به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ هیچ محققی در حوزۀ فلسفه، دینپژوهی و الهیات نیست که از مطالعۀ دقیق تفکرات اسپینوزا و روشن کردن موضع خود نسبت به اندیشههای او بینیاز باشد. اسپینوزا فیلسوف مهم و تاثیرگذاری بوده و در جریانهای فکری و اجتماعی متعددی نفوذ داشته و همچنان دارد. در کنار همۀ اینها، زندگی شخصی او نیز نمونۀ آموزندهای است برای کسانی که سر در پی مشی فلسفی و زیست فیلسوفانه دارند.
متن زیر گفتگوی ما با حسین صابری ورزنه، عضو هیئت علمی گروه ادیان و عرفان دانشگاه تهران در مورد این فیلسوف بزرگ است.
*تکثر اندیشه های فلسفی را چگونه تبیین می فرمایید و چگونه میتوان در میان این اندیشه های متکثر به وحدت رسید؟
اندیشۀ فلسفی در طی اعصار مختلف در مواجهه با کثرتی که پدیدههای جهان از خود بروز میدهند، همواره ناخشنود بوده و تمام کوشش خویش را صرف یافتن یا جعل وحدتی نموده است تا بر این کثرت فائق آید و جهانی را برای خود به تصویر کشد که نه متکثر، بلکه منتظم و معلومِ عقل وحدتگرا باشد. «قوانین» و «قواعد» چنین نقشی را ایفاء میکنند. از یک سو کثرت را ذیل وحدت گردِ هم میآورند و از سوی دیگر، گریزپایی رخدادها و عدم تعین ظاهری حوادث را به ریسمان ضرورت مهار میسازند و بدین طریق، موجبات خرسندی عقل را فراهم میآورند.
تغییر و دگرگونی نیز از جملۀ مواردی است که همواره پرسش آفرین بوده و اندیشه را به سوی ساحتی رهنمون ساخته که تغییر عارض بر آن نمیشود و تذبذب و تزلزل وجود شناختیای را که در جهان صیرورت است، به جانب خود راه نمیدهد: آرخه هستی بنیادینی که در عین ثبات، مجال دگرگونی را فراهم میسازد و با وجود صیرورتی که بر هر آنچه به دیدۀ حواس ظاهر میشود حکمفرماست، همچنان همان میماند. وحدت در مقابل کثرت، ضرورت در مقابل عدم تعین علّی و اینهمانی در مقابل صیرورت، جملگی مفاهیمی هستند که مهمترین مقولات بسیاری از نظامهای فلسفی را تشکیل دادهاند.
*اسپینوزا به عنوان فیلسوفی نظام ساز، برای وحدت اندیشه های متکثر چه راه حلی ارائه داده است؟
اسپینوزا که بیتردید یکی از بزرگترین فیلسوفان نظامساز تاریخ است، در زمانۀ گسترش شکاکیت و به محاق رفتن فلسفه و منطق ارسطویی، برآن بود تا به نقطۀ اتکایی دست یابد، اما بر خلاف دکارت بر سوژۀ اندیشنده متمرکز نشد، بلکه هر سه مقولۀ وحدت، ضرورت و ثبات را ذیل مفهوم جوهر گرد آورد و آن را مبنای تفکر فلسفی خود قرار داد
اسپینوزا که بیتردید یکی از بزرگترین فیلسوفان نظامساز تاریخ است، در زمانۀ گسترش شکاکیت و به محاق رفتن فلسفه و منطق ارسطویی، برآن بود تا به نقطۀ اتکایی دست یابد، اما بر خلاف دکارت بر سوژۀ اندیشنده متمرکز نشد، بلکه هر سه مقولۀ وحدت، ضرورت و ثبات را ذیل مفهوم جوهر گرد آورد و آن را مبنای تفکر فلسفی خود قرار داد. جوهری الهی که هم واحد است، هم فاعلیتش به ضرورت ذاتی و ازلی است و هم به صورتی سرمدی همواره اینهمان است.
علاوه بر این، چون این جوهر در بیرون از مرزهای جهان سکنی نگزیده، ضرورت را نیز با خود به آن سوی آسمان ثوابت منتقل نساخته و از راه دور به تدبیر امور جهان نپرداخته، بلکه در جان جهان مأوی گرفته و ضرورت را درونیِ عالم قرار داده است، تا بدین واسطه هم راه را بر هر نوع عدم تعین علّی بسته و هم مبنای علم و معرفت را استحکام بخشیده باشد. از این روی، برای دفاع از وثاقت علم، دیگر نیازی به سخن گفتن از ارادۀ خدا که بر حفظ سنن و نوامیس تعلق گرفته است نیست، چرا که منشاء ضرورت و انتظام علّی، ذاتیِ جهان است.
اسپینوزا در کسوت یک فیلسوف شهودکننده، به دیدۀ عقل مشاهدهگر، در پس کثرات و تغییرات، حقیقتی را شهود کرده است که به وحدتی فراگیر، ضرورتی ازلی و ثباتی سرمدی، مبدأ و محمل و نگهدارندۀ کثرات است. چنین شهودی اگرچه متأثر از شیوع آموزههای قبالایی در جامعهای بوده که وی در آن زیسته است، اما به نظر میرسد که پرداختن وی به علوم دقیقه از جمله ریاضیات و هندسۀ اقلیدسی، در پدید آمدن این وحدتنگری سهمی بهمراتب عظیمتر داشته و در نهایت نیز چارچوب مفهومی فراخی برای ارائۀ تفکراتش در اختیارش نهاده است.
بنابراین، فهم درست سهم ریاضیات و بالخصوص هندسه در شکلدهی به چارچوبهای معرفتی و مقولات اصلی فلسفۀ اسسپینوزا، پژوهشگر این حوزه را به قلب تفکر وی رهنمون میسازد. اسپینوزا برای ارائۀ تفکراتش در شکل و شمایل هندسی و اقلیدسی، آنگونه که دوستش مایر نیز در مقدمۀ شرح اصول متذکر میشود، متحمل رنج فراوانی شد و احتمالاً این مرارت در مرگ زودرس وی نیز بیتأثیر نبوده است.
*لطفا در مورد پیشفرضهای اندیشه اسپینوزا بیشتر بفرمایید.
یکی از پیشفرضهای اساسی اسپینوزا اعتقاد به همراستا بودن نظام ثبوت و اثبات یا نظام علّت و دلیل است. به بیان دیگر، اگر جهان ثبوت از خدا نشأت میگیرد و در نهایت به اشیاء متناهی ختم میشود، نظام تفکر نیز اگر قرار است به معقولترین وجه ممکن شکل گیرد، میبایست از خدا بیآغازد و به امور متناهی ختم کند
یکی از پیشفرضهای اساسی اسپینوزا اعتقاد به همراستا بودن نظام ثبوت و اثبات یا نظام علّت و دلیل است. به بیان دیگر، اگر جهان ثبوت از خدا نشأت میگیرد و در نهایت به اشیاء متناهی ختم میشود، نظام تفکر نیز اگر قرار است به معقولترین وجه ممکن شکل گیرد، میبایست از خدا بیآغازد و به امور متناهی ختم کند. از این روی، در رساله در اصلاح فاهمه در میان تمام تصورات ذهن، تصور خدا را حائز بیشترین وضوح و تمایز میداند و آن را بهترین نمونه برای تشخیص معیار درستی تصورات تلقی میکند و بدین واسطه، برای روش ماهیتی انعکاسی در نظر میگیرد.
یعنی روش درست چیزی نیست مگر شناخت معیار حقیقت از روی بدیهیترین تصور و هدایت کردن تفکر بر مبنای این معیار، و استخراج و استنتاج استلزامات و پیامدهای تصورات صحیح و کشف نسبتهای بین آنها. از این جهت، روششناسی مسبوق به هستیشناسی و معرفتشناسی است. هستیشناسی از این جهت که مبنا تصوری است که انسان از هستی مطلق دارد و معرفتشناسی به این خاطر که باید میان تصورات برآمده از تجارب مبهم و تفکر استدلالی یا شهودی تمایز نهاد، و حقیقت را در دو مورد اخیر جست و همین مسبوقیت به هستیشناسی و معرفتشناسی است که اسپینوزا را به ناتمام گذاردن رساله سوق میدهد؛ روش نه پیش از اندیشه و نظامسازی بلکه توأمان با آن ظهور خواهد یافت.
نحوۀ اندراج احکام در اَشکال هندسی نیز شهود اسپینوزا در خصوص کیفیت اندراج امور کثیر در امر واحد را تحت تأثیر قرار داده و چارچوب مفهومی متقنی برای بیان شهودش فراهم ساخته است. شکل هندسی به عنوان وجه جامع، به صورتی اندراجی دربردارندۀ تمام احکام خود است و این اندراج احکام متکثر در شیء واحد، به هیچ وجه وحدت وجه جامع را مخدوش نمیسازد و چیزی را نیز بر آن اضافه نمیکند: مثلثیت مثلث تا انتهای استنتاج تمام احکام آن، همچنان همان است.
از سوی دیگر، نسبت ضروریای که بین مقدمات و نتایج در براهین هندسی وجود دارد، اسپینوزا را در انکار وجود ارادۀ جزافیه در ساحت خداوندی و همچنین در مرتبۀ انسانی راهنما بوده است و دوری گزیدن از تبیینات غایتانگارانه را آنچنانکه دراخلاق تصریح میکند، همگی مدیون ریاضیات هستیم. نقدهای وی بر انسانوار انگاری خدا و انفعالات عاطفی را نیز بسیاری از شارحان، میراثی دانستهاند که ساختار غیرشخصی ریاضیات و هندسه در آن بیتأثیر نبوده است.
*چرا اسپینوزا از اینکه خدا را خارج از چارچوب جهان بداند، ابا دارد؟
همۀ این دایرۀ مفهومی و چارچوب قانونمدار، درونی اندیش(هر چه قرار است از مثلث استنتاج شود، در خود مثلث است) و وحدتگرا، اسپینوزا را که در جستجوی سعادت است و سعادت را نیز در گرو درک وحدت میان انسان و همۀ شئونات هستی میداند(انسان در جهان غریب نیست)، برآن میدارد تا موضعی منتقدانه نسبت به تلقی متألهانی داشته باشد که خدا را بیرون از جهان، قانون ستیز، خالق از عدم و منفعل به انفعالات عاطفی میدانند، خدایی که در نظر وی، عقل را خرسند نمیکند و مجال رسیدن به سعادت حقیقی را از انسان میستاند.
مفهوم «نامتناهی مطلق» نیز در فهم تلقی اسپینوزا از خدا اهمیت اساسی دارد و گمان میرود، درک اسپینوزا از «نامتناهی مطلق» از دلایل اصلی بریدن وی از سنّت الهیاتی مرسوم در ادیان ابراهیمی است که موجبات تکفیر وی را هم فراهم میسازد
در کنار تمام مفاهیم پیشگفته، مفهوم «نامتناهی مطلق» نیز در فهم تلقی اسپینوزا از خدا اهمیت اساسی دارد و گمان میرود، درک اسپینوزا از «نامتناهی مطلق» از دلایل اصلی بریدن وی از سنّت الهیاتی مرسوم در ادیان ابراهیمی است که موجبات تکفیر وی را هم فراهم میسازد. بخش مهمی از آثار اسپینوزا مصروف نقد تلقیهای رایج از خداوند در زمانۀ خود شد، تلقیهایی که بیش از همه در سنّت ابنمیمونی و توماسی رواج داشت و مقبول و مطبوع عالمان یهودی و مسیحی قرار گرفته بود. عمده اشکال این دیدگاهها در نظر اسپینوزا، تلقیِ نادرست آنها از «ذات نامتناهی» و در نتیجه انسانوار انگاری خداست.
میتوان گفت که از نظر اسپینوزا، خطای بسیاری از متکلمان و فیلسوفان متأله در فهم درست «عدم تناهی خداوند» و به تبع آن تعبیر نادرست از نسبت علّی بین خدا و جهان، منجر به این شده است که نظامهای فلسفی و کلامی مورد نظر، از ایجاد یک دستگاه فکری دقیق عاجز بمانند. اما مسئله صرفاً در حد و حدود نقص در یک نظام فلسفی قرار ندارد، بلکه نقص در اندیشۀ حقیقی، همانطور که پیشتر اشاره شد، به نقص در سعادت میانجامد و بنابراین، تمام حوزههای انسانشناسی و سعادتشناسی و اخلاق فردی و اجتماعی را نیز پوشش میدهد.
از این روی، در کنار بحث وجه جامع هندسی و اندراج هندسی، یکی دیگر از نقاط ثقل فلسفۀ اسپینوزا به تلقی وی از ذات نامتناهی بازمیگردد. اگر نامتناهی مطلق درست فهم شود، نسبت علّی بین نامتناهی و متناهی نیز شکل و صورتی خاص مییابد و تلقی خدای رخنهپوش(یا خدای بیرون از دستگاه) که به نحوی در هر دو سنّت مذکور مورد پذیرش واقع شده است، باطل میگردد. از نظر اسپینوزا، درک ذات نامتناهیِ مطلق و استنتاج استلزامات منطقیِ آن، تغییرات عمدهای در نگرش فلسفی، اخلاقی و دینی ایجاد میکند و مواجهۀ انسان را با خدا و جهان، آلام و لذایذ، عواطف و هیجانات، خود و دیگران، علم و فلسفه، دین و بایدها و نبایدها و بهطورکلی با هر آنچه بهنحوی با زندگی انسانی نسبت و رابطه دارد، متفاوت میسازد.
*در نگاه اسپینوزا، خدا چه نسبتی با طبیعت دارد؟
اسپینوزا با نفی تلقی خدای بیرون از جهان، در حقیقت، به مفهوم طبیعت توسعه میبخشد و آن را مترادف با کل هستی بهکار میبرد
اسپینوزا با نفی تلقی خدای بیرون از جهان، در حقیقت، به مفهوم طبیعت توسعه میبخشد و آن را مترادف با کل هستی بهکار میبرد. با توجه به این مطلب، دو پرسش مهم قابل بررسی است: اوّل اینکه آیا خدا تمام طبیعت است و یا وجهی/بخشی از طبیعت؟ و دوّم اینکه چه فرضها و مبادی فلسفیای، اسپینوزا را بدین سوی میکشاند تا خدا را به عنوان علت درونی در طبیعت قرار دهد؟ پاسخ مختصر به پرسش اوّل این است که خدا به انضمام حالاتش تمام طبیعت است.
طبیعت چیزی نیست جز ذات خدا (طبیعت طبیعتآفرین) و حالات خدا (طبیعت طبیعتپذیر). پذیرش همین دوگانگی است که موجب میشود من از پذیرش تفسیر پانتئیستی از فلسفۀ اسپینوزا بازبمانم. اما پاسخ به پرسش دوّم نیازمند تفصیل میباشد. به نظر میرسد که رویکرد اسپینوزا در نفی فراطبیعی بودن خداوند، دارای سویۀ هستیشناختی است. در نوع اندیشهای که از سوی متألهان و فیلسوفان یهودی، مسیحی و مسلمان ارائه میشود، خداوند به دو معنا متعالی از طبیعت است: هم مجرد است و هم در بیرون از جهان طبیعت قرار دارد.
در این دیدگاه، طبیعت با ماده و تجزیهپذیری و نقص حاصل از آن پیوند ناگسستنی دارد، فلذا خدا را فراطبیعی میداند. اما در اینجا مسئلهای وجود دارد که مشکل آفرینی میکند: «سنخیت علّی و معلولی». بسیاری از این اندیشمندان اگرچه سنخیت بین علت و معلول را میپذیرند و قائلند که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد، اما باز وجود غیر مادی را علت وجود مادی و وجود غیر ممتد را علت وجود ممتد میدانند.
البته این مشکل برای کسانی که سنخیت علّی و معلولی را نمیپذیرند و ضرورت موجود در قاعدۀ علیت را قبول ندارند، مسئلهای پدید نمیآورد. اما ضرورت و سنخیت علّی و معلولی به دلایل متفاوتی از سوی بسیاری از فیلسوفان بدیهی انگاشته شده و آنها را بدین باور سوق داده که نفی این قاعده به تناقض میانجامد. بهواسطۀ پذیرش قاعدۀ سنخیت، متألهان بسیاری تلاش کردهاند تا نسبت مجرد و مادی را به انحای متفاوت حل کنند، اما به نظر اسپینوزا، پاسخهای آنها در نهایت به نفی همین قاعدۀ مورد پذیرش میانجامد.
اسپینوزا درست در همینجاست که انقلابی در پاسخ بدین مسئله بوجود میآورد. تا به اکنون تمام این اندیشمندان سعی میکردند تا با پیشفرض فراطبیعی بودن خدا، به نحوی نسبت علّی بین امر فراطبیعی و جهان طبیعی را روشن سازند، اما اسپینوزا قائل است که چنین کوششهایی به بنبست میرسند و بنابراین، مواجهۀ خود با مسئله را دچار چرخش میکند و پیشفرض فراطبیعی بودن خدا را به چالش میکشد. به عبارت دیگر، اسپینوزا خدا را به درون ساحت طبیعت میآورد تا بتواند برای وجود اشیاء طبیعی توجیهی معقول عرضه دارد.