به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اطلاعات؛ عشقی جوانی شاعر و نمایشنامهنویس و با طبیعتی بسیار احساسی و از روزنامهنگاران بود. وی در آموزشگاههای الفت و آلیانس، به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشت؛ و پیش از اخذ گواهینامه از مدرسه آلیانس، در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی ـ به عنوان مترجم ـ مشغول کار شد. زبان فرانسه را بهنیکی فراگرفته بود و به شیرینی تکلم میکرد. در طول سالهایی هم که در استانبول به سر برد، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنونِ باب عالی، به عنوان مستمع آزاد حضور مییافت. پیش از این نیز یک بار ـ به همراهی آلمانیها ـ به بیجار و کردستان رفته بود. پس از بازگشت از استانبول، در جرگه هواداران حزب سوسیالیست درآمد.۱
عشقی و گرایشهای مخالفِ دین و سنّت
عشقی در طول سالها شاعری، گاهی به خدا و خلقت ناسزا میگفت و معاد و ماورایطبیعت را صریحاً انکار میکرد:
منکرم من که جهانی به جز این باز آید
چه کنم؟ درک نمودهست چنین ادراکم
گاهی آنچه را در باب خلقت آدم در قرآن آمده، صریحاً تکذیب و نظریه داروین را تأیید مینمود:
قصه آدم و حوا، دروغ است دروغ
نسل میمونم و افسانه بوَد از خاکم
میگفت که پیدایش انسان، با کنده شدنِ دُم میمون تحقق یافت:
به پندارِ دانای مغربزمین
پدیدآورِ پند نو، داروین
زمانه ز میمون دُمی کم نمود
سپس ناسزا، نامش آدم نمود۲
گاهی چادر سیاه را ـ که مظهر حجاب زنان بود ـ کفن سیاه نامید و منظومهای به همین نام سرود؛ و این منظومه را، هم موافقان و هم مخالفان شاعر، در انتقاد از دیانت دانسته و از نمونههای آشکار جنگ شدید میان سنت و تجدید شمردهاند که در آن روزگار آغاز شده بود:
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم
زین گناه است که تا زندهام، اندر کفنم
من سیهپوشم و تا این سیه از تن نکَنم
تو سیهبختی و بدبخت چو بخت تو، منم
بکَنم گر ز تن این جامه، گناهست مرا
نکَنم عمر در این جامه، تباهست مرا
در این منظومه، ملکه کفنپوشان، پیچیده در چادری سیاه، از زبان عشقی میگوید:
چه کنم؟ بخت از این رخت سیاهست مرا
حاصل عمر از این زندگی، آهست مرا
مرگ، هر شام و سحر چشم به راهست مرا
زحمتِ مردنِ من یک قدم است
تا لب گور کفن در تنم است
از همان دم که در این کهنه دیار آمدهام
خود کفن کرده به بر، خود به مزار آمدهام
همچو موجودِ جمادی نه به کار آمدهام
جوف این کیسه سربسته به کار آمدهام
مُردم از زندگی از بس به فشار آمدهام
تا در این تیرهکفن دَر شدهام
زنده نی، مرده ماتمزدهام
در دنباله از زبان خود میگوید:
هرچه زن دیدم آنجا، همه آنسان دیدم
همه را زنده درون کفن انسان دیدم…
خویشن را پس از این قصه هراسان دیدم…
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟
گر کفن نیست، بگو چیست پس این روبنده؟
مرده باد آن که زنان زنده به گور افکنده!
با من ار یک دو سه گوینده هماواز شود
کمکم این زمزمه در جامعه آغاز شود
با همین زمزمهها روی زنان باز شود
ورنه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملت ایران مرده
عشقی از اولین متجددانی بود که به مفاخر ایران پیش از اسلام مینازید و از ورود اسلام به ایران و تاراج تخت و تاج ساسانی دلی پرخون داشت. یکی از آثار او «نمایشنامه شهریاران ایران» است که ـ به گفته خود او ـ دانههای اشکی است که بر ویرانههای نیاکان در مداین، از دیده طبع شاعر بر اوراق چکیده است. این نمایشنامه بارها در ایران به معرض تماشا گذاشته شد و در بعضی از آنها خود شاعر در نقش مسافر به صحنه نمایش آمد؛ و یک بار هم در تماشاخانه تهران نمایش داده شد. در آخرین صحنه نمایش، ظهور زرتشت این احساس را در بیننده به وجود میآورد که گویا شرط رستاخیز آینده ایران، بازگشت بیچون و چرا به کیش کهن(زرتشتیگری) است؛ و به همین دلیل کسانی که گرایشهای استواری به آن کیش داشتند، شاعر را بسی تقدیر کردند و به او جایزه دادند.۳
عشقی در لباسپوشیدن نیز بیاعتنایی خود را به سنت متداول آشکار ساخته، و در روزگاری که در ایران، هنوز لباسهای اروپایی رواجی نداشت، او در خیابانهای تهران، باکت و شلوار اروپایی، کراوات رنگارنگ با گره درشت، موی بلند ـ به سبک هنرمندان کارتیه لاتن پاریس ـ ظاهر میشد.۴
تضادهای عشقی با مدرس در صحنه سیاست
عشقی در کنار تضادی که به لحاظ دینی با مدرس داشت، در عالم سیاست نیز سالها در صف مقابل او بود؛ و مخالفت خود را با او خصوصا با سرودن اشعاری که بعضا جز هتاکی هیچ نبود، نشان داد.۵ در جریان مهاجرت مدرس به استانبول، به ناروا مدرس را متهم نمود که همچون دیگران، به طمع پول دولت آلمان و چسبیدن به جایی نان و آبدار، دست به این مهاجرت زده است؛ و در مقابله با طرحی که مدرس عرضه کرد، گفت:
این حکمِ زور، زادۀ شورِ مدرس است
آن بهْ که بیش از این ننماید مشاوری
اطراف وی گرفته گروهی برای دخل
چونان که در پرستش گوساله، سامری
صندوقهای لیره در جلوِ دوشِ استران
وندر عقب، مهاجر و انصار چرچری
وتهمتهایی از این قبیل: شنیده میشود که مدرس و کمپانی خیال دارند به استانبول رفته و با عثمانی معاهده ببندند که آذربایجان از ایران مجزا شده، به تصرف عثمانی درآید؛ چون که اهالی آن ایالت ترکی حرف میزنند.۶
پس از کودتای سال ۱۲۹۹ش به سرکردگی سیدضیاء و رضاخان نیز که به دستگیری شخصیتهایی همچون مدرس منجر شد، عشقی ـ نه از سرتملقگویی بلکه از سر حُسنظنّ بیپایه به سیدضیاء ـ قصیدۀ مفصلی در ستایش او سرود.۷
در دوره چهارم مجلس هم به تصور آنکه جمهوری به هر حال از مشروطه بهتر است، به مدرس حمله میکرد؛ زیرا مدرس که پشت صحنه را میدید، جمهوری را در آن شرایط، مقدمهای برای حکومت مطلقه و استبداد رضاخان میدانست و با آن مخالف بود. از جمله سرودههای عشقی در این مرحله از کشمکش با مدرس:
زد صدمه مدرس بسی از کینه به ملت
با نصرتِ دولت…۸
دیگر نکند هو، نزنـد جفـت مدرس
در سالن مجلس
بگذشته دگر مدتی ار محشر خر بود
دیدی چه خبر بود؟
نیز:
مدرس با آن هیکل واویلا…ر ای یار لطیفهگوی مرشدر با آن منطقِ چرندی!
در ابیات دیگری هم که سراسر هتاکی بود، از جمله گفت:
به مدرس نتوان کرد جسارت اما
اینقدر هست که بر ریش خرش باید…۹
تصمیم هواداران مدرس به ترور عشقی
تبلیغات گستردۀ عشقی علیه مبادی دینی و پیشوایان مذهبی، خصوصا مدرس، کار را به جایی رسانید که به گفتۀ خود او: «داده فتوای به ناپاکیِ من مفتی شهر». برخی از هواداران مدرس نیز تصمیم گرفتند که عشقی را به جرم ارتداد و اهانت به مقدسات ترور کنند؛۱۰ولی مدرس که قصد ایشان آگاه شد، از این کار منعشان کرد و گفت:
اولا در اسلام، فتک (قتل غافلگیرانه و ترور) از بزرگترین گناهان است؛ و پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در احادیث متعددی که از طریق شیعه و سنی روایت شده، اقدام به عملیات تروریستی را مغایر با شیوۀ مؤمنان و مسلمانان شمردهاند. در پارهای از این احادیث میخوانیم: «قیّد الایمانالفتک، لایفتک مؤمن»،۱۱ «الایمان قیّد الفتک؛ فلایفتک مؤمن»۱۲ و در پارهای دیگر: «لایفتک المؤمن؛ الایمان قید الفتک». و در پارهای دیگر: «الایمان قیْد الفتک مؤمن»۱۳ و در پارهای دیگر: «ان الایمان قیّد الفتک»۱۴و در پارهای دیگر: «ان الاسلام قیّد الفتک».۱۵ مفهوم همۀ این احادیث آنکه: ایمان و اسلام مانع از اقدام به ترور است و انسان مسلمان و مؤمن دست به عملیات تروریستی نمیزند. برای درک اهمیت این حکم و ضرورتِ پایبندی به آن ـ خصوصا از نظر ائمۀ اهلبیت(ع) ـ علاوه بر احادیث مذکور کافی است به دو مورد ذیل توجه شود:
الف) مسلم بن عقیل عموزادۀ امام حسین(ع) بود و به عنوان نمایندۀ خاص آن حضرت به کوفه رفت تا برای امام بیعت بگیرد و راه استقرار حکومت اسلامی حسینی را هموار نماید. ابنزیاد که مقتدرترین رجال دولت اموی بود، درصدد دستگیری و قتل مسلم برآمد و او در خانۀ یکی از رجال کوفه پنهان شد. از آنسو ابنزیاد که از روابط مسلم با میزبان بیمار وی بیخبر بود، برای بیمار پیغام فرستاد که: «من به عیادت تو خواهم آمد.» مرد به مسلم پیشنهاد کرد که وقتی ابنزیاد تنها به خانۀ او آمد، غفلتاً بر وی بتازد و کارش را بسازد.
اگر مسلم این پیشنهاد را ـ که عمل به آن خیلی آسان بود ـ به کار میبست، دولت اموی از تواناترین سیاستمداران خود محروم، و ضربهای بس مهلک خورده بود؛ ولی مسلم از این کار سرباز زد. چرا؟ چون او کشتن کسی را به این صورت، برخلاف دستورات مؤکّد پیامبر(ص) و عملی غیراخلاقی میشمرد و به خاطر خالیکردن میدان از دشمنان دین ـ ولو دشمن جنایتکاری مانند ابنزیاد ـ مخالفت با سنت رسول(ص) و استفاده از روشهای غیراخلاقی را مجاز نمیدانست۱۶ و البته میدانید که چند روزی پس از خودداری مسلم از کشتن ابنزیاد در ماجرای مزبور، به دستور ابنزیاد، مسلم و میزبانش ـ به فجیعترین وضع ناجوانمردانهای ـ به قتل رسیدند؛ و یک ماه بعد هم به دست سپاهی که ابنزیاد به کربلا روانه کرد ـ و به دستور مؤکد وی ـ بزرگترین فاجعه تاریخ بشر روی داد؛ و دیگر حوادثی که هنگام خودداری مسلم از قتل ابنزیاد به آن صورت، قابل پیشبینی بود؛ ولی هیچ یک از اینها نتوانست مسلم را قانع کند که برای هموار کردن راه امامحسین(ع) در تشکیل حکومت اسلامی، و برای پیشگیری از خطرهایی که مسلم و امامحسین(ع) و همه جامعه اسلامی را تهدید میکرد، توسل به ترور را مباح شمارد. آری، او با عمل خود نشان داد که قتل غافلگیرانه (ترور) چنان گناه بزرگی است که حتی برای حفظ جان خود و هموار ساختن راه حکومت امام معصوم و بلکه برای حفظ حیات امام و آن همه اولیا و صلحای دیگر، نمیتوان مرتکب آن گناه شد.
ب) پس از آنکه امیر مؤمنان(ع) بر مسند خلافت تکیه زد، زبیر که نخست با امام بیعت کرده بود، پیمانشکنی نمود و با همدستی طلحه و دیگر دشمنان علی(ع) به توطئهچینی علیه امام پرداخت و حتی در صدد قتل وی برآمد؛ و هنگامی که امام برای کاری به خانه وی رفت، او نقشه کشید تا امام را به شیوه غافلگیرانه (ترور) بکشد؛ ولی این نقشه با هوشیاری امام(ع) نقش بر آب شد. سپس زبیر ـ بهرغم قسمهای مؤکّدی که به وفاداری نسبت به امام یاد کرد ـ با همدستان خود به مکه و از آنجا به بصره رفت؛ و خود و فرزندش و دیگر همدستانش، برای سرنگون کردن حکومت حقه علویه، نخستین جنگ عظیم داخلی را در عالم اسلام برپا کردند؛ و پیش از آغاز به جنگ و در خلال آن، هزاران تن از صحابه و تابعان را کشتند و به کشتن دادند و بسیاری فجایع دیگر. با این همه، وقتی که زبیر از میدان جنگ رو برتافت و به وادیالسباع رفت و عمرو بن جرموز غافلگیرانه وی را کشت و سرش را برای امیر مؤمنان(ع) آورد، برخلاف تصورش، امام از کار او سخت به خشم آمد و به جای آنکه او را برای کشتن زبیر و محکم کردن پایههای خلافت علی با قتل یک دشمن قویپنجه او تشویق کند و جایزه دهد، عملش را گناهی عظیم شمرد و او را دوزخی خواند.۱۷ برخورد حضرت، از جمله به این دلیل بود که: قتل غافلگیرانه (ترور) ولو مقتول واجبالقتل و مهدورالدم باشد، به تصریح پیامبر(ص) همچون قتل عمدی یک مسلمان بیگناه است و جنایت.۱۸
به هر حال امیر مؤمنان(ع) با عمل خویش ثابت کرد که حتی برای تحکیم پایههای مقدسترین حکومتها ـ حکومت معصوم و حکومت علی(ع) ـ و برای کنار زدن دشمن قوی پنجهاش که توطئه قتل غافلگیرانه علی(ع) را چیده و سپس با او جنگیده و آن همه جنایت کرده بود، اجازه نمیدهد اصول اخلاقی و شرعی ـ از جمله حرام بودن عملیات تروریستی ـ را ندیده بگیرند.
پیشنهاد مدرس
مرحوم مدرس پس از توضیحاتی که از قول او در حرامبودن ترور نقل کردیم۱۹ افزود: گذشته از اینها، اقدام ما به ترور عشقی و هر کس دیگر، موجب خواهد شد که شیوه ما اهل دیانت، با شیوه ستمگران و اهل باطل و دشمنان حق، خلط و مشتبه شود و همه بگویند که ما هم مثل تمامی ستمکاران، کلام را ـ به جای کلام ـ با گلوله و دشنه و چماق پاسخ میدهیم؛ و جوابی از نوع خود آن و متکی بر منطق نداریم. چنین قضاوتی در مورد ما، بسیار به ضرر ما و مکتب ما و تشکیلات سیاسی ما تمام میشود و افکار عمومی را علیه ما بسیج مینماید. ما برحقیم و حقانیت، همراه با عفو و برگزاری، جلوه و نمود چشمگیرتری دارد؛ و همراه با خشونت و شدت عمل، جلوه و نمودش بسیار ضعیف میشود و گاهی اصلا از میان میرود. ما باید روحیه مخالفان خود را تجزیه و تحلیل و ارزیابی کنیم؛ و انگیزه هر یک را جداجدا بشناسیم و در برابر هر یک از آنها، واکنشی متناسب با آن انگیزه نشان دهیم.
عشقی دین و ایمان ندارد و این امر ناشی از نارسایی و ضعف تبلیغات دینی ماست که نمیتوانیم برای آدمهای درسخوانده و آشنا با فرهنگ جدید، اصول و مفاهیم و ارزشهای دینی را به صورت قابل قبول مطرح کنیم و به سؤالات و ایرادات آنها پاسخ دهیم و آنها را جذب کنیم. مشکلات و پیامدهای ناشی از این ضعف و نارسایی را نیز بهسادگی و با چهار تا کلمه حرف نمیشود حل کرد. در این شرایط، ظاهر قضیه این است که با وجود اختلاف ما با افرادی مثل عشقی بر سر دین و ایمان، ما راهی برای کنار آمدن با آنها نمیتوانیم پیدا کنیم؛ اما به نظر من، حتی با وجود بیدینی و بیایمانی این گونه افراد، هدف مشترکی با آنها داریم که میتواند همه ما را در یک صف جای دهد؛ چرا که آدمی مثل عشقی، هرچند به لحاظ فکری منکر ماورای ماده و مبانی دینی است، ولی از حیث اخلاقی، یک آدم مادی که مهمترین هدفش دستیابی به امتیازات مادی و پول و مقام باشد، نیست و گرایشهای ناسیونالیستی او ـ که متأثر از فرهنگ غرب است ـ موجب گردیده که به هدفی مهمتر از منافع خصوصی و مزایای شخصی خودش بیندیشد و اسم آن هدف را هم «اعتلای وطن» و «ترقی مملکت» بگذارد. غالب کارهایی که میکند و حرفهایی که میزند و شعرهایی که میسراید و مخالفتهایی که با ما دارد، به خیال خودش در راستای این هدف ملی است. حالا اگر ما بتوانیم به او بقبولانیم که حتی با صرفنظر از اختلاف ما با او بر سر دین و ایمان، هدف ملی او که ترقی و پیشرفت ایران باشد، با راهی که ما در عالم سیاست در پیش گرفتهایم بهتر تحقق مییابد، آری، اگر این مطلب را به او بقبولانیم، به ما خواهد پیوست و همه توان و هنر و شعر خود را وقف اهداف سیاسی ما ـ که همان اهداف سیاسی خود اوست ـ خواهد کرد. حتی من معتقدم آدمهایی مثل عشقی که در عین اعتراف صادقانه به بیدینی، برای خودشان اصولی دارند و در راه آن اصول حاضرند منافع مادی خود و حتی زندگیشان را فدا کنند، این افراد خیلی قابل اعتمادتر از کسانی هستند که در ظاهر دم از دیانت و تشرع میزنند و در مقام عمل، نشان میدهند که به چیزی بالاتر از منافع مادی مقید نیستند و همه چیز را در راه رسیدن به خواستههای شخصی و خصوصی فدا میکنند.
چه رسد که اظهارات ضد و نقیض عشقی درباره مبادی و مفاهیم دینی، بیش از آنچه دال بر قدم راسخ او در ضدیت با مذهب باشد، نشانه تحیر او در این صحنه است؛ زیرا او از یک طرف چنان سخنانی به نظم و نثر میگوید که مورد استناد شماست. و از طرف دیگر گفتههایی حاکی از اعتقاد استوار به قداست قوانین اسلام دارد۲۰ که در نقطه مقابل آن سخنان است و توجه به آنها مانع از صدور حکم قطعی و جزمی به کفر و ارتداد او و مایه امیدواری برای به راه آوردن اوست. به هر حال ما باید جدیت کنیم که برای عشقی و ناآگاهانی امثال او امکانات آشنایی درست با دین را فراهم کنیم و حداقل به آنان بفهمانیم که پیشرفت مملکتشان و ترقی وطنشان درگرو هماهنگی با خطمشی سیاسی ماست و…
با چنین استدلالهایی بود که مدرس، هواداران خود را از برخوردهای خشونتآمیز با عشقی بازداشت؛ و همه را به مدارا و بحث با او و اثبات صحت مواضع سیاسی خویش به وی دعوت کرد.
تغییر موضع عشقی در صحنه سیاست
برخوردهای منطقی و کریمانۀ مدرس از سویی، و بازشدن مشت مخالفان وی ـ همچون رضاخان ـ و پرده برافتادن از چهره واقعی ایشان در خلال حوادثی که روی داد، از سوی دیگر، عشقی و افراد واقعبین و بیغرض را هشیار کرد و آنان را به تجدیدنظر در مواضع سیاسی خود واداشت. تا جایی که عشقی، پس از آنهمه تبلیغات گسترده و همراه با هتاکی علیه مبادی و معتقدات اسلامی و پیشوایان دینی و خاصه مدرس، و بیآنکه در بیاعتقادی او به دین و به مبانی و آیینها و سنتهای مذهبی تغییری حاصل شده باشد، یا کسی به دنبال او بفرستد، رو به مدرس آورد و به هواداران وی ملحق شد. این هم شرح ماجرا از زبان ملکالشعرای بهار: «قبل از جریان جمهوریت، یک روز عشقی نزد من آمد و گفت: آقای بهار، من حالا متوجه اشتباه خود شدهام؛ میخواهم به حضور آقای مدرس بروم و عذرخواهی کنم؛ ولی خجالت میکشم. گفتم: مدرس را نشناختهای، او اهل کینه و انتقام نیست؛ بیا با هم برویم. رفتیم به خانۀ مدرس؛ عشقی به محض ورود، خواست اظهار ندامت و شرمندگی کند، مدرس دست به سر و صورتش کشید و فرمود:
بیا که نوبت صلح است و دوستی و سلامت
به شرط آنکه نگوییم از گذشته حکایت
و اضافه نمود: گذشته را فراموش کن؛ همین الان شروع کنید علیه این دیکتاتور (رضاخان) که دارد میآید. عشقی همانجا دست ارادت داد و…»
عشقی پس از آنکه بهوسیلۀ بهار به مدرس نزدیک شد و به وی دست دوستی داد، هرچند روز یک بار با آن دو تن ملاقات مینمود و جلساتی ترتیب میداد تا مبارزات خود با رضاخان و انگلیسیها را هماهنگ کنند و در این مسیر، پس از مدرس، آتش او از همه تیزتر بود. دوستان قدیم او که هنوز هم آنها را دوست میداشت، خیلی اصرار کردند که از این راه بازگردد و برود با آنها کار کند، صرفۀ مادی او هم در این بود؛ اما او نپذیرفت و به خاطر اعتقادی که به خطمشی مدرس در صحنۀ سیاست پیدا کرده بود، از همۀ منابع دنیوی محسوس و ملموس چشم پوشید و دوش به دوش مدرس، با رضاخان و انگلیسیهایی که وی را جلو انداخته بودند، مبارزه کرد و سرانجام جان خود را بر سر پیروی بیباکانه از خط مشی مدرس گذاشت.
عشقی پس از آنکه با روشنگریهای مدرس، از ماجراهای پشت پرده آگاهی یافت و دسایس سیاسی و سیاستهای خارجی را شناخت، از مدرس با تجلیل و تعظیم تمامـ گاهی به عنوان «زعیم ما» و گاهی به عنوان «حضرت مدرس»ـ یاد میکرد؛ و البته چنانکه استاد شعرایی میگفت، مدرس به هر علتی که خود میدانست، شاعر را از ستایش او منع و به وی توصیه کرده بود که هرچه وزن و قافیه و استعداد سرایندگی دارد، در راه مبارزه با استبداد رضاخانی و حامیان انگلیسی او بهکار بیندازد. عشق نیز همین هدف را در پیش چشم داشت و در منظومهای که پس از شناخت ماهیت جمهوری و در تخطئۀ آن سرود، دولت انگلیسی را به دزدی یاسینام تشبیه کرد که به خم شیره (نفت ایران) دستبرد میزده و رضاخان را به خری تشبیه کرد که یاسی سوار آن میشد و خود را بر سر خم میرسانید تا جای پای او معلوم نباشد؛ و غائلۀ جمهوری را که رضاخان به راه انداخته بود، همان خرسواریِ یاسی میشمرد:
یاسیِ ما هست ای یار عزیز
حضرت جمبول، یعنی انگلیز
نقش جمهوری به پای خر ببست
محرمانه زد به خُمّ شیره دست
پای جمهوری و دست انگلیس
دزد آمد، دزد آمد ای پلیس
ناگهان ملت بنای هو گذاشت
کرّهخر رم کرد و پا بر دو گذاشت۲۱
همچنین در مقالۀ تندی، با اشاره به سوءاستفادۀ رضاخان از ناآگاهی تودهها در ماجرای جمهوری نوشت: «چیزی که خیلی مضحک به نظر میرسد، این است که گوسپندچرانهای سقز جمهوریطلب شدهاند؛ و این گوینده (عشقی) با یکمن فکل و کراوات ضدجمهوری هستم!» در جای دیگر: «جمهوری عجیبی است که دهاتیان قُروه هواداران آناند؛ و عشقی با یکمن فکل و کراوات با آن مخالف است».
در یک شماره از روزنامۀ قرن بیستم که عشقی منتشر میکرد، در کنار سرودههای او علیه رضاخان، تصویر مرد مسلح غضبآلودی (رضاخان) را به نام مظهر جمهوری کشیدهاند که در دست راست تفنگ و در دست چپ سکۀ نقره (پول) دارد؛ و به قصد بردنِ گوی از میدان، داخل بازی شده و بالای سرش سایۀ جمبول انگلیسی نمایان است؛ و در اطراف آن تصویر، اسامی یکایک روزنامههایی که از ریاست جمهوری رضاخان طرفداری میکردند به شکل حیوانات ارائه شده است: افعی (روزنامۀ ناهید)، جغد (تجدد)، موش (کوشش)، سگ (ستاره)، خر (گلشن)، گربه (جارچی). درضمن آرم جمهوری نیزـ که از اسکناس و توپ و تفنگ و تبرزین و گرزِ گاوسر و مشت گرهشده و شلاق چهارتسمه و استخوان و سر و دست بشر ترتیب یافته بودـ به خطرهای بزرگ آینده اشاره شده بود؛ و از زبان «مظهر جمهوری» و هر یک از روزنامهها و از زبان قرن بیستم، سخنانی به شعر سادۀ عامیانه در آن آمده بود:
شهادت عشقی در جبهۀ مدرّس
تغییر موضع عشقی و پیوستن او به هواداران سرسخت مدرس، و اقدامات و تبلیغات گستردۀ او برای مبارزه با انگلیسیها و رضاخان و در پیروی از مدرس،کاری بس مخاطرهآمیز بود؛ و خود شاعر نیز این واقعیت سهمناک و تلخ را همیشه مدّنظر داشت؛ چنانکه در ضمن مقالهای با عنوان «جمهوری نابالغ» با صراحت نوشت: «من اینها را حالا مینویسم، چون تا آن روز، شاید در ایران یا اصلا در دنیا نباشم.»۲۲ در آخرین روزهای زندگی نیز اظهار داشت: «خواب دیدم زنی اروپایی، مرا با گلوله زد» و این رؤیا را چنین تفسیر کردند که او را به خاطر اهداف انگلستان به قتل میرسانند؛ ولی او مردتر و استوارتر از آن بود که مرگ را در راه هدف، به چیزی بگیرد؛ و همچنان پایداری نشان داد تا دشمن خونخوار ـ برای آنکه پیام ترسناکی به مدرس و هواداران او بدهد ـ آدمکشان خود را به سروقت عشقی فرستاد؛ به سروقت کسی که در مبارزه با رضاخان پس از مدرس، آتشش از همه تیزتر بود. عشقی را ترور کردند. صدای تیری که عشقی را از پا درآورد، مدرس را هوشیارتر کرد و فهمید که این صدا پیام مستقیمی به او و هواداران است؛ ولی این پیام، او را در راه خود استوارتر کرد؛ و تصمیم بر آن شد که از این ماجرا نیز استفادۀ لازم برای مبارزه با استبداد به عمل آید. پس مدرس، به روزنامهنویسانی که خود را طرفدار وی میشمردند، پیشنهاد نمود در مجلس شورای ملی تحصن اختیار کنند و برای تحصیل امنیت و مصونیت قانونی، مداخلۀ مجلس را تقاضا نمایند. سپس نوبت آن رسید که عامّۀ مردم دیندار و پیشوایان دینی و خاصّه مدرس، از شاعری که با همۀ تظاهر به بیدینی، جان خود را در راه مبارزه با استبداد و استعمار نثار کرده بود، به شایستهترین وجهی قدردانی کنند. این هم دو گزارش در این باب:
۱- جنازۀ عشقی را در مسجد سپهسالارـ که مدرس متولی آن بودـ امانت گذاشتند. روی ورقۀ کوچکی، مضمون این عبارت مختصر چاپ شده در شهر منتشر گشت: «هرکه بخواهد از جنازۀ این سید شهید مشایعت کند، فردا بیاید به مسجد سپهسالار». فردا صبح همۀ مردم به راه افتادند. قریب ۳۰هزار نفر، از علمای بزرگ، فضلا، محصلین،کسبه و دیگران آمدند. جوانان و جوانمردان شاهآباد، طوق و علم را بلند کردند و جنازۀ شاعر جوان را برداشتند. زن و مرد تهران بر او گریستند. بازارها بسته شد. در مسجد جامع نمیگذاشتند جنازه را حرکت دهند. میگفتند تا قاتل عشقی را به ما ندهند، نمیگذاریم او را دفن کنند. به هر زحمتی بود، آنان را قانع کردیم و با دعوا و کشاکش جنازه را به دروازۀ شهر رساندیم؛ زیرا میدانستیم که قاتل عشقی را کسی نمیتواند به ما بدهد؛ ما باید لیاقت داشته باشیم، او را بگیریم.۲۳
۲- در تشییع جنازۀعشقی، اکثر علمای اعلام مرکزـ از جمله مرحوم مدرسـ شرکت کردند. عبور جنازه از شاهآباد به لالهزار، از آنجا به توپخانه، ناصریه، بازار، چهارسو، مسجد جامع، سرقبر آقا، و در تمام این مسیر طولانی، جنازه روی دست و شانۀ مردم بود. مردم مانند عزیزترین روزهای عزاداری سوگواری کردند و از مصائب اجداد آن «سید مظلوم» سخنها گفتند.
زن و مردی نبود که نگریست. از جلوی سرقبر آقا، جنازه به کالسکهای مخصوص منتقل گردید؛ و با عدۀ زیادی از اهالی که داوطلبانه، پیاده و سواره به مشایعت آمده بودند، به ابنبابویه رسید. مجلس ختمی نیز برای اوـ از سوی مدرسـ در مسجد سپهسالار برگزار گردید.
این هم یکی از مرثیههایی که برای «سید شهیدِ امروز» و «شاعر مرتدِ دیروز» سرودند:
شاد دزدان و هرزهگردانند
سخت درمانده نیکمردانند
کشته عشقی شد از برای «رضا»
ای قضا، ای قدر، کجاست سزا؟
آن یکی۲۴ قاتلِ مدرس بود۲۵
این عزیزِ دلِ مدرس بود
آن بوَد از نژاد شمر و یزید
این نسب دارد از امام شهید۲۶
آری، با حُسن تدبیر مدرس، شاعری که در اسفلالسافلین ارتداد بود، به اعلی علیینِ شهادت پرواز کرد و به عبارت دیگر: مدرّس که میگفت «دیانت ما عین سیاست ماست»، رفتارسیاسیاش به گونهای بود که از مرتدّ شهید ساخت و آنگاه ما؟
پینوشتها:
۱ـ برای احوال و اشعار عشقی و روابط او با مدرّس بنگرید به: یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، ج۲، صص۸۱ ـ۳۶۱؛ مدرس، ج۲، صص۴ ـ ۲۱۲
۲ـ هادی حائری، سده میلاد میرزاده عشقی، صص۶۱ ـ ۳۶۰؛ محمد قائد، میرزاده عشقی، صص۵ ـ ۱۴۴٫
۳ ـ هادی حائری، همان، صص۹۸ ـ ۲۸۶٫
۴ـ محمد قائد، همان، صص۱۴۴،۳۴۳٫
۵- هادی حائری، همان، صص۷ـ۳۸۶٫
۶- محمد قائد، همان، صص ۳۶ تا ۴۰، ۸ـ۶۷٫
۷- نیز بنگرید به: هادی حائری، همان، صص۲۵۱، ۶۰ـ ۲۵۹؛ محمد قائد، همان، صص۵۰ـ۱۴۹٫
۸- نصرتالدوله از رجال آن روزگار.
۹- حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج۲، صص۸ـ۸۴۷، محمد قائد، همان، صص۷ـ۱۴۶٫
۱۰- گزارش این تصمیم و واکنش مدرس در برابر آن را من از استادم ابوالحسن شعرایی شاگرد مدرس شنیدم.
۱۱- مجلسی، بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۵۹٫
۱۲- بحار، ج۴۴، ص۳۴۴ ـ حدیث نبوی به روایت مسلم بن عقیل؛ مجدالدین ابنالاثیر، النهایه، ج۳، ص۴۰۹٫
۱۳- حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۴، صص۳ـ۳۵۲ـ دو حدیث از رسول(ص).
۱۴- بحار، ج۴۵، ص۹۷٫
۱۵- پاسخ امام صادق(ع) به کسی که اجازه خواست مردی را به جرم دشنامدادن به امام علی(ع) ترور کند: همانگونه که دستها اگر دربند باشند قادر به اقدام نیستند، با وجود مسلمان بودن نیز اقدام به قتل غافلگیرانه (ترور) ممکن نیست. ( بحار، ج۴۷، ص۱۳۷؛ نیز ج۲۸، ص۳۲۸٫ پاسخ عباس عموی پیامبر(ص) به کسانی که در آغاز خلافت ابوبکر، از او و امام علی(ع) میخواستند برای بازگرفتن خلافت دست به اقدامات حادی بزنند).
۱۶- مرحوم عقاد ـ از نویسندگان سنی مصر ـ در ذیل این گزارش مینویسد: هر که خواهد، بگوید که به لحاظ سیاسی، کشتن ابنزیاد «کاری درست» و برتر بود و خودداری از کشتن او «خطایی سنگین»؛ اما آنچه جای تردید ندارد این که: آن «کار درست» کار درستی بود که بسیار آسان بود و خیلی کسان میتوانستند انجام دهند و «آن کار خطا» کار خطای بسیار دشواری بود که جز افرادی معدود نمیتوانستند انجام دهند! (عباس محمود عقاد، ابوالشهداء، صص ۲۰، ۲۱، ۹ـ۸۸، ۴ـ۱۲۳)
۱۷ـ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، صص۶ـ۲۳۱، ۵۰ـ۲۴۷، ۵ـ۲۶۲، ۱۱ـ۳۰۶؛ ج۷، صص۴۰، ۴۲؛ ج۱۱، صص۸ـ۱۵٫
۱۸ـ بحار، ج۵۰، صص۹ـ۱۶۸٫
۱۹ـ در مورد طرح هواداران مدرس برای ترور رضاخان و مخالفت مدرس با این طرح نیز بنگرید به: مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، ج ۱، ص ۲۳۴٫
۲۰ـ احتمالا مقصود مدرس، اینگونه سخنان عشقی است در تخطئه زورمندان متجاوز به حریم قانون: در این مملکت انافتحنا، هیچ بهتر از این نیست که قانون مقدس اسلام را که از بچه ۸ساله تا پیر ۸۰ساله آن، قسمت اعظم از معلومات و اطلاعاتش در دنیا همانا تاریخ و چگونگی احوال این قانون مقدس است، مثال این موضوع قرار دهیم: قانون مقدس اسلام که از اصیلترین کارخانه طبیعت استخراج شده، چه شد که بعد از چند خلیفه اولیه، دیگر با تمام معنی به جریان نیفتاد، خلفای بنیامیه روی کار آمدند. منصب و مقام امانت آن قوانین مقدس را هر طور میشد برای خود تحصیل نمودند و آنگاه همه کار کردند جز اطاعت به آن قوانین، چرا؟ چون که شهوت آنان چنین تقاضا میکرد. چرا؟ چون که قوانین مقدس اسلام منافع آن دسته را تا حدی که بر منافع مسلمین برمیخورد تصدیق نمیکرد و اشتهای آنان بیش از آنها بود. (هادی حائری، همان، صص۴۱۶ـ برگرفته از: مقاله اول از مقالاتی که از مهیجترین تراوشهای اندیشمندی عشقی و رهنمونی سیاسی اوست و در خلال آنها نظریه عمومی خود را نسبت به جامعه بشریت ابراز داشته و دنیا را مخاطب قرار داده و به بهترین وجهی نقایص و معایب اجتماعی را در انظار مجسم ساخته و برای اطلاع محققین سیاست و اخلاق و اطوار دوره حیات شاعر این مقالات حاوی یک سلسله اطلاعات سودمندی است ـ همان، ص۴۱۴).
۲۱ـ اشاره به کنارهگیری نمایشی رضاخان از رئیسالوزرایی پس از ختم غائلۀ جمهوری.
۲۲ـ دربارۀ برخوردهای عشقی با غائلۀ جمهوری، همچنین بنگرید به: سیدهادی حائری، همان، صص ۵ـ۳۰۴، ۸۶ـ۳۷۳، ۳۶ـ۴۲۸، ۴۴ تا ۵۰، ۲ـ۱۰۱؛ محمد قائد، همان، صص۵۰ـ۳۴۷، ۳۵۲
۲۳ـ محمد قائد، همان، صص۵ـ۳۳۳، ۸ـ۳۳۷
۲۴ـ رضاخان
۲۵ـ عشقی.
۲۶ـ سیدهادی حائری، همان، صص ۸ـ۵۱، ۲ـ۱۰۱، ۱۲۵، ۸۲ـ۱۸۰، ۹ـ۲۱۸؛ مدرس قهرمان آزادی، ج۲، ص۸۵۱؛ محمد قائد، همان، ص۲۷