فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: عطاملک جوینی که در زمان حمله مغولان میزیسته و کتاب «تاریخ جهانگشای جوینی» را درباره روزگار سخت ایرانیان در رویارویی با دشواری جنگ و ویرانی خانمان و خاطرات و هستیشان نگاشته، از ایستادگیها و همدلیهایی در این رویاروییهای پیوسته سخن رانده و در دل آنها روایتهایی از بازنمایی پهلوانان افسانهای و باستانی را نیز بازجسته است. این تاریخنگار پرآوازه هنگام روایت جنگ اهالی خجند با سپاهیان مغول، به تیمورملک، حکمران شهر اشاره کرده، دربارهاش نوشته است «اگر رستم در زمان او بودی به جز غاشیهداری (ساربانی) او نکردی». تاریخنگار ایرانی گویی با این روایت از رخدادهای تاریخ میانه بر آن است از یاری مردم در ایستادگی جانانه در برابر یورشگران بیابانگرد آسیای مرکزی به سرزمینشان سخن بگوید؛ یاری و همبستگی بزرگ و دلاورانه که رستم پیروزآمده بر دیو سپید نیز در برابرش کوچک میآمده است. جوینی و دیگر تاریخنگاران همروزگارش، همچنین ایرانشناسانی چون پطروشفسکی، بارتولد و قفساوغلی اشاره کردهاند که والی خجند پس از آگاهی از تسخیر اترار و بناکت در مسیر یورشهای مغولان، مردم و جوانان شهر را فراخواند تا با تن و جان از شهر و سرزمینشان دفاع کنند. او برای مردم از خاک پدران میگفت، از کوشکها و منارهها، از باغها و کشتزارها و از آنچه مردم به امیدشان زنده بودند؛ او مردم را با آن سخنان به یاری برای نگهداشت این همه فرامیخواند، درحالیکه میدانست نیروی دشمنی که میتازد، از اهالی خجند بسیار بیشتر است. جوینی سپس از هفتادهزار سپاهی مغول نام برده است که در پس حصار شهر میجنگیدند. همین روایت، میزان و گستره ایستادگی دلیرانه مردم خجند را مینمایاند. مهمترین بازتاب یاری مردم را در این جنگ اما در تلاش صنعتگران و کشتیسازان شهر میتوان بازیافت، آنگاه که با زمزمههایی از سرودهها و ترانههای کهن، دوازده کشتی جنگی میساختند تا در آبهای سیحون رها کنند. آنها با ذوق و زیرکی برای آنکه کشتیهای دستسازشان از تیر و آتش و سنگهای منجنیق دشمن مصون ماند، روی کشتیها را با نمد میپوشانده، همچنین روی نمدها دریچههایی میگذاشتند که تیراندازان از پسِ آن به سوی دشمن تیر بیفکنند. هنگامی که نمدمالان خجندی با دستان خسته، این نمدها را میکوبیدند، میتوان انگاشت چگونه در کنار هم به پیروزی و شهر اجدادیشان میاندیشیدهاند که نمد دستسازشان نیز شهر را از هنگامه نابرابر جنگی میتواند رهایی بخشد. مغولان در برابر همبستگی و یاریگری نمدمالان و صنعتگران و مردم کوی و برزن خجند ناگزیر اسیران جنگی را به کوهی در نزدیکی سیحون فرستادند تا سنگهای بزرگ از کوه کنده، با خود آورده و به سیحون بیفکنند تا با ساخت سدی در برابر خجندیها و تیمورملک افسانهای و کشتیهای آسیبناپذیر و نمدپوششان بایستند. جوینی و دیگر تاریخنگاران روایت کردهاند که تیرهای بیشمار و گلولهها و سنگهای منجنیقهای مغولان از بامداد تا شب، پیدرپی از دو سوی ساحل، کشیهای جنگی تیمورملک را نشانه گرفته، باران تیر و آتش بر سربازان خجندی میریختند. مدافعان شهر نیز در برابر همچنان دلیرانه میجنگیدند، بدینترتیب سنگ و گلوله و آتش بر کشتیهای جنگی کارگر نمیشد. سربازان خجندی که رانده از زادگاه و آواره در سیحون و رنجور از جنگ، شبانه به سدهای مغولان میتاختند، بر پایه روایت منابع تاریخی، هربار بخشی از آن را ویران کرده، کار را بر سرهنگان یورشگر مغول دشوار میکردند. آنان اما جنگ را سرانجام در پی کمبود آذوقه و سازوبرگ جنگی به یورشگران باختند، هرچند خاطره نمدمالان و کشتیسازان و زمزمههایشان، همچون نمادهای یاریگری مردمان جنگزده، در حافظه تاریخ برجای ماند.
گرگ با گله قرین است چه جای طرب است
جنگ ایران و روس، سالها پس از افسانه تیمورملک و نبرد خجندیها با مغولان رخ داد. تاریخنگاران روزگار قاجار نیز عباس میرزا را در مبارزه همانند تیمورملک ستودند اما آنچه در گزارشهای تاریخی از این سلسله جنگها بیش از عباسمیرزا و روایتهای افسانهای او پررنگ شده، نیازی تاریخی به ورود نیروهای مردمی به جنگ و برانگیختن آنها برای یک یاری بزرگ و تاریخی حماسهوار است. فتوای روحانیان و سرودههای شاعران، در این همدلی و کنش حماسهوار، بیش از فرماندهان جنگی مردم را دلگرم و امیدوار و هیجانزده میکرده است تا با دست خالی در برابر ارتش منظم و بزرگ روسیه تزاری بایستند. بهویژه که دوره نخست این جنگها بر پایه گزارش منابع تاریخی با کارشکنی قدرتهای خارجی درگیر در منافع جنگ، اشغال خاک ایران و معاهده ناعادلانه گلستان و ناامیدی مردم ایران را در پی آورده بود. حکومت قاجار پس از واگذاری ناگزیر منطقههای شیعهنشین قفقاز برآن شده بود با یاریخواهی از باورهای اعتقادی و آیینی مردم، دوره دوم نبردها را نه جنگ میان دو حکومت که نبرد با کافران بنمایاند تا بدینترتیب با برانگیختن احساسات دینی مردم، یاریگری آنها را به دست آورد. بازتاب ستم و بیداد حاکمیت مسیحی مذهب روسیه تزاری بر مسلمانان قفقاز در خبرها در این میانه زمینه را برای همدلی مردم ایران در جنگ فراهم آورد تا آنجا که شماری از روحانیان اندیشه فراخوان جهاد را در جایگاه کنش همدلیبخش مذهبی در ذهن میپروراندند. هیجانبخشی اصلی اما از آنِ شاعرانی بود که مجاهدان جنگ را در سرودهها میستوده، مردم را به تلاش و یاری فرامیخواندند. شاعرانی همچون نشاط اصفهانی و قائممقام فراهانی، چون خود سیاستمدار بودند، از رنجها و سهلانگاریهای پشت پرده مناسبات دیپلماتیک نیز آگاهی و خبر داشتند و میدانستند در آن وضعیت، تنها یاری مردم است که ایران را از اشغالی گستردهتر در امان نگه میدارد. اینکه آنها چه میسرودند که غیرت مبارزه و یاری را در مردم زنده میکرد، پرسشی است که پاسخش را در دیوانهای شعر اینان میتوان جست. قائممقام فراهانی گاه شعرهایی میسروده که از فراوانی طعن و انتقاد، بیدارگرانه و تکاندهنده بوده است؛ همچون این بیتها از قصیده «نونیه» که پس از شکست مجاهدان در آذربایجان با اندوه و بسیار گزنده و تلخ سروده است «آه از این قوم بیحمیت بیدین/ کرد ری و ترک خمسه و لر قزوین ... عاجز و مسکین هرچه دشمن بدخواه/ دشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسکین ... دشمن از ایشان به عیش و شادی و عشرت/ دوست از ایشان به آه و ناله و نفرین». این دیوانسالار نامی تاریخ معاصر ایران، گاه نیز شعرهایی میسروده که موقعیت سخت زمان را به خواننده گوشزد میکرده تا او را به جنبش وادارد «گرگ با گله قرین است چه جای طرب است؟/ کفر را رخنه به دین است چه جای شعف است؟» یاریگری مردم در جنگها و در تاریخ اما آیا تنها به دفاع پایان مییافت؟
همقسم برای برآوردن آذوقه شهر
دادههای تاریخ اجتماعی نشان میدهد جنگها همواره تنها به یاریگری مردم برای پیوستن به جبههها نیاز نداشتهاند؛ گاه یاری برای برآوردن زندگی بهتر برای دیگران، از هر نبردی برای مردم بایستهتر بوده است. نمونه روشن اینگونه یاریگریها را در جریان جنگ دوم جهانی و بحران غله و نان در ایران دهه بیست خورشیدی میتوان جست؛ سالهایی سخت که دولت، ناگزیر ذخیره گندم کشور را به نیروهای متفقین میبخشید که موجب شده بود بسیاری از روستاییان از کمبود نان و غله در روستاهای محروم خود به ستوه آمده، به تهران بکوچند. روزنامه اطلاعات در آن هنگامه از زبان سهیلی وزیر دارایی روایت کرد مصرف آرد در پایتخت از روزانه ٣٠٠ خروار در سال ١٣١٧ به ٧٠٠ خروار در سال ١٣٢١ خورشیدی افزایش یافته بود. در این میانه مردم چگونه به یاری یکدیگر میتوانستند برخیزند؟ منابع و روایتهای پراکنده تاریخ اجتماعی از کوشش نیکوکاران برای یاری به مردمی گرسنه سخن میگویند که از بیداد محتکران غلهها، دستاندازی نیروهای متفقین به سیلوهای گندم و تخلف نانوایانی در بهرهگیری از آرد نامرغوب برای تهیه نان، به گرفتاری، رنج و بیماری دچار شده بودند. نه تکذیبیههای وزیران دارایی درباره ندادن محصول گندم به نیروهای درگیر در جنگ، نه تصویب قانونها و ضابطههای منع احتکار در کمیسیونهای مجلس شورای ملی، نه جیرهبندی و دادن کوپن نان، در این میانه به کار مردم میآمد؛ تنها یاریگری همدلانه مردم بود که بار رنجها را میتوانست بکاهد. منابع تاریخی هرچند درباره نقش یاریگرانه مردم در آن هنگامه دشوار تقریبا ساکتند، اما بازتابهایی از آن واقعیت همدلانه را در پارهای از نوشتههای بیرون از گستره تاریخنگاری، در ادبیات داستانی میتوان بازیافت. «سووشون» سیمین دانشور، نمونهای برجسته از آنهاست. قهرمان روایت سووشون مردی یوسف به شمار میآید که نویسنده او را از زمینداران بزرگ شیراز در روزهای سخت قحطی نان و غله در جنگ دوم جهانی شناسانده است. این مرد دلاورانه در برابر اصرار همایلیها و خویشان دور و نزدیک برای فروش محصول گندم به نیروهای خارجی در شیراز مخالفت کرده، در برابر پیشنهاد فروش آذوقه، به روشنی با روحیهای مردمدوستانه میگوید «آذوقه میخواهید که بدهید به قشون خارجی و عوضش اسلحه بگیرید و بیفتید به جان برادرها و هموطنهای خودتان؟» او به وضع پیچیده و رنجآور زمان جنگ اشاره دارد؛ جنگی که باوجود بیطرفی رسمی ایران، دامان خود را به خاک این سرزمین کشیده بود و تنها یاری مردم برای بهبود اوضاع و همزیستی مهربانانهتر، از میزان دشواری و گرفتاری جامعه و مردم میتوانست بکاهد. قهرمان قصه در برابر اتهام احتکار چنین میگوید «سهم رعیتم را تمام و کمال میدهم و مازادش را میآورم شهر. به جای بیانصافهایی که هم سهم رعیت و هم خوراک مردم هموطنشان را فروختهاند به قشون خارجی. ما پنج نفریم و همهمان هم ملاک عمدهایم و دوتامان عضو انجمن شهرند، همقسم شدهایم که آذوقه شهر را در اختیار بگیریم. شهردار را هم موافق کردهایم. [...] حاکم هم هرچه باشد آدم است. رضا میدهد که جلو قحطی گرفته شود و سروصداها در این گوشه از مملکت بخوابد». اینها به روشنی از همراهیهای کامیاب یا ناکام یاریگری در میان زمیندارانی نشان دارد که در روزهای سخت جنگ به یاری مردم گرسنه میآمدهاند. رشته اینگونه یاریرسانیها و نیکخواهیها اما سری دراز دارد. زنان در این میانه قهرمانانی دیگرند؛ همچون زری، دیگر قهرمان قصه «سووشون» که قلب این روایت مردمی به شمار میآید.
جنگ چهره زنانه دارد!
سوتلانا الکسیویچ، نویسنده مستندنگار بلاروسی قصهای نوشته و نام آن را «جنگ چهره زنانه ندارد» نهاده است. این داستان دادهها و روایتهایی در تاریخ اجتماعی جنگ دربردارد که نشان میدهد زنان بهعنوان یاریگرانی پرستارگونه چهرهای زنانه و مهربانانه به جنگها بخشیدهاند. قصهای دیگر، زنی را روایت میکند که در آشپزخانه کوچک خانهاش، زغال پودر کرده، با باندهایی که از داروخانه میخرید، ماسکهای ضد شیمیایی میساخت. این روایت را منیژه شیرخانی، آموزگاری گفته که در خرمشهر سالهای جنگ تحمیلی عراق بر ایران میزیسته است و گواهی بر همین چهره زنانه و یاریگرانه در جنگ به شمار میآید. او این رخداد را در کنار پرشمار روایتهای یاریگرانه برای کتاب «یادنامک؛ آثار منتخب نخستین کنگره ملی خاطرهنویسی دفاع مقدس» نوشته است. منیژه شیرخانی، از یاریگریهای زنی مینویسد که دور از جبهههای نبرد به بیمارستانها سرمیزند و پس از آگاهی از اثر ویرانگر و کشنده گاز خردل بر جسم و جان آدمها، ماسکهایی فراوان میسازد تا به همسایهها بدهد و در زمان نیاز آنها را از تاولها و رنجهای شیمیاییشدن رهایی بخشد. همروزگار با این زن، زنی در شهرهای جنگزده میزیست که در خانهای بیزیرزمین و بیپناهگاه، اطلسیهای باغچه را میچید تا در خاک عریانش، پناهگاهی برای کودکان و همسایهها بسازد. زهرا قطبی، روایتگر این همدلی و نیکوکاری، زنی یاریگر را میشناساند که با بیلچه کوچک باغبانی در گرگومیش بامداد، زمین باغچه را میکند تا یاریگر کودکانش از مرگ زیر بمباران باشد؛ روایتی همراه با صدای ناله ریشههای درخت جنگزده انار «ریشههای عمیق درخت انار کنده نمیشد. با دلم صدای ناله درخت انار را انگار میشنیدم. اما نمیتوانستم گوش کنم».
منبع: روزنامه شهروند