فرهنگ امروز/ نیکلاس تامپیو. استاد دانشگاه «فوردهام» نیویورک:
ترجمه بهاره محبی: امروزه بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی معتقد نیستند که دموکراسی بهتر از اپیستوکراسی (حکومت نخبگان و متخصصان) است. برعکس در سالهای اخیر فلاسفه و تئوریهای سیاسی بیشماری مدعی شدهاند که متخصصان و افراد اهل فن باید در رأس امور باشند و انتخابهای ناموجه (ناشی از نادانی تودهها) را دستکاری کرده یا محدود کنند. این عقیده ریشه در کتاب «جمهوریت» افلاطون دارد؛ جایی که فلاسفه بهعنوان خورشید حقیقت باید بر توده مردم حکمرانی میکردند؛ تودههایی که ساکن غار نادانی هستند. والتر لیپمن، روزنامهنگار آمریکایی، نیز در سال ١٩٢٢ گفته بود که امروزه دانشمندان علوم اجتماعی حاکمان پسپردهای هستند که با پروپاگاندا تودههای مردم را کنترل میکنند. گرچه تفاوتهایی میان نظرات کریستوفر آکن و لری بارتلز (استادان دانشگاه پرینستون) در کتاب «دموکراسی برای واقعگرایان» (٢٠١٦)، جیسون برنان در «علیه دموکراسی» (٢٠١٧) و تام نیکلاس در «مرگ تخصص» (٢٠١٧) وجود دارد، اما تمامی این دانشمندان علوم اجتماعی در یک مورد اشتراکنظر دارند: ناسازگاری نخبهگرایانه با سیاستهای دموکراتیک مشارکتی.
بهعنوانمثال، نویسندگان کتاب دموکراسی برای واقعگرایان از آنچه «نظریه عوام» دموکراسی میخوانند انتقاد میکنند. آکن و بارتلز در اینجا بر این باورند که نمایندگان منتخب باید خواست رأیدهندگان خود را به زبان سیاست ترجمه کنند. به گفته این کارشناسان علوم سیاسی، مشکل اینجاست که بیشتر رأیدهندگان زمان، انرژی یا توانایی لازم برای درک درست شاخصهای دنیای سیاست را ندارند. آنها درعوض تمایل دارند که بر اساس شناختهای کلی و گروهی خود یا بر اساس انگیزههای جناحی و گروهی رأی دهند.
آکن و بارتلز در یک بخش بهیادماندنی از کتاب خود نشان میدهند که سیاستمداران اغلب در انتخابات مغلوب رویدادهایی میشوند که فراتر از کنترل آنهاست؛ برای مثال، در تابستان ١٩١٦ مردم در سواحل نیوجرسی چندینبار هدف حمله کوسه قرار میگیرند. در انتخابات نوامبر ساکنان شهرهای ساحلی نیوجرسی کمتر از شهرهای دیگر به وودرو ویلسون، رئیسجمهوری وقت آمریکا، رأی دادند. به نظر میرسید که رأیدهندگان ویلسون را برای حمله کوسهها تنبیه کردند. آکن و بارتلز نتیجه میگیرند که توانایی رأیدهندگان برای تصمیمگیریهای منطقی در حوزه اعتباربخشی به افراد یا سرزنش و انتقاد از آنان محدود است. چنین نتیجهگیریای راهی مؤدبانه است برای گفتن اینکه بیشتر رأیدهندگان به اندازه کافی باهوش نیستند که تشخیص دهند رؤسایجمهور مسئول حملات کوسه نیستند.
آکن و بارتلز ظاهرا از مفهوم دموکراسی دفاع میکنند، اما نیروی استدلال و رویکرد کلی کتابشان سرشار از مفاهیمی مانند رومانتیکبودن و هیجانیبودن حکمرانی مردم است. آنها ایده «حاکمیت مردمی»، سنگبنای تئوری سیاسی دموکراتیک مدرن، را با مفهوم قرونوسطایی «حق الهی پادشاهان» مقایسه میکنند. از نظر آنان، ایده واقعگرایانهتر این است که «سیاستگذاری کار متخصصان است».
بازیگران سیاسی زیادی نیز در اقصا نقاط جهان بهطور مشابه فکر میکنند که اپیستوکراستها (متخصصان و نخبگان) باید حکمرانی کرده و تلاش کنند که حمایت احساسی مردم را به دست آورند. شعار حزب دموکرات را در انتخابات ریاستجمهوری ٢٠١٦ در نظر بگیرید: «با او (کلینتون) هستم». این شعار دقیقا نسخه جدیدی از ایده افلاطون است.
درمقابل، دموکراسی میخواهد که با مردم به مثابه شهروند رفتار کند؛ شهروندانی که در مقام بزرگسال توانایی تصمیمگیریهای متفکرانه و اقدامات اخلاقی را دارند و مانند کودکان نیازی به دستکاری عقایدشان نیست. یک راه برای برخورد با مردم بهعنوان شهروند، اعتمادکردن به آنها و ایجاد فرصت برای مشارکت آنان در فرایندهای سیاسی است. در این حالت انتخابات نمایش رأی نیست و شهروندان کسانی نیستند که هر چندسال یکبار فقط برای نشاندادن حمایتشان از رهبران سیاسی پای صندوقهای رأی حاضر میشوند.
دموکراتها میدانند که برخی مردم آگاهیشان بیش از دیگران است، بااینحال، باور دارند که مردم با توان تصمیمگیری معنادار، میتوانند از عهده مسئولیت قدرت برآیند. علاوهبراین، مردم زمانی که در تعیین سرنوشت و آینده مشارکت دارند، احساس رضایت میکنند. دموکراتها؛ از توماس جفرسون و آلکسی دو توکویل تا تئوریسینهای سیاسی مانند کارول پیتمن از دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس از تقسیم قدرت میان مردم بهطور گسترده حمایت میکنند. باور دموکراتیک این است که مشارکت در سیاست مردم را پرورش داده و به آنان کرامت میبخشد. برای دموکراتها وظیفه اصلی این روزها حفاظت از دموکراسی و توسعه امکانات برای مشارکت هرچهبیشتر مردم در این فرایند است، نه محدودکردن این فرصتها یا ازمیانبردن آنها به اسم حاکمیت نخبگان.
مردم هرروزه نشان میدهند که توانایی یادگیری را دارند. مردم استاد یادگیری زبانهای جدید، کسب مدارک و طی مدارج، رفتن به شهرهای جدید، آموزش برای مشاغل جدید و حرکت در پیچوخم زندگی مدرن هستند. درست است که مردم تمایل دارند تا چشم خود را روی چیزهایی که به زندگیشان ارتباطی ندارد، ببندند. فکر کنید که شما چقدر خوب جغرافیای جایی را که در آن زندگی یا کار میکنید، میشناسید. حالا فکر کنید درباره جغرافیای گوشه دیگری از دنیا که تا به حال نرفتهاید، چقدر میدانید. مردم درباره چیزهایی مطالعه میکنند که برایشان اهمیت دارند و به دنبال دانشی میروند که در زندگی به کارشان میآید.
پیتمن برای راههای مشارکتدادن هرچهبیشتر مردم در فرایند سیاستگذاری به مثالهایی مانند تشکیل مجمع شهروندان برای بررسی سیستم انتخاباتی در ایالتهای کانادا یا تعیین بودجه مشارکتی برای شهر پورتو الگره در برزیل اشاره میکند. در این مثالها، شهروندان در جمعهای نهچندان بزرگ گردهم میآیند و با صرف زمان کافی برای بحث و بررسی درباره مسائل موردنظر اطلاعات زیادی را به دست میآورند. شواهد بهدستآمده از این گردهماییهای کوچک نشان میدهد که شهروندان از حضور در این فضاها و فرصت مشارکت در انتخابات کاملا استقبال کرده و لذت میبرند و اینکه وظایف خود را دراینباره بسیار جدی میگیرند.
اینکه بگوییم بیشتر مردم آگاهی لازم برای مشارکت در امور سیاسی را نداشته یا تمایلی به این کار ندارند، مغالطه است. بسیاری از مردم در بستر مناسب وظایف مدنی خود را بهخوبی انجام میدهند. شهروندان باید با متخصصان و نخبگان مشورت کنند، اما این امر برای تمام کسانی که کرسی مدیریت و هدایت را در جامعه مدرن به دست میگیرند نیز صادق است. واقعگرایان اغلب به درک بیشتر مردم از امور سیاسی نگاهی انتقادی دارند، اما پاسخ دموکراتیک به چنین نقصی (اگر نقصی باشد) این است که مردم بهعنوان کسانی که هیچ قدرت واقعیای ندارند، دلیلی هم برای مطالعه و یادگیری در این حوزه ندارند.
تام نیکلاس در «مرگ تخصص» ادعا میکند اعتقاد به اینکه مردم میتوانند بدون گوشسپردن به تحصیلکردهها و افراد متخصصترازخودشان به ملتی بزرگ و پیشرفته تبدیل شوند، خودشیفتگی عوامانه است. البته همین دست از نخبگان و بهترینها بودند که ایالات متحده را به جنگ عراق، بحران بزرگ مالی و دستوپازدن در یک سیستم بد آموزشی کشاندند. علاوهبراین، موضع نخبهگرایانه با این حقیقت که بیشتر مردم میخواهند درباره چگونگی هدایت زندگی شخصی و جمعیمان حرفی برای گفتن داشته باشیم، مقابله میکنند. افراد امروزه برای خودمختاریشان احترام قائل هستند و زمانی که این مسئله نادیده گرفته میشود رنجیده میشوند. یک دلیلش پیشرفت معین در تاریخ ایدههاست. جروم اشنیوایند در «خلق خودمختاری» (١٩٩٧) نشان میدهد که چگونه ایده خودمختاری؛ از اشارات نامه پل به رومیها و مفهوم آزادی ژان ژاک روسو گرفته تا فلسفه کاربردی امانوئل کانت که آزادی را بسیار قدر میداند نشئت گرفته است. اینکه مورخان دیگر این کار را تا امروز ادامه دادهاند، نشان میدهد چطور ایده خودمختاری تفکر مدرن را درباره اقتصاد، نژاد، جنسیت و ... آگاه میکند. امروز بسیاری این شعار جنبش بینالمللی معلولیت را تکرار میکنند: «هیچی درباره ما، بدون ما».
پیشرفتهای فناوری مردم را عادت داده که بر زندگیهای فردی و اجتماعی خود کنترلهایی داشته باشند؛ برای مثال، خودروها این امکان را برای افراد فراهم کرده که تصمیم بگیرند به کجا میخواهند بروند. خودروها احساس خودمختاری فردی را میپرورانند. درعینحال خودروها هیچ نظم طبیعیای ندارند و این انسان است که میتواند تصمیم بگیرد که چگونه رانندگیکردن قانونی است یا غیرقانونی. در قرون وسطا شاید افراد احساس میکردند که در یک نقطه مشخص در جامعه خود گرفتار شدهاند، اما در جهان مدرن از آنها خواسته میشود تا درباره نظم امور نظر بدهند. به همین دلیل است که لیبرالیسم، دکترین سیاسی که آزادی فردی را تحسین میکند، و دموکراسی، دکترین سیاسی که آزادی جمعی را ارج مینهد تا این حد در اندیشه سیاسی مدرن در هم آمیختهاند.
مردم عصر مدرن متنفرند که به آنها گفته شود: «این کار را انجام بده چون من میگویم». بیگانهشدن از فرایند تصمیمگیری در امور سیاسی اغلب باعث میشود مردم به دنبال افراد قدرتمندی باشند که ادعا میکنند نماینده اکثریت خاموش هستند. در سراسر جهان ما شاهد تقابل سیاسی تکنوکراتها و پوپولیستها هستیم؛ کسانی که بهدلیل ادعای مبارزه با نخبگان و قرارگرفتن در کنار مردم واقعی ادعای حاکمیتی دارند. گزینه سوم دموکراسی است، حالتی که در آن مردم با گوشت و خونشان میتوانند و باید مشارکت در قدرت و اداره امور را تجربه کنند.
برخی محققان نوعی خوشبختی ماکیاولی را در انکار آرمانگرایی دموکراتیک به تصویر میکشند، برخی دیگر خرد جمعی را تحسین میکنند، اما حامیان عقل جمعی اغلب بهدنبال این نیستند که قدرت بیشتری را به اکثریت شهروندان واگذار کنند؛ بهعنوانمثال، گوئرو، فیلسوف دانشگاه پنسیلوانیا، فکر میکند که دموکراسی بیواسطه نمیتواند کارآمد باشد، زیرا بیشتر افراد فاقد زمان و توانایی لازم برای درک پیچیدگیهای سیاست مدرن هستند. دموکراتها با ایجاد یک نظام دموکراسی به نمایندگی به این شرایط پاسخ دادهاند. در این حالت مردم به سیاستمدارانی رأی میدهند که بهعنوان عوامل ما در اتاقهای قدرت کار میکنند. مشکل اینجاست که بیشتر مردم نمیتوانند توجه لازم را برای پاسخگوکردن نمایندگان خود به خرج دهند. بههمین دلیل شهروندان اغلب از آنچه که نمایندگانشان انجام میدهند آگاه نیستند، از جزئیات مسائل پیچیده سیاسی آگاه نیستند و درباره اینکه آیا آنچه نمایندگانمان انجام میدهند برای ما و جهانمان خوب است یا خیر هم اطلاعی ندارند. آنچه این شرایط را بدتر میکند، منافع اقتصادی عدهای است که علم و منابع لازم برای بهدامانداختن نمایندگان را دارند تا آنان را وادار کنند که در جهت منافع و ثروت آنها کار کنند.
گوئرو ادعا میکند که عصر دموکراسی انتخاباتی بهسر رسیده است. نظامهای سیاسی باید بهجای هدردادن آرای مردم در انتخابات، نظام لوتوکراسی (مبتنیبر انتخاب شانسی و لاتاری) را ایجاد کنند که بهطور تصادفی افراد را انتخاب کند؛ کسانی را که میتوانند نسخههای اصلاحشده کاری را که سیاستمداران منتخب امروز انجام میدهند، انجام دهند. همین حالا اکثر نمایندگان کنگره آمریکا سفیدپوست، مرد و ثروتمند هستند و یک نظام لوتوکراسی میتواند شمار نمایندگان زن، اقلیتها و نمایندگانی از طبقات آسیبپذیر جامعه را در کنگره بالا ببرد. گوئرو از لزوم نظامی تکمجلسی صحبت میکند که اعضایش از طریق لاتاری و شانسی برای یک دوره سهساله انتخاب میشوند. متخصصان در آغاز نشست مجلس اولویتها را مشخص و قانونگذاران بهسرعت به موضوع رسیدگی کرده، سپس پیشنویس قانونگذاران تهیه شده، در صورت لزوم مورد تجدیدنظر قرار گرفته و در نهایت درباره آن رأیگیری میشود. گوئرو این احتمال را رد میکند که متخصصان و نخبگان بتوانند نمایندگان را متقاعد کنند به شکل امروز در جهت منافع افرادی خاص لابی کنند.
اما برعکس، ثروت و قدرت میتواند بهراحتی یک نظام لوتوکراسی را دستکاری کند. اندیشکدههای مطالعاتی و لابیگرها که ازسوی نخبگان اقتصادی تأمین مالی میشوند، احتمالا از نظام سیاسی که نمایندگانش بر اساس شانس و اتفاقی انتخاب میشوند استقبال میکنند، زیرا اینجا کسانی مهم هستند که قرار است در مجلس اولویتها را مشخص کنند. این نقد دموکراتیک طرحهاست که دقیقا مسیرهای مشارکت مردم در سیاست را تنظیم میکند. دموکراسی به این معنی است که مردم اعمال قدرت میکنند، اما نه با انتخاب از فهرستی که ازسوی نخبگان و دستاندرکاران حاکمیت تهیه کردهاند.
نشریه آمریکن ساینتیفیک اوایل ٢٠١٧ سمپوزیومی را با عنوان «سقلمه بزرگ» درباره خطر بزرگی که دموکراسی را تهدید میکند منتشر کرد. در این گردهمایی توصیه شد که دولتها باید ساختارهای انتخاباتی که فرایند انتخاب و ابراز عقیده را کارآمدتر میکنند تقویت کنند؛ ساختارهایی که به افراد اجازه میدهد تا راحتتر درباره همهچیز؛ از خودروهایی با بهرهوری بیشتر تا طرحهای بازنشستگی اظهارنظر کنند. امروز دموکراسی بیش از هر زمان دیگری تهدید میشود، بهویژه اینکه عصای پادشاهی دیروز، حالا جای خود را به ابزارهای دیجیتال داده که اجازه میدهند یک نفر بدون مشارکتدادن توده مردم در فرایندهای دموکراتیک، آنها را اداره و کنترل کند.
درمان نقص دموکراسی نیز این است که قدرت تا جایی که امکان دارد به سطوح منطقهای و محلی منتقل شود. بسیاری از مشکلات باید در سطح ایالت، فدرال یا مقیاس بینالمللی مورد بررسی قرار گرفته و حل شوند، بااینحال مشارکت در سیاستهای محلی به شهروندان میآموزد که چگونه در جمع صحبت کرده و با دیگران مذاکره کنند، درباره امور مختلف تحقیق کنند، درباره اجتماع خود بیاموزند و اجتماعات بزرگتری را شکل دهند. مانند هر توانایی دیگری، راه تبدیلشدن به یک شهروند بهتر، مشارکت در امور شهروندی است. تمام سخن همین است؛ برای یادگرفتن راهرفتن باید راه رفت و راه تبدیلشدن به یک شهروند، مشارکت در قدرت دولت یا جامعه مدنی است. هیچ راهحل سریع و تکنیکی دیگری برای ایجاد جامعهای دموکراتیکتر وجود ندارد. برای یادگرفتن آنچه که توکویل آن را «هنر آزادبودن» خوانده، مردم باید در اداره امور حکومتی مشارکت داشته باشند.
مرجع: aeon
روزنامه شرق