به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شهروند؛ بررسی ریشه پارهای رفتارها و سنتها در جامعه و آگاهی از آنها، پژوهشگران گستره مسائل تاریخ اجتماعی را به مسیرهایی نو راهمینمایاند. بر پایه چنین آگاهیهایی به شناختی بهتر از مردمان یک سرزمین و کنشهای فردی و اجتماعیشان در گذر تاریخ میتوان رسید و از آن طریق به دنیای ذهن و اندیشه آنان راه یافت. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» در قالب خاطرههایی گوناگون، یک جلوه از کنشهای اجتماعی تهرانیها را با نام «تعصبات طهرانیها» در روزگار قاجار و پهلوی به نمایش میگذارد که بررسی آن یافتههایی ارزشمند ارایه میدهد: «در غیرت و تعصب شاید طهرانیها را بتوان از جهت حدت و شدت بر آن در بالاترین درجات قرار داد اگرچه خود عصبیّت چنانچه از جنبه تحریکات آنی و احساس و خارج از منطق و عقل باشد ناستودهترین صفات بشمار میآید». او این عصبیت و تعصب را در میان پایتختنشینان چنین به تصویر میکشد: «تهرانیها در تعصب، خاصه در تعصبات ناموسی غیرتهای غیرقابل وصف بخرج میدادند تا آنجا که زیادتر دعوا، نزاعهای محلی و داشمشدیگری بر سر همین موضوع اتفاق میافتاد، اگرچه همین افراد که در کوچه و محل و گذر خود که مثلا فردی به زن و دختری متلک گفته بود شکمش را سفره میکردند، خودشان در کوچه و محلهای دیگر دنبال زن و دختر مردم میافتادند، ولی آنچه بود اگر کسی نگاه چپ بناموس کسی میکرد تا پای جان از خود بیخود میشدند و اگر کسی آشکارا حرف همسر و زن کسی را میزد برایش قمه قداره میکشیدند». چنین رسمی طبیعتا پیامدهایی گوناگون میتوانست به همراه آورد. شهری در اینباره مینویسد: «تا آنجا متعصب بودند که حتی در کوچه با زن و بچه خویش که برای خرید و حاجتی آمده بودند برخورد میکردند آشنایی نمیدادند، چه نکند یکی آنها را نشان کرده ایشان را از متعلقات او بشناسد و تا آن حد احتیاط داشته مقید بودند که هرگز نام زن و دختر خویش را نیز بزبان نیاورده، آنان را مثلا (منزل و خانه) و مثل آن نام داده مادر حسن یا خواهر حسین صدا میکردند، و چهبسا که از این راه مردان زن و بچهدار بسیاری که چون از طفولیت نام اصلی مادرشان بگوششان نخورده بود اسم او را نمیدانستند». این نگارنده زندگی و فرهنگ مردم تهران قدیم البته رسوخ چنین آدابی را در میان پارهای طبقهها و قشرهای اجتماعی بیشتر برمیشمرد: «اگرچه این حالت در میان همه اهالی ساری بود، اما در میان طبقات داشمشدی و گردنکلفت و بیسواد و عوام زیادتر جریان داشت، چه اینان عقل و تعصبشان در گرو احساساتشان قرار داشت که با اندک اتفاقی زمام شعور از دست نهاده عصبی و متغیر گشته احساساتی میشدند و همین دگرگونی آنی بود که ایشان را تا سرحد یک قاتل خطرناک مینمود».