به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ روبرت مککرام ویراستار انگلیسی پس از نوبل گرفتن ایشیگورو قلم به دست گرفته و برای دوست ۴۰ سالهاش یادداشتی نوشته که در ادامه میخوانیم: دوست عزیز من ایش در خانه خود نشسته و مشغول انجام کارهای روزانه بود که ناگهان سیل خبرنگاران به سمت خانه او در شمال لندن سرازیر شدند. خبری که به او داده شد بسیار عجیب بود. برنده جایزه نوبل! وقتی خبر از شبکه بیبیسی اعلام شد باور کرد سوئدیها او را به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۷ انتخاب کردهاند.
پنجشنبه گذشته کازوئو ایشیگورو برای من فقط دوستی ۴۰ ساله بود، اما حدود ظهر سخنگوی آکادمی نوبل در مقابل خبرنگاران از سراسر دنیا قرار گرفت و داستانهای او را پر احساس و ترکیبی از کافکا، آستن، و پروست خواند.
در سالی که بریتانیا تصمیم گرفت از اتحادیه اروپا خارج شود دریافت این جایزه بسیار ارزشمند است، زیرا نشانگر این موضوع است که ادبیات ما هنوز دیدگاهی جهانی را ابراز میکند. علاوه بر این، نوبل ادبیات کازوئو، دوست من را در جمع غولهای ادبی چون ساموئل بکت، دوریس لسینگ، ویلیام گولدینگ، وی. اس. نایپول، سیمس هینی، و هارولد پینتر قرار میدهد که همگی صدای جامعه بریتانیا در دنیا هستند. عکسالعمل اولیه کازوئو ناباوری بود. پس از اینکه فضا کمی آرام شد با او تلفنی صحبت کردم و او معتقد بود پیروزی در کارزار نوبل نیز «خبری جعلی» است که این روزها در دنیا رایج شده است. از نظر او فضا بسیار «فرا واقعی، خندهدار و دور از انتظار» او بوده است.
جدیدترین برنده بریتانیایی جایزه نوبل در سال ۱۹۵۴ در ناکازاکی به دنیا آمده است. مادرش که هنوز در قید حیات است و این روزها خیلی به پسرش افتخار میکند از بمباران اتمی ناکازاکی جان سالم به در برده است. پدر او سبب مهاجرت آنان به بریتانیا شد. اما ایش میگوید او هیچوقت فکر نمیکرد مهاجرت کرده است و همیشه فکر میکرد روزی به وطن خود بازمیگردد. هنگامی که ۱۵ ساله و تنها دانشآموز غیرسفیدپوست مدرسه بود، خانوادهاش تصمیم گرفتند برای همیشه در بریتانیا سکنی گزینند.
وقتی اولین بار او را در دفتر انتشارات فابر و فابر در سال ۱۹۷۹ دیدم ویراستاری جوان و به دنیال استعدادی جدید در دنیای نویسندگی بودم. کازوئو تازه کلاسهای «نگارش خلاقانه» آنجلا کارتر و ملکولم برادبری را به اتمام رسانده بود و همیشه با خود گیتار و ماشین تایپی به همراه داشت. مردی با موهای بلند بود و شلوار جین ژندهای به تن داشت و به دلیل عشق زیاد به باب دیلن ترانه مینوشت و آرزو داشت روزی خواننده شود. (البته هنوز هم گیتار مینوازد.) نحوه تفکر و لباس پوشیدنش خبر از نویسنده شدنش میداد و نشان از سنت ادبی دیرینه در میان نویسندگان بریتانیایی داشت.
احساسم را هنگامی که نخستین بار داستانی از او خواندم هیچوقت از یاد نمیبرم. ویژگی خاص و عجیب نوشتههایش تا به امروز ذهن من را مشغول کرده است؛ ترکیب عجیبی از انگلیسی کلاسیک و نثر ژاپنی. البته تأثیر آثار این مکایوان کمی در نوشتههایش پیدا بود اما نوید ظهور یک نویسنده بااستعداد و صدایی جدید را در داستاننویسی میداد. خیلی سریع قراردادی با او امضا کردم و کمی بعد ۱۰۰ صفحه از رمانش را به من تحویل داد و انتشارات بدون هیچ شک و تردیدی ۱۰۰۰ پوند، که مبلغ زیادی برای یک رمان جدید به حساب میآمد، به او پرداخت کرد.
وقتی «منظر پریده رنگ تپهها» برای اولین بار منتشر شد هیچکس نمیدانست داستاننویسیاش را در چه ژانری قرار دهد و بسیاری سبک او را ناآشنا میدانستند و بعضیها معتقد بودند او مانند نویسندگانی چون تیموتی مو است که از آغاز در بریتانیا نبوده است و سبک و سیاقی غیرانگلیسی دارد.
به نظر من قرار دادن ایش در گروهی خاص سخت است. ایش بسیار منظم، متفکر، و مؤدب است. به چیزهای ناچیز و کوچک توجه میکند. موجود نادری که مغرور نیست و عقاید و دیدگاههای مستحکمی دارد. انسانیت، شوخطبعی، و البته اخلاق متمدنانه از خصوصیات ثابت او در طول این سالها بوده است.
در اولین سالهای نویسندگی روزها برای سازمان خیریه ناتیگ هیل کار میکرد. همانجا با لورنا مکدوگال، همسرش آشنا شد. کمی بعد در سال ۱۹۸۳ جایگاه واقعیاش در دنیای ادبیات مشخص شد. او به عنوان برنده جایزه داستاننویسان جوان بریتانیا انتخاب شد و در کنار نویسندگان مهمی چون مارتین آمیس، جولیان بارنز، این مکایوان، و ویلیام بوید قرار گرفت. او شهروند بریتانیا نبود و تصمیم گرفت باشد. خودش میگفتند بلد نیست ژاپنی صحبت کند، احساس میکرد انگلیسی است و آینده او قطعاً در بریتانیا رقم خواهد خورد. علاوه بر این با این کار میتوانست واجد شرایط دریافت جایزههای مختلف ادبی در بریتانیا شود. البته در ژاپن هنوز او را ژاپنی میدانند و به حضور او در دنیای ادبیات افتخار میکنند.
به نظر من کتاب «هنرمندی از جهان شناور» بهترین کتاب اوست و موجب شهرتاش نیز شد. ایش با این کتاب برنده جایزه «وایتبِرِد» شد و پس از آن به تدریج پلههای موفقیت را طی کرد. جایزه بوکر و حالا جایزه نوبل در دستان اوست.
چهل سال است با او دوست هستم و با اینکه دیگر ویراستاری آثارش به عهده من نیست اما او را میبینم، با هم غذای چینی میخوریم، و درباره اتفاقات مختلف صحبت میکنیم. سنتی که سالها در این رابطه پابرجا است. دوست من بسیار شوخطبع، مهربان، و محتاط است. در دنیای ناپایدار و آزاردهنده امروز او صدای انسانیت و مهربانی است. به نظر من آکادمی سوئدی باید به خود افتخار کند که چنین فردی جایزه نوبل را دریافت میکند.