به گزارش فرهنگ امروز به نقل از فرهیختگان؛ بهمن ذکیپور، فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه تویو و پژوهشگر فلسفه، در سخنرانیای در دانشگاه میجی با عنوان «شرقشناسی وارونه در تفکر توشیهیکو ایزوتسو: ماهیت سیاسی فلسفه شرقی ایزوتسو» گفته است: «ایزوتسو سعی کرد تا عصاره فکریاش را به ژاپنی بنویسد و یک نوع فلسفه شرقی درست کند. کلمه شرق در آثار او معانی مختلفی دارد که من آن را به سه معنی «شرق جغرافیایی»، «شرق معنوی» و «شرق بهمثابه بعدی همزمان» تقسیم کردهام. مقصود از «شرق جغرافیایی» قاره آسیاست، البته ایزوتسو یونان قدیم را به جهت تاثیری که از دوره هلنیسم به بعد بر شرق داشته است، جزء «شرق جغرافیایی» حساب میکند. همینطور او جنوب اسپانیا را هم به علت نفوذ امپراتوری و تفکر اسلامی به آن شرق میداند. «شرق معنوی» همان عالم خیال یا عالم مثال است؛ عالمی است که سهروردی آن را «عالم فرشتگان» هم مینامد و کربن اصطلاحا به آن «عالم تصاویر» میگفت. از نظر فلسفی این شرق جایی است که معقول، محسوس میشود و محسوس، معقول میشود. تلاش ایزوتسو و کربن هم اساسا احیای این عالم در دوران مدرن است.
«شرق بهمثابه بعدی همزمان» درواقع اشاره به عالم خیال دارد. روش ایزوتسو این است که تمام سنتهای شرقی را از بافت تاریخیشان جدا کنیم و ساختار متافیزیکی آنها را که بر پایه تجلی حق یا وجود مطلق بنا شده، تطبیق دهیم. به تعبیر دیگر همان گفتوگوی فراتاریخی است. اما فلسفه شرقی ایزوتسو که هدفش ایجاد نوعی وحدت با درونمایه عرفانی میان فلسفههای شرقی است، دارای تناقضات بسیاری است و اساسا در مواجهه با غرب و فلسفه آن تعریف میشود. در ابتدای این تقابلسازی، فلسفه تاریخ هگل است. فلسفه تاریخ هگل هم از نظر شرقشناسی و هم از نظر متافیزیکی با فلسفه ایزوتسو تقابل کامل دارد. از نظر شرقشناسی فلسفه تاریخ هگل به نوعی تحقیر تاریخ شرق و شرقیهاست. هگل اساسا استعمار هند توسط انگلیس و سلطه بر شرق را تقدیر تاریخی و برتری تاریخی غرب میداند. از نظر متافیزیکی هم حرکت روح جهانی هگل، که حرکت خودش را از شرق شروع کرده و به غرب رسیده است، با ظهور ناپلئون در امپراتوری پروس به پایان میرسد. این به این معناست که تاریخ به پایان خودش رسیده است. اما مطابق آموزههای ادیان الهی تاریخ با معاد به پایان میرسد. در نتیجه پس از هگل تاریخ جهت اصلیاش را گم کرده و به جای حرکت به سوی معاد (مشرق معنوی در تفکر ایزوتسو) در عالم ماده حرکت خودش را پیگرفته که ثمره آن ظهور ایدئولوژیهای تاریخگرا مانند مارکسیسم و ظهور نیهیلیسم و سکولاریسم بوده است. در اوایل قرن بیستم پل ماسون اورسل برای گذر از بحرانهای تمدن غرب کوشید با استفاده از فلسفه تطبیقی، تاریخ شرق را که با هگل فراموش شده بود دوباره به چرخه تاریخ بیاورد؛ چراکه معتقد بود با فهم شرق میتوان راهی برای گذر از بحران غرب پیدا کرد. برای همین او هند و چین را بهعنوان سرچشمه تاریخ شرق معرفی و مفاهیم غربی را با مفاهیم هندی و چینی تطبیق داد.
اما خیلی زود شرقیها فلسفه غرب را بهعنوان واکنشی فلسفی در برابر غرب به کار گرفتند. آنها سعی کردند با استفاده از فلسفه تطبیقی بهطور همزمان هم هویت شرقی خود را (که با استعمار و شرقشناسی نابود شده بود) احیا کنند و هم اینکه به غرب پاسخهای فلسفی بدهند. بنابراین فلسفه تطبیقی خیلی زود به ابزاری در دست شرقیان تبدیل شد برای احیای هویت خود و پاسخ به غرب. از اینرو فلسفه تطبیقی خیلی زود تبدیل شد به گفتمانی وارونه برای احیای شرق و نقد غرب، بنابراین فلسفه ایزوتسو هم با تمام ظواهر عرفانیاش، رویکردی سیاسی و ضدغربی داشت تا بتواند هویت فراموششده شرقیها را احیا کند.»