فرهنگ امروز/ محمد عالیزاده:
رمان «آریا» نوشته دکتر موسی اکرمی که در سال ١٣٩٥ از سوی انتشارات نگاه منتشر شده است، داستان پسری به نام آریاست که در پی یافتن هویت خانوادگی خود از شهر به روستا سفر میکند و در این میان اتفاقاتی برایش رخ میدهد. داستان از این قرار است که آریا (مختار) دو نام دارد؛ نامی که از پدر و مادرش بهعنوان هویت دارد (مختار) و نامی که برای اصالت خانوادگیاش یا فرهنگ ایرانیاش به ارث برده است (آریا). جد پدریاش مختار نام داشته که به دلیل علاقه زیاد به شاهنامه و داستانهای ایران باستان، دوست داشته فرهنگ اصیل آریایی را بین فرزندان و نسل خود رواج دهد و از آنها خواسته نامهایی برای فرزندان خود برگزینند تا به این وسیله این فرهنگ در میان آنان تقویت و ترویج شود. این حساسیت تا جایی ادامه مییابد که یکی از فرزندان مختار نام خانوادگی خود را از کیانی به کاویانی تغییر میدهد. هوشنگ کاویانی و جمشید کیانی حتی نام فرزندان خود را هم به همین سیاق انتخاب میکنند. جالب است که نامها همه ایرانی است؛ اما دختران نامی شناسنامهای هم دارند. چنانکه نامشان سودابه کاویانی (طاهره)، فرخ کاویانی (کبری)، فرزانه کاویانی (معصومه)، رودابه کاویانی (فاطمه)، آزاده کیانی (زهرا) و ستاره کیانی (زینب) است؛ یعنی اصالتی آریایی که با هویتی مذهبی آمیخته شده است.
بیشتر شخصیتهای مرتبط با این خانواده، نامهای اصیل ایرانی دارند. این نامها به صورت ضمنی ارتباط اساطیری با صاحبان اصلی نام را حفظ کرده است؛ چنانکه جد آریا، مختار شاهنامهخوان، فرزند حاج ابوالقاسم کدخدا است که بین ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه ارتباط وجود دارد یا طبق قراری که در زمان تولد کودکان دو برادر گذاشته شده، قرار بوده ناف سودابه کاویانی را به نیت ازدواج با سیاوش کیانی ببرند که این ارتباط به دلیل علاقه سودابه به سیاوش در شاهنامه نمود دارد. دوست و همکلاسی آریا، مانی نام دارد که نقاشیهای فوقالعاده زیبا و تأثیرگذاری میکشد. همچنین سهراب که شوهرخاله آریا است، کشتیگیری ماهر است که میگویند تابهحال هیچکس حریفش نشده است که داستان کشتیگرفتن رستم و سهراب را به ذهن میآورد.
میتوان گفت تأکید اصلی نویسنده بر اسامی شخصیتها و مسمّای آنهاست که در گذشته معتقد بودند بهحدی تأثیرگذار است که میتواند شخصیت انسانها را تغییر دهد. دکتر سیروس شمیسا در کتاب «انواع ادبی» درباره این باور قدیمی که ریشه در باورهای ماوراءلطبیعه داشته، میگوید: «از اعتقادات جادویی اقوام کهن که در اساطیر و حماسههای کهن متجلی شده است، این بود که اسم، معرف کامل مسمّی است (نام عین ذات است) و اگر کسی اسم کسی را بداند، به معنی این است که او را بهدرستی میشناسد و لذا بر او احاطه و تسلط دارد. از اینجاست که به زبان رمز گفته شده است که خداوند هزارویک اسم دارد و یکی از آنها که اسم اعظم باشد، دستیافتنی نیست؛ یعنی هیچگاه خداوند را چنانکه باید و شاید نمیتوان شناخت. در تورات (کتاب اشعیاء نبی، سوره ٤٨ آیه ١٢) خداوند در جواب موسی که تو را در پیش بنیاسرائیل به چه نامی باید خواند؟ میگوید «من آنم که هستم! اینچنین بدانها برگو که من هستم مرا بر شما فرستاد». آری از اینجا بود که جادوگران برای نابودی کسی، اسم او را بر کاغذی نوشته، میسوزاندند. بدینترتیب در تفسیر آیه معروف در داستان آفرینش: «وَ علّمَ آدم الاسماءَ کلّها» میتوان گفت که خداوند شناخت را در اختیار آدمی قرار داد و او توانست جهان را در طی شناخت خود اسمگذاری کند». (سیروس شمیسا، ١٣٧٤: ٨٢-٨٣).
داستان از اینجا شروع میشود که آریا شب پیش از حرکت به قصد روستای چقاسیاه، دو پدربزرگش را در خواب میبیند و درمییابد که میتواند در این سفر قاتل یا قاتلان احتمالی آن دو را شناسایی کند. این خواب بهحدی برای او حکم قاطعیت و صادقانهبودن پیدا میکند که به مادرش میگوید میخواهم بعد از ١٩ سال قاتل دو پدربزرگم را پیدا کنم. به روستا میرود و بهطور اتفاقی متوجه میشود دختری به نام «کیانا» که هم دخترعمو و هم دخترخالهاش است نیز به روستا آمده است. این پس از چهار سال باب آشنایی تازهای میان آنها میشود؛ زیرا اختلافات خانوادگی پیش از این باعث شده بود این خانواده با این شدت تحکیم روابط، از هم بگسلد و خواهران و برادران سالها از هم دور باشند. علاقه آریا به کیانا که تا انتهای داستان به عشقی نافرجام ختم میشود، در حدی است که حتی آریا در تصور و تخیل خود چهره کیانا را میدیده است؛ بهطوریکه در انتهای داستان متوجه میشویم که امکان دارد حتی کیانا و خانوادهاش هیچگاه به روستا نیامده باشند؛ اما آریا از شدت علاقه به کیانا اینها را برای خود در تخیلش تصور کرده باشد. در پایان داستان، آریا متوجه میشود کیانا و خانوادهاش به شکلی نامشخص روستا را ترک کردهاند و به شهر خود، شیراز، برگشتهاند. آریا در پایان داستان خود را «آریانا» خطاب میکند که بهنحوی درهمتنیدگی نامها و به فراخور آن شخصیتها را به ذهن متبادر میکند. آریا در طول داستان پس از پرسوجوهای بسیار زیادی که از اهالی روستا میکند، متوجه میشود دو پدربزرگش در وقایع ٣٠تیر معروف کشته شدهاند و حالا او پس از حدود ١٩ سال در سال ١٣٥٠ دنبال قاتل یا قاتلان احتمالی میگردد. با اینکه رمان در چارچوبی بهاصطلاح تاریخی نوشته شده است؛ اما نویسنده در پایان داستان به این مطلب اشاره کرده که «بیشتر شخصیتهای این داستان ساختگی هستند؛ هرچند برداشتهایی از اشخاص واقعی وجود دارد. تنها نامهای مکانها و همچنین نامهای معلمان و کتابفروشان نامهای واقعیاند». نویسنده از شخصیت خودش با نام حقیقی «موسی اکرمی» نیز بهعنوان «دانشجوی دانشگاه پهلوی و معلم فوقبرنامه دبیرستان دانشگاه» نام برده است.
آریا در پایان داستان پس از ناکامی در ابراز عشق به کیانا، این جملات را با خیال کیانا زمزمه میکند: «کیانا! خندهدار است که بهتازگی فهمیدهام که شاید این درست باشد که اسم هم نشانهای برای مسمّاست، هم نشانی از مسما دارد... هنوز معنای نام تو را نمیدانم تا شاید نشانی از تو را در آن پیدا کنم. هنوز به مسمای چنین اسمی فکر نکردهام کیانا!... مسمای این اسم را میشناسم. زیباترین معانی را در آن مییابم. زیباترین معانی را در آن مینشانم کیانا!...». (٥٦٧).
نویسنده به نحو احسن در طول داستان از ارجاعات شعری و نثری از شاعران و نویسندگان بزرگ استفاده کرده است؛ همچنین عنوانبندی فصول و بخشهای رمان در نوع خود جالب توجه است که هر فصل را با عنوان یک «فرگرد» و هر بخش را با یک مصراع شعر نامگذاری کرده است. شاید قصد نویسنده از این نامگذاری در هر بخش، ارتباط مصراع مدنظر با کلیت بخش باشد که میتوان گفت حتی اگر در بخشهایی این امر به صورت موفقیتآمیزی دنبال شده باشد، در بسیاری از موارد ناموفق بوده است. همچنین اطناب موجود در رمان گاهی ملالآور و ناخوشایند است؛ تاجاییکه بهطور مثال، نویسنده از زمان سوارشدن آریا به مینیبوس تا رسیدن او به مقصد را در حدود ٧٠ صفحه روایت کرده است. البته آریا در مینیبوس با یک آشنا به نام مشهدیمرتضی مشغول گپوگفت و صحبت میشود؛ اما طولانیشدن روایت تا این اندازه ممکن است مخاطب را آزردهخاطر کند.
در نهایت میتوان گفت این رمان با بیانی ساده اما معنیدار، در پی آن است که با نوعی نمادگرایی به مخاطب معانی ساده اما متعالی را که در جهان امروز مغفول ماندهاند، یادآوری و گوشزد کند.
شرق