فرهنگ امروز/ عاطفه شمس:
گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی، طی روزهای اخیر نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی، چالش و پایش» را با سخنرانی منصوره اتحادیه، استاد دانشگاه تهران و سیمین فصیحی، عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا برگزار کرد. در این نشست، اتحادیه با بیان اینکه دوره مشروطه را میتوان مبدا شکلگیری مدرنیزم و جامعه مدرن در نظر گرفت، گفت اما از آنجا که این دوره با هرج و مرج و جنگ همراه شد، زمان استقرار رضاشاه، نقطه شروع بهتری برای این بحث است.
وی در ادامه، با اشاره به اقدامات رضاشاه در این راستا، افزود این دوره قابل بحث است زیرا گرچه در این برهه، پیشرفتهای زیادی حاصل میشود اما پسرفتها و مسائل بسیار عمیقی از آن زمان آغاز میشود که ما هنوز هم با آن درگیر هستیم. فصیحی نیز به چالش بین سنت و مدرنیته در ایران پرداخت و با اشاره به سه پایه اقتصادی، سیاسی و فلسفی مدرنیته در غرب و توضیح چگونگی رشد همزمان آنها در روند مدرنسازی غربی، نحوه مواجهه جامعه سنتی ایران با این مولفهها را بررسی کرد. در ادامه، گزیدهای از مباحث مطرح شده در این نشست را میخوانید.
سرآغاز مدرنسازی در ایران
منصوره اتحادیه
استاد دانشگاه تهران
دوره مشروطه را میتوان مبدا شکلگیری مدرنیزم و جامعه مدرن در نظر گرفت اما از آنجا که این دوره با هرج و مرج و جنگ همراه شد، زمان استقرار رضاشاه میتواند نقطه شروع بهتری برای این بحث باشد. رضاشاه همانند بسیاری از ایرانیان، اروپا را ندیده بود. تنها ارتباط او با فرهنگ اروپایی از طریق شنیدهها و نوشتهها یا ارتباط با فرماندهان روسی بریگاد قزاق و شاید وزیرمختارهای روس و انگلیس بود. اما بسیاری از رجال اطراف وی اروپا را میشناختند و با طرز فکر و روحیه اروپاییان آشنایی داشتند مانند داور، تیمورتاش، نصرتالدوله و... که تحصیلکردههای خارج بودند. بسیاری از معاصرین نیز یا از طریق مطالعه یا سفر یا دانشجویی با اروپا آشنایی داشتند مثل محمود افشار، ملکالشعرای بهار، علی دشتی، عباس اقبال آشتیانی، سلیمان میرزا اسکندری، ذکاءالملک فروغی و... البته همه این افراد با یکدیگر همفکر و همسو نبودند اما غربگرا و اصلاحطلب بودند. در واقع، غربگرایی، اصلاحطلبی و مدرنیزم همه با هم مطرح میشوند و جامعه ایران را دگرگون میکنند. بدون شک، نیم قرن بحث درباره پیشرفتهای محیرالعقول غرب و درماندگی ایران بر رضاشاه تاثیر گذاشته بود که تنها راه پیشرفت ایران را غربی شدن آن میدانست. البته این طرز فکر جدید، ابتکار رضاشاه نبود و از دوره مشروطه، روشنفکران به تدریج به این نتیجه رسیده بودند که ایران باید غربی شود. مفسر این عقیده اصلا تقیزاده است که میگوید مردم روحا و جسما باید فرنگی شوند. مشفق کاظمی، تحصیلکرده آلمان و نویسنده کتاب «تهران مخوف» نیز در این باره مینویسد: «روزی را که این مملکت هم صورت کامل اروپا را پیدا خواهد کرد به نظر میآورم. چه این عقیده مسلم من است که بالاخره این قسمت انجام خواهد شد و اصرار ما در این قسمت است که زودتر این منظور به عمل آید. »
ملتسازی و مدرنیزه کردن همه جوانب جامعه
سیاست دوره رضاشاه، یک کل را تشکیل میداد و همهچیز به هم مرتبط بود و با تغییر کابینه، رویه اصلی تغییر نمیکرد. هدف نهایی، از یک سو ملتسازی و از سوی دیگر، مدرنیزه کردن همه جوانب جامعه با سرعت هرچه بیشتر بود. بنابراین، تحولات، همه شوونات زندگی مردم را در بر میگرفت، دولت درمورد صنعت نیز فعالیت داشته و اقدامات فرهنگی برای او بسیار اهمیت داشت که البته بیشتر این اقدامات محدود به تهران و چند شهر دیگر بود. نکته جالب توجه اینکه عرضه این مطاع همیشه خدمت به وطن معرفی میشد تا مردم با ابتیاع آن وطن پرستی خود را ثابت کنند. البته ساختن راه آهن که آرزوی دیرینه ایرانیان بود، جنبه عملی این سیاست بود و اصلاحات در ابعاد مختلف شرایط را تغییر داد اما تحولات جدید، دخالت در زندگی روزمره مردم را نیز در کنار خود داشت؛ مثل ثبت احوال، ثبت اسناد، نظام وظیفه و... که عده زیادی به آن معترض بودند. این اهداف فقط از طریق اصلاحات صورت نمیگرفت بلکه باید از طریق تغییر در فکر، روش، منش و باور، رفتار اجتماعی یعنی آنچه را که اخلاق مردم میگفتند نیز تغییر کند. روزنامهها که عموما سخنگو و مبلغ دولت بودند برنامه غربی کردن کشور را تبلیغ میکردند و اصلاحات اجتماعی و آموزش آداب معاشرت مدرن را لااقل برای اقشاری که باسواد و روزنامه خوان بودند تعریف میکردند و نشان میدادند که راهنماییها و اهداف دولت پیروان زیادی در جامعه دارد. بنابراین، تملق و تبلیغ به مرور در روزنامهها افزایش یافت.
آغاز نهضت ادبی و فرهنگی در ایران
البته با آغاز زندگی مدرن، واردات اجناس خارجی از جمله اتومبیل نیز باب شده و باعث تغییراتی در زندگی جامعه شد. توسعه خیابانها ضروری شد، بنابراین، خانههای زیادی خراب شد و چهره شهر به قیمت تخریب وجوه تاریخی آن از جمله دروازههای قدیمی، تغییر یافت. ساختمانهای جدید مثل وزارت خارجه، ثبت اسناد، پست، بانک ملی و... بعضی نقاط را کاملا دگرگون کرد، خیابانها آسفالت شد، اتوبوس جای درشکه را گرفت و مقررات عبور و مرور الزامی شد. مردم مجال یافتند به شمیران تردد کنند و با باز شدن جاده جدید چالوس به سواحل دریای خزر سفر کردند که برایشان تازگی داشت. بهداشت توسعه یافت و از این طرق جلوی بسیاری از امراض گرفته شد. ماشین تحریر جای قلم و کاغذ را گرفت و احتیاج به منشی زن و مرد در روزنامهها اعلام میشد. گرامافون که وارد شد جنجال آفرید و برای نخستین بار عدهای توانستند به موسیقی گوش کنند. در اردیبهشت ١٣١٩ نیز نخستین فرستنده رادیویی ایران راهاندازی شد.
در این مدت، فعالیتهای فرهنگی نیز به ابتکار مردم فاضل و فرهنگ دوست زیاد شد، کتاب ترجمه میشد و انتشارات کتاب گسترش مییافت. در اردیبهشت ١٣١٠ یک نفر به روزنامه نوشت: «از ٦-٥ سال پیش که نگارنده مقاله در تهران نشیمن گزیدهام و با تاریخ و زبان ایران سروکار دارم، هر کتاب مفید یا مقاله سودمندی که گاهی در این موضوع به دستم میرسد هر کدام چند روز مرا با خود مشغول میدارد و به ویژه اگر مولف یا نویسنده ایرانی باشد گذشته از فایده و لذتی که از کتابش میبرم از اینکه یک بار دیگر در ایران، بازار تالیف و نویسندگی روز به روز رونق گرفته، لذت میبرم. » به واقع، یک نهضت ادبی و فرهنگی در ایران به راه افتاده بود، کتابهای جدید در روزنامهها معرفی و نقد میشد به طوری که از طریق آن، میتوان سیر این نهضت را دنبال کرد. برخی از افرادی که در این زمان شهرت داشتند نصرالله فلسفی، محمد حجازی، دکتر ارانی، علیاکبر سیاسی، عیسی صدیق، علی دشتی، مجتبی مینوی و بسیاری دیگر بودند.
رویه سازمان پرورش افکار شبیه به فاشیزم آلمان بود
اما شاید احساس شد که از طریق تبلیغات، کتابها و فشاری که به مردم وارد میشد تغییر آنقدری که رضاشاه عجله داشت زود اتفاق نمیافتاد. بنابراین، در ١٣١٧ متین دفتری، تشکیلاتی به نام سازمان پرورش افکار را به وجود میآورد که شبیه به ناسیونال سوسیالیزم یا فاشیزم آلمان و ایتالیا است که تمام مطبوعات، سینما، تئاتر و سخنرانیها را تحت کنترل دولت درمی آورند. به اعتقاد من، از اینجا به دلیل دستوری بودن و کنترل دولت یک افت در فعالیتهای اصلاحی اتفاق میافتد. البته متین دفتری مدافع این فکر است اما با رفتن رضاشاه این سازمان نیز از کار میافتد. اتفاقات فرهنگی دیگری در این دوره اتفاق میافتد؛ در تهران به خصوص، تشکیل فرهنگستان است. البته این هنوز قابل بحث است؛ برخی میگویند فرهنگستان برای این تشکیل شد که لغتهای عربی را از زبان فارسی حذف کنند یا گلشاییان میگوید رضاشاه چون بیسواد بود و عربی نمیفهمید میخواستند عربی را کنار بگذارند اما این درست نیست، فروغی که آدم بسیار فرهیختهای است و فعالیت زیادی برای فرهنگستان انجام میدهد به آسیبهایی که طی قرون به زبان فارسی وارد شده بهای زیادی میدهد و تاریخچه زبان را بارها میگوید. نکته اینکه این برهه، زمانی است که لغتهای فرنگی زیادی به سرعت در حال وارد شدن به زبان فارسی است و فروغی نیز به همین دلیل نگران است. بنابراین، فرهنگستان خدمت بسیار بزرگی بود هم برای ابداع فکر واژهسازی و هم این فکر که باید زبان را رونق بخشید. از دیگر فعالیتهای فرهنگستان سخنرانیهاست که به طور مرتب در مکانهای مختلف راجع به تاریخ و فرهنگ ایران برگزار میشد. در پی این فعالیتها، اساتید زیادی از کشورهای مختلف به ایران میآمدند و این باعث خوشحالی و شعف جامعه شده بود. فروغی نیز در این میان، زحمت بسیار زیادی کشید.
ابعاد مختلف سیاست تجدد هویت ایرانی
البته سیاست تجدد رضاشاه ابعاد دیگری نیز داشت که اصلاحات اجتماعی و تغییر آداب و رسوم است و آنچه اخلاق مردم میگفتند، مساله اصلی برای اصلاح جامعه محسوب میشد. به همین دلیل، روزنامه مساله اخلاق را بسیار مطرح میکند. البته عدهای در کسب تمدن غرب شک داشتند و به نظر میرسد با وجود تبلیغ غربی شدن، عدهای متوجه جنبه منفی و غیرعملی بودن این هدف شده بودند. در واقع، وضعیت بغرنجی در حال شکلگیری بود که حل شدنی نیز نبود - و البته هنوز هم این مساله مطرح است- چنان که اطلاعات در تیرماه ١٣١٠ نوشت: «تردیدی نیست که مملکت ما چون هنوز رشد حقیقی پیدا نکرده، در یک مرحله برزخی واقع شده، اخلاق عمومی نیز دچار یک تشنج و انقلاب عجیبی شده است.» در واقع، زندگی و ذهنیتها خیلی فرنگی نشد اما بومی و سنتی نیز نماند. عدهای متوجه این گسست بودند و برای برخی نیز هنوز ابهام وجود داشت که تحولات آغاز شده خوب است یا بد. برخی دیگر نیز تحصیلات دارند، متفکر هستند اما به سنتها عقیده داشته و به آن احترام میگذارند از جمله محتشم السلطنه اسفندیاری و مخبرالسلطنه. محتشمالسلطنه میگوید: «غالب مردم مملکت ما از یک طرف با اینکه دایما از اخلاق و معارف سخن میرانند، قرائت افسانه را بر صفات مفیده ترجیح میدهند و اگر از طرفی دیگر، کلمه به اجانب نسبت داده شود بهتر از وحی منزل گوش داده، دل را به استقبال آن میفرستند.» در این زمان هنوز واژهای برای غربزدگی نداریم که آل احمد آن را اختراع کرد اما این گفتهها، اشاره به همان غربزدگی دارد. از دیگر کسانی که مخالف این نوع تحول مدرنیزم هستند مخبرالسلطنه هدایت است که به رضاشاه گفته بود: «نخستوزیر بریتانیا قرآن را در دست گرفته و گفته تا این کتاب در مشرقزمین است ما به آرزوی خود نخواهیم رسید.» هدایت سعی میکرد که از طریق سیاست، اخلاق اسلام را ترویج کند و بار دیگر به رضاشاه میگوید: «ما باید به دنبال تمدنی باشیم که ناشی از لابراتورها باشد نه از بولوارها» اما میگویند که شاه اصلا توجهی نکرد.
اصولا غربی شدن محدود به فرهنگ و علم و صنعت و مانند آنها نبود بلکه مراسم مذهبی و لباس مردم را تحت تاثیر قرار داد و مشکلات زیادی آفرید. حال باید پرسید از مردمی که اصلا فرنگ را نمیشناختند و با سرعت به سوی تمدنی نامانوس پرتاب شده بودند، چه انتظاری میرفت و چگونه میتوانستند فرنگ را بشناسند؟ من با خود فکر کردم سینما راه خوبی است زیرا سینما در این دوران راه افتاده بود و اعلانهای آن وجود داشت. حتی عدهای سینما را معلم اخلاق میدانستند و توجه نمیکردند که فیلمهایی که ساخته میشدند خیلی ساده و بیمحتوا بودند و اگر گاهی به مسائلی میپرداختند آن مسائل، مختص همان جوامع غربی بود. یکی از رویدادهای مهم و جالب توجه این دوره تئاتر است که طی دورهای رونق میگیرد اما به دلیل وجود سینما خیلی زود از رونق میافتد. یکی دیگر از تشکیلات این دوره «جامعه باربد» است که نوازندههای مطرح زیادی از آنجا آغاز میکنند. جنبه دیگر این تجدد نیز لباس است که رضاشاه بر تغییر آن مصمم بوده و اعلان برای تبلیغ لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی و کت و شلوار مد نظر شاه بسیار زیاد میشود. با سفر شاه به ترکیه، کل داستان عوض شده و به جای کلاه پهلوی، کلاه شاپو اجباری میشود. یک جنبه تاریک این دوره کشته شدن بسیاری از رجال است که بدون محاکمه و به دلیل کوچکترین سوءظن شاه کشته شدند. بنابراین، این دوره بسیار قابل بحث است؛ زیرا گرچه پیشرفتهای زیادی حاصل میشود اما پسرفتها و مسائل بسیار عمیقی از آن زمان آغاز میشود که ما هنوز هم با آن درگیر هستیم.
تفکر مدرن، منبع توأمان آزادی و سلطه
سیمین فصیحی
عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا
بحث من یک جمعبندی کلی است راجع به آنچه در حوزه سنت و مدرنیته در این بازه زمانی اتفاق افتاده است. دنیای مدرن با توجه به دستاوردهایی که ما امروز میبینیم از احیای سنتهای خود آغاز کرده، یعنی اگر ما برای مدرنیته سه پایه را در نظر بگیریم یک پایه اقتصادی دارد که بحث ترقی و پیشرفت اقتصادی، رشد سرمایهداری، روحیه و انضباط عقلانی کار است که در تاریخ غرب و اروپا میتوان نمودهای آن را دید. در حوزه سیاسی، بحث سیادت انسان در این عرصه و تعیین سرنشت خود در عرصه سیاسی است که در غرب از دولت- ملتها شروع شده و به جامعه مدنی و دموکراسی رسیده است. در حوزه تفکر نیز بحث سوژه مدرن یا ذهنیتی است که قائم به ذات شده و بنیاد هستی، انسان و عقل او است. از زمانی که دکارت گفت: «من میاندیشم پس هستم» انسان در مرکز توجه قرار گرفت و این رویکرد با رویکردی که در دوره مسیحیت قرون وسطی وجود داشت، متفاوت شد و تحولاتی را آفرید که خود این «می اندیشم پس هستم» و نقشی که انسان در تاریخ مدرن پیدا کرد، واجد هم مواهب خجستهای شد که بحث اختیار، کرامت انسانی، حقوق شهروندی، احترام به حقوق و مطالبات دیگران در سطح جامعه را ایجاد کرد و هم از یک طرف، چون این انسان در مقام فاعل شناسا قرار گرفت که جز عقل نقاد خود به هیچ چیز اعتماد نداشت و برای شناخت به همهچیز شک کرد، بر طبیعت سلطه یافت و پیشرفت علم و تکنولوژی نیز از همین رویکرد بیرون آمد اما در عین حال، مضراتی نیز داشت یعنی طبیعت را نوعی شیء در نظر گرفت و این شناخت شیءگونه طبیعت به حوزه انسانها نیز سرایت پیدا کرد. انسان نهتنها طبیعت را شناخت بلکه کوشید انسانها را نیز بشناسد و این عقل سفید تمدنساز شروع به شناخت دیگریهایی کرد که در جهانهای دیگر بودند و طبیعتا این رابطه سوژه و ابژه، رابطهای بود که سلطه را نیز ایجاد کرد. یعنی در روند پیشرفت خود، استعمار، سلطه بر سیاهان و زنان و نمودهای دیگری را نیز آفرید که هنوز هم در تمدن غربی قابل مشاهده است. یعنی این تفکر، هم منبع آزادی و هم منشأ سلطه شد.
پیشرفت همزمان پایههای مدرنیته در غرب
طبقه حامل این مدرنیته، بورژوازی بود، تجاری که در اواخر قرون وسطی رشد کردند و فئودالیسم قرون وسطی پاسخگوی مطالبات آنها نبود. این مطالبات خود را در جنگ و گریز بین فئودالیسم و بورژوازی نشان داد، اصلاح دینی صورت میگیرد و بعد انقلاب فرانسه است که میتوان گفت پیروزی قطعی بورژوازی بود. بورژوازی در روند خود که میخواست اشرافیت را از بین ببرد با برخی از شاهزادگان دوره قرون وسطی هماهنگ شد و دولت- ملتی را آفرید که از قرن ١٥ تا قرن ١٨ دیده میشوند. دولتهای مطلقه مدرنی که دست به اصلاحات بسیار اساسی در حوزه اقتصادی و اجتماعی میزنند. اما بورژوازی به همین جا محدود نشد و از آنجا که در شهرها رشد پیدا کرده بود و تجارت نیز میکرد، با آفرینش دولت- ملتها یک مرز سیاسی برای خود مشخص کرد که از جهان وطنی پاپ و کلیسا رهایی یابد. فردگرایی رشد یافت، پایههای ناسیونالیسم در اروپا و غرب گسترش پیدا کرد و اینها مظاهری شد که در روند مدرنسازی جامعه اروپا مورد توجه بود. سه پایه بحثهای اقتصادی، سیاسی و فلسفی در غرب، همزمان با یکدیگر پیش میروند و فرآیندی را ایجاد میکنند که ما محصولات آن را امروز با عنوان مدرنیته میشناسیم. یعنی در واقع، از قرن دوازدهم به بعد شاهد یکسری تحولات اقتصادی هستیم، در قرن ١٥ رنسانس را داریم و همزمان متفکرانی هستند که یکسری مباحث را ارایه میکنند. ماکیاولی در حوزه دولت مطلقه مدرن صحبت میکند و مصالح ملی را بر تمام مصالح مذهبی، اخلاقی و فردی مقدم میداند و به نوعی حوزه دیانت را از سیاست تفکیک میکند. در همان زمان، هابز بحث قرارداد اجتماعی را مطرح میکند، بعد از او لاک میآید، بعد روسو و همه اینها در حال بیان اندیشه سیاسی هستند که منجر به دموکراسی میشود.
ورود اقتصاد ایران به چرخه نظام بینالمللی
زمانی که این افکار وارد ایران میشود ما چیزی به نام مدرنیته نداریم و مباحث مربوط به سنت و مدرنیته مربوط به دو، سه دهه اخیر است. روشنفکران ما از مدرنیته حرف نمیزنند بلکه از پدیدهای به نام غرب میگویند. از نظر پایه اقتصادی، ایران یک جامعه سنتی با اقتصادی مبتنی بر کشاورزی و معیشتی است؛ ورود این پایه و مواجهه با آن، در امتیازاتی که به قدرتهای خارجی داده میشود و در سرمایهگذاریهای خارجی و استفادههایی که آنان از اقتصاد بسته معیشتی ما میکنند، تاثیرات خود را میگذارد. در پی این تحولات، جامعه از آن اقتصاد بسته خارج میشود و طبقه تجار با روشهای نوین تجارت آشنا میشوند و حتی با تجار خارجی رقابت میکنند اما از آنجا که حمایت دولت را ندارند، شکست میخورند. اگر ما مسامحتا طبقه تجار را نمایندگان بورژوازی بدانیم، اتفاقا همینها هستند که وقتی منافعشان به خطر میافتد یکسری مطالبات را مطرح میکنند. یعنی بحث مجلس وکلای تجار را مطرح کرده، خواهان قانون میشوند، سرمایهگذاریهای خارجی انجام میدهند و حتی در جهت یک سرمایهداری ملی حرکت میکنند. این اتفاقات در دوره قاجار میافتد و گرچه ما تحرک اقتصادی و افزایش سرمایه داریم اما به دلیل استعمار خارجی، این سرمایههای ایرانی نمیتواند به کار بیفتد و تا حدی در این قسمت ناکام میمانیم. از اینجا ایران وارد چرخه نظام بینالمللی میشود اما در حاشیه باقی میماند.
پایههای سیاسی و فلسفی مدرنیته در ایران
در حوزه سیاسی، در این دوره و از زمان امیرکبیر اصلاحاتی از بالا صورت میگیرد که اصلاحات اساسی سیاسی است و از آن به عنوان نظم امیرخانی یا دولت منتظم یاد میشود که به توسعه قدرت دست میزند و اقتدار شاه را در جهت منافع ملی میخواهد. این اصلاحات را شاه نیز ادامه میدهد و نهادهایی مثل مجلس مصلحت خانه به وجود میآید یا کابینه ایجاد میشود. اما این اصلاحات چون از بالا به پایین و قائم به شخص است، مضراتی را نیز در پی دارد و میبینیم که به دلیل قائم به شخص بودن به محض از بین رفتن او اصلاحات نیز از بین میرود. این اصلاحات به دلیل بحرانهایی است که در جامعه در حال رخ دادن است. یعنی ورود افکار مدرن، جامعه را از نظر سیاسی به چالش کشیده و بحرانهایی مثل قحطی، جنبشها، شورشها و مطالبات روشنفکران در حوزه فکر و... ایجاد کرده که باید حل بشوند. بنابراین، هم شاه، هم امیرکبیر و هم سپهسالار ناگزیر از انجام اصلاحات هستند.
با انجام این اصلاحات، فرد صاحب حقوق جذابیت پیدا میکند اما حقوق این فرد قانونی نمیشود یا قانون به صورت قرارداد اجتماعی نداریم که بتوانیم به عنوان یکی از مصادیق دموکراسی یاد کنیم. خود این نظام سنتی سیاسی ما که بر عاملیت و قداست قدرت استوار بوده و نقدناپذیر است، تا حدی شکاف برمیدارد و مسائلی چون حقوق فردی، شورا، مشورت، وزرا و توزیع قدرت وارد گفتمان سیاسی دوره قاجار میشود. از نظر فکری نیز متفکرانی هستند که با افکار غربی و اندیشههای کانت و دکارت و... آشنایی پیدا میکنند. جالب اینکه این رویکرد فکری که در غرب مطرح شد و توامان هم منبع آزادی است و هم سلطه، در رویکرد روشنفکران ما و برداشتهایی که از این اصل فلسفه میکنند نیز وجود دارد. تمام این روشنفکران با غرب آشنایی دارند؛ کسانی مثل آخوندزاده، طالبوف، سیدجمالالدین اسدآبادی، میرزاملکمخان و... که ما در شرایط استبداد هستیم و نیاز عاجر و عامی آنها حکومت قانون است اما به پایههای فلسفی نیز بیتوجه نیستند.
تغییر در پایههای مدرنیته ایرانی
در دوره قاجار این سه پایه وارد ایران شد و در هر قسمت تاثیرات خود را گذاشت. با انقلاب مشروطه ما یک تجدد سیاسی داریم یعنی آن بخش بنیاد دموکراسی یا سیاسی تحقق پیدا میکند اما این پروژه ناتمام میماند و بعد از آن، شرایط اجتماعی ناشی از بحرانهای موجود، نوع تفکر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد یعنی در برهه زمانی مشروطه تا روی کار آمدن رضاخان، یک دیالکتیک عین و ذهن ایجاد میشود که باعث تغییر در آن سه پایه مدرنیته میشود و نتایجی را در پی دارد که نخستین آن، اهمیت یافتن امنیت است. ثبات سیاسی و استقلال ارضی مهم میشود و یک سرخوردگی از شیوههای پارلمانی، رقابتهای احزاب، ترورها و از این افسارگسیختگی و چالشها و منازعاتی که وجود دارد، ایجاد میشود. تمام روشنفکران دوره قاجار و مشروطه از وجوه دموکراتیک و شهروندی و رشد صنعتی، اصلاح نظام اداری و قضایی و... به طور توامان صحبت میکنند. اما از ١٢٨٨ تا ١٢٩٩ که کودتا اتفاق میافتد به قدری بحرانها شدید است که روشنفکران این دوره ثبات سیاسی، امنیت و یک حکومت متمرکز را مد نظر دارند تا از طریق آن بتوانند اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را پیش ببرند. بنابراین، در این دوره اولویت با اصلاحات اقتصادی- اجتماعی است و طوری میشود که همه از یک دیکتاتور آهنین و مرد قدرتمند صحبت میکنند و شرایط به گونهای آماده میشود که کودتا اجتنابناپذیر شده و برآیند آن کسی مثل رضاشاه است. گرچه رضاشاه را انگلیسیها روی کار آوردند اما شرایط نیز به گونهای بود که اگر رضاخان هم کودتا نمیکرد کسان دیگری مثل نصرتالدوله و... این کار را انجام میدادند. این دولت مدرن، در زمانهای شکل گرفت که جامعه در حال گذار بین سنت و مدرنیته است و البته وجه سنتی آن غالب است. از نظر فکری، ایدئولوگها یا روشنفکران ما نیز با این پیشرفت اقتصادی و اجتماعی همراه شدند و حتی کسانی مثل کسروی و تقیزاده با اینکه نگاه به مشروطه دارند اما با اصلاحاتی که در جامعه رخ میدهد نیز موافق هستند.
ضرورت توجه به سنتها در روند مدرنسازی جامعه
اما در این دوره، آن وجه آزادی یا رهاییبخش تفکری که نگاه آن به هر سه پایه مدرنیته بود، به طور کلی تعطیل شد. یعنی ما در دوره رضاشاه حقوق شهروندی یا تجدد سیاسی را به مفهوم دموکراتیک آن نداریم و این وجوه به وحدت ملی تبدیل میشود که ثبات سیاسی ایجاد و از استقلال کشور دفاع میکند. اما این اقدامات ضمن ایجاد تمرکز و مدرن کردن دولت، یکسری از حقوق و مطالبات اقشار دیگر را نادیده میگیرد و مفاهیم زیادی در این دوره عوض میشود. در این دوره عظمت ایران باستان بهشدت برجسته میشود و همراه شدن این نگاره آرکاییستی با
شاه دوستی، وجوه دموکراتیک و توسعه سیاسی را در حاشیه قرار میدهد. در این روند، هویت متجدد ایرانی ظاهر میشود که دولت آن را با زور میسازد و مبتنی بر سکولاریسم و ناسیونالیسم معطوف به باستانگرایی، زبان مشترک و پیشینه تاریخی مشترک است که عرب و ترک و کرد و تاتار و... را شامل نمیشود و به سرعت به ایدئولوژی مسلط این دوره بدل میشود.
بنابراین، مشکلاتی که امروز در جامعه ما وجود دارد تا حد زیادی ناشی از رشد ناهمزمان این سه پایه مدرنیته است. در دوره پهلوی، جامعه سنتی ما با جامعه مدرن غربی و سنتهای ما که هنوز نو نشده با محصولات مدرن جامعه غربی مقایسه شد. در نتیجه، سنتهای ما یک امر منفور و بیخاصیت در همه ابعاد شد که باید کنار گذاشته میشد و این کار نیز به شکلی خشن انجام شد. بنابراین، مدرنسازی رضاشاه چون به حوزه سنت توجه نداشت، نتوانست کارایی لازم را داشته باشد. بنابراین، در روند مدرنسازی جامعه، توجه به سنتها یک ضرورت است و همچنان این چالش وجود دارد که چه بخشهایی از سنتهای ما پتانسیل نو شدن دارد و چه بخشهایی ندارد. اگر این قابلیت به اجرا درآید محصول مدرن ما چه خواهد بود، آیا با غرب متفاوت است یا خیر. قطعا جامعه ما ویژگیهایی خواهد داشت که با جامعه مدرن متفاوت خواهد بود. اما ما زمانی میتوانیم بگوییم عقب مانده یا بدتر از غرب هستیم که محصولات مدرن خود را با آنها مقایسه کنیم. یک جامعه سنتی را در هر شرایطی با جامعه مدرن مقایسه کنید این بد بودن و عقبماندگی وجود دارد. بنابراین، باید اجازه دهیم سنتها نو شوند تا ببینیم محصول ایرانی آن، که مخصوص جامعه مدرن است، چه خواهد بود.
روزنامه اعتماد