوانیده است... مردم ما را از مطالعه تاریخ ایران بشناسید. ایران و اهالی آن از لشکرکشیها و هجومهای اقوام دیگر بارها و بارها متحمل مرارت و مصیبتهای زیادی شده است. این کشور و مردمش ناچار بودهاند که با این مظالم و ستمهای ضد انسانی بسازند و فقر، گرسنگی و بیماری را تحمل کنند. با تحمل و بردباری مشقتها در طول هزاران سال، مردم ایران همه فیلسوف شدهاند. ایرانی دوست دارد که از حال لذت ببرد تا آنکه در بیم فردای خود باشد. او برای زمان حال میسازد، زندگی میکند و عشق میورزد و هرگز در اندیشه فردا نیست. او از کجا میداند که فردا یک ستمگر خارجی، یک دشمن قدیمی و یا یک سلطان جبار همه آنچه را که او دارد از دستش بستم بیرون نمیکشد؟ و حتی تا پیش از طلوع آفتاب فردا، زنده بماند؟ فلسفه و اعتقادات به وی آموختهاند که تسلیم سرنوشت و اقبال باشد. اگر رویداد تلخی برای او رخ دهد، نه ناراحت میشود و نه ابرو درهم میکشد، بلکه شانههای خود را بالا میاندازد و میگوید: قسمت چنین بوده است. میان ما و شما تفاوت بسیار است، شما [غربیها] عاشق کار و فعالیت هستید و ما [ایرانیها و شرقیها] هواخواه غور و تفکر». دیگرانی نیز، بهویژه جهانگردان غیرایرانی، این نگرش در نوشتههایشان بارها نمایاندهاند؛ از آن میان نوبویوشی فوروکاوا نظامی ژاپنی که در روزگار میانی قاجار به ایران آمده است «ایران از کهنترین کشورهاست. اما پس از قرون میانه و به دنبال جنگ و آشوبهای پیدرپی، مردم از عالی و دانی با دانش بیگانه شدند». وضع اقلیمی و جغرافیایی در این سرزمین، معیشت و اقتصادی ویژه از گذشتههای دور پدید آورد. کشاورزی، پیشه اصلی مردمان این منطقه از جهان بود. خشکی و کمآبی اقلیم ایران موجب شده بود، بخشی مهم از معیشت مردمان این سرزمین نه البته تنها به کوششهای انسانی و زمینی، که، به رخدادهای طبیعی و آسمانی همچون بارش وابسته شود. همین وضع ایرانیان را به وابستگی و دلبستگی به آسمان امید به تقدیر میکشاند؛ باران و برف باید میبارید تا روزی برسد و معیشت برآورده شود. شاید همین نگرش موجب میشد تقدیرگرایی و تکیه بر آسمان و ماورای آن در این سرزمین در روزگاران پیاپی، بر باورهای مردمان سلطه داشته باشد. اگر چنین توصیفهایی را از تاریخ و سرزمین ایران بپذیریم که البته به استناد گواههای تاریخی و بررسیهای پژوهشی پذیرفتنی میآید- دیگر پذیرش این سخن آرتور کریستنسن، ایرانشناس و تاریخنگار سرشناس دانمارکی در کتاب «طرح مختصری از فرهنگ ایران»، از ذهن دور نخواهد بود «ایرانیها و هندیها از یک طرف و مردم سامینژاد... از طرف دیگر، به قدرتهای ندیده آسمانی اعتقاد عمیق دارند و این اعتقاد در زندگی روزمره آنها نفوذ فراوان دارد... ایرانی، درباره عوامل ماورای طبیعی خیلی کنجکاو است. تصورات و شرایط خیالی را به آسانی میپذیرد و عدم دلیل و منطق را، با کمک مثالها و جملهپردازیهای توخالی، سرپوشی میکند و به علت استعداد طبیعی خود، با ابهامات شعری و فرار از واقعیات و پناهبردن به خواب و خیال و زندگی تصوری، خاطر خود را خوش نگاه میدارد. اعتقاد و تردید، در ایرانی با هم ترکیب میشود و مخلوطی از تاریکی و روشنی در مخیلهاش بوجود میآورد». این نویسنده دانمارکی اما در اندیشه خود درباره ایرانیان تنها نبوده؛ ادوارد براون، خاورشناس و ادیب انگلیسی در میانههای دوره قاجار نیز بر چنان باوری بوده است. او در کتاب «یکسال در میان ایرانیان» بر آن میشود «یکی از بارزترین خصوصیات ملت ایران، علاقه شدید آنها به امور ماوراءالطبیعه است» و «این علاقه شدید، فقط به طبقه بخصوصی محدود نمیشود و همه سطوح جامعه، از کاسب و چاروادار گرفته تا محققین و دانشمندان را دربرمیگیرد». این شیفتگی به ماورای زندگی زمینی و انسانی، گونهای تقدیرگرایی به همراه میآورد که در پیوند با ویژگیهای جغرافیای تاریخی، تاریخِ سراسر جنگ، حکومتگری مستبدانه و اقلیم خشک و سخت، بستری مهیا برای زایش، بالیدن و گسترش باورهای خرافی و موهوم پدیدار میساخت؛ زمینی مناسب که بذر آن باورها، جوانههایی گوناگون از آن برون میآورد. ویژگیهایی چون نیروی خیالانگیزی و داستانسرایی، ناتوانی در برابر قهر طبیعت و روزگار و وابستگی و دلبستگی و باور بیش از اندازه به ماورا نیز همچون نیروهای مشدده و محرکه با زایش، بالیدن و گسترش چنان باورهایی یاری میرساندند. باورهای خرافی و موهوم در گذر تاریخ ایران بدینترتیب در لایههای گوناگون زندگیِ بخشی مهم از مردمان این سرزمین جای خوش کرد.
[خطاب به یک رمال ایرانی] ... آقای محترم، قبل از اینکه زحمت تهیه این همه طلسم و دعا را به شما بدهم، میل دارم دلایل محکمتری مبنی بر قابل استفاده و عملی بودن علوم خفیه شما ملاحظه کنم... پیشگویی آینده است، بنابراین میل دارم محل تولد و تعداد برادران و خواهران و بعضی از حوادثی را که بر من گذشته است، برایم بازگو نمایید ... با اینکه این تقاضا، به نظر من منطقی مینمود، اما رمال هیچ پاسخی به آن نداد و یکمرتبه، همه علاقه به گفتوگو با ما را از دست داد.
ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی در کتاب «یکسال در میان ایرانیان»
«هریک از شهر و روستاهای کوچک هم برای خود منجم و فالگیرهایی دارند که سردسته و عالمترین آنها را «منجمباشی» مینامند. وظیفه اصلی منجمباشیها تعیین روز و ساعتهای خود، و نحس و بد ایام هفته است. منباب مثال وقتی یکی از اغنیاء یا شخصیتهای بزرگ قصد مسافرت بجایی را دارند و یا تصمیم ورود به محلی را میگیرند، قبل از اقدام به این تصمیم با منجمین محل مشورت میکنند، تا روز و ساعت خوبی را برای آنها مشخص کنند زیرا بشدت معتقد به خوششانسی و بدشانسی حاصل از روز و ساعت خوب یا نحس و شوم هستند. عجیبتر از همه اینکه تعدادی از این منجمین واقعا به کار خود اطمینان دارند و کاملا به آنچه محاسبه میکنند معتقدند. برای تعیین این ایام وسایلی مخصوص بنام «رمل و اسطرلاب» ساخته شده از برنج یا نقره در اختیار دارند». این روایت چارلز ویلز، پزشک انگلیسی در میانههای دوره قاجار، یکی از جلوههای مهم و گسترده بروز باورهای خرافی و بیپایه دار در تاریخ ایران به ما مینمایاند؛ تعیین سرنوشت و پیشبینی و پیشگویی آینده براساس رصد و شناخت ستارگان! او اما تنها جلوه نمود چنین باورهایی را در صورتهای فلکی محدود نمیکند، که، ما را به دنیای سنگها نیز راه برده، به پیوند تاثیرهای پارهای سنگها با چنین باورهایی اشاره میکند «استعمال فیروزه و سنگهای آبی نظیر آنهم بمنظور دورداشتن چشمزخم مصرف فراوانی بهخصوص در مورد کودکان دارد. طلسمسازان هنرمند طلسمهای زیبایی مزین به فیروزه یا سنگهای آبی دیگر میسازند و والدین اطفال، آنها را به جلوی کلاه کودک یا پیشسینه او میدوزند. حتی سوارکارانی که علاقه زیادی به اسبهای ممتاز خود دارند، بمنظور برحذر داشتن حیوان از چشمزخم حسودان تعدادی از این نوع سنگ منجوق و مهرههای مخصوص آبیرنگ بنام «دونی» را به موهی یال، یا دم حیوان میبندند». این جهانگرد اروپایی سپس از دستهای حقهباز به نام فالگیر و رمال در ایران نام میبرد که «با استفاده از خلوص نیت» مردم و «تلقین مواردی خلاف و خرافاتی اقدام به سوءاستفاده و اخاذی از آنان مینمایند». او به دیگر کارهای گوناگون این شیادان نیز اشاره میکند «تعدادی هم از شیادان دورهگرد بنام «رمال» وجود دارند که علاوه بر گولزدن مرد و زن و دستزدن به بعضی کارهای زشت در صورت یافتن فرصت از سرقت اموال دیگران هم روگردان نیستند و کارهای خود را با کمال تردستی انجام میدهند. عجیب اینکه اشخاص سادهدل و کسانی که اموالشان مورد دستبرد و سرقت قرار گرفته اغلب بمنظور پیداکردن اموال خویش از این نوع رمالان کمک میگیرند. آنها نیز زرنگی خاص و زبردستیهای عجیب دارند تا در کار خود موفق میشوند».
آگوست بنتان، افسر فرانسوی و فرستاده ناپلئون به دربار فتحعلی شاه نیز به رواج باور به فالگیری و رمالی در ایران اشاره میکند. او در سفرنامهاش در بخشی با نام خرافات «ایرانیان» مینویسد «یک بار که به دیدن احمدخان [یکی از امیران قشون] رفتم دیدم که ترجمهای از گالین [کالبدشناس یونانی در سده سوم میلادی] را ورق میزد و مطالعه میکرد تا بلکه دارویی برای اسهال که او را زجر میداد پیدا نماید و چون عرق چوب صندل را دوای دردش یافت دستور داد مقداری برایش بیاورند... او قبل از نوشیدن ابتدا... دعایی میخواند ... تا ببیند آیا نوشیدن آن مفید خواهد بود یا نه». این جهانگرد اروپایی درباره گرایش ایرانیان به چنان باورهایی ادامه میدهد «ایرانیان بسیار خرافاتیاند و کمتر کسی است که قبل از اتخاذ آنرا نویشد تصمیم از منجمین که تعداد آنها زیاد است صلاح کار خود را نپرسد و حتی در موارد کماهمیت... فال میگیرند... اگر فال شخصی نامناسب باشد از انجامدادن مهمترین کارها خودداری میکند، گاه اگر شاه یا یکی از بزرگان در سفر یا شکار باشند برای مراجعت به منزل فال میگیرند و اگر فال وقت را مقتضی نشان ندهد، حتی اگر کار واجبی هم در پیش باشد به خانه برنمیگردند و در بیرون منزل چادر میزنند. ... بعضی روزها را نجس میدانند مثلا چهارشنبه هیچ کار مهمی را شروع نمیکنند ... سنگ فیروزه نیز از نظر آنان خواص مفیدی دارد و معتقدند که آنها را از بلا دور نگه میدارد». او همچنین به پیامدهای چنین پدیدهای نیز اشاره میکند «خرافات ایرانیان در زندگی روزمره آنان مخصوصا در موقع ناخوشی مشکلات زیادی ایجاد میکند. در قرون گذشته طب در ایران پیشرفتی نکرده است و ایرانیان فقط به بعضی داروهای معجزهآسا و معجونهای اسرارآمیز اعتقاد دارند که اگر قسمت باشد شفابخش خواهد بود».
محمدخان، پیرمرد ٦٥ ساله ایرانی: «شما [غربیها] ماشین میسازید که مردم را از زمین بکنید و تنبل و مریض کنید. شما به دنبال زندگی مرفه و خوشی در شهرهای پرزرقوبرق هستید، اما جوانان شما هیچ چیز درباره اسرار ستارگان و یا فلسفه شعر و شاعری نمیدانند».
کنتس مادفون روزن، اشرافزاده سوئدی در کتاب «سفر به دور ایران»
کودکان، بخشی از جامعه ایران به شمار میآمدند که هدفی مناسب برای بهکاربستن باورهای خرافی بودند؛ تا آنجا که بخشی از روشهای نگهداری و تربیتی آنان در گذشته، بر پایه چنان باورهای بیپایه استوار میشد. اگر روایت عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات را در میانههای دهه ١٣١٠ خورشیدی در نظر آوریم که پس از سفر به فرانسه، روشهای پرورشی کودکان آنجا را در برابر شیوههای تربیتی پارهای از ایرانیان میگذارد، میتوانیم دریابیم آن باورهای موهوم تا چه اندازه در ایران رواج داشته است. این روزنامهنگار روشهای بهارمغانآورده از فرنگ را در این زمینه چنین توصیف میکند «در اینجا طفل را از کودکی، از زمانی که به حرف و به راه میافتد تحت توجه قرار میدهند، با او حرف میزنند، به سوالات و پرحرفیهای بچه پاسخ میدهند همینکه بزرگ شد او را در موزهها گردش میدهند، همه را به او نشان میدهند، آثار تاریخی کشور خود را برای بیدار کردن احساسات ملی و وطنی طفل مفصل توضیح میدهند، خرافات و اوهام را از مغز بچه دور میسازند». زندگی سنتی جامعههای گذشته، نگهداری و سلامت کودکان را سخت میکرد. بیماریها و نبودِ بهداشت در زندگی، گزندهایی بسیار به کودکان میرساند. خانوادهها بدینترتیب به پارهای باورهای عامیانه در زمینه دور نگاهداشتن کودکان از گزند روزگار گرایش مییافتند. مرتضی راوندی، نگارنده کتاب پربرگ «تاریخ اجتماعی ایران» نمونههایی دراینباره روایت میکند «مادران از نهادن نظرقربانی در بالای سر کودک غفلت نمیکردند. چه در آن روزگار معتقد بودند که بیماریهای گوناگون اطفال، ناشی از چشمزخم است ... گاه برای دفع خطرات، چشم گوسفند را کاملا خشک میکردند و با شیشههای مخصوص رنگارنگ بالای سر طفل میآویختند. علاوه بر اینها، برای بیرونراندن اجنه و ارواح خبیثه و سالمکردن محیط، بعضی مواد را دود میدادند». عیسی صدیق نیز، خاطرهای از روزگار کودکی به یاد میآورد که جدهاش سفارش کرده بود همواره بازوبندی دربرگیرنده نوشتههایی بر بازویش ببندند اما روزی از الاغ افتاد و گریه سرداد «نوکر فرارسید و مرا بخانه برد. جدهام پس از نوازش بسیار متوجه شد که بازوبندم بر بازو نبود و بمادرم گفت که همین مسأله باعث زمین خوردن من شده و سفارش کرد که هیچگاه مرا بیدعا و بازوبند نگذارند».
بخشی از باورهای خرافی و بیریشه، با دگرگونی در پوستههای بیرونی خود به گستره فرهنگ و ادب توده مردم (فولکلور) راه برده، کارکردهایی عامیانه مییافتند. پارهای سالمندان در خانوادهها بهویژه پدربزرگ و مادربزرگ، قصهها و داستانهایی برای کودکان روایت میکردند که با گذر از رویه شیرین و خاطرهانگیز آنها، به وجود باورهایی موهوم در پسِ آن پوسته بیرونی میتوان پی برد. آن قصهها که با نیروی خیالانگیزی شرقی آمیخته میشد، باورهایی خرافی بهویژه موجوداتی موهوم در ذهن کودکان شکل میداد که در هیچ واقعیت بیرونی ریشه نداشت و به دنیای خرافه پهلوی میزد. نمونهای از چنان قصهها و پیامدهای آنها را عیسی صدیق، کارگزار فرهنگی و دیوانی در دوره پهلوی، در روایتی نمایانده است. او در کتاب «یادگار عمر» مینویسد «شبها پس از نوشتن تکالیف کتبی و صرف شام «ننه آقا» که زن سالخوردهای بود و پسرش بنام اسدالله در حجره پدرم خدمت میکرد برای من و خواهرم قصه میگفت تا بخواب میرفتیم. قصههای او بیشتر راجع بود به جن و پری و دیو و اشباح مهیب و دخالت آنها در کار و مقدرات مردم و صدمه و آزاری که مخصوصا شبها بر خلق وارد میسازند. این قصهها مرا از تاریکی و شب میترسانید و در روحم اثر بسیار هولناک باقی میگذاشت و تا زمانی که در دارالفنون علوم طبیعی نخوانده بودم فوقالعاده موجب پریشانی خاطر و ناراحتی و عذاب فکری و رعب از موجودات خیالی و بیم از تنهائی و وحشت و فرار از حمام و خرابه و باغ و زیرزمین و قبرستان بود و نیروی عمل و فعالیت را پس از غروب آفتاب مخصوصا در مجاورت امکنه مذکور بکلی از من سلب مینمود».
مبتذلترین شکل باورهای خرافی
باورهای خرافی و موهوم هرچند، گاه در آمیزش با پارهای ویژگیهای جامعه ایرانی، صورتی نرم و دلربا مییافت، بهعنوان نمونه به دنیای خیالانگیز ادب و فرهنگ عامیانه ره میسپرد اما در دورههایی از تاریخ این سرزمین با بهرهگیری از افول علم و دانش، خود را گاه به مبتذلترین شکل مینمایاند. ژاک هردوان، جهانگردی فرانسوی که در اواخر قاجار و اوایل پهلوی اول به ایران آمده است، در کتاب «در آفتاب ایران» یکی از سنتهای نوروزی مردم تهران را در آن زمانه چنین بازمیتاباند «جمعیت بسوی میدان تکیه دولت که جایگاه توپ مروارید بود میرفتند- توپ مقدس مروارید از غنائم جنگی است که در چندینسال پیش هنگام جنگ با پرتغالیها از بنادر جنوب بتهران حمل گردیده است. زنها بیش از مردها برای رسیدن بتوپ مروارید و لمس آن کوشش مینمودند. هر زنی که میتوانست خود را بتوپ برساند طفل مریض خود را در دهانه آن قرار داده میگفت «ای توپ مقدس طفل من مریض است اگر او را خوب نکنی عید نوروز برایم تلخ خواهد شد». او همچنین با اشاره به جایگاه آن توپ در باورهای توده، «بزرگترین هنر» آن را «پیدا کردن شوهر برای دختران» میشناساند.
منبع: شهروند