فرهنگ امروز/ مجید فنایی:
طرح مسئله
توسعه یکی از مهمترین و اساسیترین مباحثی است که در طول دوران مدرن در حوزههای مختلف علوم انسانی مدرن اعم از علوم اجتماعی، سیاسی، حوزههای اقتصاد و... مطرح شده و میشود. پیشینۀ مباحث مطرحشده در توسعه و خود مفهوم توسعه، مفهومی مدرن و برساختۀ دوران مدرن و صنعتی است. در این میان در اغلب کشورهای جهان سوم و درحالتوسعه مثل کشور ما ایران که از شروع دوران مدرن ِ خود همواره دغدغۀ توسعه داشته و احساس عقبماندگی و توسعه نیافتن داشته و دارد، پرداختن به حوزۀ توسعه نه امری جدید و نو بلکه تا حدودی تکراری و کسلکننده است. پرسش تاریخی مهم ما در شروع دوران جدید تاریخی از زمان عباسمیرزا تا به حال همین پرسش بوده است: چرا عقب ماندهایم؟ چرا توسعه نیافتهایم؟ بهطوریکه میتوان شکلگیری دارالفنون، توجه به علم مدرن و شکلگیری دانشگاه در ایران را در ذیل همین پرسش قرار داد و این ادعا را کرد که علم مدرن در کشور ما نه به خاطر دغدغۀ شناخت و علم برای علم، بلکه برای فهمیدن علل عقبماندگی و توسعهنیافتگی شکل گرفته است (توفیق،۱۳۸۸). ۱
با وجود این مسئلۀ مهم و حیاتی و با وجود اینکه مسئلۀ توسعه و حوزۀ مطالعات مربوط به توسعه نه حوزهای جدید بلکه کهنه است، این دانشجوی تازهکار علوم اجتماعی این تصور را دارد که حوزۀ آکادمیک و دانشگاهی ما هنوز پاسخی درخور توجه برای این پرسش تاریخی پیدا نکرده است. با وجود پژوهشها و معدود آثار شایان توجهی که توسط متفکران وطنی در مورد این مسئله وجود دارد، ولی مفهوم توسعه هنوز برای ما تعریف نشده و گنگ باقی مانده است. بسیاری از محققان و متفکران علوم انسانی ما برای توضیح علل عقبماندگی حرفی به جز طرح مسئلهها و مباحث تکراری شرقشناسانه که توسط متفکران غربی انجام شده است، نزدند و رد نگاه (بهزعم ادوارد سعید) شرقشناسانهای که در آثار مونتسکیو، هگل، مارکس، وبر و... در مورد تاریخ شرق، در اغلب آثار این محققان دیده میشود. آوردن چند مثال از مونتسکیو به بحث کمک میکند؛ آرون در کتاب نظریۀ خود فرق استبداد و سلطنت را از دید منتسکیو چنین مطرح میکند:
«هم در حکومت سلطنتی و هم در حکومت استبدادی، دارندۀ حق حاکمیت یک تن بیشتر نیست؛ اما در نظام سلطنتی، دارندۀ یگانه حق حاکمیت بر طبق قوانین ثابت و مستقر حکومت میکند و حال آنکه در حکومت استبدادی، قانون و قاعدهای در کار نیست» (آرون،۱۳۸۷،۳۲). ۲ «نمونۀ حکومت جمهوری را میتوان در جمهوریهای قدیم و مخصوصاً در جمهوری رم (پیش از فتوحات بزرگ) جست. نمونۀ کامل نظام سلطنتی، نظامهای سلطنتی اروپا یعنی انگلستان و فرانسۀ زمان خود او هستند؛ و اما نمونۀ کامل استبداد، همانا امپراتوریهای آسیایی است که مجموعهای است از امپراتوریهای ایران، چین، هند و ژاپن» (همان،۳۷). ۳
آرون پس از این تفسیر اعتراف میکند: «مونتسکیو منشأ تفسیری از تاریخ آسیا است که هنوز هم کاملاً از بین نرفته و از ویژگیهای اندیشۀ اروپایی به شمار میرود. بنا به این تفسیر، نظامهای آسیایی به ذات استبدادیاند... استبداد آسیایی چنانچه مونتسکیو توصیف میکند، همانا برهوتزدگی است. فرمانروای مطلق یک تن تنهاست، قادر مطلقی است که احتمالاً ممکن است قدرت خویش را به وزرایش تفویض کند» (همان). ۴
حال به طرح ابعادی از نظریۀ استبداد ایرانی کاتوزیان توجه کنید.
بند ۷: «به همین دلیل، قانون -یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت به حدود آن محدود و در نتیجه قابل پیشبینی بود- وجود نداشت، اگرچه احکام و اوامر و مقررات معمولاً زیاد بود. قانون عبارت از رأی دولت بود که میتوانست هر لحظه تغییر کند؛ معنای دقیق استبداد همین است، نه دیکتاتوری. دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعۀ طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون» (کاتوزیان،۱۳۷۲،۸). ۵ این استبداد وحشتناک که تابع هیچ قانونی نیست، فقط در یک نفر آن هم شاه خلاصه میشود و فقط ممکن است آنطور که مونتسکیو میگوید، شاه قدرت خود را (به تعبیر کاتوزیان در بند یک نظریۀ استبداد ایرانی که از شکل نگرفتن فئودالیسم اروپایی مینالد، قدرت به علاوۀ زمینهای زراعتی که در چنگال خود دارد) به کسی تفویض کند، فقط و فقط در شرق به وجود آمده است:
«به این معنا حکومت استبدادی هرگز در جهان غرب وجود نداشته است [زیرا] که حکومت در غرب همیشه بر اساس عرف و عادت و قانون استوار بوده» (همان،۱۳). ۶ یا به تعبیر هگل چون روح آزادی فقط در غرب متجلی میشود. این نوع نظریهپردازی که مخلوطی از نظریات شرقشناسانی چون مونتسکیو، هگل، مارکس، ویتفوگل و... است نه تنها در کاتوزیان بلکه در آثار نظریهپردازانی چون آبراهامیان، اشرف و... تکرار شده که توسعهنیافتگی امروز ایران را به گردن تاریخ استبدادی چندهزارساله میاندازد (!).
پس با آوردن این نمونهها میتوان ادعا کرد هنوز مسئلۀ توسعهنیافتگی و عقبماندگی ایران از ابتدای دورۀ مدرن (دوران قاجار) تا به حال بهصورت مستقل مورد پژوهش قرار نگرفته است. نیت بنده هم از نوشتن این پژوهش بهعنوان یک دانشجوی سال دوم علوم اجتماعی این حرکت سادهلوحانه نیست که علل توسعهنیافتگی تاریخی ایران در دوران مدرن را (به نظر خودم) کاری که هیچکس انجام نداده، انجام دهم. هدف از نوشتن این پژوهش مرور کردن نظریات نظریهپردازانی است که با این مفهوم درگیر شده و سعی کردهاند تحلیلی نظری از توسعهنیافتگی در ایران مدرن ارائه کنند تا بتوان با موانعی که بر سر اصل توسعهنیافتگی ما وجود دارد آشنا شد. این پژوهش شامل چند قسمت است، در قسمت نخست سعی شده بنا به این پیشفرض که توسعه مفهومی چندوجهی است و تعاریف متعددی از آن شده، تعاریف مختلف مفهوم توسعه را ارائه کرده و پس از آن به یک تعریف واحد برسیم. در قسمت دوم به مهمترین عامل که مانعی برای توسعهیافتگی ما شده اشاره خواهیم کرد (موانع تاریخی) سپس به یک جمعبندی خواهم رسید.
مفاهیم توسعه
بسیاری از نظریهپردازان و محققان معتقدند مفهوم توسعه از حوزۀ مطالعاتی تجربی و علم زیستشناسی وارد علوم انسانی شده است؛ در این میان میتوان به ولفگانگ زاکس اشاره کرد. زاکس معتقد است توسعه در حوزۀ زیستشناختی به معنای از قوه به فعل رسیدن ظرفیتهای نهفته در موجودات است: «توسعه یا تکامل موجودات زنده در زیستشناسی به فرایندی اشاره داشت که طی آن موجودات زنده به قابلیتهای ارثی یا تکوینی خود تحقق بخشیده و به حالت طبیعی میرسند که زیستشناسان پیشبینی میکردند» (زاکس،۱۳۸۵،۱۷). ۷ در این نوع تعریف از توسعه به نوعی نگاه تکاملگرایانه برخورد میکنیم که تحت تأثیر نظریات داروین در حوزۀ زیستشناسی به وجود آمده است.
همانطور که گفته شد، این نوع نگاه تکاملگرایانه به توسعه وارد حوزۀ علوم اجتماعی شد و در ابتدای تشکیل این علوم، محققان علوم اجتماعی مثل آگوست کنت و اسپنسر را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. اسپنسر که حتی خود را یک داروینیست اجتماعی میدانست، معتقد بود جهان طبق اصل تکامل در حال گذار به وضعیت بهتری است و با گذشت زمان ویژگیهای بالفعل انسانها و جهان اجتماعی بهصورت بالفعل درمیآید و تمامی استعدادهای نهان آدمی محقق میشود. «اسپنسر در نخستین نظریۀ تکاملیاش استدلال میکرد که تکامل اجتماعی مستلزم پیشرفت بهسوی یک وضعیت اجتماعی آرمانی است... این جامعه میبایست بر دوستی، نوعدوستی، تخصص کامل، بها دادن به دستاوردها به جای ویژگیهای مادرزادی و بهویژه همکاری داوطلبانه میان افراد استوار باشد» (ریتزر،۱۳۸۹،۴۷). ۸ ولیکن این نوع نگاه تکاملگرایانه با مشکلات عدیدهای روبهرو شد؛ از یک طرف با توجه به وضعیتی که جامعۀ صنعتی در ابتدای دوران مدرن به آن دچار شده بود و مشکلات اجتماعی که در عرصهای وسیع در حوزههای مختلف زندگی مردم اروپا به وجود آمد، متفکران و مردم دیگر چنین نظری نداشتند که جهان در حال گذار به وضعیت مطلوب است. از دیگر خطرات این نگاه وجود نوعی تفکر آرمانگرایانه در آن است که با گذشت زمان متفکران به پوچ بودن این نوع نگاه رسیدند و امروزه دیگر کسی اعتقاد ندارد که توسعه به معنای محقق شدن تمامی ظرفیتهای نهفته در انسان و اجتماع است.
بااینوجود، میتوان به این نتیجه رسید که درست است که ریشۀ مفهوم توسعه از علم زیستشناسی وارد علوم اجتماعی شده، اما توسعهای که ما امروز از آن صحبت میکنیم بههیچوجه با این تعریف قرن ۱۸ و ۱۹ مطابق نیست. توسعه به مفهومی که امروز علوم انسانی در حوزۀ آکادمیک و سیاستمداران در حوزۀ رسمی و رسانهای از آن صحبت میکنند به تعاریفی بازمیگردد که از قرن بیستم وارد حوزۀ علوم انسانی شده است (گرچه مصداق عینی توسعه و پیشرفت در ایران از قرن ۱۹ بهعنوان مسئله برای ما مطرح شد، اما توسعه به مفهوم تکامل و تحقق تمام ظرفیتهای بالقوه هیچ زمانی در ایران ترجمه نشده و این تعریف اهمیتی نیز برای ما ندارد).
تعاریف توسعه
الف- توسعۀ به معنای رشد اقتصادی
در این نوع تعریف، توسعه مساوی با رشد اقتصادی در نظر گرفته میشد؛ هر کشوری که رشد درآمد سرانۀ بالاتری داشت -طبق این تعریف- توسعهیافتهتر ارزیابی میشد. دلیل اینکه رشد درآمد سرانه مقیاس توضیح توسعه قرار گرفت این بود که مقیاسی کمّی بود و با این مقیاس بهراحتی میتوان جوامع مختلف را با هم مقایسه کرد.
ب-توسعه به معنای برابری اجتماعی و سیاسی
پس از اینکه بسیاری از محققان به این نتیجه رسیدند که تنها شاخصهای اقتصادی و مقیاسهایی که نشاندهندۀ افزایش رشد و بهرهوری و ظرفیتهای اقتصادی هستند، نشاندهندۀ پیشرفت نیستند. عدهای توسعه را به معنای از بین رفتن نابرابری در جامعه و افزایش شاخصهای اجتماعی مثل کاهش فقر، بیکاری، عدالت و ... دانستند. همچنین عدهای توسعه را در افزایش ضریب مشارکت مردم در مسائل اجتماعی و سیاسی و عدهای توسعه را با کارآمدی نظام سیاسی و دموکراتیک بودن نظام سیاسی یکی دانستند.
ج- رسیدن به شرایط مطلوب زندگی
امروزه تعریفی از توسعه مدنظر قرار گرفته میشود که جامعتر و مهمتر از مابقی تعاریف توسعه است؛ در این نوع تعریف، توسعه به معنای افزایش و مطلوبیت سطح زندگی مردم یک جامعه در نظر گرفته میشود. میتوان گفت این نوع تعریف به نوعی دربرگیرندۀ تعاریف دیگر نیز هست. مقیاس و میزان مطلوبیت زندگی در این نوع تعریف هم به جنبههای رشد اقتصادی و بالا رفتن قدرت اقتصادی مردم جامعه اشاره دارد و هم به تحقق نسبی عدالت اجتماعی در یک جامعه و از بین بردن نابرابریها تا حد امکان و هم به آزادیهای فردی، دموکراتیک بودن روابط دولت با ملت و افزایش رفاه جمعی.
بدینترتیب میتوان با توجه به تعاریف بالا، توسعه را بهطورکلی چنین تعریف کرد: توسعه به فرایندی انسانی گفته میشود که در چهارچوب یک جامعه شرایطی نسبی برای شکوفا کردن ظرفیتهای فطری و طبیعی انسانی فراهم آید، بهطوریکه موجب مطلوبیت سطح زندگی مردم و احساس رضایت در تمامی ابعاد زندگی اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... به وجود آید. در این پژوهش نیز بر آن هستم که علت عدم توسعهیافتگی کشور ایران در طول دوران مدرن خود را با توجه به تعریف بالا مورد بررسی قرار دهم. در قسمت بعدی به چند مورد از برجستهترین نظریههای توسعه اشاره خواهم کرد.
نظریههای توسعه
«بحث از توسعه در حوزۀ اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی بدون نظامهای مفهومی و نظری معنیدار نیست» (آزادارمکی،۱۳۸۶،۲۱). ۹ بدین معنا که به دلیل گستردگی حوزۀ توسعه و به دلیل چندبعدی بودن مفاهیم و تعاریف توسعه (چنانچه در قسمت قبل اشاره شد)، کار پایهای نظری لازم است تا ابتدا حوزهای از توسعه را از مابقی حوزهها جدا کرده سپس به نظریهپردازی در آن حوزه بپردازد. در این میان میتوان به نظریههای توسعۀ اقتصادی، توسعۀ اجتماعی، نظریههای مارکسی، امپریالیسم، وابستگی، نظام جهانی و ... اشاره کرد که در هریک از این شاخهها بسیاری از متفکرین و نظریهپرازان به ارائۀ نظریات خود پرداختهاند. با توجه به حجم بالای نظریههای ارائهشده، ما به ارائۀ دو نظریۀ مهمتر که در ارتباط با این پژوهش و بحث توسعهنیافتگی ایران مرتبطتر هستند اشاره و به مابقی نظریههای تنها اشارهای کوتاه خواهیم کرد. در قسمت نظریههای توسعۀ اقتصادی میتوان به نظریههای اقتصاددانان شاخصی چون آدام اسمیت، مالتوس، ریکاردو، شومپیتر و روستو اشاره کرد. در حوزههای مختلف مطالعاتی توسعه کمابیش با نظریات این اشخاص آشنایی وجود دارد، لذا از مطرح کردن این نظریات اجتناب میکنیم.
اما نظریههای توسعۀ اجتماعی شامل طیف گوناگونی از نظریهها میشود. از نظریههای تکاملگرایانۀ اولیه گرفته تا نظریۀ مستنتج از اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری وبر که برای توسعه و مدرنیته منشأ دینی قائل شده تا نظریههای پارسونز و مور. همچنین گونههای مختلف نظریهها مثل نظریههای توسعۀ روانی اجتماعی، نظریههای مارکسی و... در این دسته از نظریهها قرار میگیرد. در این بخش با توجه به اینکه موضوع پژوهش موانع توسعه در ایران است به دو نظریۀ مهمتر که ارتباط بیشتری با ادامۀ بحث دارند اشاره خواهم کرد. نظریۀ اول نظریۀ وابستگی نام دارد که نظریهپردازانی چون پل باران، فرانک و فرناندز مطرح کردهاند. نظریۀ دوم و البته (به نظر بنده) نظریۀ مهمتر نظریۀ نظام جهانی است، این نظریه که تا حدود زیادی با اتفاقات کشور ما خصوصاً در ۵۰ سال اخیر هماهنگ است یک نظریۀ بسیار مهم در تئوریهای جامعهشناسی است که بیشتر با نام جامعهشناس بزرگ نئومارکسیست یعنی ایمانوئل والرشتاین گره خورده است. همانطور که واضح است هر دو نظریه تحت تأثیر فضای فکری متأثر از اندیشهها و عقاید مارکس شکل گرفتهاند. در این قسمت بهصورت مختصر به طرح مختصری از این دو نظریه خواهیم پرداخت.
نظریۀ وابستگی
عدهای شروع شکلگیری نظریۀ وابستگی را دهۀ ۶۰ میدانند. تحت تأثیر تحولاتی که در حوزۀ سیاسی و در کشورهای جهان سوم (خصوصاً کشورهای آمریکای لاتین) انجام شد، همچنین تحت تأثیر فضای فکری جدید مارکسی، جامعهشناسانی پا به عرصه گذاشتند تا مسائل جدیدی را که در جهان به وجود آمده بود را با استفاده از اندیشۀ مارکس و ابداعات خود تحلیل کنند. در این میان رابطۀ سرمایهداری غرب با کشورهای دیگر نقش کلیدی بازی میکرد و البته کتاب مهم لنین (رهبر انقلاب اکتبر روسیه) تحت عنوان «امپریالیزم آخرین مرحلۀ سرمایهداری» نیز نقش کلیدی در شکلگیری تفکر نظریهپردازان نظریۀ وابستگی به خصوص دو شخصیت مهمتر آن، فرانک و باران داشت. در این قسمت به طرح نظریۀ وابستگی فرانک خواهیم پرداخت.
فرانک از متفکران نئومارکسیست بود که بهشدت تحت تأثیر فضای اقتصادی-اجتماعی کشورهای آمریکای لاتین، خصوصاً برزیل بود. فرانک پس از مطالعات فراوان اقتصادی به این نتیجه رسید که علت توسعهنیافتگی کشورهای کمترتوسعهیافته فرایند غارتی است که کشورهای ابرقدرت سرمایهداری علیه این کشورها انجام میدهند و مازاد تولیدات و... این کشورها را به سمت کشورهای خود جذب میکنند؛ این فرایند موجب فقیرتر شدن کشورهای توسعهنیافته و وابسته شدن این کشورها به اقتصاد کشورهای ابرسرمایهداری میگردد. فرانک در توضیح اقتصاد سرمایهداری صحبت از دوقطبی بودن این اقتصاد میکند؛ در یک سر این قطب کشورهای توسعهیافتۀ سرمایهداری قرار دارند و در سر دیگر آن کشورهای کمترتوسعهیافته. چیزی که این دو سر را در یک رابطۀ اجتماعی اقتصادی متصل میکند استثمار است. این استثمار تنها در حوزۀ اقتصاد اتفاق نمیافتد بلکه کشورهای سرمایهداری میکوشند وابستگی همهجانبۀ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به وجود بیاورند و از این طریق سلطۀ استثمارگرایانۀ خود را ادامه دهند.
بااینهمه، باران و فرانک بهعنوان دو متفکر اصلی جریان وابستگی هر دو هنوز عقاید انقلابی سنتی مارکسیستی را داشتند و تصور میکردند راهحل آزاد شدن اقتصاد این کشورها انقلاب سوسیالیستی است (که امروزه این تصور کمی سادهانگارانه است). در پایان اگر بخواهیم مشخصات و ویژگیهای کلی نظریههای وابستگی را اعلام کنیم، به نقل از بلومستروم و با برداشت از کتاب دکتر تقی آزادارمکی به سه مورد زیر اشاره میکنیم: الف) توسعهنیافتگی با توسعۀ کشورهای سرمایهداری صنعتی مرتبط است. ب) توسعهنیافتگی بهعنوان شرط اساسی در جریان تکامل نمیتواند ملاحظه شود. ج) وابستگی فقط پدیدهای خارجی نیست، بلکه از طریق الگوهای متفاوت در ساخت اجتماعی، زیستی و سیاسی داخلی نیز مطرح میشود (همان،۱۲۳). ۱۰ این نظریه تأثیر پرنفوذی بر فضای کشورهای جهانسومی داشته است. در ایران خصوصاً میتوان به علی شریعتی و جلال آلاحمد و نظریۀ غربزدگی اشاره کرد که تحت تأثیر مستقیم نظریۀ وابستگی به وجود آمده است. بااینهمه، نظریۀ وابستگی امروزه نظریهای قدیمی به شمار میآید و در مقابل نظریههای جدیدتر این حوزه مثل نظریۀ نظام جهانی اهمیت کمتری دارد.
نظریۀ نظام جهانی
بر طبق تقسیمبندی که جورج ریتزر در کتاب خود انجام داده، نظریۀ نظام جهانی زیر عنوان نظریههای نئومارکسیستی تاریخگرا آمده است. بر طبق نظر والرشتاین، از لحاظ تاریخی بیشتر از دو نوع نظام جهانی در طول تاریخ وجود نداشته است: «یکی امپراتوری جهانی مانند رم باستان بود و دیگری اقتصاد جهانی نوین سرمایهداری. یک امپراتوری جهانی بر چیرگی سیاسی (و نظامی) استوار است، درحالیکه اقتصاد جهانی سرمایهداری متکی به تسلط اقتصاد است» (ریتزر،۱۳۸۹،۲۴۷).۱۱
این سیستم نوین جهانی در طی یک دورۀ طولانی در قرون شانزده و بر اثر بحرانهای نظام فئودالی با طی سه مسیر، توسعۀ جغرافیایی، تقسیم کار جهانی و روابط بین دولتها به وجود آمده است و تا هماکنون به حیات خود ادامه میدهد. بر طبق تعریف والرشتاین در این نظام نوین جهانی برخلاف تقسیمبندیهای رایج مارکسیستی که جهان را به دو طیف سرمایهداری و وابسته تقسیم میکنند، جهان به سه قسمت تقسیم میشود:
الف) دولتهای مرکز: که تعداد محدودی از دولتهای سرمایهداری مثل آمریکا و ژاپن را در بر میگیرد. این دولتها کالاهای اساسی و صنعتی را تولید میکنند. ب) دولتهای اقماری: این دولتها که طیف وسیعی از کرۀ زمین را در بر میگیرند شامل بیشتر کشورهای سوسیالیستی و آمریکای جنوبی، همچنین بیشتر کشورهای آفریقایی و آسیایی میشود. ویژگیهای این دولتها این است که مواد اولیه، تولیدات کشاورزی و نیروی کار را تولید میکنند و البته در سیستم جهانی بازار بسیار خوبی برای مصرف هستند. اغلب این کشورها از نظر سیاسی دارای ارتش و حکومت ضعیف، همچنین وابستگی بسیار زیاد به کالاهای صنعتی دولتهای مرکز هستند. ج) دولتهای نیمهاقماری: دولتهای نیمهاقماری بعضی از کالاهای صنعتی و مواد غذایی را تولید میکنند و به بعضی از دولتهای اقماری و حتی مرکزی صادرات دارند؛ اما نه آنقدر قوی هستند که بتوانند کالاهای اصلی و عمدۀ صنعتی را تولید کنند و نه آنقدر ضعیف که صادرکنندۀ مواد اولیه باشند؛ این کشورها شامل شوروی سابق، تایوان، کره و ... میشود.
این تقسیمبندی والرشتاین در سیستمی است که به آن نظام جهانی میگوید. چنانچه میبینیم در این تقسیمبندی نظام سرمایهداری اختصاص به یک جغرافیای خاص ندارد، بلکه جهانی شده است و تمام جهان را شامل میشود. نکتۀ مهم در این تقسیمبندی این است که کشورهای سوسیالیستی و حتی شوروی سابق نیز تکهای از نظام سرمایهداری هستند که به بقای این سیستم کمک میکنند. بر طبق نظر والرشتاین، این سیستم نوین جهانی سرمایهداری چنان بههمپیوستهاند که اگر یکی از این سه بخش بهدرستی کار نکنند، کل سیستم با مشکل عمده روبهرو و سرانجام متلاشی میشود.
موانع توسعه در ایران
با توجه به تعاریف ارائهشده از مفهوم توسعه میتوان این ادعا را کرد که ایران کشوری توسعهنیافته یا درحالتوسعه است و معیارهای کشورهای توسعهیافته را دارا نیست. محققان و متفکرین حوزههای مختلف علوم انسانی دلایل مختلفی را برای عدم توسعهیافتگی ایران ذکر کردهاند که میتوان به آنها بهعنوان موانعی یاد کرد که بر سر راه توسعهیافتگی ایران قرار داشته یا دارند. در این میان متفکرین از موانع فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، سیاسی و... سخن گفتهاند. بنده در این پژوهش با توجه به کلان بودن هریک از این حوزهها تنها بهصورت انتخابی به حوزۀ تاریخی خواهم پرداخت تا موانع تاریخی توسعه را مورد پژوهش قرار دهم.
موانع تاریخی
در مورد موانع تاریخی توسعهنیافتگی ایران سخنهای بسیاری گفته شده و محققان زیادی نیز در این حوزه به مفهومسازی و ارائۀ نظر پرداختهاند تا جایی که میتوان گفت مهمترین متفکران علوم انسانی ایران در ۳۰ سال اخیر افرادی نظیر یرواند آبراهامیان، همایون کاتوزیان، احمد اشرف و بسیاری دیگر، به دنبال کشف علل تاریخی ناکامیهای اجتماعی و عقبماندگی امروز ما بودهاند. در این میان اغلب ساخت سیاسی تاریخی ایران در نظر این متفکران استبدادی ارزیابی شده و همچنین دلایلی نیز برای این استبداد آورده شده؛ برای مثال، کاتوزیان چرخۀ تاریخی ایران را استبدادی و البته پارهای دلایل نیز مثل کمآبی را برای توضیح این چرخه آورده است (کاتوزیان،۱۳۸۹،۶۹). ۱۲ پرویز پیران نیز در پژوهشهای خود به نتایجی نظیر نتایج کاتوزیان دست یافته با این تفاوت که علت این استبداد را نه کمآبی، بلکه ترفندی آگاهانه از سوی ایرانیان برای بقا در منطقۀ خاص جغرافیایی ایران دانسته است (پیران،۱۳۸۸،۱۷).۱۳ آبراهامیان صحبت از استبداد شرقی، حسین بشیریه از سلطانیزم و ... کردهاند. پارهای اصلاحات و عوامل ساختاری نیز معمولاً در بین این محققان تاریخی در مورد ویژگیهای کشور ایران آورده میشود نظیر شرایط جغرافیایی، ساختار قبیلهای و عشیرهای، استعمار، عدم پایداری حکومت مرکزی و... بااینهمه گرچه پژوهشهای این محققان مهم و البته در پارهای موارد جدی است، اما رنگوبوی شرقشناسانۀ خاصی که در آثار محققان و شرقپژوهان خارجی دیده میشود و نشان از عدم شناخت دقیق ایرانی دارد، در آثار این افراد نیز دیده میشود. ازجمله مهمترین انتقادات به نظریهپردازی این افراد این است که اعتقادی به گسست در تاریخ ایران ندارند و اغلب تاریخ ایران را یکپارچه میبینند و یک نظریۀ عام را که به زبانهای مختلف بیان میشود اما چیزی جز همان استبداد شرقی نیست را بر منطق تاریخ ما سوار میکنند (توفیق،۱۳۸۷).
بااینهمه بنده در این بخش به دو نفر از مهمترین افراد این جریان اشاره خواهم کرد؛ همایون کاتوزیان به خاطر محبوبیت و اهمیتی که بین محققان، اساتید و دانشجویان پیدا کرده تا جایی که میتوان از او بهعنوان مهمترین چهرۀ این جریان یاد کرد و احمد اشرف به خاطر مرتبط بودن بحثش با نظریههایی که ارائه شد.
نظریۀ استبداد ایرانی
نظریۀ استبداد ایرانی همایون کاتوزیان شامل ۱۳ بند است که در مقدمۀ کتاب اقتصاد سیاسی ایران آمده است. کاتوزیان علت توسعهنیافتگی ایران در دوران مدرن را استبداد کهنهای میداند که ریشههای چندهزارساله دارد. کاتوزیان در مقایسۀ تاریخ غرب با ایران به این نتیجه میرسید که مسیری که تاریخ غرب طی کرده تا به جامعۀ سرمایهداری و توسعهیافتۀ امروزی برسد در ایران طی نشده است. کاتوزیان از دیدگاه اقتصاد سیاسی معتقد است تاریخ غرب از مرحلۀ بردهداری به فئودالیزم و پس از آن به کاپیتالیزم رسیده است. این در حالی است که در ایران به دلیل عدم وجود طبقات اجتماعی غربی این مراحل طی نشده است. در ایران مرحلۀ بردهداری وجود نداشته و فئودالیزم نیز بهصورت غربی پدید نیامده، زیرا «بخش بزرگی از زمینهای زراعتی مستقیماً در مالکیت دولت بود و بخش دیگر به ارادۀ دولت به زمینداران واگذار میشد؛ در نتیجه، دولت میتوانست هر لحظه که اراده کند، ملک زمینداری را به خود منتقل و یا به شخص دیگری واگذار سازد» (کاتوزیان،۱۳۸۶،۷).۱۵
بدینترتیب طبقۀ اشرافیتی که در غرب به وجود آمد در ایران به وجود نیامد و بنابراین این موضوع سبب شده تا دولت نمایندۀ هیچ طبقهای نباشد و در فوق طبقات اجتماعی قرار گیرد. باری، «در چنین نظامی، کاپیتالیسم نمیتوانست رشد کند و صنعت جدید نمیتوانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا، در ایران وجود داشته و در بعضی دورهها بسی گسترده و بارونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بهویژه نتیجۀ انباشت درازمدت سرمایه بود و انباشت سرمایه در درازمدت با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمیبود» (همان،۸).۱۶ کاتوزیان علاوه بر اینکه مسیر تاریخ ایران را متفاوت از مسیر تاریخ غرب که به محقق شدن سرمایهداری و توسعهیافتگی منجر شده، میداند، ساخت حکومتی ایران را نیز استبدادی میداند؛ به این معنا که هیچیک از طبقات حقوقی در مقابل دولت وجود نداشته و دولت بالاتر از تمام طبقات قرار داشته است. نکتۀ مهم در نظریۀ کاتوزیان این است: «سقوط یک دولت استبداد سبب تغییر نظام استبدادی نمیشد، چون نه بدیلی برای این نظام متصور بود، نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثهای که بر اثر فتنه، آشوب، انقلابات و ترکتازی داخلی یا خارجی پیش میآمد، سبب هرجومرج و قتل و غارت میشد تا یکی از مدعیان، دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آید» (همان).۱۷
بنابراین، به زبان ساده هیچ اتفاق مهمی در طول مدرن در ایران نیفتاده مگر ادامۀ همان مسیر تاریخ قبلی، یعنی استبداد-هرجومرج. کاتوزیان در جواب این سؤال که چرا چنین نظامی در ایران به وجود آمده، این فرضیه را ارائه میکند که ایران سرزمین پهناوری است که دچار مشکل کمآبی است و این منجر به عدم انباشت تولید و به دلیل دورافتاده بودن زمینها و به وجود آمدن جامعهای خشک و پراکنده، اصولاً فئودالیزم در چنین جامعهای به وجود نمیآید.
شیوۀ تولید عشایری، وضعیت نیمهاستعماری
احمد اشرف یکی از افرادی است که روی مسئلۀ توسعهنیافتگی و موانع تاریخی رشد سرمایهداری نوین صنعتی و مردمسالاری در جامعۀ ایران کار کرده است. اشرف در کتاب مهم خود «موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران»، دو عامل بسیار مهم را مانعی بر سر مسئلۀ توسعهیافتگی در ایران میداند: یک دسته پدیدهها و نهادهای داخلی و دیگر عوامل و نهادهای خارجی. ابتدا به عوامل داخلی اشاره خواهیم کرد که دو مورد کلی است: الف) خصوصیات نظام سیاسی و اقتصادی در جامعۀ شهری، ب) تداخل و تزاحم شیوۀ تولید عشایری با شیوههای دیگر؛ «شیوۀ تولید شهری و روستایی در ایران به گونهای بود که سبب توسعه نیافتن تقسیم کار اجتماعی میان کشاورزی، بازرگانی و صنعت میگردید و در نتیجه جامعه را از جدا کردن تولید شهری و روستایی بازمیداشت. اجتماعات شهری و روستایی را در واحدهای بزرگتر منطقهای که دارای پیوندهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی بودند گرد میآورد و سرانجام مانع تمایز میان شهر و روستا و رویارویی آنها با یکدیگر میشد» (اشرف،۱۳۵۹،۱۲۶).۱۸ این موضوع سبب میشد تا اجتماعات شهری شکل مستقل نگیرد و بازاریان استقلال نداشته و مشارکتی در حکومت شهر نداشته باشند.
مسئلۀ دیگر در نظر اشرف مسئلۀ عشایر است. با هجوم تورانیان از سدۀ پنجم تا سدۀ دهم و ادامۀ سلطۀ آنان بر جامعۀ ایرانی چیزی حدود یکچهارم جمعیت ایران را قبایل و عشایر تورانی و ایرانی تشکیل میدادند، بهطوریکه این قبایل تا اوایل سدۀ معاصر استقلال نظامی داشته و قدرت سیاسی و نظامی خود را بر جامعه و اجتماعات شهری و روستایی تداوم بخشیدهاند. این وضعیت و دیگر عوامل خصوصاً در به وجود آمدن شرایط دخیل هستند که اشرف آن را ناایمنی مینامند. این ناایمنی که هم ناایمنی فضای عمومی جامعه و هم ناایمنی تجار و کسبه و پیشهوران بود، مانعی برای تجارت رشد سرمایهداری بود. «ایلات و عشایر که غارت زدن کاروانهای تجاری در قلمرو سلطۀ خود را از امتیازات مشروع خویش میدانستند، معمولاً امنیت راههای تجارتی را به خطر میانداختند و مالالتجارههای تجار را غارت میکردند» (همان،۴۱).۱۹
علاوه بر این، در نظر اشرف مسئلۀ خارجی نیز بسیار مهم است، وضعیتی که او آن را وضعیت نیمهاستعماری مینامد، یعنی وضعیتی که دو نیروی استعمارگر با یکدیگر بر سر غارت، کسب منافع، بازار و نیروی کار یک کشور وارد رقابت میشوند. «این وضعیت آثار و نتایج پراهمیتی از نظر ماهیت تحولات اجتماعی در کشور نیمهمستعمره در پی داشت: همچون حمایت از نهادهای کهن حکومتی و حفظ وضع موجود سیاسی، پاشیدگی بازارهای کوچک و غیرقابل انعطاف محلی، رشد تجارت خارجی، تخصص در تولید و صدور مواد خام، رکود صنایع دستی، اعتیاد به مصرف مصنوعات غربی، بر هم خوردن توازن پرداختها، افزایش قرضههای خارجی، سلطۀ قدرتهای استعماری بر مؤسسات اقتصادی ...» (همان،۱۲۸،۱۲۹). در این دوره اقتصاد کشور وابسته به بازارهای جهانی و به اقتصاد کشورهای صنعتی پیشرفته شد و این خود مانعی دیگر بر سر به وجود آمدن اقتصاد سرمایهداری ملی در این کشور بود.
جمعبندی و نتیجهگیری
شرایط صدسالۀ اخیر ایران را بسیاری محققان و نظریهپردازان پارادوکس ایران مینامند؛ یعنی کشور ایران وقتی از موضع بیرونی به آن نگاه میکنیم، اکثر ویژگیها را برای توسعه دارا است، کشوری با آب و هوای چهارفصل و منابع سرشار و انسانهای هوشمند اما هنوز کشوری توسعهنیافته است (یزدی،۱۳۸۸،۳۵). حال اینکه چرا توسعه نیافتهایم، پرسشی است که نتیجهگیری در چنین پژوهش کوتاهی در موردش بسیار سخت است؛ اما با تعاریف و نظریات کوتاهی که در این پژوهش به آن اشاره شد، میتوان اینطور به نتیجه رسید که بر سر مسئلۀ توسعهنیافتگی ما در ۱۰۰ سال اخیر دو مانع بسیار مهم تاریخی یعنی دولت استبدادی و سیستم نوین اقتصاد جهانی قرار دارند. بسیاری کشورهای اطراف ایران چون ترکیه توانستهاند با اتخاذ تدابیر درست و مدیریت و برنامهریزی طوری با سیستم اقتصاد نوین جهانی برخورد کنند که امروز تبدیل به یکی از قطبهای اقتصادی و سیاسی جهان شوند. کشور ایران نیز میتواند با استفاده از موقعیت مهم استراتژیک جهانی خود در این بازی جهانی موفق باشد.
اما در مورد دولت استبدادی، امید است اتفاقاتی که در ۳۰ سال اخیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شد و گامهای مهمی در راستای از بین بردن استبداد برداشته شد، ادامه پیدا کند تا موانع بهکلی برداشته و ایران تبدیل به کشوری توسعهیافته شود.
ارجاعات:
۱. توفیق، ابراهیم، افسون پرسش عباسمیرزا، روزنامۀ کارگزاران، گفتوگو با بابک حقیقیراد (به نقل از سایت همآوا)، ۱۳۸۸
۲. آرون، ریمون، مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، ترجمۀ باقر پرهام، نشر علمی و فرهنگی، ص ۳۲
۳. همان، ص ۳۷
۴. همان
۵. کاتوزیان، محمدعلی همایون، استبداد. دموکراسی و نهضت ملی، نشر مرکز، ص ۸
۶. همان، ص ۱۳
۷. زاکس، ولفگانگ، نگاهی نو به مفهوم توسعه، ترجمۀ فریده فرهی و وحید بزرگی، نشر مرکز
۸. ریتزر، جورج، نظریۀ جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمۀ محسن ثلاثی، نشر علمی و فرهنگی
۹. آزادارمکی، تقی، جامعهشناسی توسعه، نشر علم، ص ۲۱
۱۰. همان، ص ۱۲۳
۱۱. ریتزر، جورج، نظریۀ جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمۀ محسن ثلاثی، نشر علمی و فرهنگی. ص ۲۴۷
۱۲. گفتوگوی محمدعلی همایون کاتوزیان دربارۀ تاریخنگاری و نظریۀ استبداد ایرانی و کمآبی، مجلۀ مهرنامه، شمارۀ چهار، ص ۶۹
۱۳. پیران، پرویز، ویژگیهای شخصیت جمعی ایرانیان یا سازوکارهای بقا، مجلۀ آیین، شمارۀ ۲۶ و ۲۷
۱۴. سخنرانی ابراهیم توفیق در نشست چیستی جامعهشناسی تاریخی در انجمن جامعهشناسی ایران، به نقل از خبر آنلاین،۱۳۸۷
۱۵. کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۷
۱۶. همان، ص ۸
۱۷. همان
۱۸. اشرف، احمد، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران: دوره قاجاریه، نشر زمینه، ص ۱۲۶
۱۹. همان، ص ۴۱
۲۰. همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹
۲۱. یزدی، ابراهیم. موانع توسعه در ایران، چشمانداز ایران، شمارۀ ۵۸
منابع:
۱. آزاد ارمکی، تقی، جامعهشناسی توسعه، نشر علم، چاپ ۱۳۸۶
۲. اشرف، احمد، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران: دوره قاجاریه، نشر زمینه، چاپ ۱۳۵۹
۳. ریتزر، جورج، نظریۀ جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمۀ محسن ثلاثی، نشر علمی و فرهنگی. چاپ ۱۳۸۹
۴. آرون، ریمون، مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، ترجمۀ باقر پرهام، نشر علمی و فرهنگی. چاپ ۱۳۸۷
۵. کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، چاپ ۱۳۸۶
۶. پیران، پرویز، ویژگیهای شخصیت جمعی ایرانیان یا سازوکارهای بقا، مجلۀ آیین، شمارۀ ۲۶ و ۲۷
۷. یزدی، ابراهیم. موانع توسعه در ایران، چشمانداز ایران، شمارۀ ۵۸، اسفند ۸۸ ۸. کاتوزیان، محمدعلی همایون، استبداد، دموکراسی، نهضت ملی، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۲