فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
اول آوریل ١٨٠٩ را باید به خاطر سپرد، مناسبترین روزی که نیکای واسیلیویچ گوگول به دنیا آمد. روز موسوم به روز «خر رنگ کنی»، روزی که بنا بر رسمی مرسوم هرکسی تلاش میکرد تا دیگری را با دروغ و حلیهگری فریب داده و اغوا کند. خالق آثار معروفی مانند «نفوس مرده»، «شنل»، «بازرس» و... در چنین روزی به دنیا آمد. چیچیکوف، شخصیت اصلی «نفوس مرده»، یکی از شخصیتهای اغواگری است که گوگول خلق کرده است. شخصیتی بهظاهر معمولی که هیچ وجه ممیزهای با دیگران ندارد. «... مردی میانهحال، نه زشت، نه زیبا، نه چاق و نه لاغر، هرچند پیر به نظر نمیآمد، در شمار جوانان نیز محسوب نمیشد.»١ ورودش به شهرها، هیچ سروصدایی برنمیانگیخت، معمولا به هنگام پرکردن پرسشنامه برای اطلاع پلیس در هنگام ورود به مهمانخانههای هر شهر خود را «پاول ایوانویچ، مشاور فرهنگ: ملاک، منظور از مسافرت: انجام کارهای شخصی» معرفی میکرد. در همه این سفرها هیچ تمایلی به خودنمایی نداشت. غالبا از خودش کمتر حرف میزد و سعی در پنهانکردن هویت واقعیاش داشت، و اگر هم بالاجبار مجبور به معرفی خود میشد با خطابهای اخلاقی که به نظر میرسید از فرط تکرار آن را حفظ کرده بود، خود را اینگونه معرفی میکرد: «من در این جهان مانند کرمی حقیر و بیارزشم و به هیچ وجه شایسته توجه و التفات نیستم. من در مدت زندگانی خود رنج و عذاب بسیار متحمل شدهام و در دوران خدمت برای دفاع از حق عدالت شکنجه بسیار دیدهام، من دشمنان بیشماری دارم که به خون من تشنهاند و اکنون آرزومند فراغت و آسایشم و در جستوجوی محلی که در آنجا مسکن کنم میگذرانم، همین که به این شهر رسیدم وظیفه خود دانستم که برای ادای احترام و اظهار ارادت به دیدار مستخدمین عالیرتبه شهر بشتابم»,٢ معمولا خطابههای انساندوستانه و به یک تعبیر اغواگریهای چیچیکوف سخت کارساز میشد. اغواگری، ضعیفجلوهکردن و یا خود را ضعیف جلوهدادن در نظر اغوا شده است چیچیکوف درس خود را خوب بلد بود، او خود را انسانی ضعیف و فروتن نشان میداد تا نظر اغواشدهها را به خود جلب کند. آنگاه او به خانهها و مجالس آنان دعوت میشد و با استقبال فراوان از وی پذیرایی میشد. چیچیکوف که از قبل آماده برای دعوتشدن بود در تمامی این موارد دعوت آنان را با خضوع فراوان میپذیرفت و با سر و وضعی آراسته به خانه آنها راه پیدا میکرد.
اما اینها همه ظاهر قضیه بود. چیچیکوف چنان نبود که مینمود، فیالواقع او شخصیتی مشکوک با هویتی نامعلوم بود. «دزدی با هویت نامعلوم بود که با هویتهای بس نامعلومتر از هویت خود سودا میکند. یعنی هویت نفوس (سرفهای*) مرده که این شیاد بزرگ روس میکوشد از مالکان بخرد و پیش مقامات دولتی چنین وانمود کند که آنان در حادثهای جان دادهاند و از این طریق ٤٠ هزار روبل به جیب بزند، سودی برای ٥٠٠ روبل سرمایهگذاری بر مبنای پنج تا ده روبل برای هر مرده»,٣ برای سودی چنین سرشار و برای خرید نفوس مردهای که مالکان آنها را کاملا بیارزش میدانستند، البته که چیچیکوف ناگزیر بود هویت واقعی خود را پنهان کند و آن را به تعویق اندازد، زیرا هدف او روشن بود. چیچیکوف در این «بازی» در صدد آن بود تا صاحبان نفوس مرده را «اغوا» کند.
اغواگری هرگز به نظمی طبیعی تعلق ندارد، بلکه به برنامهای ساختهشده و یا مصنوع ارتباط پیدا میکند. اغواگر همواره در صدد است که بدون برجاگذاشتن ردی از خود نزد اغواشده تنها نشانههای خاص خود را جذب کند. نشانههای خاص مقدمات تسلط او را بر جهان نمادین فراهم میآوردند. حیطه فعالیت اغواگر اساسا در جهان نمادین است، تفاوت مهم میان اغوا و قدرت در این است که اغوا بیانگر تسلط بر جهان نمادین است، در حالی که قدرت بیانگر تسلط بر عالم واقعی است. اغواگر با جهان نشانهها سروکار دارد، نشانههایی که هیچ به مدلولی معین و یا هویتی مشخص منتهی نمیشوند.
«دماغ» یکی دیگر از اغواهای مشهور گوگول است. شروع داستان به «امر محال»** بازمیگردد، به این ترتیب که روزی دماغ کاوالیوف افسر ارزیاب از صورتش جدا میشود و حیاتی مستقل پیدا میکند. اگرچه این حادثهای غریب جلوه میکند ولی مگر جهان مملو از اتفاقاتی عجیب و غریب نیست، «دنیا پر است از اتفاقات عجیب و مضحک، گاهی اوقات اتفاقاتی رخ میدهد که بهسختی میتوان باورش کرد.»٤ به نظر میرسد که گوگول قبل از مارکس از نظرات وی درباره حیات مستقل اشیا و اجزا اطلاعی کافی داشته است زیرا «دماغ» گوگول در حیات مستقل خویش حتی شأنی بالاتر از صاحبش پیدا میکند: «در صحنهای از داستان که دماغ و کاوالیوف به هم میرسند، دماغ با تکبر او را کنار میزند و تحقیر میکند، زیرا رتبهاش از او بسیار پایینتر است.»٥ اگرچه در عالم واقع «دماغ» کاوالیوف نمیتواند حیاتی چنین مستقل پیدا کند، اما در جهان نمادین که عرصه اغواگری است، چنین چیزی ممکن است، چنان که ممکن است نفوس مرده یک جا معامله شود. علاوه بر آن گوگول اساسا منکر وقوع چنین اتفاقاتی نمیشود: «شما هرچه میخواهید فکر کنید، اما من که معتقدم چنین اتفاقاتی رخ میدهند، گرچه به ندرت ولی خلاصه رخ میدهند.»٦
به یک تعبیر اغواگری ارتباطی تنگاتنگ با به تعویق انداختن نشانه و هویت دارد. «بازرس»، نمایشنامهای از گوگول و به نظر فوئنتس عجیبترین نمایش کمدی قرن نوزدهم است. این نمایش نیز همچون دماغ کاوالیوف با خبری غافلگیرکننده شروع میشود:
«شهردار: آقایان از شما خواستم تشریف بیاورید اینجا که خبر خیلی بدی را به اطلاعتان برسانم: یک بازرس دارد میآید اینجا.
آموس فیودورویچ: بازرس برای چه؟
آرتیومی فیلیویچ: بازرس برای چه؟
شهردار: بازرس از پترزبورگ، مجـ.... مجـ.... چیز، آهان مجهولالهویه، آن هم با ماموریت محرمانه.»٧
در پی این خبر، مقامات شهر (قاضی، ملاکان، مسئول مؤسسات خیریه و...) به تکاپو میافتند. آنان هر یک تلاش میکنند تا خود را کارمندی وظیفهشناس و ساعی نشان دهند تا دزدی و ارتشاء آنان به گوش بازرس نرسد. علاوهبراین، آنان درصدد برمیآیند تا با دادن مهمانی و رشوه نظر بازرس کل را جلب کنند. در حقیقت او را اغوا کنند، واقعیت اما آن است که خلیتساکوف نهتنها بازرس کل نیست، بلکه مالباخته مفلوکی است که سرمایهاش را و در حقیقت داروندارش را در قمار از دست داده و حتی پول کرایه مسافرخانه را نیز ندارد. بااینحال او خود را از تکوتا نمیاندازد و بهرغم پرتوپلاگویی موقعیت نمادین-غیرواقعی- را که عرصه اغواگری است، درمییابد.
به چیچیکوف بازگردیم، شیادی او خالی از طنزی گوگولی نیست. «نفوس مرده» خود کلمه غریبی است، بسیاری «نفوس مرده» را پوششی میدانستند که در پس آن جریانات دیگری در پیش است، چون به نظرشان این کلمه به حوادثی مشکوک در شهر ارتباط داشت و بنابراین به آن جنبهای حتی سیاسی میدادند و عدهای چیچیکوف را، راهزن و یا جاعل اسکناس تلقی میکردند. اما واقعیتِ موضوع به چنگ نمیآمد زیرا اغواگری برنامهای مصنوع و ساختهشده است که استمرار آن تنها با بهتعویقانداختن آن موضوعیت مییابد. «مسافرت چیچیکوف در جستوجوی ثروت و مال با کمال موفقیت انجام گرفت، چنانکه در نتیجه این جهانگردی مبلغ قابلملاحظهای به صندوقش عاید شد.»٨ گوگول در آخر کتاب خود بر این موضوع مهم اما ظریف صحه میگذارد که کار چیچیکوف دزدی نبود بلکه استفاده از موقعیت بود. درست مشابه همان کاری که خلیتساکوف کرده بود: «شیوهای که برای کسب مال به کار میبست، بسیار مناسب بود، او دزدی نمیکرد، بلکه فقط از موقعیت استفاده مینمود.»٩
پینوشتها:
* سرفها دهقانانی وابسته به زمین بودند و جزو اموال ملاکین به حساب میآمدند. حسن سرفها برای صاحبانشان تنها این نبود که کار میکردند بلکه از آنها میشد بهعنوان وثیقه نیز استفاده کرد و از بانکها وام گرفت. اگر سرفی در فاصله دو آمارگیری از نفوس املاک میمرد مالک موظف بود همچنان مالیات او را تا آمارگیری بعد بپردازد. حال اگر کسی مانند چیچیکوف اهل زدوبند بود میتوانست از این موقعیت استفاده کرده و وام از بانک دولتی بگیرد.
** به نظر فوئنتس بعضی از ایدههای گوگول شباهتی به کافکا دارد مانند «دماغ» که با «امر محال» آغاز میشود. این موضوع یادآور «مسخ» کافکا است که روزی گرگور زامزا از خواب بیدار شد و دید که به حشره بدل شده است.
١، ٢، ٨،٩) نفوس مرده، گوگول، ترجمه کاظم انصاری
٣) خودم با دیگران، کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری
٤، ٦) یادداشتهای یک دیوانه، دماغ، گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی
٥) نیکلای گوگول، رلف ای. متلاو، ترجمه خشایار دیهیمی
٧) بازرس، گوگول، ترجمه آبتین گلکار
روزنامه شرق