فرهنگ امروز/ پیام حیدرقزوینی: «خانواده توماس مان و قرن بیستم»، اثری از مانفرد فلوگه، تازهترین ترجمه محمود حدادی است که بهتازگی توسط نشر نیلوفر بهچاپ رسیده است. آنطور که از عنوان کتاب هم برمیآید، ما در این اثر با سرگذشت خانواده مان روبرو هستیم، البته نهفقط خانواده توماس مان بلکه با زندگی و سرنوشت هاینریش مان هم. هاینریش مان و توماس مان بهعنوان دو چهره کلاسیک ادبیات آلمان از سالها پیش در ایران شناخته میشدند و تعدادی از آثار هردو در طول سالهای مختلف به فارسی ترجمه شده است. از جمله آنها میتوان به «زیردست»، «فرشته آبی»، «عروسی خونین پاریس» از هاینریش مان؛ و «مرگ در ونیز» و «تریستان و تونیو کروگر» از توماس مان اشاره کرد که همگی توسط محمود حدادی ترجمه شدهاند. هاینریش و توماس در سرآغاز قرن بیستم به عرصه ادبیات آلمان درآمدند و با همان نخستین رمانهای دوران جوانی جایگاهی معتبر در دهههای نخستین این قرن به دست آوردند. البته اهمیت این دو برادر نویسنده فقط مربوط به رمانهایشان نیست چراکه زندگی و سرگذشتشان با یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ آلمان گره خورده و از این حیث هر دو بهعنوان چهرههایی نمادین در تاریخ آلمان بهشمار میروند. توماس مان به هنگام توصیف شخصیت اصلی «مرگ در ونیز»، گوستاو آشنباخ، چهره یک نسل از روشنفکران و نویسندگان آلمانی در اوایل قرن بیستم را هم به تصویر میکشد. نسلی که در آستانه ازپاافتادگی است اما هنوز هم میخواهد که سرپا و شقورق باقی بماند. توماس مان آنها را قهرمانان عصر خویش مینامد که به نیروی شور و اراده نشانههای عظمت را بروز میدهند. توماس و هاینریش مان، هر دو از چهرههای نمادین این نسل بهشمار میروند. توماس مان همچنین در جایی نوشته است که «اگر خواسته سرنوشت است که زندگی ما نقشی نمادین بیابد، جا دارد این خواسته را بپذیریم.» هاینریش مان و توماس مان، هریک به شیوهای متفاوت با «خواسته سرنوشت» یا اراده دوران مواجه شدند. این دو برادر در دهههای پرآشوب قرن بیستم با نگرش و سبکی متفاوت به روایت جامعه بحرانزدهشان پرداختند و جز این، در طول زندگی هنری و اجتماعی خود شاهدی بر رویدادهایی دورانساز چون شکلگیری امپراتوری آلمان، ظهور فاشیسم و دو جنگ جهانی بودند. با قدرتگرفتن هیتلر، هاینریش و توماس مان به عرصه مبارزه سیاسی هم وارد شدند و البته مجبور بودند که تن به مهاجرت هم بدهند. اما اهمیت و اعتبار خانواده مان فقط به این دو برادر محدود نیست. فرزندان توماس مان نیز در سالهای بعد هر یک به عرصه رسیدند و در زمینههای مختلف به فعالیت پرداختند. چنین است که به نوشته حدادی میتوان از اعضای این خانواده با عنوان «سلسله ادبی آلمان» یاد کرد. سلسلهای که گستره آثارشان از ١٩٠٠ تا به ٢٠٠٢ بیش از یک قرن را دربرمیگیرد. خانواده مان همواره مورد توجه بودهاند و فلوگه نیز در کتاب « خانواده توماس مان و قرن بیستم»، در نثری روایتگونه و درعینحال تحلیلی، در صدوچهلمین سال تولد توماس مان، درباره هر یک از اعضای این خانواده نوشته است. بهجز این کتاب، بهتازگی ویراست تازهای از کتاب «دیدار غرب و شرق در هجرت گوته» هم توسط نشر علمیوفرهنگی بهچاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از مقالات درباره «دیوان غربی- شرقی» گوته است که به انتخاب و ترجمه حدادی منتشر شده است. در ویراست تازه سه مقاله جدید به کتاب اضافه شدهاند و وجوه دیگری از دیوان گوته مورد بررسی قرار گرفتهاند. پیشتر «دیوان غربی- شرقی» با ترجمه حدادی منتشر شده بود. به مناسبت انتشار این دو کتاب با محمود حدادی گفتوگو کردهایم و البته بیشتر به کتاب مانفرد فلوگه و اهمیت هاینریش مان و توماس مان پرداختهایم. در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
پیشتر آثاری از توماس مان و هاینریش مان با ترجمه شما منتشر شده بود. بهتازگی نیز کتابی را با عنوان «خانواده توماس مان و قرن بیستم» ترجمه کردهاید. چه شد که تصمیم به ترجمه این کتاب گرفتید؟ آیا علاقهتان به این دو نویسنده کلاسیک آلمان باعث شد به سراغ این کتاب بروید یا خود این اثر ویژگیهایی دارد که شما را ترغیب به ترجمهاش کرد؟
معرفی توماس مان در ایران کار آسانتری است. آوازهای دارد، از قدیم هم چند نقد، جستار و آثار روایی او به فارسی در دسترس بود. من اما بیشتر به نوولهای او پرداختهام. معرفی هاینریش مان کار دشوارتری بود، چون در ایران نامی نداشت. «زیردست» پرخوانندهترین رمان او در کشور خودش آلمان است. من هم اول همان را ترجمه کردم و در پیشبرد چاپ آن هم کار دشواری نداشتم. نشر فاریاب، ناشر نخست آن، مسئولین آلمانیبلدی داشت که جایگاه این رمان را هم در ادبیات آلمانی بهخوبی میشناختند و این رمان بیمشکلی پذیرفته شد. و این در اوایل انقلاب بود. اما دیگر ترجمههایم از او، «فرشته آبی» و «عروسی خونین پاریس» یا «جوانی هانری چهارم»، سالهایسال روی دستم ماندند. بحران کاغذ، حضور آقای میرسلیم در ارشاد، سقوط آزاد تیراژ کتاب، همه مسایلی بود که معیارهای ناشرین را هم در انتخاب محدود و محتاط میکرد. با این شرایط هاینریش مان مغبون ماند. ولی در خانواده فرهنگی «مان» تنها او شایسته معرفی بیشتر نبود. کلائوس مان و گولو مان، دو پسر توماس مان هم نویسندگانی برجستهاند، اولی در حوزه رمان سیاسی و دومی در حوزه نقد تاریخ. رمان «مفیستو» که کلائوس مان نام آن را از شیطان در تراژدی «فاوست» گوته گرفته است، اولین رمان ضدفاشیستی در تاریخ ادبیات آلمان است. گولو مان هم از چندین برهه سرنوشتساز تاریخ آلمان، تحلیلهایی عینی برای هموطناناش بهجا گذاشته است. ولی آنچه باز مهمتر است، نقشی است که این خانواده در مهاجرت از آلمان و مبارزه با حکومت وحشت نازیها برعهده گرفت.
گویا سرگذشت خاندان مان نه فقط به لحاظ ادبی و هنری بلکه به دلیل تاریخی هم اهمیت زیادی دارد و این نکتهای است که فلوگه هم به آن توجه داشته است. از این نظر «خانواده توماس مان و قرن بیستم» نه فقط کتابی درباره این خانواده بلکه روایتی درباره آلمان قرن بیستم و نویسندگان مختلف آن نیز هست. اینطور نیست؟
چرا. کتاب آقای مانفرد فلوگه به تمامی افراد این خانواده، خاصه در برهههای سرنوشتساز زندگی آنها میپردازد. این ویژگی بارز کتاب اوست. یک ویژگی دلنشین. چون تنها به شرح زندگی اجتماعی یا ادبی و سیاسی آنها بسنده نمیکند. ما گوشههایی از زندگی شخصی هریک از این ادیبان را هم، با کشاکشهای عاطفی، یا مشکلات مالی و اداریشان در روزمره دوران سخت غربت و مهاجرت، در این کتاب منعکس مییابیم. خلاصه اینکه این کتاب چند وجه دارد. تاریخ سیاسی و ادبی آلمان است در قرن بیستم. و چون از نزدیک به زندگی یک خانواده شاخص میپردازد، رنگی هم از رمان و قصه به خود میگیرد.
اختلافهای میان توماس مان و هاینریش مان، حکایتی خواندنی در ادبیات آلمانیزبان است و فلوگه هم در کتابش به این موضوع پرداخته است. اختلافاتی که هم ریشه در تلقی این دو برادرِ نویسنده از ادبیات و هنر دارد و هم به نحوه مواجهه آن دو با بحرانهای زمانه برمیگردد. بهنظرتان مهمترین وجوه اختلاف هاینریش مان و توماس مان را باید در کجا جست؟
توماس مان و هاینریش مان، ضمن آنکه دو نویسنده صاحب سبکاند و از این دید در تعریف هنر عقایدی متفاوت دارند، انسانهایی هم هستند با عواطف عام انسانی. یعنی گاه از حسادت به یکدیگر هم رنج میبردهاند. البته در شیوه گذران زندگی هم متفاوت بودهاند. توماس مان را اگر در هنر زاهد بدانیم، هاینریش مان برعکس، به شادیهای زندگی لبیکی رسا میگفت. آن، یک زندگی سختگیرانه خانوادگی داشت و این بسیاری ماجراهای عاشقانه. و این شیوه متفاوت زندگی در آثارشان هم بازتاب دارد. فقط به یک نمونه اشاره کنیم: در «مرگ در ونیز»، قهرمان هنرمند داستان هرگز نمیتواند از پیله هنر بیرون بیاید و راهی به زندگی معمولی و شادیهای روزمره آن پیدا کند. اما «هانری چهارم»، قهرمان رمان «عروسی خونین» اثر هاینریش مان، ضمن آنکه مرد اندیشه است، به روی همه شادیها و خطرهای زندگی آغوشی باز دارد.
خلاصه کنیم و فهرستوار بگوییم: الگوی ادبی برادر کوچکتر، داستایوفسکی و دیگر نویسندگان روسی بودند، الگوی برادر بزرگتر ادبیات جمهوریخواهانه فرانسه، خاصه امیل زولا با تعهد اجتماعیاش. برادر کوچکتر تمایلات میهنپرستانه داشت و حتی نظام قیصری و جنگ جهانی اول را تایید کرد، برادر بزرگتر از ابتدا اروپااندیش بود و جمهوریخواه. هرباره این توماس مان بود که با وقوع رویدادهای تاریخی مواضع خود را تصحیح میکرد و به برادر بزرگتر نزدیک میشد. سرانجام مبارزه با رژیم هیتلری این دو را –کموبیش- با هم متحد کرد. هر دو نویسندگانی بودند واقعگرا. واقعگرایی اجتماعی هاینریش مان صائبتر بود، اما در آثار توماس مان ژرفکاوی بدبینانه در روان انسان جایگاهی کانونیتر دارد. اگر هاینریش مان را آرمانگرا بدانیم، توماس مان در همهحال در رفتار و در اندیشه مردی محافظهکار بود. آرمانگرایی را ما به کفایت میشناسیم و در ادبیات، خاصه ادبیات جهان سوم، بسامد بیشتری هم دارد. فضیلت محافظهکاری اومانیستی، خصلتی که در وجود توماس مان هست، امری است که شاید شناختن و آموختناش ضروریتر باشد. فضیلت یک محافظهکاری فرهیخته، وسواسآمیز و تردیدگری که ذات زندگی و بسا انسانها را دوپهلو میداند.
آیا اختلاف میان هاینریش مان و توماس مان در موضوعات سیاسی و تاریخی نظیر جنگ و فاشیسم را میتوان به دیگر نویسندگان و روشنفکران آن دوره آلمان بسط داد و از تقابل دو گروه از نویسندگان و روشنفکران آلمانی در آن زمان نام برد؟
بله. ملتگرایی تا دوران جنگ جهانی اول بر ذهن بسیاری نویسنده اروپایی سنگینی میکرد. هنگامی که ارتش قیصری بدون اعلام جنگ بلژیک را اشغال کرد تا بتواند در جنگ با فرانسه جبههای نو به دست آورد، توماس مان به این کشور اشغالشده رفت و در آنجا برای سربازان آلمانی سخنرانی کرد. اما شگفتآور اینکه از این میهنپرستی نشانی در آثارش نیست، حتی برعکس. در «مرگ در ونیز» نظام قیصری را به نقد هم میکشد. جز توماس مان چندین نویسنده دیگر هم در این دوران گرفتار افکار ناسیونالیستی بودند. از جمله اسکار ماریا گراف و رنه شیکله. این گرایشهای نادرست همکارانش، هاینریش مان را برانگیخت در همان روزهای جنگ جهانی اول در دفاع از صلح، اندیشه جمهوریخواهانه و اروپایی یگانه، جستاری بزرگ با عنوان «امیل زولا» بنویسد. نیش و کنایههای او به برادرش در این جستار، میان این دو قهری چندینساله از پی آورد و توماس مان را به پاسخی بلند واداشت که در مجموعه جستارهای او با عنوان «دیدگاههای نویسندهای غیرسیاسی» شکلی بیاننامهای مییابد.
البته بروز فاشیسم تمامی این نویسندگان را در نفی خطر ویرانگر آن متحد کرد، برخی از این ادیبان، پیش از آنکه فرصت فرار پیدا کنند، به دست گشتاپو دستگیر و کشته شدند، از جمله اریش موهزام. البته باز روشنفکرانی –آن هم صرفا در آغاز- گرایشهایی به تبلیغات عوامفریبانه نازیها یافتند، اما خیلی زود از آن فاصله گرفتند، از آن جمله است گتفرید بن شاعر، و ظاهرا آقای مارتین هایدگر.
با وجود این اختلافات، آیا میتوان مضامینی مشترک در آثار هاینریش مان و توماس مان یافت؟
بله. بسیار هم. این دو برادر، چنانکه گفتم رقابت شخصی و حتی حسادتآمیز هم با یکدیگر داشتند. بااینحال از لحاظ روال و مضمون داستان، میان رمان «فرشته آبی» هاینریش مان و «مرگ در ونیز» توماس مان خویشاوندی آشکاری هست. در هر دو اثر لغزش اخلاقی مردی در ظاهر صالح و سرمشق اجتماعی، بهانه به دست عوام میدهد، بند از تمایلات سرکوبشده خود بردارد و به راه هرجومرج اخلاقی برود. دیگر اینکه خاطرات کودکی آنها و حتی تجربههای دوران سربازیشان لطیفهوار در «زیردست» و «خانواده بودنبروک» میآید، خاطراتی آشکارا مشترک. باز یک نمونه دیگر: موضوع غربت، اسارت و رسیدن به جاه، بزرگی و بزرگواری، یعنی موضوعی که جانمایه رمان «یوسف و برادرانش»، اثر توماس مان است، در «جوانی و فرجام هانری چهارم»، اثر هاینریش مان هم درونمایه بنیادین است در بازآفرینی زندگی پرماجرای هانری چهارم که از اسارت تا به پادشاهی میرسد و به جنگهای خونین عقیدتی در کشور خود فرانسه پایان میدهد.
هاینریش مان و توماس مان امروز هردو نویسندگانی کلاسیک در ادبیات آلمانیزبان بهشمار میروند. آیا میتوان گفت که از میان این دو کدامیک جایگاه معتبرتری در ادبیات آلمانی دارند و آثار کدامیک از آنها تأثیر بیشتری بر نویسندگان بعد از آنها گذاشته است؟
بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی که آلمان تقسیم شد، هرپاره از این کشور، یکی از این دو برادر را از آن خود دانستند و تا حدی ابزار تبلیغاتی قرار دارند. اما توماس مان از دوران هجرت اعتباری به مراتب بیشتر یافت. از محل ترجمه آثارش درآمدی سرشار داشت و در غربت هجرت هم رفاهی قابل قبول. درحالیکه برادرش پس از بسیاری دربهدری و چند مرحله فرار از خطر دستگیری، توانست با عبور از کوههای پیرنه، از راه پرتغال خود را به امریکا برساند. در این میان هم پیر بود و هم خسته. و در عمل نانخور سر سفره برادر کوچکتر که برعکس، حتی از حمایت پرزیدنت روزولت برخوردار بود و برای رساندن پیامهای ضد فاشیستیاش به مردم آلمان چند رسانه و رادیو در اختیار داشت. توماس مان رمانهای بیشتری هم دارد، گستره واژگانی وسیعتر و زبانی فاخرتر هم. از هاینریش مان اما چندین نقد اجتماعی، و خاصه رمان «زیردست»، نیز «حماسه هانری چهارم» آثاریاند که برای تفکر جمهوریخواهی و اروپادوستی، بلکه جهانوطنی در آلمانی که تا میانه قرن بیستم پیوسته مبتلا به نظامیگری و ناسیونالیسمی افراطی بود، نقشی راهگشا داشتهاند.
فلوگه در کتابش نشان میدهد که اهمیت خانواده مان فقط در آثار هاینریش و توماس خلاصه نمیشود، بلکه فرزندان توماس مان نیز هریک بهنوعی بر اهمیت این خانواده افزودهاند. بهنظرتان چه دلیلی باعث شده تا خانواده مان به چنین جایگاهی برسد؟ منظورم این است که چه بستری برای این خانواده وجود داشته که چند عضو آن بهعنوان چهرههایی مهم در ادبیات و هنر و تاریخ آلمان مطرح شوند؟ و آنها در آثارشان چقدر تحتتأثیر پدر و عمویشان بودهاند؟
خانه اشرافی توماس مان در شهر مونیخ همیشه کانون رفتوآمد نویسندگان، آهنگسازان و متفکران بزرگ بود. همنشینی با بزرگان ادب برای شش فرزندی که او داشت، امری بدیهی بود. در این میان قریحه نویسندگی در کلائوس و گولو بارزتر بود، اما قریحه هنرپیشگی در دخترش اریکا آشکارتر. مونیکا و الیزابت هم میلی به روایتنویسی داشتند و میشائیل، پسر آخر، ذوقی به موسیقی. شاید این شش اهل هنر، هنرمندانی بسیار معمولی میشدند، همگی گم در زیر نام و آوازه پدر یا عمو. اما همهگیرشدن تفکرات فاشیستی، بروز بحرانهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی و سرانجام قبضه قدرت به دست هیتلر، ضربههای بزرگ و سرنوشتسازی بود که آنها را با چالشهایی بزرگ روبهرو کرد و به همان میزان به کنش سیاسی و ادبیشان اعتلا بخشید. آنها فرزندان نسلی جوانتر بودند و به نسبت پدر و عموی خود در دوران مهاجرت -در راه مبارزه عملی و هنری با فاشیسم- به مراتب فعالتر. بدیهی است، امروز و در یک فاصله زمانی که نگاه میکنیم، شاید بتوان گفت دو نویسنده نسل اول این خانواده، یعنی هاینریش و توماس، در روایتگری جوهری سرشارتر و تواناییای شهودیتر دارند. اعتبار و اقتدار پدر، بهویژه کلائوس، پسر ارشد او را رنج داده است.
خانواده مان در آلمان بسیار مورد توجه بودهاند و فلوگه در بخشی از کتابش به آثاری که درباره آنها نوشته و تولید شده اشاره کرده است. بهجز کتاب فلوگه، آیا آثار دیگری هم میتوان نام برد که در قالب کتاب به خانواده مان پرداخته باشند؟
در آغاز قرن بیستویکم یک فیلم بزرگ سینمایی که همزمان بخشهایی مستند را هم دربرمیگرفت، زندگی این خانواده را دوباره در سطح اروپا مطرح کرد، با مصاحبههایی از اعضای هنوز زنده این خانواده. آقای فلوگه جز این زندگینامه مفصلی هم درباره هاینریش مان دارد. ولی این خانواده در مجموع در چارچوب دورهای از ادبیات آلمانی مطرح میشود که به «ادبیات مهاجرت» شهرت دارد. در این دوران بسیار پربار ادبی، این خانواده با همه بزرگان اندیشه و ادب آلمانی سرنوشتی مشترک داشتهاند: درد آوارگی، و غم آنکه چرا وطنشان، و مردم وطنشان به تسخیر هیتلر درآمدهاند.
چقدر با کارهای فرزندان توماس مان آشنا هستید؟
من بیشتر از همه از هاینریش مان اثر ترجمه کردهام. چند نوول هم از توماس مان. رمان «اسکندر» را هم از کلائوس مان نشر «دیگر» برایم منتشر کرد که یکسره گمنام ماند و وبال گوشه انبار ناشر فرهیختهاش شد. از گولو مان خاطرهگونهای را هم ترجمه کردهام که در یک آنتولوژی میآید. گولو بیشتر تاریخنگار است.
مانفرد فلوگه بهجز این کتاب زندگینامههای دیگری هم نوشته است و آنطور که در مقدمهتان هم اشاره کردهاید بخشی مهم از آثارش مربوط به ادبیات مهاجرت آلمان است. آثار فلوگه در حوزه ادبیات مهاجرت چقدر حائز اهمیت است؟
کموبیش همه نویسندگان مطرح آلمانی در دوران حکومت نازیها مجبور به مهاجرت شدند. شمار این نویسندگان بسیار بالا است. آثاری که در دوران هجرت نوشتند چنان پرشمار است که پژوهش درباره آنها از حوصله و فرصت یک یا دو تاریخنگار بیرون است. تمرکز آقای فلوگه ظاهرا بیشتر بر خانواده توماس مان و فویشتوانگر است، نویسنده بزرگ رمانهایی همه با موضوع تاریخی.
آیا در آینده قصد دارید آثار دیگری از هاینریش مان و توماس مان را ترجمه کنید؟ مثلا ممکن است روزی «کوه جادو»ی توماس مان را بار دیگر به فارسی برگردانید؟
رمان «کوه جادو» یکبار به قلم آقای نکوروح انتشار یافته است، ظاهرا رمان «یوسف و برادراناش» هم، که اجازه انتشار ندارد، چون تصویری زمینیتر از حضرت یوسف ارایه میدهد. من بیشتر گرایش به نوولهای او دارم. دو نوول دیگر از او را به نشر نیلوفر سپردهام. توماس مان نوولی هم بسیار دلنشین، با نثری توراتی درباره موسی دارد که بعید میدانم شانش انتشاری برایش باشد.
بهتازگی ویراست تازهای از کتاب شما «دیدار غرب و شرق در هجرت گوته» هم بهچاپ رسیده است که اگر موافق باشید کمی هم به آن بپردازیم. در ویراست تازه این کتاب چه تغییراتی صورت گرفته و آیا بهجز مقالههایی که به کتاب اضافه کردهاید، مقالات قبلی هم بازبینی شدهاند؟
در مورد مجموعه مقالات «دیدار غرب و شرق در هجرت گوته» باید بگویم که من در سال ٢٠٠٢، به مناسبت دویستوپنجاهمین سال تولد گوته «دیوان غربی شرقی» او را ترجمه کردم. پیشتر هم ترجمههایی از این اثر در بازار بود. ترجمه من اما کامل است، به این معنی که تمامی شعرهای دیوان را دربرمیگیرد، به علاوه تمامی شصتودو جستاری هم که گوته درباره ادب و فرهنگ ایران نوشته است. این ترجمه در ایران چندان بازتابی نداشت، اما یکی از شادیهای من این بود که برعکس، به خط سیریلیک برگردان یافت و در تاجیکستان هم به چاپ رسید. من برای چندین شعر بسیار شاخص این کتاب تفسیرهایی پیدا کردم که لازم دیدم برای درک بهتر بنیادهای بینامتنی و بینافرهنگی این کتاب، یعنی دفتر شعرهای شرقی گوته ترجمهشان کنم. چون این دیوان همچنان که از اسمش پیداست آگاهانه در دادوستد ادبی با شعر شرقی و فرهنگ ادیان یکتاپرستانه شکل گرفته است. بااینحال شاید پیوندهای بینامتنی آن در همه اشعارش وضوح کامل نداشته باشد. در چاپ دوم تغییر و تصحیحی در مقالات پیشین لازم ندیدم چون همه از شرقشناسانی صاحبنام و دارای مقامهای دانشگاهیاند، فقط سه مقاله دیگر به آن افزودم.
سه مقاله تازه کتاب را بر چه اساسی انتخاب کردید؟
این سه مقاله بیشتر به الهامی میپردازد که گوته از حافظ، اما بیشتر از آن، از مولانا گرفته است.
درباره گوته و دیوان او سوءبرداشتها و سوءتفاهمهای زیادی در ایران وجود داشته است. آیا امروز شناخت ما از دیوان گوته عمیقتر شده و سوءتفاهمهای مرسوم درباره این اثر از بین رفته است؟
دیوان گوته دو زادگاه دارد، آلمان و ایران. نویسنده آن آلمانی است و سرچشمه الهامش ایران و ادبیات فارسی. اما در هر دو کشور دچار سوءتفاهم بوده است. آلمان از قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم حکومتهای نظامی و ناسیونالیستی داشت. در نتیجه در حوزههای رسمی فرهنگی این کشور، این کتاب گوته به نوعی مغضوب بود. یعنی در دوران رونق اندیشههای استعمارگرانه و ملتپرستانه کسی دوست نداشت اعتراف کند شاعر بزرگ و شاخص آلمان در ضمن گرایشی به شرق و شعر فارسی داشته است. در نتیجه این کتاب را یا نادیده میگرفتند، یا شعرهای آن را حاصل تفنن و تفریح ادبی گوته میشمردند، نه زاده رنج یا نیاز درون این شاعر بزرگ.
در ایران هم تصور سطحی و رایجی که از این کتاب دارند، این است که گوته وقتی با شعر حافظ آشنا شد، در پیش عظمت او یکباره خود را حقیر یافت. البته من صورت اغراقآمیز این تصور را در اینجا بازگو میکنم، ولی این تصور در کنه تمامی مقالات خام ژورنالیستی که گهگاه، خواهی از روی تعصب ملی یا مذهبی، در مطبوعات میآید، سوسویی آشکار دارد. من خواستهام با این تفسیرهای همهسویهنگر بر اهمیت این کتاب جهانی تأکید کنم و بر این گفته گوته هم که این اشعار جهانوطنانه، از آتش سینه خود او جوشیدهاند و حاصل تفنن، آزمون یا تقلید نیستند.
شاید توضیحی هم درباره مقالات شرقشناسی و ایرانشناسی گوته در دیوانش ضروری باشد. ممکن است بگویند تاریخچهای که گوته درباره شعر فارسی میآورد، آن هم با دانش محدود دویست سال پیش او، برای امروز ما چه فایدهای دارد که به ترجمهاش بیرزد؟ میگویم مهم فاکتها یا استنادهای گوته نیست، بلکه مهم تحلیلی است که این شاعر بزرگ، در این تاریخچه، از شعر فارسی میکند. او در این مقالات از جمله به ریشههای تاریخی و ویژگیهای عرفان فارسی میپردازد؛ در دلایل اجتماعی خودشکنی در شعر شاعران فارسیزبان باریکبینی میکند و حتی پیش از مارکس در علتهای شکلگیری استبداد شرقی میکاود. شرقگرایی او، برخلاف شرقشناسانی چون خانم شمیل یا روکرت، به ادبیات فارسی محدود نمیماند، بلکه نگاهی به مسایل اجتماعی و سیاسی ایران، تا به دوره فتحعلیشاه قاجار دارد که همروزگار او بود.
هماکنون مشغول ترجمه چه کتابی هستید و آیا اثری آماده انتشار دارید؟
یک آنتولوژی با عنوان «مرگ پوتیا» به نشر نیلوفر سپردهام که داستان کانونی آن اثری از فریدریش دورنمات است. درحالحاضر هم بخش دوم تراژدی «فاوست» گوته را در دست ترجمه دارم.
روزنامه شرق