فرهنگ امروز/ علی عسگری: از آنجا که زمان یکی از ابعاد تمام موجودات مادی است، بررسی فلسفه تاریخ بهعنوان دانشی که به تعیین جایگاه حادثهها و صیرورت انسان در بستر زمان میپردازد، از جایگاه ویژهای برخوردار است. واژه فلسفه تاریخ مشتقشده از دو مفهوم تاریخ و فلسفه است، بسته به نوع تعریفی که از این دو واژه میتوان ارائه کرد، فلسفه تاریخهای گوناگونی تبیین میشود. تاریخ در لغت به معنای تعیین زمان و در اصطلاح به دو معنای نفس حوادث تاریخی و رشتهای از علم که حوادث گذشته را میشناسد، کاربرد دارد. با توجه به این دو کاربرد میتوان دو نوع فلسفه تاریخ را تبیین کرد. اگر فلسفه تاریخ را فلسفه به قید نفس حوادث تاریخی تعریف کنیم با علمی درجه اول روبهرو خواهیم بود که به آن فلسفه نظری تاریخ اطلاق میشود و اگر فلسفه تاریخ را فلسفه مضاف به رشته علمی تاریخ تعریف کنیم، علمی درجه دوم مانند فلسفه علمهای دیگر خواهیم داشت. وجود فلسفه علم تاریخ مورد مناقشه هیچ یک از دانشمندان نیست اما از آنجا که وجود فلسفه نظری تاریخ مستلزم در نظر گرفتن قوانین عام و کلی حاکم بر تاریخ بشر است، از ابتدا مورد مناقشه بسیاری از اندیشمندان بوده است.
مطالبی مانند ماهیت تاریخ، عصربندیها، نحوه گذار از یک عصر به عصر دیگر، عامل محرک تاریخ و... ازجمله مسائل فلسفه نظری تاریخ است. لازمه پرداختن به این مسائل بررسی گزارههای تاریخی به صورت پیوسته و تحتاشراف یک قانون کلی است، بدون این نگاه چیزی به نام فلسفه نظری تاریخ معنا نمیدهد. با توجه به مطالب گفتهشده لازم است مجدد بازنگریای در تعریف نخست از تاریخ انجام شود، چراکه فلسفه نظری تاریخ تنها به مسائل گذشته بشر نمیپردازد بلکه حال و آینده او هم در ذیل مطالعات فلسفه تاریخ انجام میگیرد، پس تاریخ را در اینجا بهتر است به معنی سرنوشت بشر تعبیر کرد. از آنجا که سیر جامعه و انسان در بستر زمان، در ذیل نظام هستی واقع میشود، در نتیجه هستیشناسی دانشمند بر نحوه پردازش مسائل فلسفه تاریخ اثرگذار است، از اینرو میتوان از فلسفههای نظری تاریخی سخن گفت که هرکدام با توجه به نوعی جهانبینی استخراج شده است.
تشیع به دلیل جامعیت در تقریر جهانبینی خود، یکی از مکاتبی است که میتوان از دل معارف آن فلسفه تاریخ را استخراج کرد. از طرف دیگر تنها مرجعی میتواند به گستره تاریخ قضاوت کند که خود درون آن نباشد بلکه محیط بر آن باشد به همین دلیل معارف وحیانی تنها مرجع قابلاعتماد برای فلسفه تاریخ خواهد بود. در غرب نیز فلسفه نظری تاریخ بیش از باقی علوم بر مبنای توصیفات دینی شکل گرفته است، برای نمونه هگل تاریخ را براساس محوریت مسیح توضیح میدهد. در جهانبینی شیعه نوعی حرکت تکاملی برای عالم وجود دارد که هدف آن تقرب الهی برگزیده با مدیریت انبیای الهی است. لازمه تبیین این دیدگاه، نخست تبیین هستیشناسی کلانی است که آن را در دل خود پرورش داده است.
در جهانبینی شیعی هستها به دو بخش قائم به ذات (خالق) و قائم به غیر (مخلوق) تقسیم میشوند. هستهای قائم به غیر نهتنها در مرحله پیدایش که در سیر تکاملی خود عین نیاز به هستهای قائم به ذات هستند و لحظهلحظه این افاضه به آنها انجام میشود. در این نگاه خالق در مخلوق خود وجود دارد، به این تعبیر که هستی عین فیض و تجلی خداوند است اما شدت و ضعف این تجلی دارای درجات گوناگونی است، به این شرح که هرچه اطاعت بیشتر باشد، قابلیت دریافت فیض بیشتر میشود و اینگونه اشیایی در میان دیگر اشیاء در حکم آیت عظمای الهی قرار میگیرند. مراد از آیت عظمای الهی ولی خداوند بر زمین است که ربوبیت الهی از کانال او به بندگان میرسد.
به همین دلیل است که در روایات اسلامی بیان شده است زمین حتی یک لحظه هم از حجت الهی نمیتواند خالی شود. با توجه به مطالب گفتهشده میتوان از دو نوع ربوبیت الهی سخن گفت، نخست ربوبیت فیضی که خداوند بر کل هستی تکوینا منتقل میکند و در درجه بعد ربوبیت تفویضی که از کانال ولی الهی برای سعادت انجام میشود. در واقع مراد از این نوع ربوبیت توانایی مدیریتی است که خداوند به ولی خود داده است. نتیجه این نگاه در این است که بازیگر اصلی تاریخ ولی الهی است و جبهه باطل همیشه روبه نابودی قرار دارد. اراده همیشه یا در جهت باطل است یا در جهت حق، اگر بگوییم تاریخ صحنه غلبه اراده ولی الهی به سمت حق است در نتیجه میتوان گفت تاریخ چیزی جز سیر عبودیت به سمت خداوند نیست. در این باره دو نگاه وجود دارد، نگاه اول معتقد است که تنها انتهای تاریخ تحت تسلط جبهه حق خواهد بود و در این میان فرض پیروزی جبهه باطل ممکن است اما نگاه دوم معتقد است که پیروزی همیشه با جبهه حق است، هرچند که در حوادثی مانند کربلا پیروزی ظاهری با جبهه باطل باشد. حالا ممکن است سوال شود که نحوه فعلیتیافتن قدرت ولی الهی چگونه است؟ همانگونه که طلا پشتوانه اسکناس است، پشتوانه اراده ولی برای تحقق در عینیت میزان دینداری مردم است. تکامل دینداری مردم از طریق شریعت صورت میگیرد، پس لازم است با نزول هر مرحله از شریعت شاهد توسعهای نسبت به میزان دینداری مردم باشیم.
پیروزی نهایی جبهه حق تجلی رحمانیت الهی است، نه لزوما قهاریت او؛ چراکه مطلوب خداوند سعادت و تکامل انسانی است و این مهم در گرو پیروزی جبهه حق است. پس رحمت خداوند بر کل بشریت اقتضای این را دارد که جبهه حق پیروز باشد.
یکی از اندیشمندان اسلامی که در موضوع فلسفه تاریخ پا را از نقدهای سلبی فراتر گذاشته و در حوزه ایجاب و تولید نظریات دینی وارد شدهاند، مرحوم علامه طباطبایی است به همین دلیل بررسی آثار ایشان از جایگاه ویژهای برخوردار است. در ابتدا لازم است مباحث عام مربوط به فلسفه تاریخ علامه یعنی اعتباریات و جامعهشناسی خاص ایشان بررسی شود. از منظر علامه مبنای شکلگیری جوامع خصلتی ذاتی است به نام استخدامگری انسان که با محدودهای وسیع ابتدا شامل اعضای بدن خود انسان و سپس طبیعت و دیگر انسانها میشود.
به موجب این خصلت ذاتی شخص همهچیز را برای رسیدن به کمال خود استخدام میکند. به دلیل وجود این غریزه حیات انسان به تنهایی غیرممکن است و به ناچار دستههای انسانی در کنار هم قرار میگیرند. از نظر علامه درست است که جامعه از اراده در کنار هم بودن اعضا شکل میگیرد اما مجموعه این ارادهها، یک اراده بزرگتری را شکل داده که حتی قدرت همراه کردن ارادههای متضاد را دارد، به این ترتیب جامعه موجودی حقیقی و دارای قدرت است.
از منظر ایشان اسلام تنها دینی است که بنیان خود را بر جامعه نهاده و در قرآن بیش از آنکه به سرنوشت اشخاص پرداخته شود، به سرنوشت اقوام اشاره شده است. اعتباریات یکیدیگر از مباحث مهم علامه طباطبایی در اینباره است که لایههای معرفتشناسی ایشان را تامین میکند. طبق این نظریه مفاهیم ذهنی انسان به دو نوع تقسیم میشود. نخست مفاهیمی مانند درخت، کوه و... که صورت ذهنی آن دارای مصداقی در خارج است که بر آن تطابق میکند. به این دسته مفاهیم حقیقی میگویند. اما نوع دوم مفاهیم ذهنی است که در خارج وجودی مستقل ندارند بلکه ذهن انسان براساس خارج آن را ساخته است، مانند ریاست، ملکیت و... که ذهن انسان با شناخت نسبت به دو مفهوم انسان و یک شیء خاص رابطه ملکیت را بین آن دو برقرار میکند، بنابراین مفاهیم اعتباری درست است که در ذهن ساخته میشود اما به علت ریشهدار بودن در حقیقت خارجی دارای آثار واقعی بوده و لغو تلقی نمیشود.
علامه اعتباریات را به دو بخش پیش از اجتماع و پس از اجتماع تقسیم میکند. اعتباریات پیش از اجتماع شامل مواردی مانند استخدام، اجتماع، حسن و قبح و... که لازمه نوعیت انسان است و اعتباریات پس از اجتماع شامل مواردی مانند ریاست، ملکیت و... . از نظر علامه ساختار انسان بهگونهای است که برای کمال و حیات خود باید به اعتباریات توجه کند. از منظر ایشان به این علت که همه انسانها در قوه استخدام مشترکند ناچار تن به استخدام دوطرفه داده و جامعه را برای ساماندهی این خصلت اعتبار میکنند. پس با طرح این دو مبنا میشود وارد مسائل فلسفه تاریخ از منظر علامه طباطبایی شد. یکی از مسائل مهم فلسفه تاریخ، پرسش از آغاز و هدف تاریخ است. ایشان مناسبات عالم دنیا را اعتباری میدانند و از آن جایی که تکیهگاه هر امر اعتباری، امر حقیقی است تکیهگاه دنیا را آخرت تلقی میکنند.
آغاز تاریخ بشر از زمین و با خلق نوعی مستقل است نه آنکه نتیجه تکامل موجودی دیگر باشد و پایان تاریخ هم با غلبه حاکمیت دین بر کل تاریخ محقق میشود. علت این حرف در این است که علامه سعادتطلبی را جزئی از ذات بشر تلقی کرده و از آنجا که سعادت حقیقت فقط در دین نهفته است، بشر در انتها به آن رجوع خواهد کرد. از نظر ایشان تاریخ ساخت اجتماع همراه با تاریخ خلقت خود انسان بوده است و طی تاریخ با رشد مادی و معنوی او جامعه هم ارتقا پیدا کرده است. خانواده اولین اجتماعی است که توسط بشر ایجاد شده است.
علامه بهطور مستقل به تبیین حرکت تاریخ نپرداخته اما از میان نظرات ایشان میتوان متوجه شد که استخدامگری عامل موردنظر ایشان است. اولین نمود استخدامگری تشکیل خانواده برای ارضای غریزه جنسی و بقای نسل است و بعد با توجه به همین غریزه اجتماع خانواده را توسعه داده و جامعه را میسازد و سپس تن به حسنعدل و قبح ظلم داده و اینچنین تکامل پیدا میکند. از طرف دیگر همین اصل عامل اختلاف میان انسانها میشود؛ چراکه قدرت استخدامگری هر انسانی متفاوت از انسان دیگری است. از آنجا که ریشه این اختلاف در ذات انسانی و جامعهای است که ساخته، انتظار حل آن را نمیشود از قوانین دستساخته جامعه داشت، پس حکمت خداوند اقتضا میکند که با فرستادن انبیای صاحب شریعت، قوه استخدام انسان را مرزبندی کند.
به این ترتیب بشر وارد مرحلهای جدید از تکامل شده که جامعهای را براساس شناخت میسازد. علامه طباطبایی از آنجایی که حرکت نبی مکرم اسلام را کاملترین اقدام برای ساخت جامعه آگاهانه تلقی میکند، بعثت ایشان را اصلیترین مرحله تکامل تاریخ بشر به حساب میآورد. از منظر علامه بعثت هر نبی صاحب شریعتی سرفصلهای حیات بشری را تشکیل میدهد؛ چراکه با ظهور هر پیامبری جامعه تکاملی مضاعف از جامعه قبلی پیدا میکند. بنا براین مبنا میتوان گفت که بعد از نزول شریعت، محرک اصلی برای حرکت تاریخ انبیای الهی بودهاند.
منبع: فرهیختگان