به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شهروند؛ کوچروی، شکلی دیرینه و نخستین از زندگی انسانی به شمار میآید که در گذر روزگار توانسته است، خود را در بخشهایی از جهان، تاکنون پیوستگی بخشد. بخشی مهم از زندگی در تاریخ فلات ایران به کوچنشینی و کوچروی منحصر میشده است. زندگی بر پایه کوچروی در گذر زمانه بسیاری از ویژگیهای کهن خویش را نگاه داشته بود که در روزگار معاصر، با پارهای هدفها و گرایشهای جامعه خواهان دگرگونی، ناهمخوانی مییافت. بخشی از تاریخ ایران در روزگار پهلوی، با رویاروییهای دو اندیشه و نگرش در این زمینه همراه بوده است. محمد بهمنبیگی، نویسنده و بنیانگذار آموزشوپرورش عشایری در ایران، در کتاب «اگر قرهقاج نبود (گوشههایی از خاطرات)» روایتی جالب درباره چگونگی رویارویی حکومت پهلوی اول با عشایر و ایلات در سراسر ایران ارایه میدهد «در زمان رضاشاه، ایلیبودن و بهویژه قشقاییبودن گناهی نابخشودنی بود و غالبا مجازاتهای کوچک و بزرگ در پی داشت. خشمها و خصومتهای ماموران نظامی با مردم ایل نه چنان بود که به وصف درآید. این همه کینهتوزی بیسبب نبود. نظام قدرتطلب پهلوی نمیتوانست با جماعات مسلح و متحرکی که غرور قبیلهای و توان طغیان داشتند سازگار باشد. راه و رسم زندگی عشایری با برنامههای مرکزیتخواه دولت ناهمآهنگ بود». این رویارویی از نگرش متفاوت هر دو سو به شیوه اداره کشور و زندگی روزمره بخشی از جامعه ایران بازمیگشت «حکومت نظامی، برای آسودگی خیال، میخواست که ایل را از حرکت بازدارد و ایل، برای کسب معیشت، چارهای جز حرکت نداشت. حکومت میخواست که ایل در گوشهای بماند، مالیات دهد، خلع سلاح شود، بپوسد و مدفون گردد و ایل بر سر آن بود که زندگی کند، از سرمای زمستان و گرمای تابستان بگریزد، دوشش را با تفنگ و کمرش را با قطار بیاراید، پا به رکاب گذارد، به قلههای رفیع سر بزند، به جلگههای قشنگ فرود آید، با گل و گیاه اقلیم پارس رمههای اسب بپرورد و گلههای گوسفند بچراند. از همان آغاز کار پیدا بود که آب ایل و دستگاه حکومت مرکزی به یک جوی نمیرود». آنگونه که بهمنبیگی باور دارد، این رویارویی تنها بر پایه نگرش حکومت پهلوی اول به مسأله توسعه کشور نبود «گذشته از تضاد نظم نوین پهلوی با زندگی عشایری انگیزههای دیگری نیز در کار بود. قشقاییها در جنگ جهانی اول با قشون امپراتوری انگلستان در جنوب ایران جنگیده بودند و همین را سرچشمه اصلی پریشانیها و گرفتاریهای خود میپنداشتند. بودند کسانی که این ادعا را لاف و گزاف وطنپرستانه میدانستند، لیکن قشقاییها پاسخهای شنیدنی داشتند و میگفتند: «دشمنان ایالتی و ایلی ما که به بیگانگان دست دوستی دادند و به روی ما شمشیر کشیدند نه فقط در روزگار دیکتاتوری آسیبی ندیدند بلکه به چنان قُرب و منزلتی رسیدند که دختر پادشاه را هم عروس خانه و خانواده خویش کردند.» دولتیها برای سرکوب قشقایی بهانه دیگری داشتند و آن شورش عشایری سالهای ١٣٠٧ و ١٣٠٨ بود، شورشی که ساخته و پرداخته روش ظالمانه خودشان بود».