فرهنگ امروز/ محمد جواهرکلام:
کتاب «مارکسیسم دگراندیش» تاریخ آن گرایش در اندیشه مارکسیستی را شرح میدهد که به قول مترجمان در مقدمهشان بر کتاب، «در برابر مارکسیسم رسمی، دولتی، اردوگاهی، جزماندیش و دستوری سر بر خط نمیگذارد و از آن چه از مارکسیسم مجموعه قوانینی متصلب و خشک و نیز آئینی رمزآلود میتراشد سر بر میتابد». و در ادامه میگویند: «اما پایداری این گرایش در برابر سنت رسمی به بهایی ارزان به دست نیامده و طی تاریخ اندیشه مارکسیستی، همواره برای هستی خود جنگیده و طبعاً در برابر سنت ریشهدار و گسترده مارکسیسم رسمی جریانی کوچک اما واجد قدرت معنوی بسیار بوده است». سپس برای اینکه خواننده را در جریان ادوار مختلفی بگذارند که مارکسیسم «در صد و پنجاه سال اخیر» پیموده تا به «مارکسیسم دگراندیش» برسد، سرگذشت اندیشه مارکسیستی را به هفت دوره تقسیم کردهاند. این صد و پنجاه سال آغازش ١٨٤٨، و پایانش ١٩٩٠ به این سوست. این دورهها که هریک با تاریخ معنیداری آغاز میشود، پیمایش دقیق و روشنگرانهای است از مسیر مارکسیسم تقریباً تا به امروز که در هر دوره آن رویدادهای برجسته تاریخی بیان شده است. نویسنده در فصل ١١ که فصل پایانی کتاب است، با عنوان «سنت دگراندیشی» خواننده را بار دیگر به موضوع اصلی کتاب باز میگرداند تا این بار به صورتی مفصلتر و جامعتر موضوع کتاب را برای او بازگو کند.
بر پایه آنچه رفت موضوع کتاب موضوعی تازه است، و خواننده را چون روایتی دنبال خود میکشاند، هرچند در این باره اطلاعاتی جستهوگریخته اینجا و آنجا دارد، اما اینجا آن اطلاعات مهر تأیید میخورند. با خواندن این ادوار خواننده درمییابد که مارکسیسم از بدو پیدایش خود همواره در پی نوسازی خود بوده و از لحاظ رویدادها، هیچ دورهای به دوره قبل از خود شباهت نداشته است. همین موجب میشود در مارکسیسم به عنوان علمی پویا نگاه کنیم.
کتاب از بسیاری کسان که «مارکسیسم رسمی» در این مدت دراز متعرض آنها شده بود و آنها را سب و لعن کرده یا سعی کرده از کنارشان بگذرد، اعاده حیثیت میکند؛ مشهورترین آنها لئون تروتسکی است، و کمترشناختهترشدهشان یکی سیدنی هوک است که یک اثرش، «قهرمان در تاریخ» را خلیل ملکی ترجمه کرده، و ادموند ویلسون که آل احمد، برپایه رسوبات تفکر تودهای که هنوز در او مانده بود، دربارهاش گفته بود، «من برای امثال لسلی فیدلر و ادموند ویلسون تره خرد نمیکنم» (در مصاحبه معروفش با گروه «اندیشه و هنر»، که ناصر وثوقی بانی آن شده بود و شمیم بهار و چند تن دیگر در آن شرکت داشتند).
فصلهای مختلف کتاب درباره مارکسیستهایی است که خواننده عادی به لحاظی با نامشان آشناست اما در این کتاب روایت تازهتری از آنها را میخواند، مثلاً مایاکوفسکی، لوناچارسکی، ویکتور سرژ و سمیر امین. فصلهایی نیز به مارکسیستهایی اختصاص دارد که برای نخستین بار با نامشان آشنا میشود: کارل کرش، کولنتای، دانا تور، ای پی تامسن، والتر رادنی (سوسیالیست آفریقایی)، هری بریورمن، و دیوید ویجری و البته جورج حنین، مارکسیست-سوررئالیست که این مقاله به دلایلی بیشتر به او میپردازد. دو فصل از این کتاب، چنانکه در بالا اشاره شد، به نویسندگانی چون سمیر امین، و جورج حنین میپردازد. سمیر امین و جورج حنین غیر از اینکه هر دو عرب و مصریاند، فصل مشترک دیگری دارند و آن اینکه به قول نویسنده «هر دو بر آمده قاهره زمان جنگ هستند.» (ص٣٣١). امین، نویسنده و متفکر مصری ـ فرانسوی (متولد ١٩٣١، در قاهره)، برای خواننده ایرانی شناختهتر است (به عنوان اقتصاددان مارکسیست)، ولی جورج حنین، به کلی در ایران ناشناس است. از این رو در این مختصر بیشتر به او میپردازم. اما پیش از این که سخنم را درباره جورج حنین آغاز کنم، باید بگویم که نوشته نویسنده درباره حنین حکایت از اطلاعات وسیعی میکند که خواننده در کمتر کتابی ممکن است پیدا کند.
نخستینبار که به نام جورج حنین برخوردم، در کتاب آدونیس بود که با نام «ملکوت در غبار» و با ترجمه نگارنده به خواننده ایرانی عرضه شده[١] و در آن آدونیس در فصلی راجع به سوررئالیسم (از صفحه ٩٢) از او و این جنبش در جهان عرب به اختصار یاد میکند. و میگوید که سوررئالیسم غربی همان تصوف شرقی است و نوشتن خودبهخودی آنها همان شطحیاتی است که عرفای اسلامی ما دارند. و میگوید سوررئالیسم بعد از تمامشدنش در اروپا به ما (عربها) رسید. در آنجا آدونیس تأسف خود را از این ابراز میدارد که ما (نویسندگان) شاعرانی سوررئالیست، پارناسوسی و غیره نداشتیم و نداریم، و به درستی میگوید که وجود این مکتبهای ادبی در کشورهای عربی باعث غنای ادبیات
میشوند.[٢] از همان وقت علاقهمند شدم اطلاعاتی از این جریان در این کشور عرب به دست بیاورم، به ویژه که مصر کشوری عقبافتاده است و به نظر میرسد مکتبهای ادبی ـ فکری در آن تنوع چندانی نداشته باشند.
نویسنده مهمترین دوره زندگی جورج حنین را «سالهای ١٩٣٦ تا ١٩٤٦» میداند و مینویسد که طی این سالها او در آفریقای شمالی به سر میبرد و به ایجاد جنبش سوسیالیستی یاری رساند. سپس میافزاید: «برای نوشتن حکایت این دوره مشکلاتی وجود دارد، بیشتر تاریخهای مربوط به چپ مصر معطوف به حزبهای کمونیست است و نقش دیگر سنتها را نادیده میگیرد. تاریخدانان جنبش کارگری از جمله ... ذکری از گروههای تروتسکیستی نکردهاند». باید افزود که زندگی حنین پس از سال ١٩٤٦ ، اگر چه به عنوان یک سوررئالیست، دستخوش دگرگونیهای فراوانی شده که ارزش دارند اینجا برای تکمیل پرونده زندگی حنین نقل شوند.
اعضای مؤسس گروه سوررئالیست مصر غیر از حنین، عبارت بودند از رمسیس یونان (١٩١٣-١٩٦٦)، انورکامل (١٩١٣-١٩٩١)، کامل تلمسانی (١٩١٧-١٩٧٢) و فؤاد کامل (١٩١٩-١٩٧٣). و مینویسند حنین رهبر تنها جنبشی در مصر (سوررئالیسم) است که در آن قاهره «دوش به دوش پاریس» حرکت میکرد.
در اروپا و بهویژه در فرانسه، جنبش سوررئالیسم نخست با شکلگیری جنبش دادائیسم آغاز شد. مکتب دادائیسم در طول حیاتش با دو نهاد کلیسا و ارتش دشمنی داشت. نخستین مؤسسانش آندره برتون، فیلیپ سوپو و لوئی آراگون بودند که بعد سوررئالیسم اروپایی را پایه گذاشتند. این جنبش نخست تحت تأثیر آمیختهای از اندیشههای فروید و مارکس بود، به همین دلیل هدف پیگرد فاشیستها و کمونیستهای رسمی بود. باید افزود که سوررئالیسم مصر با اینکه از سوررئالیسم اروپایی نشئت گرفته بود، ولی تقلیدی صرف از آن نبود، و بنا به شرایط جامعه مصر صبغه انقلابیاش تندتر بود. در این زمان حنین درباره موضع گروهش نوشت: «هدف ما تغییر سلیقهها نیست؛ تغییر جامعه است بر پایه آنچه در سر داریم. از نظر ما هنر نمیتواند عاطفی صرف باشد، چون ضد نظام حاکم و ضد هیئت حاکمه است. هنر چیزی جز انبار باروت نیست».
مصر در سالهای دهه ١٩٤٠ مصری بود آزادیخواهتر، و از فرهنگی فعالتر از امروز. اگرچه تکنولوژی امروز را نداشت ولی زیر سیطره انگلیس و وزیر مختار آن بود. با وجود این از نظر سرزندگی فرهنگی جزئی از جهانی رو به تغییر بود. در همان زمان که حنین نامههای آندره برتون خطاب به سوررئالیستهای مصر را ترجمه میکرد، طه حسین نیز نامههای آندره ژید را ترجمه و در مجله «الکاتب المصری» منتشر میکرد. (باید یادآور شد که حنین اگرچه به عربی تسلط داشت، به زبان فرانسه مینوشت و نویسندگان شرح حالش او را نویسندهای «فرانکوفونی» دانستهاند). سال ١٩٤٨ اما نقطه عطفی در زندگی سوررئالیستهای مصر به رهبری جورج حنین به شمار میآید، زیرا در این سال از جنبش جهانی سوررئالیستها به رهبری آندره برتون گسستند. سببش هم انحطاط این جنبش در اروپا و تبدیلشدنش به چیزی شبیه به اداره بود که سلسله مراتب خود را داشت. جز این نقاشان عضو گروه شروع به فروش تابلوهای خود برای کمک به تأسیس رژیم اسرائیل کرده بودند، چیزی که با مرامنامه سوررئالیستها، که مخالف هر دولتی بودند، از اساس تناقض داشت. به ویژه که رژیم نظامی اسرائیل پایه خود را براساسی نژادپرستانه گذاشته بود. آشکار است که حنین و یاران دیگرش هرگز نمیتوانستند با چنین کاری موافقت کنند. از اینرو، حنین نامهای به برتون نوشت و رابطه خود را با او و همراهانش برای همیشه قطع کرد.
با قیام افسران آزاد در مصر در ژوئیه ١٩٥٢ امیدی به تغییر اوضاع در دلها جوانه زد. ولی پیامدهای کودتای افسران آزاد که در مصر «انقلاب ژوئیه» خوانده میشد، بسیاری را از جمله حنین ناامید کرد. این از آنجا بود که دغدغه سوررئالیستها همواره انقلاب اجتماعی بود و از ابتدا با انقلابی سیاسی که گروهی نظامی رهبری آن را به دست داشتند، نظر خوشی نداشتند. به تدریج اوضاع اجتماعی در مصر به تیرگی گرایید. سوررئالیستها معتقد بودند که خراب شدن اوضاع کشور ناشی از ساختار سیاسی است، ساختاری که به مثلث فقر، نادانی و بیماری روز به روز دامن میزد. اینها موضوعهایی بودند که پیوسته در مجله حنین، «التطور» به بحث گذاشته میشدند. پلتفرم گروه برای کشور سرانجام در شماره ٧ مجله، که آخرین شماره آن نیز بود، منتشر شد. برخی بندهای این پلتفرم اختصاص به تمهیداتی برای تغییراتی عمیقتر داشت، مثلا تعیین ساعات کار، کاهش اجارهها، تعدیل نظام بیمه اجتماعی، مجانی و اجباریکردن آموزش ابتدایی، کاهش مالیاتها، و اصلاحات مجدد ارضی.
در اواسط دهه ١٩٥٠ فعالیت حنین و یارانش در مصر رو به کاهش گذاشت. به ویژه که سال به سال چهره واقعی افسران آزاد عیانتر میشد. انقلاب ژوئیه که تودههای مصر و همینطور روشنفکران برای آن جنگیده و خون داده بودند، تدریجا آنها را ناامید میکرد. با فرارسیدن سال ١٩٦٠ اوضاع به حدی بر حنین فشار آورد که او ناچار از ترک مصر شد.
ولی حنین به کلی ناامید نبود، چون به جنبش دانشجویی دل بسته بود. در واقع سوررئالیستها از جمله گروههایی بودند که آتش قیام دانشجویی ١٩٦٨ را در فرانسه برافروختند. آتش قیام دانشجویان نهتنها سراسر فرانسه را در بر گرفت، بلکه به کشورهای دیگر نیز رسید. با این همه حزب کمونیست فرانسه، که جوهر این انقلاب را نمیفهمید، چون همیشه آن را محکوم کرد و جانب دوگل را گرفت. حنین سرانجام براثر ابتلا به سرطان ریه در ١٩٧٣ درگذشت.
اکنون درباره لغزشها در اسامی. درباره اینها بگویم که ضبط اسامی به این شکل تا حدی طبیعی است و در هر کتابی که از انگلیسی ترجمه میشود همین خطاها را میتوان دید (اگرچه مترجمان باید با اعلام کتابی که ترجمه میکنند آشنا باشند). ولی این هم هست که ممکن است نویسنده متن اصلی آنها را به شکل ناصواب ضبط کرده. در هر حال رواست در چاپ بعدی نسخه فارسی تصحیح شوند.
صفحه ١٢٣، شبرا الخیمه (اصلا شهر و شهرستانی در قلیوبیه مصر، و در کتاب نام یک کارخانه نساجی در قاهره)، به صورت «شرالخیمه» آمده؛ نام خانوادگی انور کامل و فؤاد کامل به صورت «کمال» و نیز رمسیس یونان به صورت رمسیس یونانی ضبط شدهاند؛ ص ١٢٧ آلبر قُصیری، (نویسنده مشهوری در مصر) به صورت «آلبر کاسری» ضبط شده. (از این نویسنده یک داستان به نام «دختر و مرد حشیشی» به ترجمه شیوای سعید حمیدیان در الفبای شماره ٣ زندهیاد غلامحسین ساعدی چاپ شده، و آنجا مترجم نام او را به صورت «کوثری» نوشته)؛ اقبال العلایلی همسر جورج همه جا به شکل «الحلایلی» درآمده؛ در صفحه ١٢٩ در پاراگراف اول، «المقاله الجدیده» صحیح است. در همین صفحه نیز حزب اسرائیلی معروف «ماپام» (Mapam) را اغلب مترجمان فارسی به همین صورت ضبط کردهاند، که در همین صفحه به صورت مَپَم آمده.
در پایان باید به مترجمان دستمریزادی گفت که ترجمهای پاکیزه و روان ارائه دادهاند و آن را به صورت کتابی خوشخوان در آوردهاند. «مارکسیسم دگراندیش» کتابی است جدی که نویسنده جوان (متولد ١٩٧٢) و دانشمند آن برای نوشتنش از صدها منبع بهره برده است. تلاش او در حواشی کتاب که به دقت و با وسواسی فراوان به فارسی برگردانده شدهاند، به خوبی تجلی دارد. خواندن این کتاب برای عموم اهل فکر کاری بایسته است.
پینوشت:
[١] این کتاب که نام واقعیاش «الطفوله، الشعر، المنفی؛ حوار طویل مع ادونیس» بود، بنا به اصرار ناشر به «ملکوت در غبار» برگردانده شد، و آن عنوان همیشه سنجیده ادونیس تنها در مقدمه مترجم نمود یافت. عنوان فارسی موجود نیز تلفیقی است از عنوان فصل اول کتاب به عنوان: «ساحر ملکوت در غبار باد».
[٢] آدونیس در کتاب «تصوف و سوررئالیسم» که پیش از کتاب بالا منتشر شده، مفصلا به رابطه این دو پرداخته.
روزنامه شرق