فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:
خیلی ممنونم که مرا دعوت کردید. گفتند بهرغم مشاغل فراوان [دعوت را قبول کردهام]، مشاغل هم هست اما ضعفهای جسمی و روحی هم هست.
از حضار محترم و ترتیبدهندگان از بابت عنوانی که اختیار کردند «ما و علومانسانی» متشکرم. تشکر از این بابت که [مسائلم را] با چنین عنوانهایی گذراندهام. کار دانشگاهیام را با مساله «ما و فلسفه یونان» شروع کردم. میتوانستم عنوان رساله دکتریام را بگذارم ما و فلسفه یونانی که درست نبود که این عنوان رساله دکتری باشد. من در رساله دکتری درصدد این بودم که ما و یونانیان چه مناسبتی داریم؟
[این مشغله] بهصورت دیگری قبل از آن، یعنی حدود ۲۲ سالگی شروع شده بود و تا الان هم -گاهی بیاختیار- با من بوده مثلا یک مجموعه مقالاتی نوشتهام و عنوانش را هم گذاشتم «ما و تاریخ فلسفه اسلامی». گرفتار «ما و روابط بیرون» بودم.
نمیدانم ما و علومانسانی چه سروکاری با هم داریم. اینجا دانشگاه علومانسانی است و مشکل این است که ما و علومانسانی چه سروکاری با هم داریم. چه رابطهای داریم. قبل از این باید بگویم که در حدود ۳۰-۲۰ سال است که بهتدریج علومانسانی مساله ما شده. «ما» که هستیم؟ ما مفهومی از علومانسانی داریم. مطالب انتزاعی درمورد علومانسانی بلدیم. میدانیم که جامعهشناسی، روانشناسی نیست و روانشناسی، حقوق نیست و با علم سیاست تفاوت دارد. اینها را میدانیم. اما اینکه چه سروکاری با علوم داریم و این علوم با ما چه کار میکند، این را باید دربارهاش فکر کرد و تحقیق کرد. تحقیق و فکر، مقدم و موخر ندارد. این هر دو با هم است. باید تحقیق بشود و فکر بشود و فکر شود و تحقیق شود که ما و علومانسانی چه رابطهای داریم. چرا باید اینطور بشود؟ اینکه ما جهان مدرن را تصدیق و تایید نمیکنیم، یک چیز است و اینکه جهان، جهان مدرن است یک چیز دیگر. شما سکولاریسم را قبول ندارید، سکولاریسم را درست نمیدانید؟ با خرسندی و خوشحالی اصرار میکنید که آن دانشمند، آن صاحبنظر، سکولاریسم را دوست ندارند و تاییدش نمیکنند و موافقش نیستند؟ اینها درست است. همهاش درست است. اما این جهان، جهان سکولار، جهان سکولاریزه و سکولاریست است. این جهان نظمش سکولار است. حالا کسانی هستند که با سکولاریسم مخالف هستند؟ بله هستند.
خود من هم یکی از آنها هستم. اگر قرار باشد من هرچه را که قبول ندارم، بگویم وجود ندارد، این گرفتاری برای من ایجاد میکند. من وظیفهام این است که چیزی را که هست تصدیق کنم و اگر نمیخواهم باشد، اگر میتوانم برایش چارهاندیشی کنم. چون امکانهای ما معنیاش آن است که هر کاری نمیتوانیم بکنیم. قدمای ما جبر و اختیار را مطرح میکردند. غالب اهل فلسفه و اهل نظر ما قائل به اختیار بودند ولی معنیاش این نیست که اختیار یعنی شما هرکاری دلتان میخواهد میتوانید بکنید. نه. ما در «مواضع عمل» بر سر دوراهی قرار میگیریم. وقتی باید کاری بکنیم و آنچه را وظیفه ماست انجام بدهیم، [در موضع عمل هستیم و تا حدی اختیار داریم]. این غیر از الزام و اجبار است. من اختیار ندارم که غذا بخورم یا نخورم. اگر نخورم میمیرم. اختیار دارم که بیایم خدمت شما چند کلمه عرض بکنم یا نیایم. بسیار خوب این اختیار در یک حوزه محدودی است. اختیار یعنی وقتی بر سر دوراهی قرار میگیریم و باید کاری را انجام بدهیم که میتوانیم انجامش ندهیم. نهایتا هم انجام میدهیم یا نمیدهیم. من که اختیار پرواز ندارم. من که اختیار دانشمند شدن یکشبه ندارم. بعد میگویند که این قائل به جبر است! جبر چیست؟ حکمت قدیم ما این است که نه جبر و نه اختیار، بلکه امر بینالأمرین. امر بینالأمرین یعنی این حدود و این امکانها را در نظر بگیر. من مطلقا مجبور نیستم مطلقا هم آزاد نیستم. در حدود امکانها آزادم. جهان جدید امکانهایی دارد که با امکانهای جهانهای قدیم متفاوت است. اما نظم محتوم مشخص و معین هم ندارد که بگویی جهان غربی، جهان مدرن، یک ترتیبی دارد که مثل ماشین کار میکند و کهنه هم نمیشود و همچنان مرتب و منظم کار میکند. هیچ نظم انسانی که دقیق و معین و ثابت باشد وجود ندارد.
نظامهای قدیم از نحوهای ثبات برخوردار بودند؛ اما در عین حال ما اسم آن نظام را هم گذاشتیم «نظام تدوین» برای اینکه بگوییم که با «نظام تکوین» تفاوت دارد. امروز این حکومت بود، فردا حکومت دیگری میآمد. اما امروز خورشید از مشرق طلوع میکرد و فردا هم از مشرق طلوع میکرد. این دو نظام [تدوین و تکوین] با هم تفاوت دارند؛ اما در عین حال نظام قدیم، نظام ثابت بود. آداب، رسوم، ترتیبات و نحوه معاش ثابت بود. امروز جوانی که ۲۰ساله است، در فضا و شرایطی زندگی میکند که این فضا به کلی متفاوت است با زمانی که او در آن به دنیا آمده. جهان در عرض ۲۰ سال چندان دگرگونی پیدا کرده که اگر کسی به ۲۰ سال پیش برگردد، آن عالم را نمیشناسد. جهان مدرن، جهانی نوشونده و متحولشونده است و حالا که کار به دست تکنولوژی افتاده است این ترتیب نو شدن سریعتر است. جهان مدرن در این سرعت گرفتن و در این دگرگونی سریع که به هر حال آشفتگی هم نمیتواند نداشته باشد، به علومانسانی و علوماجتماعی نیاز دارد. علوماجتماعی ناظم جهان مدرن است. علومانسانی کنترلکننده و مشکلگشاست، البته در بعضی احیان و مواقع؛ گاهی هم هست که مشکلافزاست. اما به هر حال علومانسانی به وجود آمده که بحران جامعه جدید را حل بکند. از پیشروان علومانسانی و اجتماعی، کارلمارکس است. مارکس در زمره کسانی است که بیشتر از هرکس بحران جهان جدید را حس کرده. مارکس مخالف تجدد نیست. بحران را و مشکل را میبیند. البته مشکل را و صفت اصلی جامعه جدید را در سرمایهداری میبیند. اینکه نظر مارکس درست است یا نادرست، [بحث دیگری است]. کاش فرصت داشتم و میگفتم که هر دانشمند علومانسانی یا اجتماعی از جایی یا اصلی شروع میکند و آن اصل در علم ثابت شده نیست اما به هر حال آن را میپذیرد.
علومانسانی در غرب به وجود آمده و اهمیتش را اصلا نمیتوان انکار کرد. ممکن است که ما مثلا بگوییم که من دورکهیم پوزیتیویست را نمیپسندم، اما دورکهیم برای فرانسه و اروپا یک عظمتی دارد که دانشمندان رشتههای دیگر ندارند همینطور ماکس وبر و خیلیهای دیگر. همه دانشمندان بزرگ علوماجتماعی مقامی دارند که این مقام را نمیشود منکر شود. چرا چنین مقامی دارند؟ برای اینکه کارگشا هستند. راهگشا هستند. اگر چراغی ندهند، یک شمعی در دستشان است.
جهان توسعهنیافته چه نسبتی با این علوم و با این دانشمندان دارد؟ با این دانشمندان چه کار بکند؟ کتابهایشان را بخواند؟ حفظ بکند؟ تقریر بکند؟ البته ما معمولا این کارها را میکنیم. اصلا بیشتر این کارها را میکنیم که جوان ما فریاد میزند که من نمیخواهم! من جامعهشناسی پوزیتیویستی نمیخواهم!
حرفی زده شده است که حرف درستی است که مبانی علومانسانی، دینی نیست. درست است دینی نیست. البته شما یا من میتوانیم بگوییم که مبنای هیچ علمی دینی نیست. مگر فیزیک مبنایش دین است؟ مگر ریاضیات مبنای دینی دارد؟ اما یک فرق است و آن اینکه ۴=۲×۲ به دین و اعتقاد شما کاری ندارد. شما میگویید ۴=۲×۲ و از آن استفاده هم میکنید. اینکه گفتم از آن استفاده میکنید، بیاحتیاطی نکنم. از ریاضی و فیزیک در حدی میشود در دکان و مدرسه استفاده کرد [اما] در وضع توسعهنیافتگی استفاده از همان علم فیزیک دشوار است. نمیتوانم این مطلب را باز کنم و بسط دهم. بین علومانسانی و علومی که متقن یا همان علوم دقیقه میگوییم، فرق است. علوم طبیعی اصطلاحی قدیمی است و حرف دیگری است. علوم تجربی هم نگوییم، برای اینکه همه علوم، تجربی هستند. اگر ما فرشته باشیم علم نداریم گفت لا علم لنا الا ما علمتنا. ما سهمی از علم داریم برای اینکه تجربه میکنیم. همه علوم تجربی هستند. پس تجربه از علم جدا نمیشود اگر با امپیریسیسم مخالفت میکنیم معنایش این است که برای علم پیدا کردن «تجربه تنها» کافی نیست. مبتلا به آلزایمر همهچیز را، صندلی و اشخاص و لیوان و سقف را میبیند اما یادش نمیآید دیروز هم به اینجا آمده همینطور بوده و همینها را دیده. صرف تجربه که علم نمیشود. یک چیزی هست که «به مدد» تجربه علم را میسازد. جانلاک گفته بود که ذهن ما لوح صاف و پاکی است که هیچچیز در آن نیست و اولین تجربه، چیزی در آن حک میکند. لیبنیتس گفته بود ذهن ما لوحی است پاک که هیچچیز در آن نیست الا این طبیعت و خاصیت که تجربه را درک میکند. -عبارت دقیق را یادم نبود- همه علوم تجربی هستند. گفتم که وقتی از علوم مقابل علوم انسانی میگوییم، نمیدانیم نامش را چه بگذاریم. بعضی از فرنگیها علوم exact گفتهاند که به علوم دقیقه ترجمه کردهاند.
علوم دقیقه با علومانسانی با هم متفاوتند. علوم دقیقه مستقیما در اعتقادات و فرهنگ مردم دخالت ندارد. بر «مستقیما» تاکید میکنم تا فردا کسی نگوید که بیارتباط دانستهام، من هرگز نمیگویم بیارتباط است. می گویم که در ذهن و روح اشخاص، تعارضی بین فیزیک و اعتقاد به معاد پیش نمیآید یعنی یک فیزیکدان میتواند معتقد به معاد، نبوت و توحید باشد چنانکه هستند. آیا یک اقتصاددان نمیتواند معتقد به معاد باشد؟ چرا میتواند. یک روانشناس و یک جامعهشناس هم میتواند؛ اما در مبانی علومانسانی تصدیق شده است که این «بشر» است که این بنای جدید را ساخته، راه میبرد، اصلاح میکند و مدیریت میکند. علم جامعهشناسی و حقوق و سیاست وارد بحث خدا و روح و جاودانی نفس و... نشدهاند و چیزی بر ضداعتقادات و عقاید نگفتهاند. گفتهاند علمی است که علم جامعه است و مسائل جامعه امور جامعه را میبیند، طرح میکند و تحقیق و بررسی میکند.
بیایید مشکل را در جای خودش قرار دهیم. این مساله [علم دینی] را که جوانها مطرح کردند و بیشترشان هم درد دارند و من این را به تجربه دریافتهام و کسی نگوید که چماق دستشان است و میخواهند با تخریب و خشونت و تحکم علم را اسلامی بکنند. البته چنین چیزی ممکن است باشد و ممکن است کسانی از روی جهل چنین کاری بکنند، اما تجربه من با جوانان تجربه دیگری است و این نیست.
ما در ۷۰-۶۰ سال (که از عمر من بیشتر نمیشود) با علوماجتماعی و علومانسانی آشنا شدیم و بسیار کم از علومانسانی و علوماجتماعی استفاده کردهایم. علم پژوهش است. ما پژوهش مسائل ایران را مسائل کشور را در علوم اجتماعی، کم میبینیم. نه اینکه جسارت بکنم. استادان علومانسانی بسیار فاضل و دانشمند هستند اطلاعات خوب دارند ولی باید ازشان استدعا داشت که بیایند و به ما بگویند آیا این نظم اداری که ما داریم به کار میآید؟ و اگر نه، ناکارآمدیاش از کجاست و از چیست؟ باید از ایشان پرسید این دانشگاه، دانشگاه است؟ اگر آری، توجیهاش کنند که چطور دانشگاهی است و اگر کسی هم بگوید «این چه دانشگاهی است؟!» یک جوابی داشته باشند. جامعهشناسان و اقتصاددانان ما و دانشمندان علم سیاست ما و همه دانشمندان ما به مسائل کشور بپردازند آنوقت یک جوان معتقد میگوید که من با وبری که با دین سروکار ندارد چه کار دارم. من با گیدنز پستمدرن چه سروکاری دارم.
بالاخره اقتصاد فعالتر بوده و بیشتر مورد نیاز بوده [از این جهت دربارهاش کمتر میگویم]. دانشمندان علومانسانی ما فقط وظیفه ندارند که نظر و درسآموخته دهند. درسآموخته لازم است یعنی ما در علومانسانی اگر اطلاعات نداشته باشیم، اگر نظرهای دانشمندان علوم سیاست و اقتصاد و حقوق جامعهشناسی و مردمشناسی و روانشناسی اینها را ندانیم، خب این نقص است و نمیتوانیم پژوهش کنیم. اما اینها را یاد میگیریم برای کشور خودمان، برای محیط خودمان، برای دانشگاه خودمان، برای قانون خودمان، برای نظم خودمان، برای مسائل خودمان، برای رفع فقر، برای درمان درد ناامیدی و برای هزار دردی که داریم. علومانسانی آیا به کار میآید؟ ما که بهکار نبردهایم چه بگوییم؟ تا به حال که ما هیچ راهنمایی از علومانسانی ندیدهایم. [اگر چنین چیزی باشد]، آنوقت علومانسانی دینی مساله میشود. این مساله را ندیده بگیریم؟ چطور ندیده بگیریم؟ [البته] ممکن است مخالف باشیم. [اما] من که صحبت از موافقت یا مخالفت نمیکنم. من میگویم که یک مسالهای [یعنی علم دینی] مطرح شده است، یک جامعهای که کوچک هم نیست حرفی را تکرار میکند، حرفی میزند. من چرا مساله را نمیبینم؟ چرا به مساله توجه نمیکنم؟ اگر کسی توجه کرد میگویند که بیخود توجه کرده! اینکه [بگویند] «کارگزار فلان حزب است پس بیخود به مساله توجه کرد» خب این علم نمیشود و خروج از علم است. اگر معتقدیم کسی که میگوید «علم اجتماعی دینی»، از علم خارج شده؛ اگر میخواهیم برایش روشن بکنیم که از علم خارج شده، خودمان از علم خارج نشویم. خودمان عالمانه با او حرف بزنیم. بهخدا این بچهها حرف گوش میکنند. حرف را میشنوند. لج نمیکنند. اگر لج میکردند امروز مرا به اینجا دعوت نمیکردند. البته دعوتشان به این معنی نیست که هرچه من میگویم را تایید میکنند، اما میگویند «حرفش را بشنویم» و «حرفش را میشنویم». ما یک کشوری داریم که راهی طولانی برای توسعه دارد.
دانشگاه خوب میخواهد، صنعت میخواهد، مدیریت خوب میخواهد، اینها را منکر نیستیم و باید داشته باشیم. علومی و راههایی را باید طلبید که ما را به اصلاح امور برساند. ما اقتصادمان دچار فساد شده. ما رهآموز و رهآموزهایی میخواهیم که ما را از این مصیبت و مخمصه نجات بدهد. این خواست، خواست بدی است؟ به هر حال من درد و گرفتاریام این است که ما راههایی را بطلبیم که ما را به مقصد برساند. علم چارهساز است و تفنن نیست. خصوصا علم جدید یا ساینس، علم تکنولوژیک است. ما با هیچ شأنی از این علم رابطه درست نداشتهایم. ما با هیچکدام رابطه درست و دانسته نداشتهایم. اینکه گفتم دانسته ممکن است سوءتفاهم ایجاد کند. منظور این بود که هیچکدام از اینها نیامده در جای درست خودش قرار بگیرد و کار و وظیفه خودش را انجام بدهد.
توسعهنیافتگی این است که همهچیز تجدد را میگیرد و [انگار] در یک گونی میریزد و هیچچیز جای خودش را ندارد. وقتی که هیچچیز در جای خودش قرار نگرفت، منشأ اثر نمیشود و مفید نیست و به کار نمیآید. این ربطی به علومانسانی ندارد. علوم مهندسی ما هم همینطور است. ما سهبرابر معدل جهانی مهندس پرورش میدهیم، ما که یکدهم معدل جهانی به مهندس احتیاج نداریم، این سهبرابر تولید کردن یعنی ۳۰ برابر مهندس پرورش دادن. چه کسانی میروند مهندس میشوند؟ بهترین استعدادها، باهوشترین جوانان، مهندس شدن بد است؟ نه. جهان،جهان مهندسی و مهندسان است. به قول یکی از فیلسوفان مظهر انسان مدرن، مهندس است. اما آیا چون مهندس خوب است، باید مهندس را وزیر کرد؟ وکیل دادگستری، قاضی یا خطیب مجلس ترحیم کرد؟ باید مهندس را به تدریس ادبیات فارسی گمارد؟ هر کسی در جای خودش مهم است و اعتبار دارد. مهندس باید در جای خودش قرار بگیرد و کار خودش را انجام بدهد. جهان توسعه نیافته از عهده برقرار کردن این نظم، نظمی که هر کسی در جای خودش قرار بگیرد، برنمیآید. فرزندان عزیزم در کشورهای توسعهیافته یا غالب کشورهای توسعهیافته مشکلترین رشتهها که راه یافتن به آنها بسیار دشوار است، رشتههای علومانسانی و در صدر آنها حقوق است و از آسانترین رشتههایی که میشود در آنها وارد شد، انواع رشتههای مهندسی است. ما یک تصور بدی از ابتدای آشنایی با تجدد پیدا کردیم. اولین مقاله ما که در علومانسانی نوشته شده را یک ریاضیدان (مرحوم نجمالملک استاد ریاضی دارالفنون) نوشته.
وی اولین سرشماری تهران را در دوره ناصرالدینشاه انجام داده و در مقدمه این گزارش تا جایی که من اطلاع دارم، اولین مقاله جمعیتشناسی را در زبان فارسی نوشته است. او همانجا به این بحث پرداخته که افزایش جمعیت چگونه صورت میگیرد و به چه نسبتی جمعیت افزایش پیدا میکند. نظر دانشمندان را با هم سنجیده و خودش هم حکمی کرده. ما از آن زمان تا به حال همهاش درمورد نظر دانشمندان بحث میکنیم. ما در علومانسانی بیشتر و هنوز کار نظری میکنیم.
این که سی، چهل سال پیش راجع به علم نوشتم، آسان نبود. ملامتها شدهام. اصلا ملامت مهم نیست و نمیخواهم گلایه بکنم. نازکنارنجی نیستم. اما درد این است که میگویند راجع به علم ننویس. مینویسی علم باید چگونه باشد؟ مینویسی علم باید فایده داشته باشد؛ علم باید با زندگی مرتبط باشد؛ دانشگاه نباید دیوار بلند داشته باشد؛ چراکه از جامعه جدایش میکند؟ ننویس که علم مقالهنویسی نیست، [با این کار] به دانشمندان توهین میکنی؛ دانشمندان را تحقیر میکنی. دانشمندی آمد که میخواهم شما را ببینم؛ میخواهم به شما بگویم رئیس فرهنگستان علوم کشور به دانشمندان و به دانش توهین میکند. گفتم خیلی بد کاری میکند و اگر چنین میکند، سزایش جهل اوست. این توهین آن است که علم پژوهش است و به نوشتن کتاب و مقاله میانجامد. میگویم اینکه ملاک دانشمندی را این بگیریم که چه کسی ۵۰ مقاله نوشته است و چه کسی ۱۰۰تا یا ۱۰تا و اختیارمان را بسپاریم به دست کسی که در خارج دارد آن مقاله را فهرست میکند، چیزی است که باید راجع به آن فکر کنیم و من اگر نتوانم درباره مقاله همکار عزیزم در یک گروه آموزشی حکم کنم، پس حکم را به دست چه کسی بسپارم؟ به دست یک فهرستنگار؟ خب من حکم میکنم! به من اعتماد کنید! من میگویم که او دانشمند است یا نیست. او هم میگوید که من دانشمند هستم یا نیستم. یعنی قرار است که ما هم با هم تعارف کنیم؟ یا اینکه ما اصلا اهل درد و اخلاق و معرفت نیستیم؟
مگر من وقتی ورقه دانشجویانم را میخوانم، همه را نمره ۱۹ میدهم؟ یعنی بین ورقه خوب و بد فرقی نمیگذارم؟ ببینید ما [باید] ملاک و میزان دانشمندی و دانش را معین کنیم که چیست. وقتی هیچ دو چیزی در جای خودش نیست، مهندس و کارشناس کشاورزی فقط مقاله مینویسند و درس میدهند. دیگر چرا مرا ملامت میکنید که علم تو [=فلسفه] بهدرد نمیخورد و علم حرف است. لااقل این اندازه انصاف داشته باش و بگو ما رسیدهایم به هم و ما هم کارمان این است که داریم حرف میزنیم و درس میدهیم. تو فلسفه درس میدهی که به کار نمیآید و مصرف ندارد من هم ترمودینامیک درس میدهم ترمودینامیک هم بهکار نمیآید. نه اینکه مطلقا به کار نیاید البته تفاوت ذاتی این دو تا مفروض است ترمودینامیک به کار میآید فلسفه من مستقیما به کار نمیآید؛ اما در جامعهای که فلسفه به معنی تفکر و به معنی خاص لفظ ندارد، چیزها در جای خودش قرار نمیگیرند. تفکر است که به ما میگوید چیزها چگونه در جای خودشان قرار میگیرند و جایشان کجاست تا عدل برقرار شود. وقت گذشت و به هیچجا نرسیدم. در مقدمه ماندم. دو، سه کلمه دیگر میگویم و عرضم را تمام میکنم. ما و علومانسانی تکلیفمان را روشن نکردهایم. نه شما که جوانید تکلیفتان را روشن کردهاید نه من و اقران و همکاران من که پیر هستند. ما اصلا دوست نداریم بگوییم که با علومانسانی چه کار کنیم. اصلا میگویید که چه کار کنیم؟ هرچه میخواهید بگویید. نمیشود یک گوشه نشست و گفت که این گروه که حرف یاوه میزنند [یا] حرف سطحی میزنند [و جواب لازم نیست]. من معلم اگر کسی حرف سطحی میزند یا به نظر من حرف سطحی است، باید بگویم و باید بحث کنم بهخصوص اگر از من بپرسد، من باید نظرم را بگویم حتی اگر نشنوند. گرچه دانی که نشنوند، بگو.
رابطه ما با علومانسانی، رابطه مصرفکننده و مصرف است. علم را نمیشود مصرف کرد. علم را نمیشود به کار برد. میتوانید تعجب کنید [که] این همه دارند علم را به کار میبرند. نه! علم میگوید که باید مرا به این صورت به کار ببرید. این جمله را شاید شنیده باشید: علم مستبدترین مستبدهاست، یعنی نمیشود هیچچیز را به آن تحمیل کرد، هیچ حرفی نمیشنود، هیچ حرف تحمیلی نمیشود. وقتی اینها را میگویی، کسانی میگویند علم با ارزشها سروکار ندارد. یعنی چه سروکار ندارد؟ علم با ارزشها سروکار دارد! به این جهت است که در یک جامعه نضج پیدا میکند و در یک جامعهای پیدا نمیکند. به نظر این ناچیز، همه احکام خبری با انشا شروع میشود در هیچ حکم خبری نیست که انشا نباشد، [انشا] یعنی ارزش؛ اما این را به این معنی نگیرید که هر ارزشی را میتوانم وارد علم کنم و هر ارزشی را میتوانم بهصورت افسار دربیاورم و به گردن علم بیندازم و علم را هرجا میخواهم ببرم. این کار را نمیتوان کرد بلکه با علم میتوان کنار آمد. ما چون جامعه توسعهنیافته داریم و حکومت و سیاست نمیتوانند از سیاست بگذرند، بنابراین به همین علومانسانی نیاز داریم تا برویم و ببینیم که چگونه آنها را بگیریم و در جای خودشان قرار دهیم. میگویم که این با ارزش ارتباط دارد. ما چگونه علوم را در ارتباط با علوم دیگر و در ارتباط با مسائل جامعه قرار میدهیم تا بتوانیم از آنها بهره ببریم؟ ما چنین فکری نداریم. ما به بحث ایدئولوژیک میپردازیم که این علومانسانی خوب است و باید ساخته شود، یا این علومانسانی بد است.
علومانسانی علم انسان نیست که هی تکرار میشود، «علم راجع به انسان است». هیچکدام از علومانسانی نمیپرسد که انسان چیست. هیچکدام از این علوم، علم انسان نیست. ما انسانشناسی فلسفی را با علومانسانی اشتباه میکنیم. علومانسانی میگوید این انسان است با توقعات نیازها و امکانهایش چه میکند و چه میتواند بکند. انتظار هم نداریم که دانشمند حقوق و روانشناس به ما بگوید انسان چیست. به یاد نداریم روانشناس آمریکایی یا اروپایی به ما گفته باشد که انسان چیست. انسانشناسی فلسفی و دینی یک چیز است و آنچه آنتروپولوژی میگوید حرف دیگری است. مردمشناسان و آنتروپولوگها به فلسفه هم نزدیک میشوند، لوی اشتروس در هیچجا نیامده است از انسان تعریف کند، از خام و پخته و از سفره انداختن حرف میزند و میگوید چرا انسانها سفره میاندازند و چرا حیوان سفره ندارد و انسان سفره دارد.
ما به همه علوم روز نیاز داریم برای اینکه در وضع خاص تاریخی هستیم این علوم فقط گرفتنی و اخذکردنی نیستند یعنی کافی نیست یاد بگیریم. این علوم را باید گرفت و در جای خودش قرار داد؛ چراکه علم در جامعه جدید یک وسیله نیست. صرف یک شرف نیست. علم جزء لازم و ضروری جامعه جدید است و قوامبخش نظم و سامان و محور و ستون جامعه جدید است. علوم هرکدام جایگاهی دارند کار و شأنی دارند باید گرفت و در جای خودش قرار داد وگرنه صرف آموزش علاج کار نیست، ما دانشمندانی میخواهیم که (الحمدلله داریم اگر بتوانیم از آنها استفاده کنیم) در جای خودشان مسائل این کشور را مطرح کنند. فقط مسائل این کشور، مسائل علومانسانی نیست. مسائل بیوشیمی و بیوتکنیک هم مسائل این کشور است. همانطور که ما به مسائل اجتماعی کاری نداریم به مسائل بیوشیمی و بیوتکنیک هم کاری نداریم، مقاله مینویسیم. مقاله نوشتن کار بسیار خوبی است و دانش هم باید مقاله بنویسد اما با مقاله نوشتن کار علم تمام نمیشود، نه کار غیر علومانسانی و نه کار علومانسانی.
منبع: ایران