به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه فرهیختگان؛ فرهنگستان علوم اسلامی قم به ریاست سیدمحمدمهدی میرباقری ازجمله پیشروان در عرصه علوم انسانی اسلامی است که در نوع نگاه به غرب و نحوه مواجهه با تراث فکری اسلامی زبان مخصوص به خود را داراست. نظرات اصحاب فرهنگستان در مورد فلسفه اسلامی یا چیزی که خود «فلسفه مسلمانان» مینامند، محل بحث و نقد و نظر بوده است. در گزارش پیشرو گفتاری از آیتا... میرباقری در تبیین نوع نگاه فرهنگستان به فلسفه اسلامی را بررسی کردهایم.
آیتا... میرباقری با دستهبندی دو رویکرد افراطگرا و تفریطگرا در باب عرفان و فلسفه اسلامی گروهی را معتقد به بینونت مطلق میان اسلام و فلسفه و عرفان اسلامی میداند که فلسفه را ادامه همان حکمت یونان و عرفان را نیز ادامه عرفانهای هندی و ایران باستان میدانند. رویکرد دوم ادبیات فلسفه و عرفان را نازله قرآن و تنها راه دستیابی به قرآن و کلید گنج معارف قرآن میداند. از نظر میرباقری رویکرد اول غلو و رویکرد دوم نیز نوعی مبالغه است.
میرباقری در ادامه اضافه میکند که این بحث مربوط به جامعهشناسی علم است و نیازمند آن است که ما عوامل اجتماعی دخیل در فرآیند توسعه فلسفه و حکمت و عرفان در دنیای اسلام را، هم از منظر فلسفه تاریخی و هم از منظر جامعهشناختی و انسانشناختی و حتی از منظر معرفتشناختی دنبال کنیم و به جواب روشنی در این حوزه برسیم.
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم درمورد دیدگاه مختار در مورد فلسفه و عرفان اسلامی با تاکید بر نقش فرهنگ قرآن و اهلبیت(ع) در پیشرفت دانش عرفان و حکمت در رابطه با نوع اثرگذاری فرهنگ اسلامی چنین میگوید: «اثرگذاری فرهنگ اسلامی نه به این معنا که تحریک به دانش و علمآموزی میکردند بلکه فرآیندی را برای تحقق دانش ایجاد میکردند و نظام موضوعات و مسائل مورد تحقیق در حوزه فلسفه را بهشدت تحت تاثیر قرار دادهاند. اگرچه حکمت و فلسفه ما متأثر از فلسفه یونان است، لیکن بیتردید توسعه مسائل و اولویتی که به نظام مسائل داده شده است، در دنیای اسلام کاملا متفاوت با حوزه یونان است.»
او اضافه میکند: «فیلسوفان مسلمان با فرهنگ اسلامی اندیشیدهاند و به دنبال اثبات معارف اسلامی بودهاند. شما هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که بگوید خدا نیست یا توحید، اصل نیست یا به ثنویت رسیده باشد؛ حتما به توحید میرسیدهاند. هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که در اثبات نبوت یا حتی در بحث سیاست مدن، پای نبی مکرم(ص) را پیش نکشیده باشد. این به معنای تاثیر فرهنگ اسلام بر عرفان و فلسفه است. یعنی عرفان و فلسفه ما به لحاظ نظام موضوعات و غایات و حتی به لحاظ منابع، بهشدت تحتتاثیر فرهنگ اسلام بودهاند.»
میرباقری در ادامه با تعبیر ویژگی «مفهوم مرکزی» در فلسفه اسلامی به حد اولیه، «مفهوم مرکزی» در دوره صدرالمتألهین و شیخ اشراق و در کل دوره اسلامی را تحتتاثیر معرفتهای توحیدی برمیشمارد و بهعنوان مثال مفهوم نور در حکمت اشراقی سهروردی را از این سنخ میداند: «شیخ اشراق مفهوم نور را محور تحلیل تمام آفرینش قرار میدهد و همه کثرات عالم را بر محور این مفهوم تحلیل میکند. این نظریه گرچه به یک معنا وامدار حکمت ایرانی است، ولی بیشتر، از معارف قرآنی و فرهنگ نبیاکرم(ص) بهره جسته است و در حکمتالاشراق ازجمله به «آیه نور» اشاره میکند. این مفهوم مرکزی، بر تمام دستگاه فلسفی او تاثیر گذاشته و لذا همه چیز را بر پایه نور تحلیل میکند. گرچه تحلیلش رسا نیست، ولی تلاش کرده براساس این مفهوم مرکزی تمام حکمت را سامان دهد. این تاثیر فرهنگ مذهب بر حد اولیه و مفهوم مرکزی فلسفه است.»
استاد سطوح عالی حوزه علمیه با اشاره به اصالت وجود بهعنوان «مفهوم مرکزی» حکمت متعالیه ملاصدرا معتقد است: «از نظر او وجود، چیزی جز حقیقت حضرت حق نیست و مابقی را وجود نمیداند؛ یعنی میخواهد بگوید اگر در فلسفه بحث میکنید یعنی در باب حضرت حق بحث میکنید؛ لذا اصل خلقت را به تَشَأّن و تجلی بر میگرداند و علیت و کثرت و زمان و حرکت و همه مفاهیم را حول همان مفهوم مرکزی وجود که از منظر ایشان همان حضرت حق است. کاری که صدرالمتألهین کرده این است که مفهوم مرکزی فلسفه را برپایه توحید بنا گذاشته و سعی کرده همه هستی را بر پایه حضرت حق تفسیر کند و مراتب و عوالم خلقت را که در کتب متفرقه خودشان تبیین کردهاند از عالم ملک تا عالم مثال تا عالم عقل و... همه را مراتب تجلی و تنزل و تطور آن حقیقت بداند. البته ممکن است که در این مفاهیم، اشکالاتی باشد که باید مورد بررسی و نقد قرار گیرد، اما به هر حال، سعی کرده است مفاهیم را متأثر از توحید تبیین کند.»
وی در پایان نتیجه میگیرد که حکمت ما در این مقیاس و در مفهوم مرکزی و حتی در نظام مسائل و اولویت مسائل و در غایات، متاثر از وحی بوده است.