فرهنگ امروز/ احمد طالبینژاد:
تلاش برای زندهکردن یا بهتر بگویم سرپا نگهداشتن نمایشهای آیینی و سنتی ایران، از سالهای دور آغاز شده و پیگیری میشود اما نتایجی که به دست آمده، در قبال کوششهای بهعملآمده، چندان با موفقیت توأم نبوده است. چون این نوع نمایشها از سیاهبازی گرفته تا نقالی (شاهنامهخوانی)، تعزیه و روضهخوانی، از جمله مردمیترین گونههای نمایشی ما در روزگارانی بوده که نه سواد خواندن و نوشتن در میان مردمان رواج داشته تا مثلا شاهنامه و تاریخ را بخوانند و نه از رسانههایی همچون رادیو و تلویزیون خبری بوده؛ بنابراین نمایشهای سنتی و آیینی جزء رسانههای عمومی محسوب میشدند. مردمان بیسواد، هنگامی که پای روضهخوانی یا به تماشای نقل و تعزیه مینشستند، بر اثر تکرار و به مرور کموبیش سر از واقعه کربلا درمیآوردند. همچنین در نقالیهایی که در قهوه خانهها برپا میشد، تا حدودی با داستانهای شورانگیز و غمبار (تراژیک) دوران اساطیری ایران آشنا میشدند و بهویژه در نقل داستان رستم و سهراب... سیاهبازی هم این خاصیت را داشت که هم اوقات فراغت مردم را پر کند و هم بنا به سازوکار افشاگرانهاش دقدلی تهیدستان و مظلومان را خالی کند. هرچه بود این شیوههای مختلف نمایش سنتی، باوجود کارآمدیشان، با رونقگرفتن رسانههای عمومی و البته بر اثر برخی ممانعتها، بهمرور به حاشیه رانده شدند. در دوران پس از انقلاب، دستکم در زمینه تعزیه و شگردهای نمایشیاش کوششهایی از سوی زندهیاد جابر عناصری و همراهانش به عمل آمد، داود فتحعلیبیگی هم برای احیای سیاهبازی خود را به آب و آتش زد که حاصل تلاش این دو و یارانشان به تأسیس مرکز نمایشهای سنتی انجامید اما این کوششها هم دستکم هنوز نتوانسته است در زمینه ادامه جریان طبیعی نمایشهای سنتی، کارساز شود. اما راهکار بهتر و عملیتری برای این مقوله وجود دارد و آن استفاده از برخی مؤلفههای نمایشهای سنتی در اجرای نمایشهای مدرن و فیلمهای سینمایی است. چنان که بهرام بیضایی کرده و بسیار هم موفق بوده، نمونه درخشانش فیلم «مسافران» است که از شیوه و تکنیک اجرای تعزیه در تکیهها و میدانهای شهر بهره گرفته و در پیوند با برخی عناصر تئاتر کلاسیک یونان و تکنیکهای سینمایی، اثری یکتا در این زمینه خلق کرده است یا کار نمایشی اخیر او در آمریکا که امیدوارم روزی نسخه ضبطشدهاش به دست مشتاقان هنر نمایش در ایران هم برسد و البته نمونه زندهاش نمایش «شیرهای خانباباسلطنه» نوشته و کار افشین هاشمی است که در سالهای اخیر هم در سینما و هم در تئاتر چهره شاخص و ماندگاری از خود نشان داده است. این نمایش در چهار ساحت سیاهبازی، تعزیه، نقالی و روضهخوانی سیر میکند و نویسنده کوشیده است از ظرفیتهای نهفته در این شیوهها برای بیان مضمونی امروزی که بیانش به صورت مستقیم امکانپذیر نیست، استفاده کند.
هاشمی که خود نیز بهعنوان بازیگر در نقش خانبابا بر صحنه میرود و مثل همیشه حضوری گرم و پرتحرک دارد، هنرمندی چندوجهی است که در نگارش متن بهویژه در زبان، به همان اندازه موفق است که مثلا در کارگردانی و بازیگری. هرچند متن نمایش به دلیل حاشیههایش، از انسجام قرص و محکمی برخوردار نیست و بههمیندلیل در برخی صحنهها، عمق و پهنای لازم را ندارد و بیشتر به وجه سرگرمی توجه شده تا مضمون مورد نظر؛ اما از نظر بازی با زبان کهنه (قاجاری) و تلفیقش با زبان رایج امروزی که تبدیل به شلمشوربایی شده که بیا و بنگر، بسیار موفق است. وقتی یکی از تیپها در پایان یکی از منولوگهایش از اصطلاح مسخره اما رایج «مرسی، اه» استفاده میکند یا شیر غران وارداتی از چین را «چاینا شیر» تلفظ میکنند و نمونههایی از این دست، خب یکجورهایی روشنتر میشود که موضوع این نمایش مربوط به دیروز و عهد شاه وزوزک نیست. مسئله امروز و حال و هوایی است که در آن قرار داریم. این مصداق همان نکتهای است که چهلواندی سال پیش بهرام بیضایی در یک مصاحبه بر آن تأکید کرد که «تاریخ متر و معیاری است برای روشنکردن راه آینده و خاصیت دیگری ندارد» (نقل به مضمون) باری. وقتی نمیشود مثل برخی فعالان عرصههای هنری بهویژه هنرهای نمایشی، فقط در گذشته ماند و از مخاطب توقع همراهی داشت، باید راههای دیگری جستوجو کرد؛ از جمله ساختارشکنی در سنتیترین شکلهای نمایشی ایران یعنی سیاهبازی و تعزیه. یعنی بازیگر زن در نقش سیاه یا تعزیهخوان که میدانیم نمونه عینیاش – حداقل در روزگار ما - کمتر دیده شده. هرچند میگویند در سالهای دور در مناطق جنوبی کشور از زنان تعزیهخوان هم استفاده میشده. البته این ساختارشکنی به شرطی موفقیتآمیز جلوه میکند که بانوی هنرمند و خلاقی همچون گلاب آدینه در کنارتان باشد تا مثل ورروجک یا بهتر بگویم جوجهتیغی، بتواند در آن خود را تغییر دهد و از شکلی به شکلی درآید. اساسا سیاه نقشی است برای مردان و کمتر دیدهایم زنی در این هیبت ظاهر شده باشد. اما گلاب آدینه چنان در نقش سیاه فرو میرود که دیوار جنسیت از میان برداشته شده و او همان کاری را بر صحنه انجام میدهد که بازیگران مرد؛ از جمله آوازخواندن و رقصیدن. انتخاب بسیار هوشمندانه هاشمی برای این نقش، یکی از ویژگیهای مهم این اثر است. هر بازیگر زن دیگری اگر در این نقش ظاهر میشد، امکان نداشت ممیزان اجازه دهند این نمایش به اجرا درآید. اما در مورد خانم آدینه؛ بهعنوان یک هنرمند مقبول عام و خاص، همه زبانها و قلمها در منفینگری بند میآید و مخاطب در دریایی از استعداد و خلاقیت غرق میشود.
چه وقتی که سیاه است و چه هنگامی که به اتفاق زنان بازیگر، در نقش خاص ظاهر شده و تعزیهای غمبار درباره فقر و ظلم و ستم را به اجرا درمیآورند. این فصل از نمایش، از نظر میزان خلاقیت کارگردان در بهرهگرفتن از ظرفیتهای نامکشوف تعزیه، درخشانترین فصل نمایش شیرهای باباسلطنه است. متأسفانه من بازیگران دیگر نمایش را به اسم نمیشناسم ولی همگی در نقشهای اصلی و فرعی حتی به نقش قدارهبند و اوباش، بسیار پرقدرت ظاهر میشوند بهویژه بازیگری که در نقش کمی کلیشهای عنصر آگاه جامعه با عینک و دخترک خردسال مانیا علیجانی که در مقابل این همه بازیگر حرفهای قوی کم نمیآورد و پا به پایشان حرکت میکند. سه نوازنده تار (مهران فلاحی) کمانچه (بهزاد حسنزاده) و تنبک (حمد نو بهار) هم علاوه بر نواختن، در صحنههایی که زنان با صدای جادوییشان به اجرای نقش میپردازند، با آنها همراهی میکنند. این البته جزئی از سنت نمایشی ما هم هست. در نمایشهای سنتی، معمولا نوازندگان در گوشهای از صحنه مینشینند و با نوای ساز خود، بازیگران را یاری میدهند و دیگر چه بگویم؟ از بروشور یا به قول بیضایی برنوشت نمایش بگویم که به شکلی غیرمتعارف کارسازی شده و در معرفی عوامل نمایش از شوخی و مطایبه کوتاهی نشده است؛ از دکور ساده اما بسیار کارآمدی که قدرت مانور و تبدیلشدن دارد و از سالن خوب تئاتر شهرزاد که برخلاف برخی سالنهای بخش خصوصی، احساس فرورفتن در دخمه و خفگی به آدم دست نمیدهد.
روزنامه شرق