به گزارش فرهنگ امروز؛ متن زیر معرفی مجموعه شعر استوا به قلم آزاده فراهانی است:
از دورهای چراگاه
"صدایت "
هزار زنگوله بود
و علف ها را در تنم رشد می داد
از خیز بالا می رفتی
از خیزران
تا
چراگاه که تنم بود
در جهان پراکنده می شدی
در مردمک هایم درشت
و شکل زنگوله از دور
از دست
از زمین پر
بر پوستم خال می شدی
◊
می خواهم خیز بردارم از خیزران
جهان را پر کنم از "خوارزم "
از خزان و خنک
و زمین را خالی کنم از
سینوس ها در بخور
شاید دوباره
علف در زنگوله های دور
دویدنم شود
تو در دویدنم خنک شوی
و زنگ ها به افق خوارزم بوزد
آن روز که مابین تمام انعقادها
عهدنامه تر تو باشی
از کودتا بیرون بزند
پوتین ها
و ... زن که از قنات مرکزی عمیق تر است
آب را ملی کند
◊
بگو
از قنات چگونه بیرون زدی
از بادگیر و ارتفاع
تو دور می شدی
در میان تزریق ها و لب ها
و من
در پیچ و تاب تور
پرده می خواندم
◊
این بار
ای مخاطب خاص
مخاطب پانزده ساله ی خاص
مخاطب پانزده هزار ساله ی خاص
تو داری در نفت ملی می شوی
در مشتقات تزریق ها و لب ها
و زیر بادگیر اندوه می وزد
و قنات در خواب من آشفته می شود
و تو درمن پراکنده ای هنوز!
اما فاصله را تا حضور بیشتر پر می کنی
و غیاب را بر پوستم داری نقش می زنی
امروز که نام تمام خیزهای من خیزران است
و هزار زنگوله به افق خوارزم، وزان
--------------------------------
پس از خواندن شعر،اولین چیزی که در ذهن خواننده ردپایش می ماند تصویر- آفرینیهای خاص مولف به یاری تشبیه و استعاره؛و تلمیح به مسمط مشهور منوچهری(خیزید و خز آرید که هنگام خزانست/ باد خنک از جانب خوارزم وزانست)،و نیز انتزاعات و پردازشهای ذهنی منتج از استخدام بینامتنیتهای ادبی- تاریخی- قومی است.
زبان و به تبع آن شعر به ذات پدیده ای اجتماعی است که در راستای تحقق ارتباط و تعامل ذهنی – روحی – عملی شکل گرفته است؛و به صورت سیری مستمر به پویایی و تکامل نقش خود در جنبههای مختلف ادامه می دهد؛و بطور کلی هنرهای کلامی در گسترش و ژرفابخشی به آن سهم اساسی دارند.
ک.م.نیوتن در مقاله ی باختین/مدودف موضوع،وظایف،وشیوه های تاریخ ادبی می گوید : برای برملا کردن و تعریف ریخت(physiognomy)ادبی یک اثر خاص،باید هم زمان ریخت ایدئولوژیک کلی آن را نیز آشکار کرد؛هیچ یک بدون دیگری وجود ندارد.و ما نمیتوانیم خود را در عین حال از برملا کردن ماهیت اجتماعی-اقتصادی آن معاف کنیم.مطالعه ی عینی معتبر اثر هنری تنها زمانی ممکن است که همه ی این شرایط را در نظر داشته باشیم.
آشکار است که زبان،چه در شکل گیری و چه در توسعه،درارتباط تنگاتنگ و دوسویه با محیط و اجتماع است و موجودیت زبان به عنوان ماده اولیه ی پدید آمدن اثر ادبی وابسته به موقعیت های اجتماعی است و از این زاویه است که در نگر باختین پارول اهمیتی بیشتر از لانگ دارد.گراهام آلن در کتاب بینامتنیت در این باره می گوید: "با آن که فرمالیسم درصدد تشریح "ادبیت" آثار ادبی و زبانشناسی سوسوری در صدد تبین زبان به عنوان یک نظام هم زمانی بوده،هر دو رویکرد این نکته را نادیده می گیرند که زبان در موقعیت های اجتماعی خاص است.باختین/وولوشینوف در مارکسیسم و فلسفه ی زبان به این بحث می پردازند که،زبان شناسی سوسوری بدون چنین توجهی به خصوصیت اجتماعی،هم چنان در حد چیزی می ماند که می توان آن را "عنیت گرایی انتزاعی" خواند.ارائه ی برداشتی انتزاعی از زبان ادبی یا هر زبانی از یاد بردنِ این نکته است که زبان در زمینه های اجتماعی مشخص مورد بهره -برداری افراد قرار میگیرد.واژه ی محوری که در اینجا مطرح میشود "گفته" است،واژهی که دربردارندهی وجههی انسان مدار و اجتماعی مشخصی است که در فرمالیسم و زبان شناسی سوسوری یافت نمیشود.چنانکه باختین/مدودف می نویسند....ِ"(رجوع به باختین/مدودف۱۹۷۸:۱۲۰)
بقول دکتر سجودی بحث باختین در ادامه همان تمایزی که سوسور بین لانگ و پارول قائل می شود آغاز می شود. با این تفاوت که سوسور زبان شناسان را به مطالعه لانگ دعوت می کند یعنی نظام بنیادی اجتماعی پیشین انتزاعی و همزمانی و باختین ما را به مطالعه پارول دعوت می کند. یعنی جایی که زبان به واقع در کنش های ارتباطی اجتماعی به کار می رود.
زبان پدیده ایست که بی وقفه و دایم دارد به صیرورت خود ادامه می دهد و با توجه به بعد اجتماعی اش،مرتب در حال انعکاس و تحول گرایشات و کنش و واکنش های مردمی و گروهیست.از این منظر همه ی کلام ها و گفته ها دارای خاصیت هستند؛و نشان دهندهی زنده بودن زبان و رشد آن.البته گفتهها از الگوهای معنایی از پیش تعیین شده بهره می گیرند که مخاطبین توان درک و تشخیصشان را دارند.این الگوها نشانگر شیوهیی هستند که زبان از آن رهگذر بازتاب وضعیت و نظام ارزشی مدام در تغییر اجتماعی است.اگرچه تاریخ سیر خود را دارد و بازنمی ایستد،اما آنچه در یک وهله یا موقعیت زمانی خاص رخ می دهد، یا در آینه اندیشه ی شاعر، نویسنده، یا هنرمندی متجلی می شود، نمی تواند مستقل و بی تاثیر از پیشینیان و هم زمانان خود باشد ، هم چنین آثار پس از وی هم نمی توانند کاملا بی تاثیر از آن باشند.بر اساس الگوی مکالمه و منطق گفتگوی باختین "از ساده ترین گفته تا پیچیده ترین اثر متعلق به گفتمان علمی یا ادبی،هیچ گفته یی به تنهایی وجود ندارد. یک گفته،از قبیل اثری محققانه،می تواند خود را به عنوان یک ذات مستقل و تک گویانه(دارای معنا و منطقی واحد)عرضه کند،اما خود را از تاریخ پیچیده یی از آثار پیشین نشأت گرفته،خود را مخاطب یک بستر اجتماعی و نهادیِ پیچیده ساخته ، درپی دریافت پاسخی فعالانه از سوی آن است: همتایان ، ناقدان ، دانشجویان ، مبلغان ، و نظایر آن.گفتهها همگی مکالمه بنیاد بوده، معنا و منطقشان وابسته به آنچه پیشتر گفته شده و نیز نحوهی دریافت آتی آنها از سوی دیگران خواهد بود. زبان شناسی انتزاعی سوسور زبان را از ماهیت مکالمه یی اش تهی می کند ، ماهیتی که دربرگیرندهی سرشت اجتماعی ، ایدئولوژیک،سوژهمحور،و سوژهنگرِ زبان است."(رجوع به بینامتنیت ص36)
اما در شعر آزاده فراهانی نه تنها رد پای گذشته را می توان دید،بلکه حاصل گفتگوی او با پیشینه تاریخی-اجتماعی- ادبی، بی مرزی زمان و مکان و دویدن رخدادها درهم است.در شعر او گرچه از کلمات واجد زمان مانند آن روز و امروز استفاده شده است،اما با این وجود اتفاقات گذشته چنان زنده و جاندار وصاحب تاثیرند که گویی در اکنون روی می دهند؛و زنگ ها وزنگوله ها به افق خوارزم وزان اند.هم چنین اگرچه او از غیاب و حضور مخاطب میگوید، اما حتی غیاب چنان حضوری دارد که مرزهای معنایی را جابجا میکند وپارادوکس حاضر غایب را شکل می دهد.
و تو درمن پراکنده ای هنوز!/ اما فاصله را تا حضور بیشتر پر می کنی/ و غیاب را بر پوستم داری نقش می زنی
سیّالیت معنا و تصویر از ویژگی های شعرهای پست مدرن وتأویل پذیرست.عدم قطعیت این گونه شعرها که با درهم ریختن قواعد نحوی-معنایی و اعتیاد تصویری حاصل میشود، زمینهی لازم را برای چند- معنایی و برداشتهای گوناگون فراهم میکند که البته این خصیصه به معنی گنگ نویسی وایجاد ابهام مخل نیست."برخلاف تصـور رواج یافته در کشور ما، این جنبش ادبی مترادف گنگ نویسی یا گیج کردن تعمدی خواننده نیست، بلکه از اوضاع اجتماعی و فرهنگی خاصـی برآمده و کاملاً معطوف به معنا و معناسازیست."(نقد ادبی و دموکراسی،پاینده:59)در شعر فراهانی به روشنی می توان این سیالیت معنا وتصویر را دید،بویژه وقتی لَخت به لَخت تصویرها را می گرداند و با چرخش تصاویر،معانی تازه پدید می آورد،یا در جهت گسترش معانی از پیش پروده حرکت می کند.
می خواهم خیز بردارم از خیزران/ جهان را پر کنم از "خوارزم "/ از خزان و خنک/ و زمین را خالی کنم از/ سینوس ها در بخور/ شاید دوباره/علف در زنگوله های دور/ دویدنم شود/ تو در دویدنم خنک شوی/ و زنگ ها به افق خوارزم بوزد
نکتهی قابل توجه دیگر این شعر تقابل های معنایی عمدی است که در ساخت و ریخت آن دخالت میکند.مانند نقش دور ، حضور،و غیاب، زمین پر، جهان پر، زمین خالی، تو و من، آب و نفت، خال شدن و نقش زدن، آن روز و امروز.با توجه به دگرگونی نهاد یا فاعل؛و انتقال از بندی به بند دیگر،ما شاهد تغییرات المان های تکرار شونده هستیم.و همین المان ها با دامنه ی تحولاتشان خاستگاه گسترش شعر میشوند. مولف با ریتم روایی خاصی که شعر را آغاز میکند،با همان ریتم و لحن،و با نگه داشت همان چارچوب کلی آن را ادامه می دهد، منتها در هر بخش متناسب مسیر وهدفی که دارد،واژه ها و ترکیبات بروزتری مانند انعقاد، عهدنامهتر، کودتا، پوتینها،تزریقها،لبها،نفت،ملی شدن، را وارد صحنه میکند تا با حفظ فرم کلی،نرم نرم با حوادث،زمان و مکان پیش برود؛و در ساختار دوری به خیز،خیزران،خوارزم،و هزار زنگوله برگردد.
هم چنین فراهانی سعی کرده است تا ریتم گرفته شده از مسمط معروف منوچهری را در خلال خط سیر شعر حفظ کند؛ و در تکرار کلمات و آواها،هم عنایت به پاسداشت ریتم داشته، هم نگهداشت فضا.فضایی که جهان شعر او را ترسیم می کند؛و دیرباز و اکنون را در یک فریم جا میدهد،و در عین حال،از دیدگاه اجتماعی-اعتراضی مستتر،در هالهی حسرت،از اندوه وزان زیر بادگیر،و قنات آشفته در خواب می گوید.
تو داری در نفت ملی می شوی/ در مشتقات تزریق ها و لب ها/ و زیر بادگیر اندوه می وزد/ و قنات در خواب من آشفته می شود
در امتداد شعر به سطرها و ترکیبات ابداعی جالب توجه برمی خوریم که نشان می دهد شاعر به استفاده از ظرفیت های زبانی با دستبرد به نحو و جابجایی نقش با استفاده از همان واژگان سطرهای قبلی،جملاتی با لایه های زیرین معنایی خلق می کند.
شاید دوباره/ علف در زنگوله های دور/ دویدنم شود/ تو در دویدنم خنک شوی/ و زنگ ها به افق خوارزم بوزد/ آن روز که مابین تمام انعقادها/ عهدنامه تر تو باشی/ از کودتا بیرون بزند/ پوتین ها/ و ... زن که از قنات مرکزی عمیق تر است
مسئله ی دیگری که در مورد این شعر میتوان به آن اشاره کرد اینست که اگرچه مانند شعرهای پست مدرن دارای سیالیت معناست، اما،پراکندگی و پاشانی و عدم مرکزیت ندارد،بلکه بعکس شکل اصلی روایت حول محور اولیه تا پایان پایدار میماند.روایت و مکالمه از آن دست شگردهایی هستند که شاعران مجرب برای حفظ ساختار متشکل اثرشان از آن ها بهره می گیرند.هم چنین شاعربا وارد کردن عناصر پراکندهای مانند آواها، واژگان،صورتهای نحوی و تصاویر شـعری بوسیلهی فنونی مانند تکرار،تقارن،تقابل،و تناسب در بـافت شـعر، ساختار اثر هنری به صورت مطلوبی شکل میگیرد،اما آنچه بیش از اینها در شکلگیری مـتن ادبـی نقش اساسی دارد،حفظ اثربخشی اولیهای است که هنرسازه با ضرب آهنگ آن پدید آمده است؛و هنر مؤلف در حفظ حادثه ی ذهنی و تأثر آن تا انتهای کار است.این محافظت بـاعث احـضار عناصر زبـانی هـمگرا و تصاویر مرتبتِ در یک امتداد،و همسنخ با موضوع اصلی میشود؛و این چنین شکل ذهنی شعر که عبارتست از"آن تـصویر بـزرگ و غیر قابل لمس ذهنی که چـندین تصویر کوچک دیگر را در دایـره ایـهام و ابهام آن جان مییابند"(براهنی،خطاب به پروانههاج1،ص 88)پدید میآید.اما در باب مکالمه،از جهت حضور بینامتنیت های تاریخی-ادبی، نوعی گفتگوی بینانسلی در آن قابل رؤیت است،ولی چندصدایی به معنای حضور صداهای گوناگون و پرسوناژهایی که از زبان خود بیان حال کنند، در این متن اثری از آن دیده نمی شود؛ و این فقط خود مولف است که صندلی اش را عوض می کند و از جایگاه های گوناگون به نظاره رخدادها می نشیند و بازتاب آن ها را در اندیشه و احساساتش به شکل واگویه و رازگویی برون می ریزد.
نکته دیگر در مورد انسجام این متن که نمیتوان از آن چشم پوشید دو پارگی محیطی به لحاظ جغرافیایی و بافت طبیعی است.تا دو پاره ی اول شعر مشاهده می کنیم که فضای پیرامونی شعر را همان محیط سبز و حاصلخیز جلگه ای و کناره های دریاچه خزر و رود آرال است که بعدها با قرارداد آخال در عهد قاجار از ایران جدا شد و به روسیه پیوست،اما از سومین لخت شعر میبینیم که "قنات" و"بادگیر" که از مختصات طبیعی کویر است هم پا به عرصه ی شعر می گذارند که دلیل این تغییر دفعی مشخص نیست.هم چنین از همین منظر،توجه می کنیم که به یکباره پس از آوردن این المان های طبیعی، مؤلف از تویی سخن می گوید که در میان تزریقها و لبها دور می شود!این ورود نابهنگام این پدیده ی معاصر(تغییر جمال شناسیک نسل حاضر)بدون مقدمه ی لازم بوده وپرش معنایی محسوب می شود.
از مسائل زبانی شعر توجه و انضباط نسبت به عدم ورود واژگان غیرضرور است و اقتصاد ورزیدن به استفاده از همان کلمات با تغییرات کاربری یا نحوی، اما درسطرهای ابتدای شعر در یک جا حشو زائد دیده می شود:
از دورهای چراگاه/ "صدایت "/ هزار زنگوله بود/ و علف ها را در تنم رشد می داد/ از خیز بالا می رفتی/ از خیزران/ تا/ چراگاه که تنم بود/در جهان پراکنده می شدی
که در این جا "تن" دوم زائد است.
نتکته دیگر این که ما در بندهای مختلف این شعر با عنصر "باد" وفعل "وزیدن" و "صدای هزار زنگوله" روبرو هستیم؛ ونیز با "آب"، "قنات"، و "بادگیر"، اما در هیچ کجای شعر با صدا یا آوایی که که از این عناصر برخیزد و حضور این ها در شعر به اجرا درآورد مواجه نمی شویم.شاید انتظار بی جایی نیست که چشم داشته باشیم و گوش بکاریم که در جایی از متن، حضور عملی و طبیعی این ها با طنینی که در طبیعت دارند شاهد باشیم که این اتفاق نمی افتد.
در این متن شعری ما با تصاویر طبیعی و انتزاعی چندی مواجه بودیم که در مجموع میتوان گفت که نمایی کلی این اثر،نمایی ایستاده برپایه تصویر است؛و تصاویر هم اغلب از المان های استعاری یا عناصر سمبلیک ساخته شدهاند.البته اغلب استعارهها به نظر نو و دستمالی نشده میرسند اما استعارههایی هم هستند که بوی قدمت می دهند مانند چراگاه،علف،و زنگ،ولی زنگوله،خیزران،قنات،بادگیر،و خال از نوع دستنخورده هستند.ولی بطور کلی استفاده از استعاره در شعر معاصر دیگر بشدت سابق دنبال نمی شود،و حتی برخی معتقدند که باید جوهر شعریت خود بقوت باشد نه اینکه برای تقویت ازاستعارهاستفاده کند. ولی به هر روی متن پیشرو با بهره ازاین تمهیدات شعری لختهای شعر جوری پیش میبرد که بصورت پارالل و موازی مفاهیم را میگسترد،اما در همان قاعدهمندی پیشروی همانگونه که پیش تر اشاره شد،تقابل هایی را میچیند تا با نشان دادن تغییر وضعیت آنها، تأثّرات حاصل از رخدادها را پیش چشم آورد.مادهی اصلی شعر با همراهی و امداد دو تکنیکِ بهرهگیری از بینامتنیت و تقابل المانها به رشد و شکوفایی می رسد،اما اینکه سهم هر کدام چقدر است؛ویا اینکه کدام رنگ غالب متن هستند؛و وزنه شعریت به سمت آن سنگینی میکند امری نیست که بتوان با متر و خط کشی دقیق مشخص کرد،ولی با این همه بنظر میرسد صبغهی بینامتنیت چیرگی دارد.و این خصیصه به سفیدخوانی و تأویل پذیری شعر دامن می زند؛و فرصت مشارکت خواننده در متن را فراهم میآورد.در مورد پایانبندی هم به اقتضای ساختار دوری عمل شده است و نوعی گردش معنایی رخ داده است ولی اینکه آیا این پایان بندی از نوع پایانبندی باز است؛و اینکه آیا شعر میل به ناتمامی دارد یا نه محل تأمل است؛ و بیشتر بنظر میرسد شعر در درون خودش دوران می کند.در مجموع این شعر را شعر درخور تأملی دیدم که زمینههای مستعدی را در شاعر به نمایش می گذارد.برای شاعر محترم تجربه های بهتر و عمیق تری را آرزومندم.
با احترام- نسرین فرقانی