به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ از ابتدای قرن بیستویکم از ایده زیستسیاست برای اشاره به مسائل گوناگونی استفاده شده است؛ موضوعاتی مانند جنگ علیه تروریسم پس از ١١ سپتامبر، ظهور نولیبرالیسم و نوآوریهای زیستپزشکی و زیستفناوری - از جمله تحقیقات سلولهای بنیادین و پروژه ژنوم انسانی. در این مباحث مفهوم زیستسیاست عموما نوعی کلید تفسیری برای تحلیل چگونگی ارتباط میان گسترش مرگ و ایجاد و حفظ حیات است. معنای لغوی زیستسیاست ظاهرا مشخص است و به سیاستی اشاره دارد که با زندگی سروکار داشته باشد. اما زیستسیاست را باید ترکیبی از دو واژه متضاد دانست که معیاری دقیق برای محرومسازی بخشی از جمعیت است، به این معنا که سیاست فراتر از زندگی بیولوژیکی عمل میکند. زیستسیاست معانی متفاوتی را دربر میگیرد و بهطورخاص در اوایل قرن بیستم در متون راست سنتی استفاده شد ولی درعینحال از سوی نمایندگان چپ نو نیز به کار میرود. نگرش تاریخی از زیستسیاست را نخستینبار میشل فوکو بسط داد.
کتاب «درآمدی پیشرفته بر زیستسیاست» از سویی به بررسی تاریخچه تکوین مفهوم زیستسیاست میپردازد و از سوی دیگر به اهمیت و تناسب آن در مباحث نظری معاصر در دل برخی رویدادهای اجتماعی و سیاسی مهم آغاز سده بیستویکم میپردازد. در مورد زیستسیاست میتوان مفهوم طبیعتگرایانه را در برابر مفاهیم سیاستگرایانه قرار داد؛ بدین معنی که در اولی زندگی اساس سیاست دانسته میشود و در دومی فرایندهای زندگی موضوع سیاست قلمداد میشود. در فصل اول کتاب به گروهی نامتجانس از نظریههای طبیعتگرایانه در باب زیست سیاست پرداخته میشود. این نظریهها در طیفی از مفاهیم اندامگرایانه مربوط به دهههای نخست قرن بیستم تا شیوههای استدلالی در حکومت دوران نژادپرستانه ناسیونالسوسیالیسم قرار میگیرند و ایدههای زیستشناختی در علوم سیاسی دوران معاصر را نیز شامل میشوند. اما برداشتهای سیاستگرایانه، زیستسیاست را بهعنوان حوزهای علمی یا رشتهای فرعی از سیاست با هدف تنظیم و هدایت فرایندهای زندگی میدانند و در فصل دوم با استفاده از گفتمان سیاستگرایانه، ابعاد مختلف زیستسیاست بررسی شده است. در فصل سوم ابعاد متفاوت این مفهوم در کار فوکو مورد بحث قرار میگیرد. در فصول بعدی نیز مرزهای زیستسیاست و مفاهیم سرچشمهگرفته از آن در کار دیگر متفکران امروزی بررسی میشود و نویسنده آثار جورجو آگامبن، آنتونی نگری، مایکل هارت، اگنس هلر، فرنس فهر، آنتونی گیدنز و چند متفکر دیگر را توضیح میدهد. درعینحال برای دستیابی به فهم بهتر، در خلال کتاب مثالهای خاصی از کشورهای مختلف نظیر آلمان در خلال جنگ جهانی دوم میآورد.
به گفته فوکو، زندگی اساس سیاست یا هدف آن نیست بلکه مرزی برای سیاست است؛ مرزی که باید در نظر گرفت و درعینحال بر آن تسلط یافت، مرزی به ظاهر طبیعی و مفروض و از طرف دیگر مصنوعی و قابل تغییر. زیستسیاست در کارهای فوکو نشانه گسستی در نظم سیاست است: «ورود پدیدههای خاص زندگی گونههای انسانی به نظم قلمرو دانش و قدرت و به حوزه تکنیکهای سیاسی» (صفحه ٢١) مفهوم فوکو از زیستسیاست جداسازی و انتزاع زندگی را از حاملهای انضمامی و جسمانی حیات فرض میگیرد. زیستسیاست نهفقط با انسان به صورت منفرد، بلکه با ویژگیهای زیستشناختی او سروکار دارد که در سطح جمعیتها سنجیده و تجمیع میشوند. این رویه تعریف هنجارها، استقرار معیارها و تعیین ارزشهای معمول را امکانپذیر میکند. در نتیجه زندگی بهعنوان واقعیتی جمعی به عاملی مستقل، عینی و سنجشپذیر تبدیل شده که بهلحاظ معرفتشناختی و عملی از انسان و تجربه شخصی و انفرادی او قابل تمییز است. از نظر فوکو ایده زیستسیاست به ظهور دانش سیاسی خاص و رشتههای جدیدی نظیر آمار، جمعیتشناسی، اپیدمولوژی و زیستشناسی دامن زد. این رشتهها تحلیل فرایندهای زندگی مردم را امکانپذیر میسازند و با بهکارگیری رویههای اصلاح، محرومسازی، بهنجارسازی، نظمبخشی، درمانشناسی و بهینهسازی به تسهیل «حکمرانی» بر افراد و گروهها کمک میکنند. به تعبیر فوکو، طبیعت در بستر حکومت انسانها، حوزهای مستقل و مورد احترام حکومت نیست بلکه بهعنوان حوزهای مشروط به اقدامات حکومت مطرح است. به عبارت دیگر طبیعت بنیان مادی اقدامات حکومت در نظر گرفته نمیشود بلکه بخش دائمی آنهاست. «جمعیت» بهعنوان عنصر مبهم سیاسی نقش قاطعی در این فرایند ایفا میکند. از طرفی جمعیت در نقش واقعیتی جمعی به مداخلات سیاسی وابستگی ندارد اما پویایی و شیوههای خودتنظیمی مختص به خود را دارد؛ از طرف دیگر، این استقلال به معنای محدودیتی مطلق برای مداخله سیاسی نیست بلکه بالعکس منبعی مطلوب برای این نوع مداخلات در نظر گرفته میشود. کشف سرشت جمعیت (مانند نرخ تولد و مرگ، بیماریها و... ) میتواند تحتتاثیر انگیزهها و اقداماتی خاص قرار بگیرد و پیششرط هدایت و مدیریت جمعیت باشد. استفاده از اصطلاح زیستسیاست در آثار فوکو ناظر به چند موضوع است: اول بیانگر گسستی در شکلگیری نهاد سیاست مدرن که منجر به ظهور صورتبندی جدیدی از قدرت حاکم شد، دوم نقش محوری زیستسیاست در تحلیل فوکو از ظهور موجهای نژادپرستی در دوران جدید، و نهایتا اینکه زیستسیاست به هنری متمایز از حکومتداری اشاره دارد که بهلحاظ تاریخی با اشکال لیبرال کنترل اجتماعی و خودگردانی فردی ظاهر میشود.
نوشتههای جورجو آگامبن و آثار مایکل هارت و آنتونیو نگری مهمترین نقش را در صورتبندی مجدد ایده فوکو از زیستسیاست ایفا میکنند. نظریههای خاص این افراد نقش راهبردی به مقولههای مرزبندی و تعیین حدود میدهد. به گفته آگامبن جدایی اساسی میان «حیات برهنه» و وجود سیاسی، از عهد باستان به تاریخ سیاسی غرب شکل داده است. «حیات برهنه» به معنای شکل وجود فروکاستهشده به کارکردهای زیستشناختی است. آگامبن معتقد است تشکیل قدرت حاکم نیازمند تولید پیکرهای از زیست سیاسی است و نهادینهشدن قانون بهگونهای جداییناپذیر به تجربه «حیات برهنه» مرتبط است. آگامبن از فوکو انتقاد میکند آنهم به دلیل غفلت او از این واقعیت که زیستسیاست مدرن بر بنیان محکمی از قدرت حاکم پیشامدرن استوار است. هارت و نگری مرحله جدیدی از سرمایهداری را با ویژگی فروپاشی مرزها بین اقتصاد، سیاست، تولید و بازتولید شناسایی میکنند. به بیان این دو اندیشمند، فوکو به تبدیل زیستسیاست حالت مدرن به پستمدرن باوری نداشته است.