فرهنگ امروز/ امین عظیمی:
«الن بنت» و «پسران تاریخ»اش به سنتی از درام انگلیسی تعلق دارند که با رویکردی انتقادی و چالشبرانگیز بر بنیانهای عرفی نظام فرهنگی و اجتماعی بریتانیایی برمیآشوبد و از طریق این طغیانِ پرشکوه، به بازتعریف مفاهیم جهانشمولی همچون تاریخ، هویت، نظام اجتماعی و حقیقت جویی میپردازد. فرایندی که درآن نمایشنامهنویسی امکانی برای فلسفیدن و اجرا در بهترین شکل ممکن، تجسمی چند بعدی از کلمات تراشخورده و زبانِ اغلب پرایهام، کنایی و مبتنی بر وجوه استعاری متن است. مواجهه با دامنه وسیع ارجاعات فرهنگی و تاریخی نمایشنامه «پسران تاریخ» که در سال ٢٠٠٤ هوش از سر داوران جایزه معتبر تونی و منتقدان شناختهشده تئاتر انگلیسی زبان ربود، از ادبیات گرفته تا سینما و از تاریخِ معاصر گرفته تا اشارات معطوف به ژرفساخت فرهنگی زندگی روزمره انسان غربی، میتواند برای هر کارگردانی چالشی عظیم باشد.
«الن بنت» در این نمایشنامه مخاطب را به یک مرکز پیشدانشگاهی میبرد و در برابر دانشآموزان و معلمهایشان قرار میدهد. کسانی که هر یک به شیوه خاص خود در حال آموزشوپرورش دانشآموزان هستند تا مسیر ورود به «آکسبریج» (ترکیبی از آکسفورد یا کمبریج) را برای آنها هموار کنند. یکی همچون «هکتور» در شمایل انسانی شوریده به جای آنکه به دانشآموزانش «درباره ادبیات» چیزی بیاموزد، آنها را در گردونه ادبیات محض و اشعار و ارجاعات ادبی غرق میکند و دیگری معلم نورسیده و جاهطلبی به نام «ایروین» که به آنها یاد میدهد چگونه در مسیری که برای تحصیل و پذیرش ِ اجتماعی قرار گرفتهاند، برنده باشند. تفاوتِ بنیادی این دو نگاه که تمامی ارکان نمایشنامه در جهت بازتاب آن است به خوبی در نسبت این معلمها با موضوع حقیقت آشکار میشود: «هکتور: (خطاب به دانشآموزان) حقیقت را بگویید/ ایروین: جوری این کار رو بکنید که به نظر برسه دارید حقیقت را میگید!» در نظامی اجتماعی که گسیلکردن برهوار دانشآموزان به دانشگاهها و در امتداد آن خلق نیروهای اجتماعی و شهروندانی قابل قبول بهعنوان ضرورتی خدشهناپذیر پی گرفته میشود، کدام راهبرد میتواند کارسازتر باشد؟ «حقیقتگویی» یا «جلوهدادن حقیقتمآبانه»؟ آیا این همان پرسشی نیست که میتواند در مورد شیوههای متفاوت ثبت و بازنمایی تاریخ و دیگر مفاهیم بنیادین بشری به آن متوسل شد؟
در سالهای پایانی قرن بیستم فروپاشی کلان روایتها گفتمانهای معطوف به آن – آنچنان که ژان فرانسوا لیوتار بر ما آشکار کرد-، بیش از هرچیز بر مفاهیم قطعی همچون بازنمایی گفتمانهای حاکم بر تاریخگران آمد و آنها را از درون دچار فروپاشی کرد. امری که مرزِ میان گزارش تاریخی و داستانپردازی خیالیها را نادیده میگرفت تا نشان دهد آنچه بشر بهعنوان میراث ارزشمندش به آن چنگ زده تا چه حد میتواند بیاعتبار باشد. چیزی شبیه همان مسیری که هکتور آن را دنبال میکند و مرزی میان حفظکردن ترانههای فیلمهای عامیانه، اشعار شاعران کهن و برشهایی از نمایشنامههای شکسپیر قائل نیست. هکتور تصویری ملموس از وضعیتی را آشکار میکند که همچون گردبادی در خود فرو پیچیده و آموزش را به ناگزیر در قامت «مطالعات عمومی» ارائه میکند. همان شیوهای که در نظر باستانی و تحقیرکننده «ایروین» مبتنی بر انتشار و آموزش «پاره»هایی از هرکجاست. اما شگفت اینجاست که راهبرد ایروین نیز در برخورد با تاریخ شباهتی ناگزیر به هکتور مییابد جایی که به دانشآموزانش میگوید: «یک قضیه رو پیدا کن، وارونهاش کن، حالا برو دنبال اثباتکردناش». جدال «هکتور» و «ایروین» در برابر چشمان دانشآموزان، جدالی میان منِشی دیونیزوسی و آپولونی است با قید این نکته که آپولون – ایروین- خود در حال تظاهر به عقلانیت است و تأکیدش بر شیوههایی است که میتوان از طریق توسل به آن تنها بر مدار ارزشهای حاکم در نظام اجتماعی موفق بود. چیزی که در نظر هکتور شمایلی از ژورنالیسم است که فقط به درد برنامههای تلویزیونی میخورد چراکه بنیادش بر پارادوکسهایی بنا شده که در کلام اولیه ایروین بهعنوان فرایندی که در مدرسه رخ میدهد بازتاب مییابد: «از دست دادن آزادگی بهایی است که برای آزادی میپردازیم». تجلی این امر را میتوان در رفتار این معلمها و برخوردی که دانشآموزانی همچون «دیکن» با آنها دارند نیز شاهد بود.
اشکان خیلنژاد و گروهاش در برخورد با بنای پرشکوه متن دستبسته عمل نکردهاند و در تمامی لحظات اجرا، تلاش برای فراروی از سطح واژگانِ و ایجاد جهانی پرتحرک و زنده بر صحنه قابل مشاهده است. امری که بر پایه نمایش ِ مهارتهای بدنی، بیانی و حتا موسیقایی بازیگران باتجربه – همچون مجید آقا کریمی- و دیگر جوانان حاضر در آن نشان از تمرینهای طولانیمدت و تمرکز بر جزئیات صحنهای و اجرائی فراوان دارد. امری که چند سالی است در تئاتر ما به فراموشی سپرده شده است و اجرای خیلنژاد را میتوان از این منظر بالاتر از سطح استاندارد تئاتر امروز ایران در تمامی وجوه از انتخاب متن گرفته تا خلق فضای صحنه و هدایت بازیگران دانست. بااینحال اجرا در برابر بافت اجتماعی و سیاسی متن بهعنوان یک نشانه فرهنگی و رمزگشایی تمامی ابعاد آن بر پایه عناصر صحنهای و دراماتورژیکال، جای تلاش و کار بیشتری دارد. بسیاری از ارجاعات کلیدی حاضر در متن حتی برای مخاطب فرهیخته انگلیسی زبان نیز سهلالوصول نیست.
ازاینرو در بسیاری لحظات کارگردان از این عبارتها تنها بهعنوان امکاناتی صوتی که میان ِ بازیگران ردوبدل میشود استفاده کرده است و دامنه تأویلی و معنایی آنها را در صحنه آشکار نمیکند؛ امری که در نهایت میتواند پس از فرونشستن هیجان مخاطب از تماشای انرژی جاری روی صحنه پرسشهای بنیادی در مورد جهان متن، شخصیتها و روابطشان ایجاد کند. پرسشهایی که گویی خودِ اجرا نیز از پاسخ به آنها طفره رفته و با جایگزینهای بصری و صوتی سعی در پوشاندن آنها دارد. مسائلی همچون احساس گناه انگلیسیها از نقششان در جنگ جهانی دوم، مباحث مربوط به هولوکاست، نیازهای جنسی و نقش بازخوانی آثار تاریخی همچون هنری هشتم و... در زندگی روزمره مردمان انگلیسیزبان؛ بدون شک در فرایند اجرائی که بحث بیشتر پیرامون آن مجالی دیگر را میطلبد، تلاشی ارزنده در زمینه آشناسازی مخاطب ایرانی با این متن صورت گرفته است اما کافی نیست و نیازمند سویه دراماتورژیکال غنی تری بوده و هستیم.
روزنامه شرق