به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر مقاله ای از شمسالدین برهانی در شماره ۲۲ فصلنامه صدراست که در ادامه می خوانید؛
دیدگاه لاتور در مورد علم که برخاسته از نظریه کنشگر-شبکه است، حاوی ادعاهایی است که نهتنها در مقابل اکثر نظریات متداول درباره علم قرار میگیرد، بلکه ممکن است در نگاه اول، بسیار عجیب و نپذیرفتنی به نظر آید. در این مقاله، پنج نوع از این ادعاها را بهاجمال بررسی خواهیم کرد: همسازی واقعگرایی و برساختگرایی، یکی شدن معرفت و واقعیت، نسبیگرایی هستیشناختی، واقعنما بودن یک گزاره در پیوندها، و نامتعین بودن علم و جهان.
واقعگرایی و برساختگرایی
برساختگرایان در حوزه علم، معتقدند که نظریههای علمی، برساختهستند، نه کشف یا تصویری از واقعیت. فرق ابزارانگاران و برساختگرایان در این است که ابزارانگاران چندان وارد این بحث که نظریات از کجا میآیند، نمیشوند. همچنین چنانکه خواهیم دید، برساختگرایان مایل نیستند رابطه واقعیت و نظریه را کامل قطع کنند و خود را فقط به کفایت تجربی، نجات یا تبیین پدیدهها محدود سازند. برساختگرایان حتی میتوانند بگویند نظریه، تصویری از واقعیت است، اما برخلاف واقعگرایان تأکید میکنند که این تصویر «برساخته» یکسری علل و عوامل است، نه اینکه دانشمند به شکل مستقل از این عوامل چنین تصویری کشف کرده باشد. بسته به اینکه این علل و عوامل، چه باشند و اینکه آنچه برساخت میشود، فقط نظریه (معرفت) است یا شامل اموری دیگر ازجمله واقعیتهای علمی و فنی هم میشود، میتوان از چند نوع برساختگرایی صحبت کرد: برساختگرایی اجتماعی معرفت علمی (کارهای بلور، بارنز، کالینز و شپین)، برساختگرایی اجتماعی مصنوعات (پینچ و بایکر)، برساختگرایی جمعی واقعیتهای علمی و مصنوعات (لاتور و کالن).
لاتور یک واقعگرای برساختگراست. رویکرد وی ترکیبی از واقعگرایی و برساختگرایی است. برنو لاتور براساس نظریه کنشگر-شبکه، تلاش میکند واقعگرایی و برساختگرایی را باهم جمع کند. در نظر لاتور، برساخت نه توسط عوامل بهاصطلاح اجتماعی، بلکه توسط شبکهای از عوامل انسانی و غیرانسانی (فنی، طبیعی، زبانی) شکل میگیرد. ازاینرو برساختگرایی وی را میتوان برساختگرایی جمعی خواند. دانشمندان تنها با عوامل اجتماعی (جامعه دانشمندان، سرمایهگذاران، افکار عمومی، سیاستمداران و….) مذاکره نمیکنند، بلکه با خود اشیا نیز در مذاکرهاند و موفقیت در هرکدام از این مذاکرهها در مذاکره دیگر تأثیر مستقیم میگذارد. بهعبارتیدیگر دانشمندان باید دو نوع کنشگر را با خود همراه سازند تا بتوانند یک واقعیت علمی (یک جعبهسیاه علمی) را برساخت کنند: انسانها و غیرانسانها. هیچکدام از این دو نوع کنشگر حذفشدنی نیستند و حذف آنها فهم پراکتیس علم را غیرممکن میکند.
لاتور نمیپذیرد که علم یک برساخت اجتماعی صرف باشد؛ همانطور که نمیپذیرد مصنوعات، برساختهای اجتماعی صرف باشند. برساختها توسط عوامل ناهمجنسی از انسان و غیرانسان شکل می گیرند. توسل به عوامل غیرانسانی (به خود اشیا)، به واقعگرایی لاتور اشاره دارد؛ اما وی اختلافهای روشنی با واقعگرایان سنتی دارد؛ اولاً گرچه قبول دارد که جهان و کنشگران مستقل از وی وجود دارند، معتقد نیست که این یک جهان ثابت در پشت پرده است که منتظر است دانشمند روزی از آن پرده برگیرد؛ دانشمند با شیء درمیآمیزد، نه اینکه آن را کشف کند.
درآمیختن یعنی اینکه دو کنشگر-شبکه باهم مواجه میشوند و دانشمند میکوشد پیوندی با آن ایجاد کند. روشن است که بسته به اینکه شبکه دو طرف چگونه، و حاوی چه عواملی باشد، نوع پیوند و چندوچون آن و لذا نظریه برساختشده مربوط به آن، متفاوت خواهد بود. محصول نهایی، همانقدر که نتیجه چیستی شبکه دانشمند است نتیجه چیستی شبکه شیء نیز هست. بنابراین دانشمندان هیچگاه تصویری را با واقعیت مطابقت نمیدهد، بلکه تصویری توسط دو طرف مذاکره ساخته میشود.
واقعگرایی لاتور وقتی فهمپذیر است که واقعیت را نه امری ثابت با ویژگیهای ثابت، بلکه امری پویا بدانیم. تغییر و تحول موجودات و لذا واقعیت آنها، در مواجههها و پیوندهاست و پیوند دانشمندان با شیء، یکی از آن مواجهههایی است که هردو را تغییر میدهد؛ لذا بخشی از واقعیت آنها یا بخشی از تاریخمندی آنهاست. ازاینرو میتوان گفت لاتور، هم واقعگراست؛ چراکه واقعیت، چیزی غیر از تغییرات از طریق پیوندهای مداوم نیست؛ و هم برساختگراست؛ چراکه دانشمند چیزی را کشف نمیکند، بلکه در پیوند با آن چیز، دو طرف تغییر میکنند. منتقدان لاتور معمولاً برساخت را به معنای جعل یا خلق میگیرند، درحالیکه لاتور هیچگاه برساخت را به این معنا به کار نبرده است. برساخت نزد لاتور معنایی جز تغییر و تبدیل ندارد.
برای لاتور سخن گفتن از یک جهان یا واقعیت بیمعناست؛ فرض یک واقعیت دسترسناپذیر و چند تعبیر از آن واقعیت، ما را گرفتار نسبیگرایی معرفتشناختی میکند؛ چیزی که لاتور از آن گریزان است. او در اینجا کاملاً تحت تأثیر جهانهای متکثر ویلیام جیمز است. لاتور در کتاب ما هرگز مدرن نبودهایم از طبیعت-فرهنگهای (شبکههای مستحکم انسانی-غیرانسانی) متفاوت سخن میگوید. ساختمان بطلمیوس یک طبیعت-فرهنگ است؛ همانطور که ساختمان کپرنیک یک طبیعت-فرهنگ است. آنها هردو واقعیاند، اما استحکام و لذا میزان واقعیتشان باهم متفاوت است. واقعیت، همه یا هیچ نیست؛ وجود و عدم، امر تدریجی است که با پیوندها و گسستهای تدریجی رخ میدهد. یک ساختمان وقتی کامل معدوم میشود که آخرین متحدش را از دست بدهد.
تا زمانی که کسی به نظام بطلمیوس فکر میکند، از آن استفاده میکند، به آن توجه میکند، این نظام واقعیتی دارد و ممکن است روزی اتصالات آن دوباره استحکام یابد. این سخن، یادآور جمله مشهور فایرابند است که در مورد شکوفایی غیرمنتظره نظریههای رو به زوال و مرگ، میگفت: پروانه وقتی از پیله برمیخیزد که پیله به نهایت فساد و زوال رسیده باشد.
یکی شدن معرفت و واقعیت
جهان لاتور نه یک جهان ویتگنشتاینی (جهان مجموعه امور واقع) یا کانتی (جهان فینفسه دسترسناپذیر)، بلکه جهانی وایتهدی (جهان مجموعهای از رخدادها) است. برساختگرایان اجتماعی، متأثر از عقاید کانت و ویتگنشتاین متأخر (نظریه بازیهای زبانی) هستند و نتیجه چنین دیدگاهی درباره جهان، نسبیگرایی معرفتی است. آنها همواره میان واقعیت و معرفت، برای واقعیت فرق قائل میشوند؛ مرزی که برای لاتور معنایی ندارد.
آنها واقعیت مستقل دسترسناپذیری را فرض میگیرند و انسانها را در تعبیرها، پارادایمها، بازیها، نظریههای مختلف یا هر زندان مفهومی دیگر، زندانی میکنند؛ زندانی که هیچ گریزی از آن نیست. در نظر لاتور، دانشمند، مستقیم با شیء یا کنشگری که نمیشناسد درمیآمیزد و ماهیت آن کنشگر در این آمیزش متعین میشود؛ سرانجام اگر همهچیز موفقیتآمیز باشد، به شیء اعتماد میکند و براساس آن، دست به پیشبینی رفتار شیء میزند. ما نیز در زندگی روزمره چنین عمل میکنیم. درآمیختن و پیوند یافتن، هم معرفت است و هم واقعیت. هم معرفت ساخته میشود و هم واقعیت.
وقتی شما با امری ناشناخته مواجه میشوید و میخواهید آن را بشناسید، چه چیز را با چه چیز مطابقت میدهید؟ کدام تصویر با کدام واقعیت مطابقت داده میشود؟ شما هیچ تصویری در اختیار ندارید و هنوز نمیدانید که آیا در توهم هستید یا نه! پس فوراً به همکارانتان یا دوستانتان متوسل خواهید شد تا آنچه را شما با آن مواجه شدهاید، ببینند. با هر آزمایشی که انجام میدهید، ماهیت آن چیز و شناخت شما تغییر میکند و لذا خود شما تغییر میکنید. فرایند آزمایش، نامتعین است. شما باید منتظر پاسخهای شیء مورد نظر باشید و براساس آن «تصمیم» بگیرید که چگونه آزمایشها را پیش ببرید. در نظر لاتور آزمایش، یک رخداد و امری نامتعین است. لذا در خلال آزمایش، چیزی کشف نمیشود، بلکه ماهیتی ساخته میشود و شناختی شکل میگیرد. شناخت و واقعیت، دو روی یک سکهاند و باهم ساخته میشوند.
نسبیگرایی هستیشناختی
در کار لاتور نسبیگرایی نیز هست. لاتور نیز نظریهها را از جهت صدق و کذب مقایسه نمیکند. صدق و کذب، نظریه مطابقتی صدق و جهان ثابت مستقل از انسان را مفروض میگیرد و گفتیم که لاتور زیر بار چنین مفروضاتی نمیرود. صدق، برچسبی است که وقتی یک جعبهسیاه علمی ساخته شد، مناقشات به پایان رسید و حاشیه مذاکرات کمتر و کمتر شد، به آن جعبهسیاه زده میشود. کذب، برچسبی است که به پیوندی که در مقابل آزمونهای استحکام دوام نیاورده یا رها شده است، زده میشود. نظریههای صادق و کاذب به این معنا نیستند که اولی تصویر درستی از واقعیت ارائه میکند و دومی چنین نمیکند. بااینحال نظریهها از جهت قدرت و استحکام باهم مقایسه میشوند.
نسبت بین نظریه کپرنیک و بطلمیوس، مانند نسبت میان یک ساختمان مستحکم و زیبا و یک مخروبه است. نمیتوان گفت نظریه بطلمویس بهطور کامل کاذب است؛ اما میتوان گفت پیوندهای بسیار ضعیفی دارد. نمیتوان منکر مطلق واقعیت نظریه بطلمیوس یا نیوتن شد؛ یک ساختمان مخروبه نیز واقعیتی دارد؛ اما ازآنجاکه مقاومتش بسیار کم شده یا در حال کم شدن است، بسیاری از متحدان خود را از دست داده است؛ و ازآنجاکه واقعیت تابعی از مقاومت است، آن ساختمان از واقعیت ضعیفتری برخوردار است. بااینحال کاملاً ممکن است کسانی دوباره آن مخروبه را بسازند. این کار هزینه، وقت، و امکانات علمی، مالی و فنی زیادی میطلبد.
برخی از منتقدان، نسبیگرایی لاتور را شدیدتر و مشکلسازتر از نسبیگرایی معرفتی میدانند؛ درحالیکه به نظر میرسد این نوع نسبیگرایی، طبیعیتر و شهودیتر است و از نسبیگرایی معرفتی مشکلات کمتری دارد. مشکل منتقدان این است که در برساختگرایی جمعی لاتور چندان عمیق نمیشوند. استحکام یک ساختمان علمی فقط به پشتیبانی عوامل اجتماعی-سیاسی از آن نیست، بلکه به این هم است که مذاکره بهتری با عوامل طبیعی صورت گرفته است. آنها وجه واقعگرایانه دیدگاه لاتور را نمیبینند.
گزارهها و پیوندها
در نظر لاتور هیچ جمله یا گزاره، خواه علمی یا خارج از علم، قدرت ذاتی ندارد؛ قدرت فقط از پیوندها میآید. بنابراین نمیتوان گفت در خود گزاره، چیزی هست که همه را متقاعد میکند که قدرت دارد و فشار میآورد. یک گزاره بهتنهایی هیچ کاری از پیش نمیبرد؛ حتی اگر طرحکننده آن ادعا کند که آن گزاره، حقیقت را بیان میکند. بدون پیوندهای انسانی، فنی، طبیعی، سیاسی و… این گزاره در بهترین حالت، یک ایده خام یا یک توهم است. یک گزاره بهازای پیوندهایی که میگیرد، قدرت مییابد و لذا دیگران را به پذیرش آن گزاره متقاعد میکند. وقتی دانشمندی مقالهای مینویسد و ادعای جدیدی را مطرح میکند، اگر این مقاله خوانده نشود و با آن همراهی نشود، هیچ کاری از پیش نمیبرد. به قول لاتور، سرنوشت یک گزاره در دست دیگران است.
اگر کسی در خیابان از شما پول بخواهد و مثلاً بگوید «فلان مقدار به من پول بدهید» و اگر همان شخص اسلحهای جلوی شما بگیرد و باز بگوید «فلان مقدار به من پول بدهید»، آیا وی دقیقاً یک حرف را زده و یک محتوا را منتقل کرده؟! جمله اول فقط با خود شخص پیوند دارد، اما جمله دوم با خود شخص و اسلحه در پیوند است. شما این دو جمله را به دو شکل معنا میکنید؛ دومی میگوید که «اگر فلان مقدار پول را به من ندهید، شما را میکشم».
درنتیجه شما در این دو حالت، واکنشهای متفاوتی نشان خواهید داد. در دومی شما زود به واقعی بودن و جدی بودن ادعای آن شخص پی میبرید و احتمالاً «قانع» میشوید که پول را بپردازید؛ مگراینکه شما نیز در پیوند با کنشگرانی باشید که بتوانید در برابر وی مقاومت کنید. در علم نیز گزاره، بسته به اینکه با چه کنشگران فنی، علمی، سیاسی، مالی، و… پیوند یافته باشد، قدرت اقناع پیدا میکند. بنابراین گزاره بدون پیوند، اصلاً واقعی به حساب نمیآید؛ یعنی گزاره بهتنهایی هیچوقت بهاصطلاح واقعنما نیست. هیچکس نمیتواند یک گزاره را بدون پیوند، با واقعیت مطابقت دهد و از واقعنمایی آن دفاع کند. بنابراین باید پیوندهایی برای گزاره ایجاد کند که در آزمونهای استحکام رقبا سریع گسسته نشود. تنها دراینصورت است که گزاره واقعنما میشود.
عدم تعین کنشگران: علم، پیشبینی، و امید
چنانکه گفتیم آزمایش تجربی، الگوریتم متعین ریاضی و منطق نیست. آزمایش علمی، نامتعین است و لذا دانشمند هیچگاه از قبل برنامه مشخص و مطمئنی در اختیار ندارد. وی نه با اطمینان، بلکه با دلهره و امید، کار خود را پیش میبرد؛ کنشی انجام میدهد و «منتظر واکنش شیء میشود». هیچ اطمینانی وجود ندارد که مرحله بعدی آزمایش چه میشود. دانشمند امیدوار است که شیء با وی همراه شود و واکنشهای مورد انتظار او را انجام دهد. دانشمندان ممکن است در طول فرایند آزمایش، بارها از رفتار شیء شگفتزده شوند و به مسیری راه یابند که هیچگاه فکر آن را نمیکردند.
اما علت جریان امید در کالبد علم (و تکنولوژی)، و در کل، در هر فعالیت و کنشی در زندگی روزمره چیست؟ در نظر لاتور علت در این است که دانشمند در مقام یک کنشگر، با کنشگری غیرانسانی مواجه میشود و مسئله این است که هیچ کنشگری نمیتواند تمام ابعاد وجودی کنشگر دیگر را ببیند و بر آن سلطه یابد. اشیا نامتعیناند و همواره نامتعین باقی میمانند: «شما میتوانید چند بُعد [از وجود] مونادها [(کنشگران)] را به کار بگیرید، اما هرگز نمیتوانید بر آنها سلطه یابید». ما نمیتوانیم وارد کالبد هیچ کنشگری شویم. لذا رمز و راز و عدم تعین، همواره در هستی باقی است و مقوم آن است.
اما اگر امید در کالبد علم جریان دارد و امری نامتعین است، چرا دانشمندان در مواردی، قاطعانه پیشبینی میکنند؟! در اینجا باید بین علم در حال ساخت، و علم ساختهشده فرق گذاشت. در علم در حال ساخت، وقتی دانشمند سرگرم مذاکره با اشیاست و در تلاش است تا آنها را با خود متحد کند و با این اتحاد، دیگر دانشمندان را مجاب و قانع سازد، آمیختهای از دلهره و امید در هر لحظه از کار وی وجود دارد؛ چراکه هر لحظه این امکان هست که شیء کنشهای مورد انتظار را از خود بروز ندهد و حتی موجب آبروریزی دانشمند شود؛ اما وقتی دانشمند توانست شیء را با خود همراه کند یا به قول میشل کالن شیء را به کار گرفت، نوعی اطمینان، وجود وی را فرامیگیرد.
او به شیء و وفاداری آن اعتماد میکند؛ تا جایی که با اطمینان، رفتار شیء در آینده را پیشبینی میکند. اما دقت کنیم که دانشمند چیزی را پیشبینی میکند که قبلاً بارها در آزمایشگاه دیده است. ازاینروست که با اطمینان اعلام میکند که آن شیء فلان رفتار را خواهد داشت.
بااینحال وفادارترین متحد نیز ممکن است خیانت کند و این راز تمام شکستهای علمی و غلط از کار درآمدن بسیاری از پیشبینیهاست. همانطور که گفتیم، انسان هیچگاه نمیتواند به تمام ابعاد وجودی یک شیء مسلط شود؛ حتی اگر آن، یک ذره بسیار کوچک باشد. برایناساس حتی در مطمئنترین و قاطعانهترین پیشبینیها نیز نوعی امید نهفته است؛ امید به تداوم وفاداری شیء به دانشمند.
امید به اشیا در علم و تکنولوژی، فقط محدود به اشیای کنونی نیست. دانشمندان حتی به اشیا و مصنوعاتی که هنوز وجود ندارند و ممکن است حتی هیچگاه وجود نداشته باشند، امید بستهاند! پروژه فریز کردن انسان برایناساس است. از سال ۱۹۶۵ تعداد زیادی انسان در کپسولهای حاوی نیتروژن مایع فریز شدهاند. آنها با این امید به درون این کپسولها رفتهاند که در آینده تکنولوژی یا علم بهجایی برسد که بیماری لاعلاج آنها درمان شود و آنها بتوانند به زندگی برگردند. دانشمندان در پروژه فریز کردن انسان، هیچ ایده مطمئنی در مورد وضعیت علم و تکنولوژی در آینده ندارند. آنها در حالی داوطلبها را فریز میکنند که بازگرداندن آنها در آینده را اگر غیرممکن ندانند، نامحتمل میدانند؛ با این حال امیدوارند.
اما امید به اشیا از چه سنخی است و با انواع دیگر امید که در زمینههای دینی- عرفانی از آن سخن میرود، چه فرقی دارد؟ امید دانشمندان به اشیا (مصنوعات و حتی انسانها) یک امید صلب است؛ یعنی فقط مبتنی بر مذاکره (آزمایش علمی و همچنین مذاکره با دیگر دانشمندان و ارگانهای مربوط) است و چیزی ورای این مذاکره در امیدواری دانشمندان تأثیر ندارد. نحوه پیش رفتن فرایند آزمایش (و همچنین دیگر مذاکرات با انسانهای مربوط) است که از امید دانشمند میکاهد یا بر آن میافزاید. هیچگونه اعمال زور و فشار، فایدهای ندارد؛ هیچگونه میل و خواست درونی دانشمند نیز فایده ندارد. بهعبارتدیگر دانشمند نمیتواند به شیء فشار بیاورد که انتظارات وی را محقق کند؛ خواست درونی دانشمند هم هیچ تأثیری در خواست شیء برای همراهی با وی ندارد. تمام دانشمندانی که با شکستهای علمی مواجه شدهاند (شکست بلاندو در قضیه اشعه X، شکست لوریه در قضیه سیاره ولکان و…) با تمام وجود خواستهاند و تلاش کردهاند تا شیء طرف مذاکره را با خود همراه کنند؛ با تمام وجود خواستهاند تا متحدانشان پراکنده نشوند و آنها را تنها نگذارند.
با این حال این خواستهها و امیال، در اتحاد آنها با شیء تأثیری ندارد. بهعبارتیدیگر دانشمند با موجودی صلب، به نام شیء، روبهروست که تنها از راه مذاکره میتوان وی را همراه خود کرد. اشیا سنگدلتر و بیوفاتر از آن هستند که خواست درونی دانشمند تأثیری بر آنها داشته باشد. دانشمند در تبوتاب پیوند یافتن با شیء، ممکن است حتی زندگیاش را از دست بدهد؛ ماری کوری را به یاد بیاورید که زندگیاش را بر سر تحقیق درباره عنصر رادیوم گذاشت؛ اما شیء چنین تبوتابی ندارد؛ زندگی خودش را ادامه میدهد و به امید دانشمند، بیاعتناست!