شناسهٔ خبر: 52188 - سرویس دیگر رسانه ها

تسخیر سفارت امریکا در گفت‌وگو با مجید تفرشی: رسمی کردن تسخیر از اصل آن مهم‌تر بود

مجید تفرشی مورخ و سندپژوه به درستی معتقد است که رویداد تسخیر سفارت امریکا در آبان‌ماه سال ١٣٥٨ خورشیدی هنوز به تاریخ به این معنا نپیوسته که بتوان به سادگی درباره علل و انگیزه‌ها و پیامدهایش صحبت کرد و همچنان هر گونه اظهارنظری درباره آن باعث واکنش‌های مثبت و منفی دیگران می‌شود.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: ٣٨ سال از تسخیر سفارت امریکا در تهران گذشته است؛ با این حال ١٣ آبان ماه، همچنان در تاریخ انقلاب اسلامی از مهم‌ترین روزهای تاریخی و سرنوشت‌ساز تلقی می‌شود. در طول این چهار دهه بارها از جوانب مختلف و با نگاه‌های متفاوت به آن پرداخته شده است اما گویی هنوز هم زوایای ناروشنی در آن هست که هر ساله می‌طلبد طرحی نو درباره آن افکنده و بازخوانی دیگری از آن روایت شود.
ما نیز در گروه «سیاستنامه» روزنامه اعتماد به سهم خودمان سعی کردیم نگاهی دوباره به آن روز تاریخی و سرنوشت ساز بیندازیم و حتی‌الامکان ماجرا را از دو نگاه کاملا متفاوت دنبال کنیم. ١٣ آبان ماه سال ١٣٥٨ مانند هر روز دیگری که در تاریخ از اهمیت تعیین‌کننده‌ای برخوردار است محل تامل و اختلاف ناظران و تحلیلگران قرار دارد. برخی تمام‌قد از همه ابعاد و وسعت آن دفاع می‌کنند و معتقدند که در آن مقطع منافع ملی ما جز از این رهگذر تامین نمی‌شد و در غیر این صورت اساسا حیات انقلاب به خطر می‌افتاد. اما برخی دیگر با نگاهی متفاوت معتقدند که می‌توانست برخی ابعاد این مساله شکل دیگری پیدا کند و در مواردی از آن طور دیگری رفتار شود.

مجید تفرشی مورخ و سندپژوه به درستی معتقد است که رویداد تسخیر سفارت امریکا در آبان‌ماه سال ١٣٥٨ خورشیدی هنوز به تاریخ به این معنا نپیوسته که بتوان به سادگی درباره علل و انگیزه‌ها و پیامدهایش صحبت کرد و همچنان هر گونه اظهارنظری درباره آن باعث واکنش‌های مثبت و منفی دیگران می‌شود. با این همه او از منظر مورخی که مراجعه مستقیم به اسناد می‌کند و مدام با اسنادی از مناسبات ایران با سایر کشورها سر و کار دارد و مسائل بین‌المللی را تحلیل می‌کند، در گفت‌وگوی حاضر خطر کرده و دیدگاه‌هایش را درباره این واقعه بیان می‌کند. از دید او نفس گروگانگیری مساله بدون سابقه‌ای نبود و حتی انتظار آن می‌رفت، اما مساله اصلی تداوم آن است که موجب شد این واقعه به رویدادی بی‌نظیر با پیامدهای بلندمدت بدل شود.

در مورد انگیزه‌های رویداد تسخیر سفارت امریکا دیدگاه‌های متفاوتی مطرح شده است، شما در این باره چه نظری دارید؟

من در مورد ماجرای اشغال سفارت امریکا در ١٣ آبان ١٣٥٨ یا ٤ نوامبر ١٩٧٩ بسیار گفته‌ام و نوشته‌ام. متاسفانه مثل خیلی از موضوعات مختلف تاریخ معاصر ایران، مساله گروگانگیری و اشغال سفارت امریکا در تهران هم هنوز یک موضوع کاملا جدا و بری از مسائل سیاسی روز نشده است و به تاریخ نپیوسته که بدون عصبیت و احساسات و خشم و عشق و نفرت بتوان راجع به آن سخن گفت و مورخ و تحلیل‌گر هر موضعی اتخاذ کند، عده‌ای او را متهم می‌کنند که نسبت به مسائل روز نگاه خاصی دارد و حتی اتهامات سیاسی و امنیتی به او می‌زنند. بنابراین فراتر از یک بحث علمی بحث راجع به این واقعه همچنان داغ است و ابزار سیاسی برای آبروبری و آبروخری تلقی می‌شود. اما بحث من فراتر از یک بحث ساده تاریخی است، زیرا مجال این را داشتم که اسناد محرمانه بین‌المللی ماجرای گروگانگیری و ریشه‌ها و تبعات آن را ببینم و به نظرم می‌رسد که اهمیت این موضوع از حیث تاریخی بسیار زیاد است، زیرا یکی از نقاط عطف و تاثیرگذار در تاریخ روابط سیاسی ایران با غرب است که پیامدهای ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی گسترده‌ای داشته است. اگر سوگیرانه و با اغراض سیاسی به این واقعه بنگریم، به هیچ‌وجه نمی‌توانیم با مسائل جدی و موثر در این واقعه به صورت کاملا منصفانه و بی‌رحمانه برخورد کنیم. باید در نظر داشت که در دوران انقلاب و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باور بسیاری در ایران این بود که امریکا حامی و مقصر اصلی عملکرد شاه بوده است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دولت‌های غربی به طور کلی و به خصوص امریکا و بریتانیا از رفتن شاه ناراحت بودند، زیرا با وجود اختلافات جدی با شاه، هیچ کدام از آنها علاقه‌مند سرنگونی او نبودند، اما در ابتدا به هیچ‌وجه هم علاقه‌مند به مقابله آشکار با انقلاب اسلامی نبودند، زیرا تصور کشورهای غربی این بود که حادثه‌ای در ایران رخ داده و باید با جمهوری اسلامی مذاکره کرد، ضمن آنکه یکی از مسائل اصلی آن زمان بحث جنگ سرد است و خطر اتحاد جماهیر شوروی مهم است. بنابراین هم امریکا و هم دولت‌های اروپایی در وهله نخست نظرشان این است که با تن دادن به واقعیت پیش آمده سرنگونی بزرگ‌ترین متحد منطقه‌ای خود، به نوعی با ایران تعامل کنند و واقعیت را بپذیرند و با ایران رویارویی مستقیم نداشته باشند، ضمن اینکه شرایط ایران را مطلوب نمی‌دانستند و می‌خواستند خیلی جدی جلوی گسترش انقلاب ایران به کشورهای منطقه به خصوص کشورهای حوزه خلیج فارس را بگیرند. از سوی ایران نیز این مساله مطرح است که شاه حق ندارد به انگیزه یا بهانه درمان به امریکا برود. همچنین نیروهای موثر در انقلاب ایران در یک مسابقه سیاسی می‌پرداختند برای اثبات ضدامریکایی و ضدامپریالیست بودن خودشان، یعنی گروه‌هایی مثل سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، حزب توده، سازمان‌های چریک‌های فدایی خلق و دیگر گروه‌های سیاسی اسلامی و ملی رقابتی داشتند برای اینکه نشان بدهند که از دیگر گروه‌ها ضد امریکایی‌تر هستند و دولت مهندس بازرگان و حتی حزب جمهوری اسلامی در این میان از سوی این گروه‌ها در مظان اتهام بودند که با امریکا مماشات می‌کنند یا حتی به تعبیر برخی گروه‌های افراطی امریکایی هستند. بنابراین این گروه‌ها نیز برای اینکه خود را از این اتهام مبرا کنند، مدام شعارهای ضد امریکایی می‌دادند. در این میان باید به مساله مهمی اشاره کنم که شاید در گروگانگیری نقش داشت و آن مساله انتخاب سفیر جدید امریکا در ایران، والتر کانلو بود. به این فرد رسما و صریحا توسط دولت ایران اجازه ورود به ایران داده نشد. از نظر دولت مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی وزیر خارجه، اتهام کاتلر این بود که قبلا در زئیر سفیر بوده و سابقه اقدامات استعماری در جهت منافع امریکا داشته است. به هر حال دولت بازرگان با انتخاب این فرد مخالفت جدی کرد.

این عدم پذیرش چه پیامدهایی داشت؟

برای امریکا که با وجود حمایت کامل از حکومت قبلی ایران حداقل اعلام می‌کند که با حکومت جدید قصد مماشات دارد و ادعا می‌کند که اصل انقلاب را به رسمیت شناخته و واقعیت تغییرات سیاسی ایران را قبول دارد، عدم پذیرش سفیر جدید ضربه بزرگی به این مناسبات است. اما به هر حال ضربه نهایی نبود. اما علت اصلی رد کردن سفیر جدید امریکا در تهران از سوی دولت ایران در واقع این نبود که دولت مهندس بازرگان و وزارت خارجه به طور جدی این فرد را می‌شناختند و می‌خواستند به امریکا و روابط ایران و امریکا ضربه بزنند.

پس علت چه بود؟

علت اصلی حضور در مسابقه امریکایی‌ستیز و جو ضدامپریالیسم اول انقلاب بود که می‌خواستند با حزب توده، مجاهدین خلق و برخی اسلامی بگویند که ما نیز به اندازه شما با امریکا در ستیز هستیم و فکر نکنید که ما طرفدار امریکا هستیم. در واقع نوعی ژست امریکایی‌ستیزی بود که مثل بقیه مناقشات داخلی لطمه منطقه‌ای و بین‌المللی به مناسبات ایران با کشورهای دیگر زد. در واقع مناسبات دیپلماتیک ایران و امریکا در این مرحله، قربانی مسابقه تظاهر به امریکاستیزی در بین دولت موقت و منتقدانش شد. درست است که اکثر قریب به اتفاق دانشجویانی که به سفارت امریکا حمله کردند، دانشجویان مسلمان انقلابی منتقد دولت مهندس بازرگان بودند و کسانی بودند که از موضع اسلامی با دولت امریکا مخالف بودند، اما در واقع می‌خواستند به گروه‌های چپ، مجاهدین خلق و گروه‌های سکولار ضد امریکایی نشان بدهند که اگر شما در شعارها و اعتراضات خودتان به امریکا حمله می‌کنید، ما هم سفارت امریکا را می‌گیریم و شما در موضوع مبارزه با امپریالیسم جدی‌تر و کوشاتر هستیم.

آیا این دانشجویان خودجوش چنین تصمیمی گرفتند؟

من واقعا نمی‌توانم بگویم که این ماجرا خودجوش بوده است یا با همراهی مقامات و جریان‌های دیگر رخ داده است، اما به هر حال نتیجه رقابتی برای سبقت گرفتن از گروه‌های ضد امریکایی دیگر بوده است تا بگویند ما هم به اندازه شما و بلکه بیش از شما ضدامریکایی هستیم. اول انقلاب اگر خاطرتان باشد گروه‌هایی که خودشان را منتسب به سازمان چریک‌های فدایی خلق می‌دانستند، سفارت امریکا را اشغال کردند، اما اقدام‌شان با مخالفت شدید رهبر انقلاب و دکتر یزدی، معاون نخست‌وزیر مهندس بازرگان مواجه شد و آنها را از سفارت امریکا بیرون کردند و موضوع تمام شد.

البته در مورد حمله چریک‌های فدایی فرخ نگهدار از اعضای این گروه نیز مدعی است که این اقدام کار این گروه نبود.

بله، کسانی که حمله کردند خودشان را منتسب به سازمان چریک‌های فدایی می‌دانستند، اما سازمان چریک‌ها به خصوص شخص آقای نگهدار لیدر این گروه معتقد است که این افراد وابسته به ما نیستند و از آنها اعلام برائت کرد. صحبت من این است که حداقل این افراد خودشان را منتسب به این سازمان می‌کردند و هوادار آنها بودند. به هر حال در اینکه هوادار چریک‌ها بودند تردیدی نیست. اما اینکه اجازه یا اراده‌ای از سوی سازمان چریک‌های فدایی خلق داشتند را مطمئن نیستم و اصراری نیز در این زمینه ندارم. به هر حال این گروه‌های تندرو معتقد بودند که باید نشانه حملات را به سمت امریکا گرفت و مبارزه با امپریالیسم را هدف اصلی انقلاب می‌دانستند، نه مبارزه با نیروهای استبدادی و دیکتاتوری.

تفاوت اشغال سفارت امریکا در ١٣ آبان ١٣٥٨ با اشغال قبلی در چه بود؟

در اشغال و گروگانگیری روزهای نخست انقلاب و همین طور اشغال کمتر شناخته شده سفارت بریتانیا، دولت و حکومت رسما موضع منفی گرفت و با اشغالگران برخورد کرد. در گروگانگیری اصلی در ١٣ آبان ١٣٥٨ چند مساله مهم رخ داد. نخست اینکه در همه دنیا اشغال سفارتخانه‌های خارجی نمادی برای اعتراض به سیاست آن کشور است. سفارت ایران هم در کشورهای مختلف از جمله لندن و امریکا بارها مورد حمله قرار گرفته است و اشغال شده است و این موضوع فی‌نفسه امر عجیب و جدیدی نیست. اما چند موضوع سبب شد که این ماجرا به یک حادثه تاریخ‌ساز و تاثیرگذار حتی تا به امروز بدل شود.

یعنی حمله به سفارتخانه‌ها امری رایج بوده است. زیرا برخی مثل آقای اصغرزاده مدعی شده‌اند که اشغال سفارتخانه‌ها به خصوص در آن زمان امری معمول بود.

بله، اشاره کردم که سفارت خود ایران در لندن از قبل از انقلاب تا به امروز بارها مورد حمله قرار گرفته است. اما این حمله خاص در ١٣ آبان ١٣٥٨ چند ویژگی داشت که با این حمله‌ها متفاوت است و نشان می‌دهد مطلبی که از قول آقای اصغرزاده گفتید، مغلطه و کاملا نادرست است. تفاوت تسخیر سفارت امریکا در سال ١٣٥٨ با بقیه موارد مشابه دست کم در سه وجه است: اول اینکه اقدام اشغال امری مقطعی و کوتاه‌مدت است. معمولا یک یا چند ساعت و در نهایت دو، سه روز بیشتر به طول نمی‌انجامد و تمام می‌شود، یعنی چیزی نیست که یک سال و اندی ادامه پیدا بکند و در هیچ کجای دنیا سابقه ندارد که این اقدام تا این زمان ادامه پیدا کند.

این ویژگی چه اهمیتی دارد؟

طول کشیدن ماجرا به این معناست که دولت با این اقدام غیرقانونی مماشات می‌کند، یعنی یا ناتوان از جلوگیری از آن است یا با اشغال‌کنندگان همدست است. در هر دو صورت این اقدام خطاست زیرا نقض مشخص و آشکار قوانین بین‌المللی است که دولت یا با آن مماشات کرده یا با آن همکاری کرده است. نکته دوم که مهم‌تر است این است که اینکه چند دانشجو از دیوار وارد یک سفارت بشوند، چنان که اشاره شد، امری جدید نیست، اما حادثه‌ای که آن را مهلک و خطرناک می‌کند، رسمی شدن آن است. در همه کشورهای دنیا دولت‌ها می‌گویند یک عده دانشجوی خودسر می‌روند به داخل یک سفارت و در را پشت سر بسته‌اند و آن را اشغال کرده‌اند، ما متاسفیم و سعی می‌کنیم مشکل را حل کنیم. اما وقتی مساله به شکلی رسمی جدی می‌شود و با کشوری که سفارتش اشغال شده رسما مذاکره می‌شود که اگر این کار را بکنید که گروگان‌ها آزاد شوند و نه فقط پنجاه و اندی نفر در داخل سفارت بلکه ٦ دیپلمات ارشد در وزارت خارجه حبس شوند، آنگاه این حادثه خسارتبار و خسارت آن ملی می‌شود و دیگر بحث چند دانشجو مطرح نیست، بلکه حکومت و دولت مسوول این اقدام هستند. به عبارت دیگر رسمی شدن گروگانگیری مهم‌تر از اصل آن است. به این دو دلیل گروگانگیری سفارت امریکا در ایران بی‌نظیر در تاریخ معاصر جهان است.

ویژگی سوم این واقعه که به نظر شما آن را از موارد مشابه متمایز می‌کند، چیست؟

برای نخستین بار در تاریخ بعد از انقلاب شاهد این هستیم که بعد از گروگانگیری کشورهای غربی بعد از کنفرانسی بین‌المللی که در ناپل ایتالیا تشکیل شد و من اسناد آن را کاملا در اختیار دارم، جامعه غرب یعنی اروپا و امریکا و کانادا به طور کامل علیه ایران متحد می‌شوند. یعنی ما با دست خودمان اقدامی انجام می‌دهیم که کشورهای بزرگ غربی را علیه خودمان متحد می‌کنیم. تا قبل از این هیچ‌وقت کشورهای غربی موضع واحد و یکسانی علیه ایران و منافع ملی و مصالح ایران و جمهوری اسلامی تازه تاسیس نداشتند. اما گروگانگیری باعث متحد شدن غرب علیه ایران شد، هم از جهت استراتژیک، هم از حیث اقتصادی و هم از جنبه منطقه‌ای و مذاکراتی که برای حل و فصل مسائل منطقه‌ای برای مقابله با ایران رخ داد. می‌دانید که تا قبل از گروگانگیری با وجود اینکه دولت بختیار و بعد دولت موقت اعلام کرده بودند که ما می‌خواهیم از پیمان نظامی منطقه‌ای سنتو خارج شویم، اما هم امریکا و هم بریتانیا و هم ترکیه و پاکستان که هم‌پیمانان ایران در سنتو بودند، اصرار داشتند که با وجود پیروزی انقلاب اسلامی، ایران در این پیمان باقی بماند، اما ماجرای ١٣ آبان و دولتی شدن آن باعث شد که ایران از مدار و محور هر گونه مذاکره و مماشات جامعه بین‌المللی خارج شود. مساله بعدی گروگانگیری که بسیار اهمیت دارد این است که در بعد بین‌المللی، مساله گروگانگیری ایران به نوعی آغاز هجمه بین‌المللی به ایران بود، به عنوان کشوری که معاهدات و تعهدات بین‌المللی را نمی‌پذیرد و قابل اطمینان و قابل تعامل و مذاکره نیست. به عبارت دیگر این اقدام به نوعی آغاز انزوای سیاسی ایران است. آخرین موضوعی هم که می‌خواهم به آن اشاره کنم و البته بسیار مهم است این است که تا قبل از ١٣ آبان می‌بینیم به دلایل مختلفی مثل بهانه جویی یا واقعیت‌هایی که وجود داشت دولت عراق و حکومت صدام حسین اصرار به حمله به ایران داشت. تا قبل از ١٣ آبان گزارش‌هایی هست که آقای مارک گازیوروفسکی منتشر کرده در مورد اینکه امریکا به ایران هشدار داده بودند که نقشه حمله نظامی عراق به ایران در حال وقوع است. یکی از تبعات مستقیم ماجرای گروگانگیری این بود که دولت امریکا به عراق چراغ سبز نشان داد یا حداقل ممانعتی برای عراق در زمینه حمله به ایران ایجاد نکرد و بعدا نیز در عمل از آن حمایت کرد. به نظر من حادثه گروگانگیری یکی از مقدمات بدیهی و اصلی حمله عراق به ایران شد.

آیا گروه یا گروه‌هایی در آن زمان با تسخیر سفارت امریکا مخالفت نکردند؟

در بدو امر تا جایی که من مطالعه کرده‌ام، تقریبا هیچ گروه سیاسی غیر از اپوزیسیون خارج از کشور با آن مخالفت نکردند. آن زمان ایران دو اپوزیسیون خارج از کشور داشت، یکی گروه شاپور بختیار و دیگری گروه ارتشبد غلامعلی اویسی که هر دو به طور موازی ولی گسترده با صدام حسین تعامل داشتند. اما گروه‌هایی که داخل کشور بودند، تقریبا در بدو امر مخالفت آشکار و جدی با این ماجرا نداشت. حتی ابوالحسن بنی صدر و طیف هوادارانش که بعدا در انتقاد به گروگانگیری مرتب نوشته و گفته‌اند، در ابتدای کار در روزنامه انقلاب اسلامی کاملا مدافع اشغال سفارت بود. اما در ادامه که موضوع فرسایشی می‌شود و به درازا می‌انجامد و مساله به تدریج از دست دانشجویان خارج می‌شود و در عمل به ابزاری برای کشمکش سیاسی داخلی جناح‌های مختلف تبدیل شد، مخالفین به تدریج اعتراض می‌کنند که ماجرا باید حل شود زیرا تبدیل به پاشنه آشیل حکومت شده و به نظام و ایران خسارت وارد می‌کند. در واقع در میان مدت و دراز مدت اشغال سفارت امریکا در تهران از یک فرصت ابراز مخالفت با امریکا به چالش و مانع مهمی علیه منافع ملی ایران مبدل شد.

رونمه اعتماد