به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نوزدهمین نشست از سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب با حضور مهرداد کاظمزاده، مدیر انتشارات مازیار و نصرالله حدادی سهشنبه (۳۱ مردادماه) برگزار شد.
مهرداد کاظمزاده گفت: دیماه سال ۱۳۲۷ در تهران به دنیا آمدم. نیم قرن میشود در نشر کتاب فعالیت میکنم. از سن کم به مطالعه کتاب علاقه داشتم. گاهی آنقدر کتاب میخریدم که دیگر پولی نمیماند برای کرایه تاکسی و اتوبوس بدهم و مسیر مدرسه تا خانه را پیاده میرفتم. از طرفی در دوران جوانی فرد پرشوری بودم و به ماجراجویی به علاقه داشتم. در دوران سربازی با کامیون به مناطق جنوب ایران سفر کردم. با این روحیه و علاقه به کتاب، کار کتاب را با راهاندازی بساط کتاب آغاز کردم. وقتی کتاب بساط میکردم.
ناصر رحیمی نامی هم در همان نزدیکی بساط کتاب داشت. خسرو گلسرخی معمولا سر بساط ناصر رحیمی میآمد و من از آن طریق با خسرو گلسرخی آشنا شدم. گلسرخی آن زمان وضع مالی خوبی نداشت و گاهی برای تهیه شیر پسرش از ما پول قرض میگرفت و آن ایام در خیابان صفیعلیشاه زندگی میکرد. این آشنایی با ترجمه کتاب «یادداشتهای گمشده» بیشتر شد. بعدتر هم خسرو گلسرخی کتاب «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» اثر فیدل کاسترو با ترجمه داییاش آورد و خواست چاپ شود. در آن موقع چاپ آن کتاب ممنوع و خطرناک بود. بعدها در سال ۱۳۵۷ کتاب را چاپ کردم.
مدیر انتشارات مازیار ادامه داد: یادم هست زمانی که ساواک به منزل ما در نواب رفته بود، مادرم دست نوشتههای «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» را مخفی کرده بود که باعث دردسر من نشود. گلسرخی گاهی کنار بساط کتاب میآمد و شبها با هم پیاده تا میدان ولیعصر میرفتیم و گلسرخی درد دل میکرد. یکبار گلسرخی را کنار انتشارات مروارید دیدم و با هم صحبت می کردیم که از اظهارات جعفر کوشآبادی، شاعر در تلویزیون ناراضی بود و میگفت ما چریک فرهنگی هستیم و کوشآبادی نباید چنین سخنانی را بیان میکرد.
چاپ و فروش قاچاقی کتاب غربزدگی و کمیته مشترک
کاظمزاده با اشاره به چگونگی سروکار پیدا کردن با ساواک بیان کرد: در سال ۱۳۵۱ اصغر عبداللهی قاچاقی کتاب «غربزدگی» جلال آلاحمد را چاپ کرده بود. من هم پخش میکردم. عبداللهی بازداشت شد و مرا لو داد و سر و کارم به ساواک افتاد. بعدها عبداللهی اعتراف کرد، زیر فشار مرا لو داده است. یکبار هم به جرم چاپ کتاب ضاله مرا به کمیته مشترک بردند. همان موقع خسرو گلسرخی هم در زندان بود. فردی به نام زندی چاپخانهدار هم با ما در زندان بود و روبهروی ما سلول علی شریعتی بود. زندی هر وقت سیگار میخواست داد میزد و میگفت دکتر به ما سیگار بده. در سلول دکترشریعتی سیگار و رادیو بود و وضعش بد نبود. در عین حال این دوره زندان برای من بد نبود و به ویژه همان موقع بیژن جزنی هم در زندان در حال تالیف بود و قلم میزد.
وی درباره دردسرهای انتشارات مزدک افزود: بعدها در سال ۵۴ نشری را به همراهی غلامرضا صالحی راه انداختیم و بعد چندی نتوانستیم با هم کنار بیاییم، در نتیجه من قدری پول جور کردم و به صالحی دادم و نشر را برداشتم. در این زمان هنوز میانهام با انتشار کتابهای قاچاق خوب بود و این با روحیه ماجراجویانهام سازگار بود. ضمن اینکه وقتی کتابهای خوب از سوی ناشران منتشر میشد. فضا به شکلی بود که بقیه ناشران هم تشویق میشدند، کتاب خوب را به چاپ برسانند و به سود و زیان آن فکر نمیکردند. این فعالیتها در حالی بود رسولی بازجوی معروف ساواک، دائم سراغم میآمد و حسابی زیرنظر بودم و گاهی حواسم بود تا سوتی ندهم. اما گاهی ساواک به من گیر میداد و مرا به کمیته مشترک میبرد. یکی از این بهانهها کتابهایی با آرم انتشارات مزدک بود و ساواک مدعی بود چاپ این کتابها کار من است. اما هرچه منکر شدم اصلا فایده نداشت. آن انتشارت مزدک در آلمان بود و متعلق به خسرو شاکری بود. بنابراین بارها به دلایل مختلف به کمیته مشترک رفتم و در انفرادی به سر بردم.
خاطرههایی از کتاب کوچه و احمد شاملو
این ناشر پیشکسوت ادامه داد: تصور میکنم سال۱۳۵۶ ع. پاشایی به نمایندگی از احمد شاملو سراغم آمد تا قرارداد چاپ کتاب کوچه را نهایی کنیم. قبل از این من ترجمههای ع. پاشایی از کتابهای «ذن چیست»، «تاریخ فلسفه چین» را منتشر کرده بودم و در آن هنگام احمد شاملو ایران نبود و ع. پاشایی پیگیری کارهای چاپ و نشر فرهنگ کوچه بود. وقتی چاپ کتاب کوچه را قبول کردم، اگرچه تبحری در این زمینه نداشتم اما میدانستم کتاب ماندگاری خواهد شد، به ویژه که نام احمد شاملو هم بر آن بود. برای همین به این فکر نبودم که چند جلد خواهد شد! و چاپ آن چه دشواریهایی خواهد داشت!
برای چاپ کوچه تجهیزات جدیدی خریدم و با پشتکار بسیار به چاپ کوچه دل بستم و جلد نخست را منتشر کردم. بعدا احمد شاملو برای چاپ جلد دوم، خودش آمد و با من قرارداد بست و بیست درصد حق تالیف دستمزد آن کتاب شد؛ البته برای احمد شاملو پول مهم نبود. سال ۱۳۷۲ به شاملو چک چهارمیلیونی دادم، نگاهی به صفرهای چک کرد و گفت این چند صفر دارد و من جواب دادم، چک را به کناری انداخت و گفت به چه دردم میخورد، وقتی نیاز داشتم از این پولها خبری نبود.
وی درباره برخی روحیات الف. بامداد افزود: شاملو فرد افتادهای بود، اما در بحثهای ادبی و سیاسی رُک بود. وقتی کسی خطا میکرد قاطع برخورد میکرد. یکبار برایم خاطرهای از دوره کار در کیهان تعریف کرد، شاملو گفت زمان شاه در کیهان کار میکرد و گویا وزیری از روزنامه بازدید میکند، وقتی نوبت به معرفی شاملو میرسد، میگوید احمد شاملو چهارم ابتدایی. احمد شاملو از گفتن تحصیلاتش ابایی نداشت.
مدیر انتشارات مازیار ادامه داد: یکروز به کرج رفتم و دیدم احمد شاملو عرقریزان نشسته است. پرسیدم چرا کولر روشن نمیکنید؟ گفت میدانی پول قبض برق چقدر میشود؟! اما با همه این مشکلات در کار کوچه جدی و مصمم بود. سال ۱۳۶۳ جلد ششم کتاب کوچه را به اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بردم، آن زمان هنوز ممیزی فعال نشده بود. وقتی جلد ششم را مدتی بعد برای کسب برای مجوز بردم، مصطفی تاجزاده که مقتم مسئول وقت در اینباره بود با انتشار آن مخالفت کرد. در دوران فترت کتاب کوچه هم به من ناشر و هم به احمد شاملو ضربه بسیار بدی زد. احمد شاملو را که تا پیش از آن با اراده و پشتکار به تالیف کوچه مشغول بود، دلسرد و دلزده کرد و از ذوق انداخت. چاپ کتاب کوچه باعث رفاقت خاصی میان من و احمد شاملو شد.
این رفاقت چنان گرم و جدی بود که گاه آخر شب، گاهی وقتها مثلا حدود ساعت یازده شب به خانه احمد شاملو میرفتم. در آن ساعت او کسی را نمیپذیرفت. آنقدر کتاب کوچه برایم مهم بود که زمان جنگ آن را در ماشین نگه میداشتم و میترسیدم کتاب در دفتر هنگام بمباران دچار مشکل شود. سالهای پایانی احمد شاملو و ابتلا او به دیابت پیشرفته مقارن شد و در نهایت منجر به این شد که یک پای او قطع شود. دیگر حال و حوصله بیرون رفتن نداشت و در مجالس و مجامع ظاهر نمیشد. شاید همین زمان بود که کتاب «دُن ارام» را خیلی دوست داشتم و دلم میخواست آن را چاپ کنم به احمد شاملو پیشنهاد کردم که آن را ترجمه کند تا منتشر کنم. بعدها برخی گفتند احمد شاملو کتاب دن آرام را در رقابت با به. آذین ترجمه کرد در حالی اصلا اینطور نبود. اما عمر احمد شاملو قد نداد که انتشار مجلد کامل دُن آرام را ببیند.