فرهنگ امروز/ حامد زارع: از همان نخستین سدههای اسلامی کوششهایی برای تثبیت مرکزیت ایرانشهر بهمثابه مرکز جهان در تفکر باستانی ایران صورت گرفته است.
مورخان و اندیشمندان عربزبان و ایرانیتباری نظیر ابنمقفع، دینوری و حمزه اصفهانی را میتوان در ردیف پرورندگان حس ایرانی و کوشندگان پردازش مفاهیم ایرانشهری در قرون اولیه تاریخ اسلام دانست.
حتی مورخانی همانند گردیزی و ثعالبی را، با اینکه در پی جعل نسب و نیای ایرانی برای سلسلههای مسلمان غیرایرانی بودند، میتوان در دسته نویسندگانی جای داد که در بسط مفاهیم و ارزشهای ایرانشهری شریک بودهاند. همه این نویسندگان در دوره تسلط اعراب سنی بر ایران زمین، تلاشهای ماندگاری برای زنده نگهداشتن مفرداتی از تفکر ایرانی و نگهداری از گوهر ایران بهمثابه کانون جهان در تداوم اندیشه اوستایی به کار بستند.
بهرغم ارجمندی تلاش این نویسندگان برای حفاظت از جنبههایی از آنچه میتوان آن را ایده ایران نامید، اما این تلاشها بازتابشی در حکومت و سیاست نداشت. به جز دوره محدود برقراری حکومت آلبویه در نواحی غربی و مرکزی فلات ایران، که تجربهای کوتاهمدت از احیای سنت سیاسی ساسانی و فرهنگ پادشاهی ایران را با خود به همراه داشت، کمابیش منش سیاسی و روش حکمرانی مبتنی بر منطق خلافت اسلامی بود و همچنان انگارههای ایرانشهری با نثر عربی و در بطن متونی التقاطی از فرهنگ ایران و اسلام عرضه میشد.
اما تبدیل زبان بسط ارزشهای ایرانشهری از عربی به فارسی و ظهور اندیشمندان تاثیرگذاری همچون ابوالقاسم فردوسی و ابوالفضل بیهقی در عصری که به میان پرده تاریخ ایرانی مشهور است، مسبب تدوین جامعترین تبیین از حماسه ایرانی و همچنین نگارش تاریخ پایهای ایران میشود. امری که مسبب ترویج زبان فارسی و تا حدودی فرهنگ ایرانشهری در دوره چیرگی ترکان بر ایران زمین نیز میشود و جنگجویان ترکتبار را مجذوب ایدههای شاهنشاهی باستانی ایران میکند. تا جایی که «همه این فرمانراویان ترک امیدوار بودند خود را با سنت پادشاهی شاهنامه پیوند دهند که ایدهآلی از فرمانروایی عرضه میکرد که آنان بهآسانی و با شادمانی میپذیرفتند.» یکی از میراثهای مشهور ایرانشهری که در این دوره تداوم یافت، سنت اندرزنامهنویسی است.
تحسین برانگیزترین و شاخصترین نمونه این شیوه قدمایی اندیشه سیاسی «سیرالملوک» خواجه نظامالملک طوسی است. او که کاردانترین وزیر تاریخ دوره اسلامی ایران و همچنین یکی از کارآمدترین متفکران سیاسی تمدن اسلامی است در رساله خود غنیترین شیوههای حکمرانی و روشهای اداره حکومت و سیاست، در قالب اندرزنامه را ارائه میدهد.
«خواجه در اندرزنامهاش روایتی از واقعگرایی و مصلحتاندیشی به حاشیه رفته را زنده میکند.» خواجه نظامالملک هم در مقام نویسنده سیاستنامه و هم در مقام وزیر خردمند آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی، بهعبارت دیگر هم در نظر و هم در عمل، چهره شاخص در زمینه ایجاد وحدت ملی ایران زمین است. دریافت خواجه از مقولاتی نظیر شاهی آرمانی، پیوند دین و ملک و همچنین تفسیر او از مفهوم عدالت نشان میدهد سیاستنامه او در تداوم اندیشه سیاسی ایرانشهری تدوین شده است.
بدینترتیب «دوره اسلامی ایران برخلاف سایر کشورهای باستانی که در امپراطوری اسلامی ادغام شدند، در تداوم دوره باستان ایران قابل بررسی است.» همانگونه که خواجه با اعراض از شریعت نامهنویسی بهمثابه اندیشه سیاسی خلافت اسلامی، سیاستنامهنویسی بهعنوان اندیشه سیاسی ایرانشهری را تداوم میبخشد؛ چند قرن بعد شهابالدین سهرودی نیز با عبور از خرد یونانی بهمثابه اندیشه فلسفی تمدن اسلامی، بازگشت به سرسلسلههای خرد ایرانی و سرچشمههای فرزانگی ایران باستان را پیگیری میکند و به قول هانری کربن مغان یونانی مآب را به وطن معهودشان پارس باستان بازمیگرداند. کار سترگ سهروردی یک تجدید حیات و بهعبارت دقیقتر یک تجدید پیوند است.
«تجدید پیوند دین مغانی افلاطونیمآب با سنت اوستایی که سهروردی یقینا پارههایی اصیل از آن را میشناخته است. همچنین با سنت پهلوانان ایران باستان به شرحی که از برکت شاهنامه در پارس اسلامی تداوم یافته است.» توجه به آراء و آثار همه چهرههای شاخصی که مسئول تداوم فرهنگی ایران زمین بودهاند، یکی از کارهای فروگذاشته شده کنونی است که باید از سر گرفته شود.
پرداختن به وضع استثنائی ایران زمین از مسیر بازخوانی میراث فکری بزرگانی نظیر ابن مقفع، فردوسی، بیهقی، خواجه نظامالملک و سهروردی میتواند مثمرثمر باشد. در این مسیر فیلسوف معاصر ایرانی که در چهاردهه اخیر توفیق تأمل فلسفی درباره ایران را پیدا کرده و بهقدر وسع خویش در مسئولیت تداوم فرهنگی ایران زمین مشارکت داشته است، الگوی مناسبی است. جواد طباطبایی که با پشتکار خود و با پشتوانهای فلسفی توانسته است چند طرح پژوهشی را به صورت همزمان و البته با آهنگی موزون و معطوف به منطق بسط آگاهی ملی ایران به پیش برد، و تامل درباره ایران را که کمابیش در انحصار اپوزسیون علمی خارج از کشور بود به ایران انتقال دهد.
وانگهی، بهرغم اینکه طباطبایی، بهخلاف نویسندگانی مانند ادوارد سعید، از منتقدان بیرویه «شرق شناسی» نیست، اما پوسته این نکته را برجسته کرده است که بخش بزرگی از مطالعات ایران، حتی دیدگاههای منتقدانی مانند آلاحمد، بهنوعی در قلمرو «شرقشناسی» قرار میگیرد و حاصل این مطالعات از بسیاری جهات با مواد تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران سازگار نیست. مهمترین نتیجه این دیدگاه انتقادی طباطبایی – نسبت به پژوهندگان ایران در خارج و بخشی از مطالعات ایرانشناسان – موجب شده است که تحرکی در مطالعات حوزه اندیشه در ایران ایجاد شود و امید میرود که بهتدریج شاهد انتشار نتایج مطالعات جدیدی باشیم که از نتایج چنین دیدگاه انتقادی است.
ایبنا