فرهنگ امروز/ خداداد خادم:
دانشگاه و مسائل آن موضوع گفت و گوی ما با این استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی است که متن آن را می توانید در ادامه بخوانید.
دانشگاه و ارکان آن برای جامعه امروز ما و وضعیتی که به آن مبتلا هستیم از چه جهاتی مهم است؟
ما بر اساس یک تعریف خاص به دانشگاه توجه میکنیم و میخواهیم دانشگاه داشته باشیم. اسم اینجا دانشگاه است. برای اینکه این اسم بامسما باشد و در چارچوب همین فضا قرار داشته باشیم رأی من این است که رکن دانشگاه استاد و دانشجو یا دانشمند و دانشجو است که درواقع دانش میشود. به میزانی که از این دو رکن فاصله بگیریم، از دانشگاه فاصله گرفتهایم. حرف من این است که اگر ما در بیابان هم چادر بزنیم و در آنجا صاحب دانش و طالب دانش باشد آنجا دانشگاه است. پس اگر اساس محفوظ باشد دانشگاه محفوظ است. اما اگر ما این دو رکن را نادیده بگیریم و استاد و دانشجو در دانشگاه جایگاه خودشان را نداشته باشند و دانشگاه را از این فضا خارج کنیم و به سمت سیاستزدگی ببریم در واقع داریم دانشگاه را از آن ماهیت خودش دور میکنیم و رفتهرفته بهجایی میرسیم که ما شکل و ظاهر دانشگاه راداریم اما به معنای دقیق کلمه فاقد دانشگاه هستیم.
دو نهاد دولت و اقتصاد همواره با دانشگاه مراوده داشتهاند. اما در ایران بهویژه بعد از انقلاب ابتدا نهاد دولت بهصورت ایدئولوژیک بر دانشگاه مسلط میشود و نهایتا از دانشگاه میخواهد که نیروهای موردنیاز بروکراسی دولت را پرورش دهد. امروزه هم بازار است که این نقش را دارد و درواقع استقلال دانشگاه را به خطر میاندازد درصورتیکه دانشگاه است که باید نیرو پرورش داده و افکارش را به دیگر نهادها تسری دهد. به نظر شما دانشگاه در کشور ما چقدر توانسته این نقش را ایفا کند؟
دانشگاه بهعنوان یک نهاد درکشور باید با همه نهادها و مردم ارتباط بسامان خودش را داشته باشد. اما این ارتباط بسامان باز مبتنی بر حفاظت از آن دو رکن است. اگر ما از آن دو رکن غفلت کنیم همانطور که شما اشاره کردید و بخواهیم دانشگاه را به سمت فضای ایدئولوژیک یا به سمت یک فضای سیاستزده ببریم، هرچند دانشگاه باید با سیاست ارتباط داشته باشد و بتواند تعیینکننده باشد شکی نیست. اما همانطور که دیدیم در اوایل انقلاب ابتدا که به لحاظ زمانی (انقلاب فرهنگی) یک شکاف در جریان دانشگاه پیش آمد و دانشگاه تعطیل شد. بنده از این انقلاب فرهنگی چیز خاصی ندیدم و فکر نمی کنم چندان اثر مفیدی بر روند رشد دانشگاه در کشور ما داشت.
بعد هم که یک سری درسها را ترسیم کردند و در سرفصلها و واحدهای درسی دانشجویان گنجاندند که بعدا من متوجه شدم که هیچ تحول فرهنگی صورت نگرفته است. چهبسا که احساس میکردم یک تحول ضد فرهنگی صورت گرفته است. مثلا در معارف یک سلسلهای از مباحث فلسفی بود که ممکن بود در گروههای فلسفه و نزد دانشجویان فلسفه قابلفهم باشد اما همین مباحث را برای دانشجویانی مطرح میکردند که بههیچوجه نمیتوانستند با آنها ارتباط برقرار کنند. بنده هیچ تأثیری در این جهت نمیدیدم. بنابراین ما از ابتدا از آن دو رکنی که اشاره کردم و معتقدم که دانش اساس دانشگاه است آمدیم و یک زاویه برای جریان دانشگاه ایجاد کردیم و فضای دانشگاه را ایدئولوژیک کردیم که آرامآرام به سمت سیاستزدگی رفت و بهجای اینکه در فهم مفاهیم سیاسی خط و مشی مسوولان سیاسی تعیینکننده باشد معکوس شد. یعنی این سیاستزدگی بیرون از دانشگاه بود که بر فضای دانشگاه تحمیل میشد. این آرامآرام دانشگاه را از مسیر اصلی خودش خارج کرد.
الان هم که اقتضای بازار به آفتهای پیشین اضافه شده است. یعنی بازار کار مهمترین معیار برای صورتبندی رشتههای دانشگاهی از سویی و انتخاب رشته از سوی متقاضیان دانشگاه شده است. به نظر شما این آفت چقدر می تواند به دانشگاه آسیب وارد کند؟
بههرحال دانشگاه باید با کل جامعه ارتباط داشته باشد. طبعا با اقتصاد و بازار هم باید ارتباط داشته باشد. منتها این دانشگاه است که باید تعیینکننده باشد. یعنی این دانشگاه است که باید سمتوسوی بازار ما را مشخص کند. اگر قرار است که دانش در زندگی مردم تاثیر داشته باشد پس این دانشگاه است که باید به بازار ما سمتوسو بدهد و معلوم کند که ما باید چگونه بازار و اقتصادی داشته باشیم. اما در اینجا هم این رابطه را معکوس میبینیم. یعنی درواقع کشور ما به سمت یک تکاثر و ثروتاندوزی از راههای مختلف و بهویژه از راههای غیرقابلقبول و نادرست کشیده شده و همه مردم به نحوی درصدد این هستند که ثروتاندوزی کنند. بنابراین تاثیر این روی دانشگاه منفی است. یعنی اینکه دانشجو نمیتواند خط علمی خودش را انتخاب کند و به دنبال آن چیزی که فکر میکند یا به آن علاقه دارد یا میتواند بر جامعه تاثیر بگذارد، نیست. دانشجو درصدد این است با این دانشی که میآموزد چگونه میتواند جذب بازار کار بشود. چگونه میتواند برایش اشتغال ایجاد کند. یک روزی افلاطون حرف بسیار عظیمی زد و گفت گسترش دو علم در هر جامعهای حکایت از فساد آن جامعه میکند. یکی علم حقوق و دیگری علم پزشکی است. اگر در جامعهای این دو علم گسترش زیادی پیدا کند یکی حکایت از فساد روحی و دیگری حکایت از فساد جسمی آن جامعه میکند. ما اکنون میبینیم که این دو رشته در جامعه ما چقدر تعیینکننده است. این است که ما از مسیر اصلی دانش خارجشدهایم، دانشجوی فلسفه هیچ جایگاهی ندارد. برای اینکه این جامعه هیچ نیازی به دانش و تفکر ندارد. امور سرزمین ما بدون تفکر و اندیشه و فلسفه در جریان است و ظاهرا هیچ نیازی به فلسفه نیست. بنابراین دانشگاه بهصورت یک مجموعه کاملا منفعل و منعطف درآمده است که دیگران باید برای سرنوشتش تصمیم بگیرند و دائما حکم برایش صادر کنند و برایش راه و هدف تعیین کنند. اکنون دانشگاه از یک سو با سیاست و از سوی دیگر با بازار مدیریت میشود.
ریشه این انحرافات در کجاست؟ امروزه وقتی در میدان انقلاب قدم میزنید، میبینید که آشکارا تبلیغ میکنند که برایتان پایاننامه و ISI مینویسیم. جالب است که اینها افراد بیسوادی نیستند بلکه افراد تحصیلکرده و گاه نخبههایی هستند که جامعه نتوانسته آنها را جذب کند و روی به این کار خلاف آوردهاند. چرا جامعه دانشگاهی ما به اینجا کشیده شد؟
کارل یاسپرس کتابی به نام «ایده دانشگاه» دارد که در آن کتاب سه ویژگی برای دانشگاه طرح میکند؛
١- یکی حیات فکری دانشگاه چیست؟
٢- ملزومات دانشگاه چه چیزهایی میتواند باشد؟
٣- و در نهایت اینکه اهداف دانشگاه چیست؟
حال ما باید از خودمان بپرسیم آیا در سنت ما نیز ایدهای وجود دارد که دانشگاه را بر اساس آن تاسیس کرده باشیم؟ آیا مفهوم دانشگاه ما میتواند با آنچه در غرب وجود دارد فرق بکند؟
دانشگاهی که اکنون داریم یک مفهوم مدرن است اما همانطور که شما اشاره کردید به هر صورت ما شاید نه به اسم دانشگاه اما به اسم مجموعهای که در آنجا بشود به تبادل و تولید علم و دانش پرداخت را در سنت خودمان داشتهایم. ما همان شکافی که در بین جوانب دیگر زندگیمان بین امروز و سنتمان داریم را در بین دانشگاه هم داریم. آن سنت دیرینهای که ما در قبل از اسلام و بعد از آن داشتیم و در بعضی دورانها در اوج درخشش بودیم یعنی مدارس و مجموعههای علمی که داشتیم بهویژه در قرن چهارم و پنجم که عصر طلایی علم و دانش ما بوده است آنجا ما یک مبانیای داریم که امروز نداریم. امروز در این دانشگاه دانشجوی ما ناگزیر است سر کلاس برود و با این استاد و آن استاد سر و کله بزند اما در سنت حوزوی که حال و هوایی از قدیم دارد این دانشجو بود که آزادی انتخاب داشت. یعنی یک درس را اساتید مختلف ارائه میکردند و چون رابطه استاد و دانشجو مهم بود به دنبال این بود که ببیند کجا این ارتباط برقرار میشود. چون صرف یک دانش ظاهری نیست بلکه باید احترام و ارتباط عاطفی استاد و شاگرد برقرار باشد تا دانش زنده بماند.
ما اگرچند مساله داشتیم عقلای قوم میتوانستند بنشینند و راهحلی برای آن پیدا کنند اما باید توجه کنید که اکنون همهچیز ما بههمریخته است. توجه کنید که مساله از کنکور شروع میشود و حتی میتوان قبل از کنکور آن را مشاهده کرد. در کنکور یک مافیای بسیار خطرناک مفسد درست شده است و این فساد به نحوی ازآنجا آغاز میشود. کنکور نه دانش است نه فهم و آگاهی است بلکه یک فن و آموزش ترفندهایی است که فرد بتواند وارد این فضاها بشود. سالهاست که درباره برداشتن آنهم بحث میکنند بعد میبینیم باز برقرار است درواقع ماجرای فساد از آنجا شروع میشود. اکنون استاد دانشگاه عمرش را برای دانش گذاشته اما در اولیات زندگیاش درمانده است.
از سوی دیگر فروریختن بنیانهای اخلاق علمی است. وقتی ما به ارکان و به ایدهای که باید در ارکان شکل بگیرد توجه کنیم در آن صورت ما یک اخلاق علمی هم خواهیم داشت و امروز آن اخلاق علمی را نداریم. اگر به علم و دانش توجه میکنیم کاملا ابزاری است. اگر تولید ثروت کرد به طرف آن میرویم.
میتوانیم بگوییم اخلاقی که پیشآمده اخلاقی است که مبتنی بر یک ابزاری است که در نهایت در خدمت ثروت قرار میگیرد ... .
بله، توجه کنید اینها حلقه هایی است که همه به هم وصلند. اکنون مؤسساتی بیرون دانشگاه درستشده که در آنجا بهتر میتوانیم فلسفه و تفکر را بیاموزیم تا در فضای دانشگاه های الان. این هم خود یک نشانه بههمریختگی اوضاع دانشگاه است. وقتی فرد در دانشگاه آزادی تفکر و عمل را ندارد و تحتفشار است، همچنان که ما در گروه خودمان این فشارها را به شیوههای مختلف تجربه کردهایم. اگر فردی صاحب اندیشه است و به اندیشه خودش اطمینان دارد باید اجازه بدهد که دیگران همسخن بگویند. اینکه ما برای کورها برقصیم و برای کرها آواز بخوانیم هنر نیست. اگر من صاحب اندیشهام و به آن اطمینان دارم باید اجازه بدهم که تمام مخالفانم سخن بگویند. اگر در جامعهای به مخالفان اجازه داده نشد که سخن بگویند به این معنی است که آنکسی که اجازه نمیدهد، حرف و اندیشهای برای گفتن ندارد. چند سال پیش ما در همین گروه خودمان (گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی) برای اینکه دانشجویان مان با اندیشههای دیگران هم آشنا شوند جلساتی داشتیم که افرادی را از بیرون برای سخنرانی دعوت میکردیم بعد از چند جلسه که برگزار شد دیگر اجازه ندادند و از طرف یکی از مسوولین عالیرتبه دانشگاه نامه نوشته شد که از این زمان به بعد اگر گروهها میخواهند جلساتی علمی داشته باشند حتما باید با اجازه مبادی ذیربط باشد. ما در آنجا فهمیدیم که اهل دانش مبادی ذیربط نیستند و غیر اهل دانش مبادی ذیربط برای تصمیمگیری جلسات علمی هستند. توجه کنید تمام حلقات بههمریخته است. بنابراین بهطور طبیعی در میدان انقلاب و جاهای دیگر بهطور رسمی تبلیغات میکنند که رساله، مقاله و... مینویسیم. توجه کنید که جریان مدیریت دانش و دانشگاهها، علم و دانشگاه را به این وضعیت سوق دادهاند.
امروز وضعیت نشر ما متلاشی است؛ کتاب اصلا مضمحل شده است. تیراژ کتاب ما در سالهای ٥٠ حدود ٣٠٠٠ یا ٥٠٠٠ بوده الان به ٢٠٠ رسیده است. کتاب یک وضعیت شیون آفرین پیداکرده است. در بحث ارتقای اساتید هم مقاله علمی پژوهشی را ٧ امتیاز لحاظ کردهاند که در زمان داوری میگویند که بیشتر از ٣ امتیاز ندهید. بحث این است که اگر واقعاً مصداق مقاله علمی پژوهشی است که تا سقف ٧ امتیاز دارد چرا این امتیاز را نمیدهید؟ پس از قبل پیشفرضتان این است که خوب نوشتهنشده است. پس دیگر مقاله علمی- پژوهشی نیست. تازه به هیات ممیزی میرود کمتر هم میشود. برای ارتقا، برخی از اوقات رانت و روابط حاکم است. نمونه اینکه ما در همین گروه فردی را داشتهایم که مقاله علمی- پژوهشی داشته اما او را دانشیار نکردند و بالاتر از حد هم امتیاز داشته است.
درگذشته معمولا یکی از موضوعات انشا برای دانشآموزان این بود که علم بهتر است یا ثروت و اکثر مینوشتند که مسلم است که علم بهتر است. اگر این موضوع را الان فردی به دانش آموزان بدهد قطعا با این شرایط خواهند نوشت که ثروت بهتر است. در قدیم این دو از هم جدا نبودند و بازاریان حداقل مکاسب را میخواندند و بلد بودند اما امروزه شکاف عمیقی بین این دو ایجادشده است.
در سال ٩١ وقتی میخواستم برای فرصت مطالعاتی به انگلیس بروم، سفارت انگلیس بسته بود؛ برای گرفتن ویزا به ابوظبی رفتم به احترام امضا و دعوتنامه یک استاد دانشگاه به من ویزای مولتی پل برای یک سال دادند این به این معنی است که آنجا وقتی از علم و دانش سخن میگویند دقیقا در دانشگاههایشان استاد رکن است. درحالیکه من در اینجا نهتنها در جامعه حتی در فضایی که عمرم را گذاشتهام یعنی دانشگاه هیچکارهام. شاید فقط در سر کلاس آن دو رکن برقرار است.
روزنامه اعتماد