به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ دکتر «تحسین فراقی»، نویسنده و روزنامهنگار در کراچی پاکستان در یادداشتی به مقایسه مشابهتهای وجوه فکری مولانا جلالالدین محمد بلخی و علامه محمداقبال لاهوری، دو شاعر بزرگ فارسیزبان، یکی در عصر کهن و دیگری در دوره معاصر پرداخته است.
متن این یادداشت که این نویسنده و پژوهشگر پاکستانی آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده، در زیر از نظر مخاطبان میگذرد:
اگرچه در تاریخ بشری دهها مکتب فکری را میتوان یافت که به لحاظ فکری با یکدیگر در تضاد و تعارض هستند، اما اگر از جزئیات صرف نظر کنیم، دو نظریه کلی در زندگی در هر دورهای از تاریخ قابل مشاهده است؛ فلسفه بدبینی و فلسفه خوش بینی. در اقلیم شعر و ادب رومی و اقبال را میتوان دو پرچمدار نامدار و انقلاب آفرین فسلفه خوش بینی قلمداد کرد. هر دو شاهد و ناقد دقیق گذشته، هوشمند و ناظر زمان حال و آینده نگر هستند. در شخصیت این دو، اجتماع حیرت انگیزی از این سه زمان وجود دارد که در تاریخ شعر و ادب کم نظیر است. سرمایه شعری و فکری این دو شخصیت به این سوال هیجان انگیز پاسخ میدهد که چگونه میتوان با یکجاسازی ماده و معنی، وحدت ارگانیک ایجاد کرد و جمود را متغیر ساخته و آینده و آرامش نوع بشر را تضمین کرد؟ چگونه میتوان میان زوال و عروج و پستی و بلندی پیوند برقرار کرد و انسان را متحول ساخت؟ و چگونه پیوندی مستحکم میان انسان و ذات حق به وجود آورد؟
با نگاهی کلی به سرمایه شعری و نثری اقبال لاهوری میتوان شواهد بسیاری مبنی بر ارتباط فکری اقبال با شعرا و ادیبان زبان فارسی و فیلسوفان مشرق و مغرب یافت. لیکن از میان تمام این شخصیات مولانا جلال الدین رومی تنها شخصیتی است که اقبال لاهوری در تمام حیات زندگیاش پیمان عشق و اتحاد را با او برقرار نگه داشت.
در کلام فارسی و اردوی اقبال لاهوری، ذکر مولانا رومی با تسلسل و پیوسته دیده میشود. اقبال لاهوری از نخستین تصنیف خود «اسرار خودی» تا آخرین مجموعه شعرش «ارمغان حجاز» با تواتر از مولانا رومی یاد میکند. از خاطرات اقبال به نام «شذرات اقبال» (Stray Reflections) گرفته تا «هفت خطبه» او به زبان انگلیسی، هر جا ذکر مولانا رومی است. اقبال با نهایت عشق و والهانه، وابستگی خود به افکار مولانا رومی را اظهار کرده و به آشوب و نابسامانی روزگار خود مینگرد. چنانچه در کتاب (Stray Reflections) که شامل یادداشتهای متفرقه اوست، در یکی از تمثیلها مینویسد: «بیان ژرفترین صداقتهای زندگی درقالب تمثیل روزمره نیازمند قدرت فکری فوق العاده است و شکسپیر، مولانا رومی و حضرت عیسی (ع) نمونههای نادر و کم نظیر این نبوغ فکری هستند».
اقبال در همین کتاب در جایی دیگر با مقایسه مفصلتر میان مولانا رومی و فریدریش نیچه میگوید به لحاظ افکار تفاوت بسیاری میان مولانا رومی و نیچه وجود دارد، مگر در ادبیات و تاریخ اندیشه همفکری و اختلاف فکری موضوع بسیار جذابی است. در ادامه مینویسد: این دو اندیشمند بزرگ به رغم اختلافات عمیق فکری به لحاظ تاثیر عملی فکر بر زندگی کاملا مشابه یکدیگر هستند. نیچه انسانهای پیرامون خود را در افول میدید. وی عوامل پشت پرده این انحطاط را آشکار ساخت و در نهایت تلاش کرد که سبک زندگی موزون با سیاره زمین را ارائه کند. نکته اساسی این طرز تفکر سخن اوست که میگوید: مهم نیست که انسان را چگونه باید تحت محافظت قرار داد، بلکه مهم این است که چگونه انسان را به جایگاهی فراتر از محدودیتهای کنونی ارتقا داد.
مولانا رومی به هیچ وجه در حساسیت نسبت به این انحطاط در ساختار جامعه و فلاکت در زندگی کمتر از نیچه نبود؛ در آثار مولانا رومی و اقبال نه تنها در سبک شعر بلکه در موضوعات شعری هم کمال مشابهت دیده میشود. همچنین در تصور انسان، تصور زندگی، تصور عشق و زیر مجوعههای این تصورات هم شباهت شگفت انگیزی وجود دارد. البته این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که با وجود پیوند عقیدتمندانه مرید و مراد میان اقبال و مولانا رومی، چنین بوده است که اقبال لاهوری شخصیت خود را در مولانا رومی محو کرده باشد.
فیضاندوزی اقبال لاهوری از مولانا رومی یک تقلید کورکورانه نبود، بلکه تاثیرپذیری یک اندیشمند روشنفکر و تربیت یافته از یک متکلم، عالم، حکیم و عارف بی نظیر بود. هر دو به نوبه خود شاعر و متفکر بزرگ محسوب میشوند و چشمه فیض هر دو الهام ربانی است. اگر به عهد رومی بنگریم، احساس میکنیم که در یک دوره پر از آشوب و بلاتکلیفی نفس میکشیم که آکنده از ترس، جبر و بیثباتی است. مولانا رومی در چنین دوران فتنهانگیزی زندگی میکرد، و در واکنش به آن گویا عهدنامه بشارت تحریر میکرد تا از این طریق امید، حوصله، مبارزهطلبی و فرصتهای جدید در رگ و پی جامعه روان باشد. شاید از این رو مثنوی معنوی را پس از اسلام یک حماسه قرار دادهاند.
اقبال لاهوری زمانی چشم به جهان گشود، که عصر انحطاط امت و گویا فتنه کبری برای مسلمانان بود. در این دوره نیز ایدئولوژی منفی زندگی جایگزین دیدگاههای سالم و زندگی بخش شده بود. استعمار غرب بخش اعظمی از جهان اسلام را تحت سلطه خود درآورده بود. ناامیدی، خودباختگی و عدم خط مشی در جامعه حاکم بود. اقبال روزگار خود را با عهد مولانا رومی مقایسه کرده است. مولانا و اقبال هر دو انسان را به حوصله مندی، احساس بزرگی و مبارزه طلبی فراخواندند. این درس آنان امروز نیز از اهمیت فراسوی زمان و مکان برخوردار است. مولانا عظمت انسان و ظرفیتهای نهفته وجودش را با جوش و خروش در «مثنوی معنوی» و «فیه ما فیه» بیان کرده است.
واقعیت این است که نظریه «خودی» اقبال متاثر از افکار رومی و تا حدودی تصور زندگی بیدل با عنوان «حر» است. نظم مشهور و طویل اقبال با عنوان «پیر و مرید» که در اثر «بال جبرائیل» او آمده است و جواب اقبال لاهوری به مولانا رومی است، در واقع بیان دیدگاههای مولانا رومی در خصوص تصورات علم، فرهنگ، انسان، عروج و زوال ملتها و تصور قضا و قدر به صورت اجمالی، ولی بسیار عمیق است. افزون بر این در «جاویدنامه»، اقبال لاهوری حقایق شگفت انگیزی را در خصوص زندگی و مرگ، انسان، خداشناسی و جهان هستی طی سفری در پرتو رهنمونها مولانا رومی بیان کرده است که مطابق آن میتوان به همراه جهان آخرت، این دنیا را هم با معنویت ساخت که بسیار قابل توجه است.
نه تنها اقبال لاهوری تحت تاثیر تصور عشق رومی قرار دارد، بلکه هر دو در خصوص تصوف هم نظرات مشابهی دارند؛ همچون رومی، اقبال هم عنصرهای منفی تصوف را مورد انتقاد قرار میدهد و در این خصوص رویه سختی دارد. همچون رومی، اقبال تصور فنا در تصوف را نکوهش میکند. رومی باور دارد که اگر پس از فنا به سمت بقا تلاش نشود، برای بشریت زیانبخش است.
متفکر معروف «عبدالحمید کمالی» در کتاب خود با عنوان «میراث تفکر اسلامی» با بحث در مورد تصور عشق رومی به این نکته اشاره میکند که عشق نزد رومی به منزله رفتار اخلاقی است. یکی از اصول عرفان این است که غایت آن، چیزی جز فنا نیست. مولانا رومی معانی نظری تجربه محبت را درک کرده بود. به نظر رومی تجربه محبت ظرفیت سالک در مسیر عرفان را وسعت میدهد و در خود صفات محبوب را به وجود میآورد.
نه تنها در شعر بلکه در نثر هم اقبال لاهوری در مهمترین دستاورد نثری خود «تشکیل جدید الهیات اسلامی» در چندین جا با شیفتگی از رومی ذکر میکند؛ خطبههای سوم، چهارم و هفتم اقبال را میتوان در همین ضمن مشاهده کرد. در خطبه چهارم اقبال احساس میکند که برای حل بحرانهای عصر پرآشوب جدید نیاز به یک رومی است. اقبال میگوید: جهان امروز نیازمند یک رومی است تا بتوان یک نگرش پرامید آفرید و آتش شور و شوق را در زندگی روشن ساخت. در «بال جبرائیل» هم چنین سخنی به میان میراند: «آیا محبوبیت روز افزون مولانا روم در اروپا و آمریکا به این سبب نیست که آنان به مولانا رومی همچون یک منجی روحانی در تمدنی تهی و پوچ از معنویت مینگرند، که میتواند تشنگی درون آنان را سیراب کند و آتش شوق وجودشان را روشن سازد. و به درستی که این رسالت را روشن دلان در هر عصر برای روشن ساختن چراغ خاموش تمدنها انجام میدهند؟».