به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ همانطور که از عناوین آثار فیرحی نیز برمیآید، او پاسخ مسائل دنیای جدید را از دالان دین و مشخصا فقه جستوجو میکند و همین رویکرد بیانگر تفاوت جدی او با طیف روشنفکران دینی است؛ کسانی مثل عبدالکریم سروش و محمد مجتهدشبستری که در میانه دین و تجدد جانب تجدد را گرفتند و ظرفیت متون دینی و نص برای پاسخ به پرسشهای انسان در دنیای جدید را ناکافی قلمداد کردند. فیرحی در مواجهه با قبض و بسط تئوریک شریعت سروش و در نقطه مقابل اندیشه او و امثال شبستری، در میانه دعوای سنت و تجدد به دنبال راه سوم است و فقه را در مرکز اندیشه خود قرار داده و به دنبال آن است تا پتانسیلهای دموکراتیک نص را بازیابی کند.
استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران در گفتوگویی که در شماره 45 ماهنامه اندیشه پویا منتشر شده بود، رویکرد نگاه از بیرون به فقه را علت بنبست اندیشه شبستری و سروش میداند. او میگوید: «پروژه استادم مجتهدشبستری اصلا شدنی نیست. مطالعات نشان میدهند حتی انقلاب تجدد و انقلاب علمی از درون سنتهای کلیسایی درآمده است؛ یعنی اینگونه نبوده که سنت را کنار گذاشته باشند. از درون سنت، دگردیسیها و بهتدریج تغییرات آغاز شده است... حتی در کشورهایی که سکولاریسم رادیکال را تجربه کردند، بسیاری از سبک و سیاق سنت و قوانین، ریشههای کلیسایی دارند... . همه جوامع سنتهایشان را دارند. ما باید کارویژه سنتها را به تدریج تغییر دهیم.»
فیرحی در ادامه با اشاره به اینکه از خوانندگان همیشگی عبدالکریم سروش است و درسگفتارهای او را نیز دنبال میکند، سروش را به دلیل آنکه در حوزه حضور نداشته، ناآشنا با فقه میداند و بر زندگی کردن در دنیای فقه و مانوس بودن با متون فقهی تاکید میورزد. به عقیده فیرحی، سروش با وجود ریزبینیهای دقیق بیشتر از آنکه با فقه آشنا باشد، با حوزه کلام و فلسفه و آن هم فلسفه ممزوج با عرفان بهخصوص عرفان مولوی مانوس بوده است و همین باعث شده تا از بیرون به فقه نگاه کند.
او در جمعبندی مباحث خود اضافه میکند: «سروش از نتایج دانش فقه که خود را نشان میدهد، راجع به ماهیت فقه قضاوت میکند.
شاید یک قیاس منطقی درست میکند که درخت را باید از میوهاش شناخت و میوه خراب، نشان از درخت مرده میدهد اما اینگونه نیست. دانش فقه، دانشی که ۱۴۰۰ سال در تار و پود فرهنگ رفته، پتانسیلهای عظیمی دارد؛ چه رهاییبخش و چه ویرانگر... با انقلابهای شدید و دگردیسیهای بنیادین، همچون نسخههای استادم مجتهدشبستری هم مشکلات حل نمیشود. صبوری میخواهد.»
اما هفته گذشته و پس از سه ماه محمد مجتهدشبستری به صحبتهای فیرحی پاسخ گفت. او در اشاره به سخنان فیرحی میگوید: «بعضی از محققان ما همچون داود فیرحی بر این باورند که عبور از اجتهاد فقهی اجتماعی (فقه سیاسی، اقتصادی، جزائی و ...) که صاحب این قلم پیشنهاد میکند، شدنی نیست و برای حکمرانی در کشوری چون ایران با سنت دیرینه دینی اسلامی باید صبورانه و بهتدریج گونهای اجتهاد فقهی اجتماعی به وجود آوریم.»
شبستری در ادامه با اشاره به اینکه چنین فقهی باید بر مبانی کلامی قابلدفاع و معقولی استوار شود، اضافه میکند که همانگونه که در کتاب نقد بنیادهای فقه و کلام آورده است در عصر حاضر امکان سخن گفتن از چنین مبناهایی و مدلل ساختن آنها وجود ندارد و مدعیان چنین مبانی را به تحدی میطلبد تا مبانی خود را به صورت شفاف بیان کنند و مدلل سازند تا کوششهای آنان درباب پردازش اجتهاد فقهی اجتماعی، استواری و استحکام خود را نشان دهد.
شبستری اصرار خود برای عبور از فقه اجتماعی را اینگونه توجیه میکند: «اصرار صاحب این قلم برای عبور از فقه اجتماعی از باب مصلحتاندیشی یا باز کردن یک فضای انقلابی برای حکومتهای دموکراتیک در کشورهای اسلامی نیست. این اصرار بیش از هر چیز به این سبب است که هرچه فکر میکنم در عصر حاضر، مبناهای معقول و مدلل برای چنان فقهی پیدا نمیکنم و بنابراین آن فقه، خودبهخود منتفی میشود و از صحنه بیرون میرود.»
او در پایان با توسل به مغالطه پهلوانپنبه یا مترسک پوشالی، بحث فیرحی در مورد ضرورت و ظرفیت استفاده از فقه را به کسب اجازه از روحانیت و مرجعیت تقلیل میدهد و در جملات کنایهواری که لازمه این نوع مغالطه است، مینویسد: «اگر منظور این باشد که چون روحانیت و مرجعیت در ایران ریشههای بسیار قوی دارد و بدون موافقت فقهی آنها امور سیاسی از پیش نمیرود، گونهای اجازه گرفتن و مشروع دینی ساختن لازم است. در این صورت حقیقت را فدای مصلحت کردهایم و چنین کاری عواقبی بس زیانبار و ندامتآور دارد.»