شناسهٔ خبر: 53413 - سرویس دیگر رسانه ها

هایدگر عارف است نه فیلسوف!

منوچهر آشتیانی از هایدگر، مارکس و نحوه مواجهه ایرانیان با نویسنده وجود و زمان می‌گوید


به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ منوچهر آشتیانی، دانش‌آموخته فلسفه در آلمان که تجربه شاگردی کارل لویت و گادامر را نیز در کارنامه علمی خود دارد، در گفت‌وگویی با «ایبنا» به بحث در مورد فلسفه هایدگر و نسبت آن با تفکرات کارل مارکس و نقد مواجهه ایرانیان با اندیشه‌های هایدگر پرداخته است. گفتنی است آشتیانی در دوران حضور در آلمان در برخی کلاس‌های هایدگر در فرایبورگ نیز شرکت کرده و از این‌رو دریافت او از مواجهه بی‌واسطه‌اش با این فیلسوف آلمانی در نوع خود قابل‌تامل است.

 هایدگر تحت‌تاثیر مارکس است

آشتیانی در ابتدای این گفت‌وگو شاید بدون آنکه احتیاجی به آن باشد، قبل از هر چیز دفع دخل مقدری انجام می‌دهد و تاکید می‌کند که هایدگری نیست و از آنجایی که مشرب فکری او مارکسیستی است و اساسا مارکسیست‌ها روی خوشی به هایدگر نشان ندادند، او نیز موافقتی با دستگاه هایدگر ندارد. آشتیانی البته تصریح می‌کند که هایدگر نیز توجهی به مارکسیسم و مارکسیست‌ها نداشت.

او در ادامه از استفاده هایدگر از مارکس حکایت و ادعا می‌کند که فلسفه هایدگر به‌شدت تحت‌تاثیر مارکس است و این تاثیرپذیری هایدگر از دستگاه فلسفی مارکس موردغفلت ایرانی‌ها بوده است و مفسران ایرانی هرگز به نسبت‌سنجی بین این دو فیلسوف نپرداخته‌اند. آشتیانی می‌گوید: «البته هایدگر چند موضوع بنیادین فلسفه خود را نیز از مارکس اخذ کرده است. به‌عبارتی در فلسفه هایدگر گرایش شدید به مارکس را شاهد هستیم که این گرایش در نظام ناسیونال سوسیالیسم هیتلری نابود شد.»

آشتیانی در ادامه می‌افزاید: «ایرانی‌ها این تاثیرپذیری را یا درک نکرده‌اند یا اگر درک کرده‌اند هیچ علاقه‌ای به بازگویی‌اش برای همگان ندارند. هایدگر در درسگفتارهای خود در فرایبورگ که به‌عبارتی کلید فهم تفکر هایدگر هم در آن است، به بحث درباره وجود پرداخت و من در این درسگفتارها حاضر بودم و آنچه برای شما بازگو کردم فهم بی‌واسطه من از هایدگر بود.» نویسنده کتاب «کارل مارکس و جامعه‌شناسی شناخت» در پاسخ به این پرسش که کدام وجه از اندیشه هایدگر تحت‌تاثیر مارکس بوده است، می‌گوید: «مارکس در دستگاه فلسفی‌اش مبحث مهمی با عنوان «فراموشی وجود» دارد. او می‌گوید که انسان‌ها و جامعه بشری (فلاسفه و اندیشمندان) از یونان باستان تا به امروز مفهوم «وجود» را به‌طور کل فراموش کرده‌اند و حتی ارسطو نیز زمانی که در تالیفات خود درباره وجود صحبت می‌کند، منظورش در اصل «موجودات» هستند. مارکس از این فراموشی در سرفصل «بیگانگی انسان از وجود» بحث می‌کند. همان‌گونه که می‌دانید هایدگر نیز بارها از فراموشی وجود صحبت کرده است.»

استاد سابق دانشگاه در ادامه می‌افزاید: «مارکس اعتقاد داشت که هستی اصلی انسان «اگزیستانس» اوست که محصول کار تولیدی است، اما هایدگر می‌گوید اگزیستانس انسان محصول کار فکری اوست. این جان کلام و اساس فلسفه هایدگر است که در اصل از مارکس اخذ و پرورده شده، اما تفاوت آنها در این است که در دستگاه فلسفی مارکس انسان موجودی است که در کار تولیدی، وجود خودش را احساس می‌کند. در مقابل هایدگر اعتقاد دارد که انسان در کار فکری خودش را فراهشته کرده و به بیرون می‌ریزد یا به‌عبارتی خود را در این حالت Objective می‌کند. این همان تئوری قدیمی الهیات مسیحی است که برمبنای آن خداوند وجود خود را در مسیح متجلی می‌کند. به باور مسیحیان وجود خداوند در تجسد مسیح حلول پیدا کرده است. استادم کارل لویت اعتقاد داشت که مسیحیت الهیاتی توسط مارکس، سکولار و برون‌هشته شد. در اگزیستانسیالیسم هایدگری این نظریه مطرح شده که انسان خود را در اندیشیدن برون‌هشته می‌کند، این برون‌هشتگی اگزیستانس و هستی اوست، اما این هستی اکنون فراموش شده است. مارکس نیز در «دست‌نوشته‌های اقتصادی فلسفی 1844» می‌نویسد که کارگر از نیروی کار خودش بیگانه می‌شود؛ این نیروی کار که بخشی از وجود او بود، با ظهور جامعه سرمایه‌داری بدل به کالایی برای فروش شد تا کارگر بتواند با فروش این نیروی کار زندگی خود را بگذراند و این همان مبحث بیگانگی است.»

 

هایدگر هنگام تدریس هستی خود را بیرون می‌ریخت

آشتیانی که تجربه حضور در کلاس‌های هایدگر در فرایبورگ را نیز دارد در مورد نحوه تدریس و فضای کلاس‌های او می‌گوید: «هایدگر در کلاس‌های درس خود واقعا بی‌نظیر بود. او به هستی می‌اندیشید و در هنگام تدریس هستی خود را بیرون می‌ریخت. من در ایران مطلقا ندیدم که استاد و متفکری هستی‌اش را در اندیشیدن و تدریسش بیاید و در فضا پخش شود. براساس منابع تاریخی و ادبیات کلاسیک، چنین متفکرانی در پیشینه فرهنگی ایران زیست کرده‌اند. شیخ اشراق، مولوی، حلاج و عین‌القضات همدانی کسانی بودند که فکرکردن هستی‌شان بود و این هستی در وجودشان تجلی پیدا می‌کرد. اندیشیدن واقعی فلسفی یعنی مردن. هگل می‌گوید که فلسفیدن یعنی بین مرگ و زندگی حرکت کردن و این جدیت را من در استادان ایرانی ندیده‌ام.»

 ثابت کردم که هایدگر عارف است نه فیلسوف

آشتیانی در ادامه با اشاره به رساله دکتری خودش تحت‌نظر کارل لویت که درواقع تطبیقی بین آرای مولوی و اکهارت بود، به نسبت فلسفه هایدگر و تفکرات عرفانی می‌پردازد و معتقد است که اساسا تفکر هایدگری نه تفکری فلسفی بلکه تفکری عرفانی است: «در رساله دکتری خود به‌گونه‌ای ثابت کردم که تفکرات مولوی، اکهارت و هایدگر در اصل تفکری عرفانی است و نه فلسفی. نظریاتم را هانس گئورگ گادامر هم خواند و او نیز گفت که من نیز سال‌ها دارم می‌گویم که هایدگر عارف است، اما کسی نمی‌پذیرد.»  او با بیان اینکه عارف بودن هایدگر در حقیقت نقد من به نظام فکری اوست، اضافه می‌کند: «هایدگری‌های ایران صرفا به خاطر اینکه هایدگر عارف است او را قبول دارند. برخلاف آنها من اعتقاد دارم که نظام فلسفی عقل‌گرای آلمان با هایدگر وارد راه انحرافی می‌شود. البته در اینکه هایدگر عارف است با هم اشتراک‌نظر داریم.»