فرهنگ امروز/ غلامحسین ابراهیمی دینانی:
متکلم بودن از صفات خداوند سبحان است و کسانی که به ادیان بزرگ الهی و پیغمبران اولواالعزم باور دارند، در این سخن تردید ندارند. قدرت سخن گفتن از کمالات شناخته میشود و خداوند تبارک و تعالی از هر جهت کامل است. در این جهان نیز انسان به حکم اینکه مظهر کامل خداوند تبارک و تعالی بوده و عنوان «خلیفة حق» بر او اطلاق شده است، کاملترین موجود عالم امکان به شمار میآید؛ بنابراین انسان نیز به حکم خلیفه بودن و مظهریت داشتن برای حق ـ تبارک و تعالی ـ ناطق شناخته میشود و از توانایی سخن گفتن برخوردار است.
هر موجودی در مرتبه وجودی خود از هستی حکایت میکند و مرتبه وجودی خود را به زبانی که به آن مرتبه اختصاص دارد، آشکار میکند. جمادات و نباتات به زبان جمادی و نباتی سخن میگویند، حیوانات نیز زبان حیوانی دارند. آوای حیوانات غیر از آن چیزی است که در جمادات و نباتات دیده میشود و البته هر حیوانی نیز آوای مخصوص دارد و آوای کبوتر غیر از آوایی است که از منقار یک کلاغ به گوش میرسد. آوای شیر غیر از آوای درندگان دیگر است.
تنها موجودی که سخن میگوید و سخنش از سنخ آوا نیست، انسان است. به کار بردن الفاظ و کلمات و ترکیب کردن آنها با یکدیگر که ظریفترین و گستردهترین طریق برای ادراک معانی و رساندن آنها به اشخاص دیگر شناخته میشود، از کارهای انسان است. هیچ موجود دیگری در این جهان از این توانایی شگفتانگیز برخوردار نیست. موجود زنده تنفس دارد و نفسکشیدن نیز جز دَم و بازدم چیز دیگری نیست. انسان تنها موجودی است که از دم و بازدم خود که برای زندگی طبیعی او ضروری شناخته میشود، الفاظ و کلمات و درنتیجه جمله میسازد و از طریق ساختن کلمات و به واسطه سخن به عالم به نهایت معانی قدم میگذارد.
سخن دروازة ورود به جهان معانی است و این دروازه به روی انسان گشوده میشود و هیچ موجود دیگری در این جهان نمیتواند از این دروازه عبور کند. برای واردشدن به عالم بیپایان معانی، هیچ وسیله و ابزاری در این جهان مانند «سخن» وجود ندارد و برای ساخته شدن پیکر سخن، هیچگونه مواد و مصالحی جز نفس ـ که دم وبازدم خوانده میشود ـ و آسانترین امر برای انسان به شمار میآید، به چیز دیگری نیازمند نیستیم. سخن پدیدهای است که از جهت مادی و طبیعی، آسانترین امور در آن به مصرف میرسد و از جهت معنوی سودمندترین و بزرگترین امور در آن به دست میآید.
عالم هستی از یک کلمه به ظهور رسید و آن کلمه نیز فقط از دو حرف کاف و نون تشکیل میگردد. کلمه «کُن» که در اصطلاح ارباب معرفت «کن وجودی» خوانده میشود، منشأ هستی از ازل تا ابد است و کلمه «یکون» که به دنبال کلمه «کن» آمده است، به حکم اینکه صیغه مضارع دارد و بر حال و آینده دلالت میکند، استمرار هستی عالم را برای همیشه نشان میدهد. آنچه تحت عنوان «سهل ممتنع» مطرح میگردد، اصطلاحی است که بهترین مصداقش، در سخن وجود دارد. سادگی سخن برای کسی پوشیده نیست، ولی پیچیدگی و پنهانی آن نیز قابل انکار نخواهد بود. سادگی و پیچیدگی سخن نه تنها به سطحی بودن و عمیق بودن گوینده آن سخن مربوط میگردد، بلکه حتی در خود سخنهای گوینده نیز این تفاوت شگفتانگیز دیده میشود. شاعر حکیم به همین مسئله اشاره کرده است آنجا که میگوید:
در کلام ایزد بیچون که وحی منزل است
کی بود «تبّت یدا»، مانند «یا ارض ابلعی»؟
وزان سخن، وزان هستی است و همانگونه که هستی دارای تفکیک بوده و ذومراتب شناخته میشود، سخن نیز ذومراتب است و نشیب و فراز دارد. یکی از خصلتهای ذاتی سخن یکسان نبودن است و کسی که میکوشد زبان را در یک سطح نگاه دارد، درواقع به محدود بودن سخن باور دارد. سخن نه تنها در سطح معنی حقیقی خود مراتب متفاوت دارد، بلکه وقتی از معنی حقیقی آن صرفنظر میگردد، دروازه مجاز گشوده میشود و پنجرههای کنایه و استعاره و انواع گوناگون آنها در معرض دید انسان قرار میگیرند.
ما اکنون درباره گستره عالم مجاز و سعة جهان استعاره و کنایه سخن نمیگوییم. همین اندازه یادآور میشویم که گستردگی سخن که از وسعت عالم عینی بیشتر است و تا درون نیستی نیز به پیش میرود، زیرا به واسطه سخن، به معنی عدم و آنچه نیست اشاره میکنیم. جهان در سخن ظاهر و آشکار میگردد. میزان شخصیت و ارزش علمی و اخلاقی انسان نیز در سخن او به ظهور و بروز میرسد. شاعر حکیم به همین مسئله اشاره کرده است، آنجا که میگوید:
تا مرد سخن نگفته بـاشد عیب و هنرش نهفته باشد
هنر انسان از درون او ناشی میشود، چنانکه عیبهای انسان نیز در درون او پنهان نگاه داشته شدهاند. نور حضور از درونیترین مرتبه هستی انسان جلوهگر میگردد و نهانخانه دل را روشن میسازد. البته تاریکخانههای تو در توی ضمیر و باطن انسان نیز هرگز نباید نادیده گرفته شود.
باری، سخن آئینهای است که روشنیها و تاریکیها در آن انعکاس پیدا میکنند. زبان عضلهای است که حرکت میکند و به اصوات و حروف، صورت جمله شکل میبخشد. در همین جملهسازی و شکلآفرینی، معانی از عالم به شکلی فرود میآیند و با پوشیدن لباس سخن، چهره خود را آشکار میکنند. آنچه تحت عنوان «معانی» از مقام به شکلی بیرون میآید و در قالب جملهها شکل پیدا میکند و ظاهر میگردد، راه درازی را میپیماید که اندازهگیری مسافت آن راه برای اشخاص به آسانی میسر نیست. این معانی وقتی از طریق الفاظ و کلمات به گوش شنونده راه پیدا میکنند، درصدد بازگشت به اصل خود برمیآیند و اگر آن شنونده همتراز گوینده باشد و بتواند به مقام و مرتبه وجودی او آگاهی پیدا کند، معانی فرود آمده، به فراز میروند و به موطن اصلی خویش بازمیگردند.
بازگشت به اصل، در هستی یک قاعده و قانون است و آنچه در گفتن و شنیدن نقل و انتقال پیدا میکند، از این قاعده محکم و عقلی بیرون نیست. در یک گفتگوی واقعی که میان دو انسان آگاه صورت میپذیرد، تو گویی که دو مسافر از دو طریق متفاوت پس از طی دو مسافت بینهایت، به یکدیگر رسیدهاند. این دو مسافر که از راه دور به هم رسیدهاند، پس از ملاقات با یکدیگر، دوباره به جایگاه اصلی خود بازمیگردند و همان دو مسافت را طی میکنند، با این تفاوت که هر یک از آنها در فرود آمدن، تنها و منفرد بوده است و در بازگشت و به فراز رفتن، هر دو مسافت را با همراهی یکدیگر میپیمایند.
چنین است اندیشه که از رفیعترین مرتبه هستی خود در درون انسان گوینده فرود میآید و با پوشیدن ردای سخن، از طریق گوش شنونده، به درون او راه مییابد و به رفیعترین مرتبه هستی خود بازمیگردد. کلمه «تأویل» که مصدر باب تفعیل بوده و ثلاثی مجرد اول است، بر همین معنی دلالت دارد؛ زیرا کلمه «اول» که ضد کلمه «آخر» است، از همان حروفی تشکیل شده که کلمه «تأویل» از آن مشتق میشود؛ بنابراین تأویل به معنی بازگشتن و یا بازگرداندن هر چیزی است به اول و اصل آن، و البته وقتی یک چیز به اصل خود بازگردانده میشود و یا بازمیگردد، به نوعی تفسیر نیز شده است؛ زیرا تفسیر پرده برداشتن از روی آن چیزی است که برای تفسیرکننده آشکار نیست.
منبع: روزنامه اطلاعات