به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ دایی جان ناپلئون نخستین بار سال ۱۳۴۹ در نشر صفیعلیشاه منتشر شد. این رمان در مدت زمان کوتاهی پرطرفدار شد و بعدها بر اساس همین رمان، فیلمی به نام «داییجان ناپلئون» ساخته شد و بر شهرت و مقبولیت این رمان دامن زد.
داییجان ناپلئون از محبوبترین رمانهای فارسی در نیم قرن گذشته است. نویسنده در این اثر داستان پسری را روایت میکند که به دختر داییاش عاشق است. بیان طنز و روایت جذاب و پر کشش ویژگی این رمان است. «داییجان ناپلئون» بعد انقلاب تا سالهای دولت اصلاحات اجازه تجدید چاپ نداشت و بعد بیست سال این رمان در سالهای دهه هفتاد مهلت انتشار پیدا کرد، اما با روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد این رمان باز به محاق رفت.
در چهار سال گذشته این رمان در نشر صفیعلیشاه چندبار تجدید چاپ شده است. تازگی هم این اثر با طرح و چاپی جدید در نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است.
رمان داییجان ناپلئون اینطور شروع میشود: « من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سهو ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.
آن روزها هم مثل هر روز با فشار و زور و تهدید و کمی وعدههای طلایی برای عصر، ما را، یعنی من و خواهرم را، توی زیرزمین کرده بودند که بخوابیم. در گرمای شدید تهران خواب بعدازظهر برای همه بچهها اجباری بود. ولی آن روز هم ما مثل هر بعدازظهر دیگر، در انتظار این بودیم که آقاجان خوابش ببرد و برای بازی به باغ برویم، وقتی صدای خورخور آقاجان بلند شد، من سر را از زیر شمد بیرون آوردم و نگاهی به ساعت دیواری انداختم. ساعت دو ونیم بعدازظهر بود. طفلک خواهرم در انتظار به خواب رفتن آقاجان خوابش برده بود. ناچار او را گذاشتم و تنها، پاورچین بیرون آمدم.
لیلی، دختر دایی جان، و برادر کوچکش نیم ساعتی بود در باغ انتظار ما را میکشیدند. بین خانههای ما که در یک باغ بزرگ ساخته شده بود، دیواری وجود نداشت. مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سروصدا مشغول صحبت و بازی شدیم. یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه میکرد. نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم. هیچ نمیدانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخهای بالا سر ما ظاهر شد.»
میخائیل گورگانتسف، بر مقدمه ترجمه روسی اثر نوشته است، «تسلسل موقعیتهای مضحک و دیالوگهای خندهآور، که نویسنده به وفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشکهای نامرئی» او میاندازد. و این، نه تنها بهخاطر آن است که مثلاً جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک «صدای مشکوک»، شباهتی به خصومت جاودانه میانه ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ دارد، بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: «آقایان، زندگی در این دنیا چه ملالانگیز است!»
همچنین دیک دیویس بر مقدمه ترجمه انگلیسی از این رمان هم نوشته است :«وجود چنین رمانی در ادبیات ایران، به حد اعلی کمیک و مبتکرانه، مملو از شخصیتهای بهیادماندنی در کشاکش زد و خوردهای مضحک ممکن است خواننده غربی را، که عادت کرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنههای جدی بیفتد، دچار شگفتی کند. حال آنکه در خود ایران این رمان شاید شناختهترین و محبوبترین داستانی باشد که پس از جنگ جهانیِ دوم در این کشور نوشته شده است.»
ایرج پزشکزاد آثار متعددی را نوشته است. «خانواده نیکاختر»، دیگر اثر داستانی پرطرفدار این نویسنده است و در نشر آبی پانزده بار تجدید چاپ شده است. « شهر فرنگ از همه رنگ»، «طنز فاخر سعدی»، «حافظ ناشنیدهپند»، «رستمصولتان» و ... از دیگر آثار این نویسنده است.