فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
«به گذشته احتیاج داشت»١
«گذشته» برای فریبا وفی معادلهای است که حل نمیشود، او نمیداند با آن چه کند، گاه آن را پنهان میکند تا چیزی به یادش نیاید و گاه به جستوجوی آن میرود تا چیزی به یادش بیاید. بااینحال وفی ولو بهطور موقت تلاش میکند تا گذشته را حول امور پرمشغله روزمره، حول احساسات و عواطف، شادی و غمهای طبقه متوسط قرار دهد. او این کار را به نحوی درخشان با رعایت تمامی فانتزیهای تمامنشدنی طبقه متوسط انجام میدهد. اما بهرغم «جزئیاتی» که نویسنده باحوصله به آن میپردازد و اهمیت آن را در زندگی روزمره یادآور میشود بهناگاه «گذشته»، گذشتهای گاه متفاوت با اکنونی که او روایت میکند، از راه میرسد. «گذشته» در داستانهای وفی گاه با تلنگری هرچند کوچک ظاهر میشود و ادامه زندگی را متاثر از حضور خود میکند.
شخصیتهای داستانی وفی عمدتا آدمهایی «سابقه»دار هستند که بخشی از هویتشان به سابقه و یا همان گذشتهشان وابسته است، آنها آدمهایی کموبیش باتجربهاند که سرد و گرم روزگار را چشیدهاند و در اکنونی که راوی روایتشان میکند، در سنین میانسالیاند. «میانسالی» نکته قابلتأمل داستانهای وفی و به یک تعبیر گرانیگاه نوشتههای اوست. میانسالگی برای داستانهایی که وفی روایت میکند صرفا دورهای از زندگی و استمرار دوره جوانی نیست، زیرا آنان، تجربههای پرتبوتابی را در دل تحولات اجتماعی و سیاسی سپری کردهاند. این مسأله باعث شده که تجربه میانسالی با تجربه جوانی در ادبیات وفی بیانگر دو دنیای بهکلی متفاوت باشد. در واقع درهای عمیق میان دو دوره به وجود آمده است؛ دره میان ایدهآلهای جوانی و روزمرگی میانسالی. به نظر میرسد که پروبلماتیک و یا به تعبیری «مسأله»دارشدن شخصیتهای داستانی وفی برآمده از چنین تنشی باشد: تنش میان ایدههای سپریشده با روزمرهای که دچارش شدهاند.
نگار در داستان کوتاه «به باران» در سفری به آنکارا با پرینوش آشنا میشود. «گفت اسمم پرینوش است و لبخند زد، همین تکان ساده عضلات دور دهان، جوان و صمیمیاش کرد، نگار بیتعارف نشست روی صندلی کنار او و از آن به بعد آن میز شد مال آن دو نفر»٢. بیتکلفبودن پرینوش و احتمالا همسنوسالبودن این دو زن، باعث آشنایی بیشترشان میشود. پرینوش از دختر جوانش و همینطور از گذشتهاش میگوید. به نظر میرسد صحبتهای پرینوش نگار را تحتتأثیر قرار داده است. نگار در برگشت به ایران، آن را برای همسرش حمید تعریف میکند، حمید که شنونده خوبی نبود و معمولا به حرفهای همسرش «مثل همان داستانهای انگلیسی گوش میکرد که توی موبایلش ضبط کرده بود»٣ اینبار بادقت و خیلی جدی به حرفهای نگار گوش فرامیدهد، آنچه باعث توجه زیاد حمید به ماجرای پرینوش شد، همانا گذشته مشترکی بود که آنها را به هم پیوند میداد.«گذشته» برای هر یک از شخصیتهای وفی یک تعبیر دارد. برای حمید، گذشته تنها موضوع جدی است که ارزش فکرکردن دارد، درحالیکه گذشته برای امیر همسر راوی داستان «پرنده من»، چیزی است که نباید خود را درگیر آن کرد، زیرا مانع از فکرکردن به آینده میشود و به همین دلیل او گذشته را دوست نمیدارد. «گذشته» برای راوی «پرنده من» – همسر امیر- تعبیری دیگر دارد، گو اینکه میگوید «امیر حاضر نیست حتی یک قدم با من به عقب برگردد»٤ اما بهعقببرگشتن راوی «پرنده من» به معنای نوستالژیک گذشته یعنی گذشتهای هماهنگ، بیتعارض و آرمانی نیست، او نیز همچون همسرش گذشته را دوست نمیدارد و حتی پیش خود میاندیشد که «بعد از وصلشدن به امیر»٥ بتواند آن را به زمین بزند، اما بهتدریج درمییابد که از گذشته گریزی نیست، گذشته از نظرش مثل جانوری است که روی کولش سوار میشود و «خیال پایین آمدن ندارد»٦. «گذشته» برای ترلان و رعنا بهعنوان دو هممدرسهای، دو کارآموز پاسبانشدن و قبل از همه دو رفیق واجد سویههای دوگانه است. ترلان از آن میگریزد و غالبا در موقعیتهای بحرانی حس میکند به آن نیاز دارد، آنگاه آرزو میکند «ایکاش چیزی از گذشته را به خاطر آورد»٧. درمجموع گذشته برای آن دو رفیق حکم نیرویی را دارد که انگیزه روحیشان را برای تحمل شرایط سخت و سربازخانهای آموزشگاه بیشتر کند. «ترلان از درشکهچی تنهای چخوف حرف میزد و رعنا از مردی که مثل فولاد آبدیده شد. ترلان از ابله روسی میگفت و رعنا شیفته نینا بود».*٨ به نظر میرسد، گذشته برای آن دو جهانی ایدهآلی و آرمانیتر باشد، از این نظر در مقابل زن راوی «پرنده من» هستند.
«گذشته» و «حال» وفی را به خود مشغول میکند. «مسأله» برای وفی تماما حول این سؤال کلیدی میچرخد که «حال» چه نسبتی با «گذشته» دارد و آیا حال میتواند پاسخی به گذشته باشد؟ وفی برای این سؤال پاسخی پیدا نمیکند. اتفاقا پروبلماتیکشدن بعضی از شخصیتهای داستانی وفی در عدم توانایی پاسخگفتن به این سؤال است. بااینحال وفی موقعیت دوره گذار را به خوبی درمییابد و آن را توصیف میکند، به یک معنا وفی نویسنده دوران گذار است.
وفی «موقعیت گذار» را در یکی از رمانهای دیگر خود، «رویای تبت» به خوبی تشریح میکند. «رویای تبت» از زبان شعله روایت میشود. شعله اگرچه بیشتر داستانهای خود را خطاب به خواهرش شیوا روایت میکند، اما روایتش زندگی خود و تاحدودی خواهرش، جاوید - شوهر خواهرش- و صادق را نیز دربر میگیرد. شیوا همراه با جاوید و صادق بهخاطر فعالیتهای سیاسی به زندان افتادهاند. شیوا و جاوید بعد از شش ماه آزاد میشوند و صادق شش سال در زندان میماند. صادق بهخاطر ویژگیهای شخصیاش مانند همدلی، وفاداری و کمککردنش به دیگران، همواره در روایت راوی حضور دارد و به تعبیری شخصیت اصلی این رمان است. اگرچه درونمایه «رویای تبت» عشق است، عشقی که بهواسطه عشقبودن میتواند تا سالهای طولانی حتی در سکوت ادامه یابد، تا آنکه سرانجام آشکار شود اما این تمام ماجرا نیست. سرنوشت صادق و جاوید بخش دیگر این رمان است. این دو که در آغاز کار به دگرگونی جامعه و تحقق عدالت باور داشتند بهتدریج از آن موقعیت «گذر» میکنند و تقریبا درگیر همان روزمرهای میشوند که زمانی نهچندان دور آن را برنمیتافتند، گو اینکه روزمرگی با توجه به خصوصیات شخصی صادق و جاوید متفاوت است، اما درهرحال از باور به ایدهها فاصله میگیرد و موضوع جنبهای فردی پیدا میکند. جاوید که دیگر خود را «واقعبین» میداند، واقعبینتر از آن میشود که جز به ثروتاندوزی به چیزی دیگر فکر کند. در صادق اما وضع کمی فرق میکند. در او هنوز چیزی فراتر از «واقعیت شیءشده وجود دارد. او اگرچه دیگر مطمئن نیست»٩ و آن اطمینان سابق را ندارد، اما برخلاف جاوید پشیمان نیز نیست «پشیمان نیستم ولی دیگر نمیخواهم به خاطر ایده و فکر خاصی زندگی بکنم»,١٠ صادق تقریبا ناباور به ایدههای گذشته، رویای تبت را در سر میپروراند. صادق با رویای تبت احساس سبکی میکند. «سبکشدن» به یک معنا رهاشدن از قدرت ایده و بار هستی است**. صادق سبکی را معادل آزادی در نظر میگیرد «صادق میگفت: اگر از چیزی آویزان نباشی، تازه میتوانی آزادانه و حتی انسانیتر فکر کنی»١١. نیچه میگوید آدمی میبایست قبل از اینکه تهی از هدف شود برای هدفش جایی تهی کند. با این تعبیر از نیچه رویای تبت هدفی است که صادق پس از گذار از «گذشته»، در «اکنون» تهیشده خود به وجود میآورد.
پینوشتها:
*خاطرهها، گفتوگوها و رفتارهای متمایز ترلان و رعنا از بخشهای خواندنی رمان ترلان است. وفی با نکتهبینی به تفاوتهای آن دو اشاره میکند. ترلان که رفتاری حسابشدهتر دارد از درشکهچی چخوف و «ابله» داستایفسکی میگوید و رعنا که جسورتر است از «چگونه فولاد آبدیده شد» و «نینا» اثر ثابت رحمان میگوید.
**کالوینو ایده سبکشدن را در رمانهای خود لحاظ میکند. «سبکی» از مضمونهای اصلی رمانها و سخنرانیهای کالوینو است، علاوهبرآن کوندرا نیز در رمانهایش همین ایده را پی میگیرد.
١،٧،٨) ترلان/ فریبا وفی
٢،٣) به باران از مجموعه بیباد، بیپارو / فریبا وفی
٤،٥،٦) پرنده من / فریبا وفی
٩،١٠،١١) رویای تبت / فریبا وفی
روزنامه شرق