فرهنگ امروز/ نگین نجارازلی . معمار و پژوهشگر معماری:
دیالوگی یکخطی دلنشینی دارد احمدشاه در دلشدگان حاتمی: «کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه...»؛ بلی، کاش...! اگر نخواهیم موضوع را پیچیده کنیم، به طور سنتی، آنچه که ما به عنوان ریخت شهر دستگیرمان میشود، به قول دیوید لینچ، عبارت است از «کلیه مظاهر کالبدی رؤیتپذیر». البته ممکن است که دلمان هوای کیفیت هم بکند و از خودمان بپرسیم این کیفیت آیا یک خط ممتد و دستورالعمل ثابت را در هرجایی از جهان دنبال میکند یا اینکه موضوعی محلی است و بسته به شرایط اقلیم، فرهنگ، اقتصاد، تکنولوژی و... وجوه مختلفی از خود را به نمایش میگذارد. در این مورد میتوان، پاریس و اصفهان را مقایسه کرد که دو قطب ظاهرا مخالف یکدیگرند. داریوش شایگان دراینباره اینگونه توضیح میدهد: «... اگر پاریس دستپرورده هوسمان در دوره امپراطوری دوم فرانسه، به گفته زیبای بودلر شهری پرجنبوجوش، شهری سرشار از رؤیاست، اصفهان صورتی مثالین معلق در فضای رؤیاست..». حالا اگر بخواهیم کمی پیچیدهتر حرف بزنیم میشود، مورفولوژی شهر وابسته به متغیرهای بسیاری است که این متغیرها هریک به انحایی در شیوه آرایش فضایی/ مکانی شهر مؤثرند. این متغیرها فقط مجموعهای از ساختارهای فیزیکی را شامل نشده، بلکه مجموعهای از فرهنگ، اقتصاد، باورها، فعالیتهای اجتماعی صورتگرفته و... را در کالبدی به نام شهر متجسم میکنند. البته این روزها باب شده که بگویند: ... آنچه ساختار شهری و هویت آن را شکل میدهد ریشه در عنصری متعالی به نام «فرهنگ» دارد؛ خوب البته این تمام ماجرا نیست.
درباره فرهنگ و لایههای اجتماعی و کالبدی مختلف آن تعاریف بسیاری آمده است. فرهنگها به طور کلی ساختاری بسیار پیچیده اما یکپارچهای دارند [یا باید داشته باشند]. البته آسان و پرطرفدار است که بگوییم فرهنگ جهان پیرامون را بهگونهای ساختمند، سازمان میبخشد یا حتی با تلاش برای تولید یک جمله شعاری بگوییم، فرهنگ مولد ساختمندی است؛ اینجا است که فضلا میگویند فضای اطرافمان «سپهر زیستی» امان است! گاه تعاریف ارائهشده از این کلمه به نقض و تقابل یکدیگر پرداختهاند و گاه در مسیری مشخص و همسو باهم گام برداشتهاند. با این همه اگر در یک رویکرد کلی بخواهیم عصارهای از مفهوم کلی «فرهنگ» را در این نوشتار توضیح دهیم، شاید بد نباشد به تقسیمبندیای که فرزان سجودی، زبانشناس و نشانهشناس ایرانی، داشته است اشارهای بکنیم. در این تقسیمبندی، بهطور دقیق پیچیدگی یک فرهنگ به عنوان یک نظام نشانهای و یا سپهر معنایی را لازمه داشتن موارد زیر دانسته است:
١. وجود جامعه وسیعی که از این نشانهها استفاده کنند
٢. تمدنی که از تعداد زیادی نشانه تشکیل شده که به رسانههای مختلفی تعلق دارند و میتوان آنها را به گروههای مختلف نشانهای تقسیم کرد
٣. طرز فکری که براساس این رمزگانها و نشانهها تشکیل شده باشد و بتوان ویژگیهای آنها را به دال و مدلول تقسیم کرد.
بر این اساس سجودی یحتمل اصرار دارد هر آنچه به هر میزان به این سه خصیصه نزدیکتر باشد، از پایه و بنیان قویتری برخوردارتر خواهد بود و در ادامه خود میتواند به عنوان یک فرهنگ به ایفای نقش و مسیردهی و اندیشهزایی بپردازد؛ این نوشتار به چیستی فرهنگ نمیپردازد ولی از احکام متقن هم در این عرصه دل خوشی ندارد. پس از این مقدمه نسبتا طولانی ادامه متن را که درباره اثر شهیر «فرهنگسرای دزفول» [مرکز فرهنگی سینمایی] است با رویکردی «فرهنگی» مطالعه فرمایید؛ شستن چشمها قبل از ادامه مطالعه توصیه میشود.
در آرزوی یک «آه از جنس شکفتن»... .
فرهنگسرای دزفول دقیقا ۳۰ سال پیش طراحی شده، اجرای آن که از سال ۱۳۶۷شروع و پنج سال به طول انجامید؛ به اعتقاد بسیاری یکی از نمونههای کمنظیر موفق معماری است که معمار «اندیشه متعالی فرهنگ ایرانی» را در قالب عناصر و فضای مصنوع به نمایش گذارده است؛ بنایی که چهبسا مدعی سنت باشد یادآور «کوی مغانی» دیگر در این حوالی، جایی در شهر، شاید فضایی گمشده... معمار جوان و البته ذینفوذ آن سالها [فرهاد احمدی] از همان بدو ورود به این سرای فرهنگی و گذر از اولین زیرطاقی اغراق شاعرانهاش را میآغازد و بعد در حیاطی چهارگوش، کشیدهشده در چهار جهت اصلی، چشمانت را محکوم به تلاقی با گنبدی که تنها در این مرتبه برای نخستین مرتبه قابل رؤیت است، میکند؛ عدم تشخیص تلاش معمار در تأسی به استعاره مألوف رسیدن به آسمان و کرانههای آن و...، تقریبا امری غیرممکن است... دقیقا صبغهای آشنا از معماری ایرانی که قدیمها حریم فضای امن را از ناامن جدا میکرد و گنبد بهگونهای سحرآلود، رمزی باقی میماند در قلب این فضا...؛ ظاهرا این بار، گنبد ملهم شده است از گنبدهای «رُک» خوزستان... .
اگر بخواهیم توصیفی کلی از مجموعه فرهنگسرای دزفول ارائه دهیم [البته بنا بعضا آنقدر رو است که شاید نیازی به این امر نباشد]، حلقهای مرکزی از شمسه خورشیدی است در زمینی که هشت جهت آن شاید به تأویلی یادآور هشت مرتبه فردوس از منظری ایرانی/ اسلامی باشد [تو گویی آدمی در کوران استعاره و کنایه غوطه میخورد] و آنچه در انتهای مسیر مارپیچی به انتظار فهمنده خویش نشسته است، تنها میتواند همان مربعی باشد که نشانهای است [لابد] از زمینی به وسعت تمامی انسانها و فرهنگها! مربع هم که مظهر جهان خاکی و پیرامونی است و قرار است به ما فرصت لختی ایستادن و درنگکردن در فضا را برای چشیدن طعم آن به ارمغان آورد؛ البته اگر بگذارد این حجوم استعاره... در انتها به سطح هشتضلعی میرسیم که آن نیز حتما نمادی است از جهان ماورا؛ جهانی بدون جهت، بدون کشش، بدون واجدیت برای داشتن مرکزی که سنگینی آن ذهن را بیازارد. شاید نیز این همان «آنی» است که میخواهد معماری فرهنگسرای دزفول را چون شعری بسراید... . اما صادقانه بگویم، لحظهای، حتی لحظهای این حجوم اغراق نمیتواند جسم و روح تویی را که در این رؤیای لاقید از مکان کنونی گرفتار آمدهای، تبدیل به آهی کند از جنس شکفتن... نه، نمیتواند. «شهپر جبرئیل» آویخته از هر دهلیز و صفحهای در قصه هزارویکشب ایرانی مدد نمیکند و خالق اثر چندان به هوش و ذکاوت آن معمار اسطورهای ایرانی که بود و البته یک تاریخ را رقم زد، نزدیک نمیشود. شاید بتوان در این معنا فرهنگسرای دزفول را فصلی در تلاش برای تلاقی ارزشها در کتاب «شهریَت» این دیار دانست... همین و بس.
با نگاهی به فضا، شاید بتوان متنگرایی و گرایش به مفاهیم بنیادی را از دغدغههای اصلی احمدی در طراحی این بنا دانست؛ آنچنان که بعضا عشق، معمار را کور میکند و نیکبختانه این رویکرد فرمال از سوی معمار چندان در آثار معاصرترش پیگیری نشده است؛ چهبسا اثر دزفول آغازی بود بر پایان یا تجربهای نهچندان جهتمند در راستای در ستایش سنت؛ تجربهای که معمار آن را فرصتی مغتنم میشمارد برای خلق خاطرهای در شهر... و البته در این یک مورد موفق میشود تا جایی که قلم به دست میگیرد و مینویسد: «... معماری ایرانی عمیقا نمادین و مفهومی است. از آنجا مبانی آن از طبیعت و نیروهای آن یعنی باد، نور، خاک و آب الهام گرفته شدهاند، عالیترین درجه توجه به این مسائل در معماری ایرانی اتفاق میافتد؛ معماریای که قویا متنگرا، زمینمدار و جزء لاینفک محیط است... معماریای فروتن و صادق و بالاخره ایجاز منطقی در عین پیچیدگی...»... بگذریم که دشوار است رصدکردن آنچه «معماری فروتن و صادق و بالاخره ایجاز منطقی در عین پیچیدگی» مینامد در این اثر.
باید گفت الگوسازی ثانویه زندگی شهری/ اجتماعی نیازمند پدیدههایی است فرهنگی که از «زبان طبیعی فهمندگانش» وام گرفته شده است و البته بهغایت درجه اهل امروز باشد و با تمام افقهای باز نسبتی معقول داشته باشد. در این معنا شاید بتوان گفت فرهاد احمدی سعی داشته در قالب رویکردی که از سه بنمایه نشانهای فرهنگی نظیر آنچه در بالا و در تعریف فرهنگ به آن اشاره شد، بهگونهای هنری چنان بهره گیرد که بین مفاهیم عرفانی ایرانی با یک بنای فرهنگی متعلق به امروز پیوندی آشتیآمیز و فرخنده شکل بگیرد. واقعیت این است که کالبد شهری به طور مشخص آنچه «ساخته انسان»، «قراردادی» (در تقابل با خودانگیخته) یا انباشت تجربه انسانی است را درون خود به اسارت میکشد. احمدی از فرهنگی که شاید بهزعم نگارنده بهتر باشد تا آن را میهمان بنامیم در جهتی استفاده میکند که هرچند موجب دلآزاری میزبان و شهر محل اثر نمیشود، اما در شکلدهی یک ارتباط امروزی و تشریک مساعی با مخاطب زمانه در پویایی فرهنگی در میماند. ریشههایی اصیل و صدای اعصاری شهر به چهرهای اثیری بدل نمیشود و فرهنگسرای دزفول آنچنان در سراشیبی شاعرانگی میافتد که جغرافیای تاریخی ذهن معمار را یارای خروج از «مکان گمشده از وسعت» این شاعرانگی نیست. معماریای که قرار بود به مصداق وحدت در کثرت دست یازد، در غم غربت و حس نوستالژیک حاکم بر اثرش فرو میرود تنها نمک میپاشد بر زخمِ غم حسرتی بر دل روزگار در آوردگاه خاطره «ممکن» و «در دسترس» برای امروز و فردای شهر.
روزنامه شرق