فرهنگ امروز/ علی دینیترکمانی:
فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» به کارگردانی هومن سیدی و بازی خوب نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی، نوید پورفرج و دیگران، فیلمی است تلخ، ولی امیدبخش. تلخی فیلم ناشی از واقعگرا یا رئالبودن آن است. واقعیت جامعه ما تلخ است و سیاه. بهتصویرکشیدن این تلخی و سیاهی اجتماعی، زمانی از حالت فیلم مستند و گزارشگونه خارج و به اثر هنری سینمایی تبدیل میشود که بر بستر آن شخصیتهای مختلفی خلق شود که در تعامل با یکدیگر حرفهایی برای گفتن داشته باشند و پیامهایی را برای مخاطب ارسال کنند؛ حرفها و پیامهایی که چندان سرراست نباشند و در قالب قصهای با کشش و جاذبه قوی و رعایت اصل تعلیق، بیننده را تا انتها با خود همراه کنند. فیلم مغزهای کوچک زنگزده این ویژگی را بهخوبی دارد. فیلم، با ذکر جملهای درباره گله گوسفندان و نقش چوپان آغاز میشود. چوپان وظیفه نگهداری گوسفندان را برعهده دارد؛ جملهای که در انتهای فیلم دوباره تکرار میشود تا رویکرد پدرسالارانه و جنسیتی رایج در جامعه و رایجتر برای بخشی از جامعه را بیان کند. بعد گفتوگوی میان شاهین و پلیسی که به نظر میرسد به خواهر شاهین علاقهمند است و بعد پخش آهنگ و رقص گروهی نوجوان و دوست نزدیک شاهین به نام امیر. فیلم با ضرباهنگ خوبی شروع میشود و ادامه پیدا میکند و تا انتها چشمان تماشاگر را بر پرده سینما میدوزد.
اتفاقات فیلم در محلهای بسیار محروم رخ میدهد، با شخصیتهای فقرزده و درگیر اعتیاد و توزیع مواد مخدر. فقر بهآسانی احتضار فضیلت است. فقر با زندگی نکبتبار همراه است. فقرزدگان در منجلاب اعتیاد و فساد فرومیروند و به آن نوع از زندگی خو میگیرند؛ زندگی نکبتبار. در چنین محیط اجتماعیای، خانواده، فقرزده و درگیر اعتیاد است. کودکان نیز بیسرپرست و اسیر باندهای توزیع مواد مخدرند. باوجوداین، در همین محیط، زندگی نیز جاری است با همان وجه مشخصههای اساسی زندگی انسانی در محیطهای دیگر. همانطور که نشانههای دوستی و رفاقت، لوطیگری و جوانمردی و عشق و دلسوزی در مناسبات اجتماعی حضور دارند، نشانههای رذالت و پستی، ناجوانمردی و خیانت و کلهشقی و زورگویی از سوی جنس مذکر به جنس مؤنث نیز وجود دارد. آدمی به اعتبار موجود زندهبودن و خون گرم در رگهای وجودش جاریبودن، دارای احساس است؛ احساس حسادت، سرخوردگی، عقدهداشتن و دوستداشتن جنس مخالف؛ آدمی، به اعتبار پدر و مادربودنش دارای غریزه دلبستگی به فرزند است، ولو آنکه فرزند خطایی کرده باشد.
مغزهای کوچک زنگزده بسیار تلخ است، چون واقعیت عریان جامعه ما را دستکم در برخی از مناطق حاشیهای شهرها به تصویر میکشد، اما، امیدبخش هم هست، چراکه بهجای پاشیدن بذر نفرت به قربانیان اجتماعی فقر و اعتیاد، احساس دوستداشتن شاهین و امیر را برمیانگیزد که رفاقتشان و رقت قلبشان تحسینبرانگیز است. همینطور موجب احساس همدلی با شهره (خواهر امیر) میشود که بهخاطر نالوطیبازی نامزد دوستش، بهناحق متهم به رابطه با پسری میشود؛ در نتیجه به دست برادر نوجوانش (شهروز)، در برابر چشمان برادر بزرگ خانواده (شکور) - رئیس باند توزیع مواد مخدر محله!!- خفه میشود. تلخ است چون واقعیت عریان قتلهای ناموسی در جامعه ما و کشتهشدن ناجوانمردانه دختران و زنان، به دست پسران و مردان خانواده را بهخوبی به تصویر میکشد، ولی امیدبخش هم هست، چراکه با زندهماندن تصادفی شهره و ارائه دفاعیات او نزد شاهین (یا در دادگاه مذکرسالار)، تلنگری به وجدان جنس مذکر میزند که قبل از هر اقدامی باید سخنان دختران را شنید. تلخ است، چراکه از واقعیت عریان زیر ذرهبینبودن روابط دختران با دیگران؛ چه در محیط اجتماعی و چه در محیط خانواده و مجازات غیرانسانی جنس مؤنث، به دلیل قدرت فیزیکی ضعیفترش، به دست جنس مذکر، پرده برمیدارد، ولی امیدبخش هم هست، چون به وجود مردانی اشاره میکند که حتی در چنین محیطهایی حاضرند یار و همراه چنین دختران آسیبدیدهای باشند. تلخ است، چون واقعیت اسارت کودکان و نوجوانان، در دستان باندهای مافیایی درگیر در توزیع مواد را به تصویر میکشد، ولی امیدبخش هم هست، چون امکان خروج از دایره مناسبات بازتولیدکننده اعتیاد و بزههای اجتماعی را، بهدلیل درگیرشدن در عشق؛ چه از نوع دلباختن به جنس مخالف و چه از نوع دلباختن به نوزاد زیبای بیسرپرستی را بیان میکند؛ در فیلم «جهان بیعیب» با کارگردانی کلینت ایستوود نیز چنین صحنهای وجود دارد؛ مجرمی (با بازی کوین کاستنر) در حال فرار از دست پلیس، پسربچهای را میرباید و با خود همراه میکند. دیالوگ پسربچه با او، در نهایت موجب دگردیسی احوالات روحی و فکری وی میشود.
بعد از مدتها، دیشب (١٧ بهمن ٩٦)، در سینما فرهنگ تهران، به تماشای فیلمی نشستم که ذهنم هنوز با سکانسهای مختلف آن درگیر است. بازی خوب بازیگران، بهویژه بازیگران نوظهوری مانند نوید پورفرج که پیشتر نیز در برخی از سریالها و فیلمها نقشهایی کوتاه را برعهده داشته و بازیگران آماتور ساکن خانه سالمندان یا مراکز نگهداری کودکان و نوجوانان قابلتحسین است؛ بهویژه بازی خوب آنها در کنار بازیگران مطرحی مانند نوید محمدزاده و فرهاد اصلانی فوقالعاده است. بازی نوید محمدزاده درخشان است. نوع بازی و دیالوگش در این فیلم بهنوعی یادآور بهروز وثوقی در فیلم «قیصر» است، همانطور که در جاهایی بازی نوید پورفرج شبیه بازی مهدی فخیمزاده در فیلم نمکی است. فرهاد اصلانی نقش رئیس باند مافیایی را بازی میکند که همه وجودش خباثت نیست. مهربانیهایی هم دارد. در نقشش خوش درخشیده است؛ نقشی که یادآور کلام شاملوست، آنجا که پارادوکسیکال میگوید: «سلاخی میگریست/ به قناری کوچکی/ دلباخته بود». یکی از نکات قابلتوجه فیلم، پیوند شروع آن به انتهای آن است، با روایت جملهای که نگاه پدرسالارانه در جامعه را بازتاب میدهد. اینبار، درحالیکه راوی به رابطه میان چوپان و گوسفندان میپردازد، دوربین چهره برادر کوچک، شاهین، را به قاب تصویر میکشد که تازه از زندان رها شده و با چهرهای خشن، رؤیای نشستن بر جای برادر بزرگ (شکور) را در سر میپروراند؛ برادر بزرگ، اتهام قتل خواهر نمرده را به جان پذیرفته و در زندان است؛ احتمالا محکوم به مجازات اعدام؛ مگر آنکه زندهبودن شهره را، شاهین به گوش او برساند که در تعلیق باقی میماند.
دو نکته پایانی و محتوایی. به قول فروید عقدههای سرکوفته دوران کودکی منشأ دردها و رنجهای ما در دوران بزرگسالیاند. عقده ازدستدادن والدین همیشه همراه با ماست، حتی اگر در زمانه دیگری به دست افرادی دیگر بزرگ شویم. همان دوران کوتاهی که یکی از والدین و بعد هر دو از دست میروند، برای واردشدن آسیب روحی و زخمبرداشتن جان آدمی کافی است. رهاشدن چنین کودکانی در جامعه، به کل جامعه آسیب میزند. دود درگیرشدن آنان در اموری که حکم عقدهگشایی برایشان دارد، به چشم همه میرود. بنابراین، از این منظر ابزاری و کارکردی، نمیتوان با نگاه فردگرایانه و این باور که هر کسی مسئول عواقب خود است، جامعه را به حال خود رها کرد. چه از منظر ابزاری و کارکردی و چه از منظر ذاتی انسانی، وظیفه همگان است که از چنین افرادی حمایت کنند تا با چشیدن طعم شیرین عشق، رؤیای «پدرخوانده» بودن را در سر نپرورانند.
روزنامه شرق