فرهنگ امروز/ پیام حیدرقزوینی:
بهتازگی دو رمان از هاینریش مان با نامهای «عروسی خونین پاریس» و «فرشته آبی» که هردو سالها پیش با ترجمه محمود حدادی به فارسی منتشر شده بودند، در نشر کتابپارسه تجدیدچاپ شدهاند. هاینریش مان از مهمترین نویسندگان قرن بیستم ادبیات آلمان است که امروز به چهرهای کلاسیک در ادبیات آلمانیزبان بدل شده است. هاینریش مان و برادر کوچکترش، توماس مان، در ابتدای قرن بیستم به عرصه ادبیات آلمان وارد شدند و هردو با همان آثار اولیهشان چیرهدستیشان در داستاننویسی و بارقههایی از نویسندگانی جهانی را نشان دادند. سرنوشت برادران مان، به سیاق بسیاری دیگر از نویسندگان آلمانیزبان دهههای ابتدایی قرن بیستم، دستخوش سیاست و بحران همهگیر فاشیسم بود و با ظهور هیتلر هر دو تن به مهاجرت دادند. در نتیجه این وضعیت، آثار هاینریش مان، باز هم به مانند بسیاری دیگر از نویسندگان هموطن همدورهاش، با تاریخ و اجتماع پیوند خورده و امروز برخی از رمانهای هاینریش مان، نه فقط به لحاظ ادبی بلکه از حیث تاریخی و اجتماعی نیز حائز اهمیتاند. «فرشته آبی» از آثار اولیه هاینریش مان و رمانی آشکارا اجتماعی است. درونمایه این رمان، شبیه به اثر مشهور توماس مان، «مرگ در ونیز»، است.
در «مرگ در ونیز»، توماس مان با روایتی تمثیلی، تصویری از زوال و فروپاشی شخصیت داستانش، گوستاو آشنباخ، ارائه میدهد. آشنباخ را البته میتوان نماد نسلی از نویسندگان و روشنفکران آلمانی همان عصر دانست و به این اعتبار زوال او را میتوان زوالی جمعی قلمداد کرد. قهرمان «مرگ در ونیز»، نویسنده و هنرمندی است که در زمان خودش به چهرهای کلاسیک بدل شده و شخصیتی عصاقورتداده دارد و زندگیاش با نظمی سفتوسخت پیش میرود. او اما پیرانهسر تسلیم غریزهاش میشود و بهسبب عشقش به پسربچهای لهستانی و ماندن در ونیزِ وبازده، راه نابودی و مرگ در پیش میگیرد. روایت تمثیلی توماس مان در «مرگ در ونیز» و همچنین مرگ نمادین آشنباخ، میتواند نشانهای بر پایان یک دوران قلمداد شود. توماس مان در این اثر، به مانند بسیاری دیگر از آثارش، تناقضها و بحرانهای نهفته در فرهنگ آلمان را در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ارائه میدهد.
در «فرشته آبی»، هاینریش مان روایتی از عشق پیرانهسر معلمی خودکام و قدرتپرست بهدست میدهد که او نیز بهعلت عشقش به رقاصهای عامی به ورطه رسوایی و تباهی میغلتد. رسوایی و سقوط اخلاقی این دبیر خشکاندیش «بهانهای است برای بندگسلی تمامی یک شهر که صرفا از سر ترس، مصلحت یا که ریا نقاب اخلاق بر چهره پوشانده است.» «فرشته آبی» و «مرگ در ونیز» در دوران آلمان قیصری روحیه و مناسباتی را به تصویر کشیدند که دو دهه بعد در تکامل خود به فاشیسم منجر شد. خاصه در «فرشته آبی» میتوان نشانههایی آشکار را دید از آنچه بعدها به فاشیسم مشهور شد.
سالها بعد از انتشار «فرشته آبی» و زمانی که هاینریش مان در تنهایی و عزلت در آمریکا روزگار میگذراند تا مرگش فرا رسد، توماس مان که وضعیتی متفاوت از برادرش داشت، در نامهای به او نوشت: «بیش از یک نسل پیش، تو، برادر عزیزم، قصه استاد گند را برای ما نوشتی. البته هیتلر استاد یا معلم نیست؛ بههیچوجه! ولی گند هست، و جز گند هیچ. دیری هم نمیکشد که زباله تاریخ خواهد بود. و من امیدوارم تو آن پایداری لازم تن و جان را نشان دهی، تا چشمان پیرت شاهد چیزی باشد که خود در جوانی شجاعانه وصفش کردی: عاقبت کار خودکام.» هاینریش مان در «فرشته آبی» و همچنین دیگر رمان مشهورش، «زیردست»، روایتی تمثیلوار و البته طنزآمیز از مناسبات حاکم بر وطنش بهدست میدهد و با نفوذ به لایههای زیرین اجتماع نشان میدهد که توده هیجانزده مردم چگونه میتواند از جریان کور و منحط حمایت کند و کشور را به ورطه نابودی بکشاند. ازاینروست که محمود حدادی نیز در پیشگفتار «فرشته آبی» مینویسد که «سیمای راستین آلمان در قرن بیستم، خاصه در دهههای سرنوشتساز آغاز این قرن، شاید بیش از همه در رمانهای اجتماعی هاینریش مان نمود مییابد.»
با بهقدرترسیدن هیتلر، هاینریش مان که به اجبار تن به مهاجرت به فرانسه داده بود، در میان وسایل شخصیاش در چمدان، طرحی ابتدایی از رمانی با خود داشت که بعدها به یکی از مهمترین رمانهای آلمانیزبان تبدیل شد. هاینریش مان در آن مقطع رمانی را نجات داد که بعدها با عنوان «هانری چهارم» بهچاپ رسید. این رمان در ترجمه فارسیاش با نام «عروسی خونین پاریس» منتشر شده و همانطور که از عنوانش هم برمیآید رمانی تاریخی است که به زندگی و فرجام هانری چهارم مربوط است. هاینریش مان در این رمان به میانجی احضار شخصیتی تاریخی روایت رمانش را بر بستر یکی از درخشانترین دورههای فرهنگی غرب شکل داده است. البته این فقط هاینریش مان نبود که با قدرت گرفتن هیتلر به تاریخ رجوع میکرد. تاریخ در دهههای ابتدایی قرن بیستم حضوری پررنگ در آثار آلمانیزبان داشت و نویسندگان این عصر برای مواجهه با وضعیت معاصرشان به تاریخ نقب میزدند. ازاینروست که در مقطعی تقریبا همزمان، بهجز هاینریش مان که «عروسی خونین پاریس» را مینوشت، برادرش توماس مان بر روی رمان «یوسف و برادرانش» کار میکرد و فویشتوانگر بر «نرون دروغین» و هرمان بروخ بر «مرگ ویرژیل» و اشتفان سوایک بر «ماری آنتوانت» و برونو فرانک بر «سروانتس».
هاینریش مان در «عروسی خونین پاریس» با رجعت به قرن شانزدهم و با روایت زندگی و سرنوشت هانری چهارم، سیمای تمام این قرن را ترسیم میکند و زندگی آدمهای آن عصر را به تصویر میکشد. انتخاب قرن شانزدهم برای روایت رمان انتخابی هوشمندانه است. این قرن سرآغاز عصری پرتلاطم است: عصر شکوفایی علم و هنر از یکسو و اختلافهای عقیدتی و جنگهای طولانی ناشی از آن که تا میانه قرن هفدهم ادامه مییابد از سویی دیگر. هاینریش مان در «عروسی خونین پاریس» رگههایی از آرمانگرایی را به تصویر میکشد و البته نگاه شکاک و بدبینانهاش به تاریخ را هم حفظ میکند.
لوکاچ در «رمان تاریخی» بارها به این رمان هاینریش مان و اهمیتش اشاره میکند و آن را «محصول گذار بهترین بخش از روشنفکران آلمان و مردم آلمان به نبردی قاطع علیه بربرخویی هیتلر و احیای دموکراسی انقلابی در آلمان» میداند. لوکاچ درباره رمانهای تاریخی این عصر به این نکته اشاره میکند که همه این آثار «سرنوشت ملتها» را ترسیم کردهاند. او میگوید رمان تاریخی انسانگرای ضدفاشیستی با یک ویژگی مهم از رمان تاریخی بورژوایی متمایز میشود و آن تلقی متفاوتی است که نویسندگان دوره فاشیسم از تاریخ داشتهاند. این نویسندگان برخلاف نویسندگان رمانهای تاریخی بورژوایی، تاریخ را به «امر خصوصی» و به «شهر فرنگی غریب و پرنقشونگار» تبدیل نمیکنند. بهاعتقاد لوکاچ، «داستانهای اصلی این رمانها، از همان آغاز به لحاظ اجتماعی و بهلحاظ انسانی، عمیقا با سرنوشت مردم در پیوند است.» دراینمیان لوکاچ اگرچه به برخی ضعفهای رمان هاینریش مان اشاره میکند، اما بههرحال آن را یکی از مهمترین رمانهای تاریخی مدرن میداند و اهمیتی خاص برایش قائل است. لوکاچ شخصیت اصلی رمان هاینریش مان، یعنی هانری چهارم را «شخصی ملموس، فرزند کشور و زمان خود» میداند. هانری چهارم در این رمان، چهرهای است سرشار از جذابیت، صداقت و شجاعت که به بیان لوکاچ، به لحاظ نظری و سیاسی از سعهصدری مبتنی بر مداری انسانی و ارادهای نیرومند در پیشبردن طرحهای بزرگش برخوردار است: «هاینریش مان در اینجا موفق به خلق چهرهای بهراستی مثبت و زنده شده است که در خود بهترین صفات انسانی آن مبارزانی را مجسم میکند که طی قرنها برای گسترش فرهنگ انسانی در برابر تهدید ارتجاع جنگیدهاند و امروز از این فرهنگ در برابر بربرصفتی فاشیسم دفاع میکنند.» لوکاچ میگوید در «هانری چهارم» بعد از مدتها چهرهای را پیش روی خود میبینیم که مردمیبودن و مهمبودن و عاقل و مصممبودن و حیلهگری و شجاعت و بیباکی را یکجا در خود گرد آورده است. هاینریش مان در روایتش این مسئله مهم را به تصویر میکشد که قدرت و مهارت هانری چهارم بیش از هرچیز از «پیوند با زندگی عمومی» بهدست آمده است. هانری چهارم به میانجی حساسبودن به آرزوهای واقعی تودههای مردم و تواناییاش در تحقق آنها بهصورتی شجاعانه و خردمندانه به رهبر مردم بدل شده است. لوکاچ با بیان این ویژگیهای «هانری چهارم» بر این نکته اساسی انگشت میگذارد که این رمان هاینریش مان چگونه هیتلر را نشانه گرفته است: «ظرافت هنری این تجسم، درمقایسهبا ضربههای مستقیم، ضربهای مهلکتر بر کیش شخصیت هیتلر وارد میآورد. چون هاینریش مان پیوند میان مردم و رهبر را نمایان میسازد، او در جدلی غیرمستقیم، مسئلهای را که به تودهها مربوط است، پاسخ میدهد: محتوای اجتماعی و جوهر انسانی رهبری چیست؟ اگر جدل غیرمسقیم هاینریش مان را با هجو مستقیمش درباره هیتلر در قالب چهره دوک دوگیز مقایسه کنیم، خواهیم دید که این تجسم ممتاز هنری (تجسم هانری چهارم)، تا چه حد از لحاظ سیاسی تأثیرگذار بوده است.» ازاینرو اگرچه «عروسی خونین پاریس» رمانی تاریخی است اما آشکارا با وضعیت دورانش پیوند خورده است. هاینریش مان و تقریبا تمام نویسندگان آلمانیزبانی که با ظهور هیتلر به نوشتن رمان تاریخی روی آوردند، در میان گذشتههای دور تاریخ به دنبال پاسخی برای وضعیت معاصرشان بودند و به بیان توماس مان، میخواستند بالقوگی اکنون را ترسیم کنند.
روزنامه شرق