فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
«اولگا که به او دستهای یاس بنفش داده بود اما ابلوموف عقیده داشت، سوسنها خوشبوترند چراکه سوسنها به دل جنگل نزدیکترند تا یاسهایی که به هر شیروانی میرویند.»١
از میان چند رمانی که ایوان گنچاروف (١٨١٢-١٨٩١) نوشته بود، رمان «ابلوموف» تأثیری عمیق بر تخیل روسی باقی گذاشت تا بدانجا که ابلومویسم به پدیدهای اجتماعی بدل گردید و در منازعات سیاسی مورد استفاده قرار میگرفت. لنین بارها از مردم روسیه خواسته بود که ابلومویسم را در وجود خود از میان بردارند. او در یکی از سخنرانیهای خود در ١٩٢٢ گفته بود، روسیه سه انقلاب را از سر گذرانده ولی هنوز ابلوموفها باقی ماندهاند. منظور لنین از سه انقلاب، انقلاب ١٩٠٥، انقلاب فوریه ١٩١٧ و انقلاب اکتبر ١٩١٧ است؛ اما اشاره لنین به ابلوموفها، اشاره به رمان ابلوموف گنچاروف است. رمان ابلوموف در ١٨٥٦ منتشر شد تا در کنار کتابهایی مانند «چه باید کرد؟» چرنیشفسکی، «جنگ و صلح» تولستوی و «جنایت و مکافات» داستایفسکی به صورت بخشی از بافت آگاهی ملی درآید. اشاره لنین به ابلومویسم البته اشاره وی به مضمون رمان ابلوموف است. ابلومویسم به آن بیانی که موردنظر لنین است، اشاره به سکون و لختی فوقالعادهای است که حاصل بیاعتنایی فرد نسبت به همه اموری است که در جهان جریان دارد.شروع رمان با ارائه تصویری کلی از ابلوموف آغاز میشود. گنچاروف شخصیت داستانی خود را چنین معرفی میکند: «مردی بود سیودو سهساله، میانبالا و خوشرو با چشمانی به رنگ خاکستری اما در خطوط سیمایش اثری از اندیشهای مشخص یا تمرکز فکری دیده نمیشد.»٢ علاوهبراین، گنچاروف، محل زندگی وی را نیز مشخص میکند. ابلوموف و خدمتکارش زاخار- ارباب وسرف- در آپارتمانی در خیابان گاروخووایای پترزبورگ، در یکی از آن عمارتهای بزرگی که تعداد ساکنانش از جمعیت یک بخش کمتر نیست زندگی میکنند. بعدها کمی جلوتر خواننده درمییابد اگرچه که آن دو، ارباب وسرف، در آپارتمان مدرن که در عمارتی بزرگ قرار دارد زندگی میکنند اما زندگیکردنشان چندان شباهتی به زندگی دیگر شهروندان ندارد. درواقع نوع خاصی از زندگیکردن است که چندان از منطق زندگی در شهر بزرگی مانند پترزبورگ پیروی نمیکند: ابلوموف همیشه در آپارتمان خود و یا دقیقتر بگوییم در اتاق خود و معمولا پشت به پنجره زندگی میکند. او حوصله نمیکند از خانه خارج شود، به خیابان و بلوارهای پترزبورگ سر بزند، از مغازهای خرید کند و یا در کافهای بنشیند و چیزی بخورد. او حتی از پشت پنجرههای آپارتمان خود نگاهی به بیرون نمیاندازد. از میان این دو: ارباب- سرف تنها زاخار گهگاهی از آپارتمان ارباب بیرون میرود تا غذایی تهیه بکند و اگر بتواند به کافهای در آن حوالی برود و سپس به آپارتمان بازگردد. تنها دغدغه ابلوموف- دغدغهای که البته وی برای تحقق آن دست به هیچ اقدام جدی نمیزند- آن است که از مباشر خود در املاکش-ابولوموفکا- پولی بابت املاکش دریافت کند که آن نیز با ترفندهای مباشر و یا درواقع با کلاهبرداریهای وی به تعویق میافتد. بدینسان زندگی ابلوموف تماما صرف رویاپردازی میشود، رویاپردازی به یک تعبیر بزرگترین و مهمترین فعالیت نظری و عملی ابلوموف است.مواجهه با شهر، آن هم شهری مانند پترزبورگ که به تعبیر داستایفسکی «روح مکان» در آن حضوری دائمی دارد، تنها اختصاص به ابلوموف ندارد. شهر در دیگر آثار نویسندگان بهویژه نویسندگان قرننوزدهمی حضوری تازه، تأثیرگذار و گاه تعیینکننده دارد. به یک تعبیر «شهر» خود یک طرف ماجراست یکی از مهمترین رمانها که شهر در آن حضور راهبردی دارد، «جنایت و مکافات» داستایوفسکی است. آکسیون «جنایت و مکافات» تماما در پترزبورگ رخ میدهد. به نظر داستایفسکی «... در هیچجای دیگر روح مکان نمیتوانست اینهمه تبوتاب هولناک در جان پدید آورد و اینهمه رویا و هذیان عجیبوغریب برانگیزد»,٣
جالب آن است که «جنایت و مکافات» هفت سال بعد از ابلوموف در ١٨٦٦ منتشر میشود. پترزبورگ در آن هنگام جمعیتی معادل یک میلیون نفر داشته است و بلوارهایش و بهخصوص بلوار نوسکی برای شهروندان جذابیتی ویژه داشته است. داستایفسکی در این رمان مضمونی به نام «برانگیختگی» را طرح میکند و آن را به پترزبورگ نسبت میدهد. در جنایت و مکافات بهواسطه حضور قدرتمند شهر، خواننده با ابعاد دیگری از این رمان آشنا میشود. داستایفسکی پترزبورگ را از نگاه راسکولنیکوف به نمایش درمیآورد. پترزبورگ از نگاه راسکولنیکوف یعنی از نگاه فردی که از شهری کوچکتر به آنجا آمده، شهری عجیب با تصاویری بس متنوع است که اولین حسی که به آدمی میدهد «آزادی» است. پترزبورگ به نظر راسکولنیکوف مکانی است که در آن آدمی در معرض دید قرار ندارد، کنترل نمیشود و میتواند دست به هر کاری بزند بیآنکه آب از آب تکان بخورد. گاه به نظر راسکولنیکوف این وهم واقعی به نظر میرسد که اصلا در شهری بزرگ مانند پترزبورگ امکان کنترل وجود ندارد زیرا شهر همچون آدمهایش، در سردرگمی بهسر میبرد.از جمله خصوصیات شهر، بهویژه در آغاز رونقش تولید مناطق سردرگمی است. گو اینکه بسیاری استدلالهای پراگماتیستی و ارادهگرایانه را انگیزه ارتکاب به قتل راسکولنیکوف میدانند، اما بسیاری نیز «روح مکان» را عامل اصلی جنایت راسکولنیکوف تلقی میکنند.مضمون «برانگیختگی» بهواسطه حضور قدرتمند شهر در ابلوموف خود را به صورت دیگری نمایان میسازد. برانگیختگی در ابلوموف نه در ارتکاب به قتل و یا رفتارهایی که جنبه برونگرایانه دارد که بالعکس، خود را به صورت درونگرایانه نمایان میسازد. ابلوموف در گفتوگو با دوست خود اشتولس* از بهشت گمشده خود سخن میگوید. مقصود از بهشت گمشده، ابلوموفکا است. ابلوموفکا برای ابلوموف همواره جنبهای آرمانی پیدا میکند. شهر آن هم شهر پترزبورگ البته ابلوموف را خیالپرداز میکند. «آربلوموفکا سرزمین دورنماهای شاد و خندان است، سرزمین فصلهایی است که یکی پس از دیگری با دقت... با نظمی ازپیشتعیینشده فرامیرسند... زمستانها یخبندان نیست و تابستانها سوزان نیست جهان در آنجا به هماهنگی کامل رسیده.»٤ اما این همه مزایای ابلوموفکا نیست، از مهمترین مزایای ابلوموفکا، خلقوخوی ساکنانش است که کاملا با خلقوخوی ابلوموف هماهنگ است. «ساکنان ابلوموفکا کارکردن را نوعی مکافات میدانند، هرگز خود را با مسائل فکری و اخلاقی آزار نمیدهند و با وسواس بسیار از هرگونه شور و سودا پرهیز میکنند»,٥واقعیت آن است که هذیانهای ابلوموف درباره بهشت گمشده ابلوموفکا از جنس همان رویاپردازیهایی است که او در اتاق آپارتمانش پشت به خیابانها و بلوارهای پترزبورگ انجام میدهد. این هذیانها نه کنش که واکنشی است به شهر پترزبورگ. ابلوموف به مدد تخیل خویش که آن نیز چندان قدرت پرواز ندارد، تجلیات عاطفی زمان سپریشده را بهمنظور مشروعیتبخشیدن به اکنون خویش به کار میگیرد اما واقعیت آن است که ابلوموف بهواسطه زیستن صرف در گذشته و «خاطره» با «مادیت» شهر پترزبورگ قهر کرده است. بهرغم اینها ابلوموف حتی در خیالپردازیهای خود نیز چندان پیگیری و سماجت به خرج نمیدهد، هذیانهای وی همراه با بهپایانرسیدن روز به پایان میرسد. گنچاروف مسیر دایرهوار خیالپردازی در ابلوموف را هماهنگ با ضربآهنگهای طبیعت به زیبایی تشریح میکند. «اندیشهها ناگهان در درونش به جولان درمیآیند و مثل امواج دریا به مغزش هجوم میآورند. سپس اندیشهها به صورت اهداف درمیآیند و خونش را به جوش میآورند. عضلاتش کشیده و منقبض میشوند و اهداف به تلاش مبدل میشود. او به تحریک نیروی درونی موقعیت خویش را دو یا سهبار در ظرف یکدقیقه عوض میکند اما صبح بهسرعت سپری میشود. روز افول میکند و همراه با آن نیروهای تحلیل رفته در ابلوموف به رخوت میگراید».٦ با آمدن روز رویاپردازیهای ابلوموف باز تکرار میشود و «بهشت گمشده» حالی از اندوه و افسوس در وی پدید میآورد. اکنون شاید بتوان دریافت که چرا ابلوموف دستهای گل سوسن را به دستهای یاس بنفش ترجیح میدهد زیرا سوسنها به دل جنگل نزدیکتر و یاسها بر روی هر شیروانی در کوچهها و خیابانهای شهر پترزبورگ میرویند.در ادبیات «شهر» اهمیتی اساسی دارد، اساسا شهر است که رمان به وجود میآورد و به همین علت میتوان رمان را پدیدهای شهری در نظر گرفت. در ادبیات روسیه پترزبورگ – شهری که در ١٧٠٣ به دستور پطر ساخته شد- جایگاهی ممتاز دارد. شاید اگر پترزبورگ نمیبود ما شاهد ادبیاتی چنین درخشان نبودیم. مارشال برمن در کتاب معروف خود «تجربه مدرنیته» پترزبورگ را «پنجرهای به سوی اروپا»٧ و یا درواقع پنجرهای به تنشهای اروپایی -انقلاب و جنبشها و شورشهای قرننوزدهمی– میداند. اما خود «شهر» نیز به چنین تنشهایی دامن میزند و ابلومویسم را به انزوا میکشاند.
پینوشتها:
* گنچاروف با ارائه شخصیت اشتولس که نیمهروسی و نیمهآلمانی است درعینحال تمام محاسن بورژوایی، مانند پشتکار، اهل عمل بودن و کارآیی ماشینوار را نیز به نمایش میگذارد، محاسنی که در اشراف روسیه و بهویژه در ابلوموف وجود ندارد. مواجهههای پیاپی ابلوموف با اشتولس، از متنهای درخشان ابلوموف است.
١، ٢. «ابلوموف»، ایوان گنچاروف، ترجمه سروش حبیبی
٣. «آزادی و زندگی تراژیک»، ویچسالاف ایوانف، ترجمه رضا رضایی
٤، ٥ و ٦. «گانچاروف»، میلتون ائر، ترجمه حشمت کامرانی
٧. «تجربه مدرنیته»، مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور
روزنامه شرق