شناسهٔ خبر: 54246 - سرویس دیگر رسانه ها

تکنولوژی، انسان و جامعه/ دیدگاه لاتور در مورد تکنولوژی

لاتور از چهار نوع وساطت تکنولوژی که عبارتند از وساطت ترجمه، وساطت ترکیب، وساطت جعبه‌سیاه‌سازی و وساطت نمایندگی بعنوان چهار نوع تغییر مهمی که تکنولوژی ایجاد می‌کند، صحبت می‌کند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ بحث لاتور درباره تکنولوژی، سه محور عمده دارد؛ بعضی از مباحث آن حول چیستی تکنولوژی در مقام یک کنشگر غیرانسانی (و نه ناانسانی) است؛ محور دیگر، مربوط به مطالعه تکنولوژی در مقام کنشگرانی است که در جامعه پیوندهای اجتماعی را ساخته‌اند؛ و محور سوم، حول روش مناسب برای مطالعه تکنولوژی است. رحمان شریف‌زاده در این نوشته به‌اختصار، پاسخ لاتور به این سه مسئله عمده را طرح کند.

تکنولوژی چیست؟

لاتور از آمیختگی کنشگران سخن می‌گوید. انسان و تکنولوژی به لحاظ تاریخی درهم آمیخته‌اند. ما نه ذات انسانی محض داریم، نه ذات تکنیکی محض؛ نه ساحتی به‌عنوان جامعه ‌انسانی داریم، نه ساحتی به‌عنوان تکنولوژی؛ آنچه ما با آن مواجه هستیم، شبکه‌ای از کنشگران انسانی و غیرانسانی است.

لاتور از مفهوم انحراف و میان‌بر برای اشاره به تکنولوژی استفاده می‌کند. بسیاری از کارها هست که انسان‌ها به صورت مستقیم قادر به انجام دادن آنها نیستند ؛ تکنولوژی یک میان‌بر در اختیار می‌گذارد. مثلاً به‌جای‌اینکه در هر ورود و خروج از یک چهاردیواری، دیوار را سوراخ کنیم و دوباره بسازیم (یک مسیر مستقیم پرهزینه، دشوار، و زمان‌بر)، «در»، میان‌بر یا انحرافی کوتاه، کم‌هزینه و آسان در اختیار می‌گذارد.

همچنین لاتور استفاده از تکنولوژی را به‌مثابه اسم برای اشاره به چیزی، گمراه‌کننده می‌داند. تکنولوژی یک چیز نیست در میان دیگر چیزها، بلکه یک صفت است؛  تکنولوژی به‌جای‌اینکه یک چیز باشد، وصف «تکنیکال» یا «فنیِ» چیزی است. براین‌اساس هر چیزی که میان‌بری ایجاد کند، وصف تکنیکال به خود می‌گیرد. این منجر به ایجاد مسائلی درباره تمایز تکنولوژی و غیرتکنولوژی خواهد شد که در اینجا فرصت بحث کردن از آن نیست.

وساطت تکنولوژی

تکنولوژی‌ها شکل راستین وساطت‌ هستند؛ یعنی کنشگرانی تغییردهنده هستند، نه صرفاً انتقال‌دهنده یا انجام‌دهنده. وقتی ما با آنها پیوند می‌یابیم، تغییرات مهمی را از چند جهت در ما ایجاد می‌کنند. ازاین‌رو هیچ‌گاه نمی‌توان آنها را وسیله‌ای در دست انسان قلمداد کرد. ازطرف‌دیگر نمی‌توان از سطله آنها بر انسان سخن گفت؛ چراکه انسان‌ نیز واسطه است، نه وسیله در دست کنشگری دیگر. تکنولوژی‌ها ذات و منطق خاصی ندارند که انسان‌ها تابع گوش‌به‌فرمانشان باشند. رابطه میان انسان و تکنولوژی، سلطه نیست. تکنولوژی‌ها، هم در تغییر و هم در بقا به انسان‌ها نیاز دارند و انسان‌ها نیز به همین شکل. اساساً آن دو چنان درآمیخته‌اند که نمی‌توان صرفاً گفت «انسان تکنولوژی را می‌سازد».

چهار معنای وساطت

لاتور از چهار نوع وساطت تکنولوژی، یعنی چهار نوع تغییر مهمی که تکنولوژی ایجاد می‌کند، صحبت می‌کند؛ وساطت‌هایی که یا از آن‌ها غفلت می‌کنیم یا از تکنولوژی سلب می‌کنیم:

وساطت ترجمه: تکنولوژی، اهداف، علایق، قصدها و ایده‌های کنشگران را تغییر می‌دهد. وساطت ترجمه می‌گوید که شما با تکنولوژی، اهداف، علایق، قصدها و ایده‌های دیگری پیدا می‌کنید که قبلاً نداشتید. اگر شما در هنگام دعوا، بدون تفنگ، حداکثر کسی را زخمی می‌کردید، با تفنگ «می‌خواهید وی را بکشید»؛ اگر بدون اتومبیل، سالی یک بار سفر می‌کردید، با اتومبیل «هر هفته می‌خواهید که به مسافرت بروید».

وساطت ترکیب: تکنولوژی، کنش دیگر کنش‌ها را تغییر می‌دهد. این نوع وساطت می‌گوید که کنش ما در پیوند با تکنولوژی، دیگر کنش مختص ما نیست، بلکه کنش وساطت‌شده است. کنش در نظر لاتور خاصیت یا ویژگی یک شبکه یا یک زنجیره از کنشگران است، نه ویژگی یک کنشگر منفرد. بنابراین مجموعه‌ای از کنشگران ناهم‌جنس چون انسان، اتومبیل، جاده، قوانین راهنمایی-رانندگی، پلیس راهور، دیگر رانندگان و… منجر به ظهور کنش رانندگی می‌شود. «رانندگی» به‌عنوان یک کنش، خاصیت شبکه‌ای از کنشگران است.

وساطت جعبه‌سیاه‌سازی: تکنولوژی، کنش‌ها، کنشگران، زمان‌ها و مکان‌های متعددی را به یک کنشگر، یک کنش، یک زمان و یک مکان تبدیل می‌کند یا اصلاً نادیدنی می‌کند. تکنولوژی‌ها موجوداتی رام‌شده، اجتماعی‌شده، منضبط‌شده و پیش‌بینی‌پذیرند. درواقع ساخت یک تکنولوژی، مهار و کنترل یا قابل پیش‌بینی ‌کردن یک شیء است. همین باعث می‌شود که خیلی وقت‌ها نه‌تنها بیش از «یک چیز» به شمار نیایند («یک» تلویزیون، یک اتومبیل و…)، بلکه اصلاً نادیدنی ‌شوند. ما خودِ عینک را نمی‌بینیم و فکر می‌کنیم که «خودمان» مستقیم داریم به جهان می‌نگریم.

وساطت نمایندگی: تکنولوژی، کنش‌های انسانی را نمایندگی می‌کند، ولی درعین‌حال آنها را تغییر می‌دهد. این نوع وساطت که اهمیت خاصی نزد لاتور دارد، به این نکته اشاره دارد که انسان‌ها کنش‌هایشان را به تکنولوژی‌ها محول می‌کنند. ما کنش باز کردن در را به درهای اتوماتیک واگذار می‌کنیم. درِ اتوماتیک، کار باز کردن در را برای ما انجام می‌دهد. پلیس کنش کند کردن سرعت اتوموبیل‌ها را به سرعت‌گیرها محول می‌کند. اما آیا تکنولوژی دقیقاً همان کار را انجام می‌دهد؟ به‌هیچ‌وجه. تکنولوژی کاری که افراد ناچارند در غیاب تکنولوژی با تلاش زیادی انجام دهند را با تلاشی کوچک به انجام می‌رساند. یک «در» با انجام کنشی ساده، جانشین کار و هزینه بسیار زیادی می‌شود که بدون آن، انسان‌ها لازم بود انجام دهند.

اما این نیمی از ماجراست؛ چنان‌که پیداست، محول‌کردن یا واگذاری کنش فقط از سوی انسان به تکنولوژی نیست؛ بلکه تکنولوژی نیز کنش دیگری را به انسان محول می‌کند؛ کنشی که در قالب یک «دستورالعمل» معمولاً بر روی خود دستگاه، به انسان ابلاغ می‌شود. دستورالعمل، ویژگی کاربر ایدئال را توصیف می‌کند؛ یعنی به ما می‌گوید که فردی که با این دستگاه کار می‌کند، باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد و چه کارهایی بکند. مثلاً آرام‌بندهای فنری اولیه، کاربرهای ماهر و چابک را مفروض می‌گرفتند. بنابراین نه‌تنها ما به تکنولوژی می‌گوییم که چه کارهایی برای ما انجام دهد، تکنولوژی نیز کنش‌هایی را به ما محول می‌کند.

بُعد هنجارین تکنولوژی

 «دستورالعمل»، بعد هنجارین تکنولوژی است؛ یعنی تمام بایدها و نبایدهای تکنولوژی، اعمال یا حمل ارزش‌های سیاسی یا قواعد اخلاقی، در وساطت نمایندگی یا وساطت واگذاری، قرار می‌گیرند. وقتی تکنولوژی، تجویزمی‌کند که کاربرانش چه کسانی هستند، این یعنی جامعه را به گروه‌هایی تازه تقسیم می‌کند و اجازه استفاده از تکنولوژی را به بعضی از افراد نمی‌دهد. مثال مشهور وینر در مقاله کلاسیک «آیا مصنوعات، سیاست دارند؟» را به یاد آوریم؛ برخی از پل‌های لانگ‌ایلند نیویورک، به اتوبوس‌هایی که بیشتر، حامل افراد و مخصوصاً سیاهان طبقه پایین جامعه بودند، اجازه عبور نمی‌دادند. ارتفاع این پل‌ها تا اندازه‌ای بود (اغلب کمتر از نه پا) که فقط افراد دارای اتومبیل‌های شخصی می‌توانستند از آنها عبور کنند و از پارک‌های ورای آنها لذت ببرند. این یک تبعیض سیاسی آشکار است که توسط تکنولوژی اعمال می‌شود. بنابراین تکنولوژی از طریق ابلاغ یک دستورالعمل، یک تبعیض و نامتقارن بودن را بین کاربران ایجاد می‌کند.

ایجاد تبعیض یا مرزبندی، تقریباً نتیجه کار با هر دستگاهی است و فقط به پل‌های وینر محدود نمی‌شود. در مثال آرام‌بند، افرادی که نمی‌توانند سریع از در عبور کنند، در با شدت زیادی با صورتشان برخورد می‌کند. بنابراین یک آرام‌بند با فنرهای قوی، به‌وضوح بین افراد چابک و افراد کم‌توان یا مسن مرزبندی قائل می‌شود. تمام دوچرخه‌ها افراد را به پادارها و بی‌پاها تقسیم می‌کنند و اجازه استفاده از دوچرخه را به گروه دوم نمی‌دهند.

وینر نه‌تنها ادعا می‌کند که مصنوعات، ارزش‌های سیاسی را تحمیل می‌کنند، بلکه معتقد است خود تکنولوژی می‌تواند سیاسی باشد؛ به این معنا که می‌تواند مناسبات و روابط سیاسی جدیدی را شکل دهد. مثلاً خطوط تولید کارخانه، روابط مبتنی بر نظم و انضباط صلب را شکل دهد؛ نظامی که پیش از آن تکنولوژی، مورد نظر کسی نبوده است. در دیدگاه لاتور چنین چیزی با توجه به وساطت ترجمه و ترکیب، وضوح بیشتری می‌یابد؛ تکنولوژی‌ها می‌توانند منجر به ایجاد نظم سیاسی جدیدی شوند؛ چراکه انسان در پیوند با آنها نه‌تنها قدرت (نظامی، سیاسی و..) می‌یابد، بلکه وارد نظم‌ و روابط سیاسی جدیدی نیز می‌شود. به این بحث بازخواهیم گشت.

تکنولوژی و جامعه

مشکل لاتور با جامعه‌شناسی سنتی این است که این جامعه‌شناسی تلاش می‌کند جامعه را به شکلی مصنوعی، به حوزه‌های گوناگونی، ازجمله روابط انسانی و روابط تکنولوژیکی تقسیم کند؛ درحالی‌که چنان‌که دیدیم، آمیزش تاریخی انسان و تکنولوژی مانع چنین چیزی می‌شود. جامعه فقط از روابط انسانی تشکیل نشده است و تکنولوژی را هم فقط روابط غیرانسانی تشکیل نمی‌دهد.

روابط اجتماعی شامل روابط غیرانسان‌ها نیز می‌شود. غیرانسان‌ها بخشی از روابط قدرت و لذا روابط اجتماعی‌اند و مطالعه جامعه و روابط قدرت، بدون آنها ممکن نیست. بدون مصنوعاتی چون لباس‌ها، ساختمان‌ها، اسلحه‌ها، کاغذها، واژه‌ها و… اساساً نه جامعه در کار است، نه روابط اجتماعی.

هر قدرت یا هر سلطه‌ای، برساخته‌ای از پیوندهای انسانی و غیرانسانی است. تنها چیزی که برای لاتور مهم است، رصد کردن این پیوندهاست. کار جامعه‌شناس این نیست که به دنبال روابط اجتماعی-انسانی محض بگردد؛ همچنین کار جامعه‌شناس تکنولوژی این نیست که از تأثیر دو حوزه مجزای جامعه انسانی و تکنولوژی بر هم سخن بگوید؛ کار آنها این است که رصد کنند چه کنشگری با چه کنشگری در پیوند است و چه کنشگرانی با چه تکنیک‌هایی پیوند می‌یابند و چگونه این پیوندها زنجیره یا شبکه مستحکمی می‌سازند که به‌راحتی نمی‌توان آن را از هم گسست. وقتی ما از تأثیر جامعه (روابط اجتماعی) بر تکنولوژی یا تأثیر تکنولوژی بر جامعه سخن می‌گوییم، درواقع دو ساحت مجزا را فرض گرفته‌ایم: جامعه و تکنولوژی؛ اما درواقع فقط یک ساحت داریم؛ یک جامعه. ما با شبکه‌ای از پیوندهای انسانی و غیرانسانی مواجه‌ایم که روابط اجتماعی، قدرت و تغییرات اجتماعی، نتیجه آنهاست.

لاتور در یکی از مقالاتش مدیر هتلی را مثال می‌زند که از مهمانان می‌خواهد قبل از خروج از هتل، کلید را به میز پذیرش تحویل دهند. در وهله نخست، این مدیر فقط با «یک درخواست گفتاری برای تحویل کلید» پیوند دارد. این پیوند چنان ضعیف است که اکثر مشتریان یا حرف وی را فراموش می‌کنند یا توجهی به آن نمی‌کنند و درنتیجه اکثر آنها کلیدها را با خود بیرون می‌برند و بعضی از آنها کلیدها را گم می‌کنند.

در قدم بعدی، مدیر با اطلاعیه‌ای با این محتوا که «لطفاً کلیدها را پیش از خروج به پذیرش تحویل دهید»، پیوند می‌یابد. تعداد دیگری از مشتری‌ها قانع می‌شوند که کلیدها را تحویل دهند، ولی تعداد زیادی از آنها هنوز کلیدها را با خود به بیرون می‌برند. در قدم بعدی، مدیر هتل با کمک افرادی دیگر، وزنه‌های سنگین جاگیری را با یک حلقه آهنی محکم، به کلیدها وصل می‌کند. در اینجا حتی مشتریانی که چندان به سخن‌ها یا اطلاعیه‌ها توجه نمی‌کنند، برای اینکه از شر یک کلید با وزنه سنگین و جاگیر در جیبشان رها شوند، کلیدها را قبل از خروج تحویل پذیرش می‌دهند. در اینجا اکثر افراد، تابع خواست مدیر هتل خواهند شد.

ما در مطالعه چنین نمونه‌هایی، نباید به دنبال روابط اجتماعی یا روابط فنی محض بگردیم؛ خود کلید و حلقه و اطلاعیه روی دیوار، بخشی از روابط اجتماعی‌اند؛ ما فقط دنبال کنشگران و میزان قدرت اتصال‌ها هستیم. «کلید قویاً با یک حلقه به وزنه متصل شده است؛ درست همان‌طورکه مدیر به کلیدهایش قویاً دل بسته است. مهم نیست که اولی «فیزیکی» خوانده می‌شود و دومی «عاطفی» یا «مالی»»؛ مهم این است که بدانیم این پیوندها چقدر قوی‌اند و در برابر آزمون‌های استحکام چقدر دوام می‌آورند. آیا مشتریان می‌توانند وزنه را از کلید جدا کنند؟ یا حلقه در برابر فشار آنها مقاومت می‌کند؟ آیا مشتریان یا دیگر افراد هتل می‌توانند مدیر را از کلیدهایش جدا کنند؛ به‌نحوی‌که دیگر اصلاً علاقه‌ای به تحویل داده شدن کلیدها پیش از خروج نداشته باشد؟

نوآوری‌های فنی و جامعه

دیدگاه‌های غیربرساخت‌گرایانه درباره علم و تکنولوژی، برای تبیین تعین و موفقیت مصنوعات و واقعیت‌های علمی، معمولاً به دوگانگی‌های کارایی-ناکارایی و صدق-کذب متوسل می‌شوند. آنها در پاسخ به این سؤال که «چرا یک تکنولوژی (یا واقعیت علمی) در این شکل (یا طرح) متعین شد» و «چرا یک تکنولوژی (یا واقعیت علمی) موفق شد»، به کارایی تکنولوژی و صدق واقعیت علمی متوسل خواهند شد. تکنولوژی مفروض در این طرح و شکل، «کارآمدتر» است؛ تکنولوژی مفروض به سبب کارآمد بودنش، در عمل موفق شد و به کار گرفته شد؛ یک واقعیت علمی چنین است چون درواقع چنین است، و یک واقعیت علمی به سبب واقعیت‌ داشتنش، تثبیت شد و توانست همه را متقاعد کند. این نوع دیدگاه، میزان تغییر و تبدیل‌ها از طرح ایده اولیه تا زمانی که یک مصنوع یا واقعیت علمی متعین و موفق می‌شود، و همچنین تعداد کنشگران و گروه‌های درگیر و دخیل این فرایند را نادیده می‌گیرد.

جامعه‌شناسان علم و تکنولوژی تلاش کرده‌اند از طریق یک‌سری مطالعات تجربی، تصویر واقع‌بینانه‌تری از نوآوری‌ مصنوعات و واقعیت‌های علمی به دست دهند. آنها نشان می‌دهند که صدق و کارایی (و همچنین کذب و ناکارآمدی)، نمی‌توانند در طول فرایند ساخت، علت موفقیت (یا ناموفقیت) و تعین (یا عدم تعین) یک مصنوع یا واقعیت علمی باشند. اولاً نسخه اولیه یک واقعیت یا مصنوع، با محصول نهایی تثبیت‌شده بسیار متفاوت است. فرایندی از تبدیل‌ها و مذاکره‌ها در کار است تا درنهایت یک محصول، متعین و موفق شود؛ ثانیاً کارآمدی یک مصنوع ویژگی ذاتی مصنوع نیست، بلکه کاملاً مرتبط به این است که چه گروه‌های اجتماعی درگیر ماجرا هستند. این یعنی حتی اگر بتوان از کارآمدی سخن گفت، کارآمدی یک مصنوع، محصول نهایی فرایند ساخت است و چنان‌که خواهیم دید، هیچ‌وقت نمی‌توان از چیزی که در پایان می‌آید، برای تبیین کل داستان استفاده کرد.

بااین‌حال لاتور، هم با برساخت‌گرایان اجتماعی علم (چه برنامه حداکثری دیوید بلور و چه برنامه تجربی نسبی‌انگاری کالینز) و هم با برساخت‌گرایان اجتماعی تکنولوژی، یعنی کسانی که ایده‌های برساخت‌گرایان اجتماعی علم را به تکنولوژی نیز تعمیم داده‌اند (پینچ و بایکر) از این جهت مخالف است که آنها باز دو عرصه اجتماعی و علمی، یا اجتماعی و فنی را در مقابل هم می‌گذارند و از تأثیر یکی بر دیگری سخن می‌گویند. آنها معمولاً با توسل به دوگانگی محتوا-زمینه، چگونگی برساخته ‌شدن محتوای فنی (علمی) را در درون زمینه اجتماعی بررسی می‌کنند. لاتور این نوع نگاه را برنمی‌تابد؛ چراکه شکاف میان زمینه اجتماعی و محتوای فنی-علمی را نمی‌پذیرد.

در نظر وی چیزی که ما به‌عنوان مردم‌شناس علم و فناوری با آن مواجه می‌شویم، زنجیره‌ای از کنشگران انسانی و غیرانسانی است. درست است که برای موفقیت یک نوآوری فنی، یا ادامه برنامه کنشی یک تکنولوژی، شبکه‌ای از عوامل، سیاسی، دینی، اقتصادی، فنی و غیره دخیل هستند، اما این عوامل زمینه نیستند، بلکه ماهیت خود آن تکنولوژی محسوب می‌شوند. گروه‌ها و علایق اجتماعی هرگز زمینه یک تکنولوژی نیستند؛ چراکه آنها با خود تکنولوژی، به‌طور عمیق تغییر می‌کنند. بنابراین در نوآوری فنی، ما حرکت یک تکنولوژی در یک زمینه ثابت را نمی‌بینیم، بلکه حرکت، تغییر و ترجمه شبکه‌ای (زنجیره‌ای، پیوندی) از کنشگران انسانی و غیرانسانی را می‌بینیم. به‌عبارتی‌دیگر هم‌زمان که مثلاً دوربین کداک تغییر می‌کند، گروه‌های اجتماعی نیز تغییر می‌کنند؛ گروه‌های جدیدی به وجود می‌آیند و علایق اجتماعی جدیدی شکل می‌گیرند.

ایستمن با معرفی مفهوم «عکاس آماتور»، گروه اجتماعی جدیدی را شکل داد؛ چراکه در آن زمان عکاسی، کاری تخصصی به شمار می‌آمد. این ایده که هرکسی می‌تواند عکاسی کند، «علاقه اجتماعی» افراد نبود تا بر تعین و موفقیت دوربین عکاسی تأثیر بگذارد؛ بلکه هم‌زمان با ساخت دوربین، «ساخته» شد.

کارایی یک تکنولوژی، نتیجه یک فرایند است نه علت آن. نمی‌توان گفت چون یک تکنولوژی کارا بود، همه را متقاعد کرد که از آن استفاده کنند؛ بلکه چون همه متقاعد به استفاده شدند، این تکنولوژی کارا شد. یک نوآوری در طول مسیر ساخت، تبدیل‌های متعددی را از سر می‌گذراند. بنابراین این سخن بی‌معناست که کارایی تکنولوژی نهایی از همان اول وجود داشت. «غیرممکن است از پایان داستان، برای تبیین آغاز آن یا تحول آن استفاده کنیم».

همچنین برساخت‌گرایی اجتماعی تکنولوژی (و نیز علم)، از وساطت خود تکنولوژی در شکل‌دهی جامعه و دیگر کنشگرانی که معمولاً اجتماعی خوانده نمی‌شوند، غفلت می‌کند. محدود کردن کنشگران یا گروه‌های دخیل، به گروهای اجتماعی، توصیفی ناقص از روند تحول تکنولوژی و علم به ما می‌دهد. بایکر و پینچ در مورد دوچرخه که موضوع مطالعاتی آنها بود، به ساخت تایرهای هوا برای رفع لرزش دوچرخه اشاره کردند، اما آن را چندان بسط ندادند. این طرح، به افراد ایده و علاقه «بالا بردن سرعت» را داد.

افراد با ساخت تایرهای بادی، به «فکر» ساخت دوچرخه‌های سرعتی‌تر افتادند و همین بر تحولات بعدی دوچرخه تأثیر گذاشت. آیا این علاقه از اول در جامعه بود و منجر به تعین مراحل بعدی دوچرخه شد؟ نه. خود تایر بادی در شکل‌گیری علایق افراد جامعه و لذا بازتعریف گروه‌های اجتماعی وساطت دارد. همچنین بایکر و پینچ از وساطت حیواناتی چون «اسب‌ها» و نیز وساطت وضعیت آب و هوایی آن زمان غفلت کردند.

آنها به پرسش‌های مهمی مانند اینکه چه چیز باعث شد که اصلاً به فکر ساختن دوچرخه بیفتیم، چرا دوچرخه‌های اولیه شکل یک اسب چوبی کوچک را داشتند- چنان‌که اوایل اسب کوچک یا اسب شیک خوانده می‌شدند- چرا دوچرخه‌های اولیه پدال و زنجیر نداشتند، پاسخ روشنی نمی‌دهند. شکل دوچرخه‌ها، بیش و پیش از اینکه ناشی از علایق اجتماعی باشد، ناشی از تجربه ‌سوارکاری با اسب بود.

دوچرخه همچون اسبی مصنوعی بود که فرد می‌توانست سوار آن شود. بنابراین اگر تجربه سوارکاری با اسب و مهارت رام ‌کردن اسب‌ها نبود، به احتمال زیاد انسان به فکر ساخت مصنوعی به شکل اسب نمی‌افتاد. به‌این‌ترتیب در تعین شکل و طرح یک تکنولوژی و تغییرات و تحولات، کنشگران متنوعی دخیل‌اند و وساطت دارند. گروه‌ها و علایق به‌اصطلاح اجتماعی مهم‌اند، ولی آنها فقط بخشی از داستان‌ هستند.  

لاتور به‌جای دوگانگی محتوا-زمینه، از مفاهیم هم‌نشینی و جانشینی که از نشانه‌شناسی گرفته است، استفاده می‌کند. ما صرفاً با هم‌نشینی کنشگران انسانی و غیرانسانی و جابه‌جایی کنشگران و لذا تغییر مداوم آنها مواجه‌ایم.

فرایند ساخته ‌شدن به معنای کاهش کنشگران درگیر نیست، بلکه برعکس به معنای افزایش و تقویت اتصال میان متحدان پیوندیافته است. هیچ‌گاه نمی‌توان تعداد کنشگران پیوندیافته را کاهش داد و واقعی باقی ماند. «تنها کار ممکن این است که حاشیه مذاکره را کاهش دهیم یا باوفاترین متحدان را بدل به جعبه‌سیاه کنیم». یک تکنولوژی همیشه موجودی اجتماعی -فنی است و خارج ‌کردن آن از زنجیره هم‌نشینی‌اش، به‌مثابه مرگش است.

یک مصنوع (یا واقعیت علمی) وقتی ساخته می‌شود که زنجیره هم‌نشینی نهایی، چنان مستحکم شود که نتوان آن را از هم گسست. این زنجیره فقط شامل اتصالات به‌اصطلاح «فنی» درون مصنوعی چون اتومبیل نیست، بلکه شامل اتصال تمام متحدان مصنوع می‌شود. بااین‌حال وقتی که حاشیه مذاکرات کم شد و مناقشات به پایان رسید، این زنجیره در درون چیزی که لاتور جعبه‌سیاه می‌خواند، مخفی خواهد شد و آنچه ما در ظاهر می‌بینیم، یک کنشگر واحد (یک تلویزیون، یک پروژکتور، یک اتومبیل) است؛ ما نه اجزای درونی آن را می‌بینیم و نه تعداد متحدانش در زنجیره هم‌نشینی را؛ دقیقاً به همین دلیل توهم محتوا و زمینه به ما دست می‌دهد؛ ولی واقعیت این است که بدون زنجیره هم‌نشینی و شبکه، هیچ مصنوعی نه وجود خواهد یافت، نه دوام. این متحدان فقط وقتی دوباره ظاهر می‌شوند که مشکلی برای آن تکنولوژی پیش بیاید. در این حالت، جعبه‌سیاه به‌اصطلاح باز می‌شود و ما از تعداد زیادی کنشگر ناهم‌جنس متحد با آن آگاه می‌شویم.

همان‌قدر که علت یک موفقیت تکنیکی، جمعی است، علت یک شکست تکنیکی هم جمعی است. شکست پروژه آرامیس، به سبب ازهم‌فروپاشی زنجیره هم‌نشینی اجتماعی-فنی این پروژه بود و لذا تمام متحدان آرامیس در شکست آن دخیل‌اند. لاتور در کتاب  آرامیس یا عشق تکنولوژی، از زبان خود آرامیس می‌گوید که اگر متحدانش عاشق او بودند و در کنارش می‌ماندند، سرپا می‌ماند و به زندگی ادامه می‌داد.

تکنولوژی به‌مثابه داستان

کتاب آرامیس یا عشق تکنولوژی لاتور، ساختاری همچون داستان‌های جنایی دارد. دو کارآگاه، یک استاد جامعه‌شناسی و یک مهندس در پی کشف راز قتل آرامیس هستند. البته آرامیس یک انسان نیست، بلکه پروژه شکست‌خورده حمل‌ونقل شخصی درون‌شهری در فرانسه است. «چه کسی آرامیس را کشت؟» این پرسشی است که کتاب با آن آغاز، و تا پایان کتاب بارها تکرار می‌شود. چنان‌که اشاره کردیم، لاتور حتی از زبان خود آرامیس، به‌عنوان یکی از بازیگران داستان، سخن می‌گوید.

در نظر لاتور تحلیل داستانی بهترین روش مطالعه علم و تکنولوژی است. در اینجا تأثیر نشانه‌شناسی بر لاتور مشهود است. یکی از علل گرایش لاتور به این روش، این است که در داستان، آزادی زیادی هست و نویسنده به‌راحتی، به دور از مقولات سفت و سخت و دوگانگی‌ها، ویژگی‌هایی را به انسان‌ها و غیرانسان‌ها نسبت می‌دهد.

در یک داستان، در کنار انسان‌ها، غیرانسان‌ها نیز می‌توانند بازیگر باشند. همچنین ما در جایگاه خواننده، در هنگام خواندن یک داستان، راحت‌تر مفاهیم و مقولات پیشینی خود را تعلیق می‌کنیم و با داستان همراه می‌شویم. مثلاً در یک داستان کودکان، ما هیچ‌گاه میان کنشگران انسانی- اجتماعی و کنشگران طبیعی-فنی فرق نمی‌گذاریم؛ هردو می‌توانند عاملیت داشته باشند و مسیر داستان را تغییر دهند. لاتور به تبع مادلین آکریچ، به‌جای دوگانه‌های انسانی-غیرانسانی، واقعی- انتزاعی، پیکروار -غیرپیکروار، «فقط از نمایش‌نامه‌ها یا سناریوها» صحبت می‌کند.

درواقع در بحث تکنولوژی به‌مثابه داستان، ما با دو نوع داستان مواجه هستیم: داستانی که مهندس (در مقام مؤلف داستان) می‌نویسد؛ و داستانی که ما به‌عنوان کسانی که تکنولوژی یا علم را مطالعه می‌کنیم، می‌نویسیم. داستان نخست یک نمایش واقعی است. شما وقتی در خیابان به دلیل وجود سرعت‌گیر، سرعتتان را کم می‌کنید، یکی از بازیگران داستانید.

مؤلف داستان (مهندس) که خود یکی از بازیگران داستان است، به واسطه سرعت‌گیر به شما «نقش» می‌دهد و شما آن را بازی می‌کنید. شما کسی هستید که هروقت با اتومبیل به یک سرعت‌گیر رسیدید، سرعتتان را کم می‌کنید. اگر بخواهیم از واژگانی استفاده کنیم که لاتور به تبع آکریچ از نشانه‌شناسی گرفته است، در متن جامعه پلیس به واسطه مهندس، نقشی را در سرعت‌گیر نگاشت (یا حک) می‌کند. ما این کار را واگذاری یا محول‌سازی می‌خواندیم. بعد مهندس به واسطه سرعت‌گیر، نقشی را برای ما تجویز می‌کند. اگر ما این نقش را بپذیریم، وارد بازی شده‌ایم و یکی از بازیگران داستانیم؛ در غیر این‌صورت ناچاریم هزینه‌هایی متحمل شویم. 

متن‌های داستانی تکنولوژیکی با داستان‌های غیرتکنولوژیکی (مانند رمان‌ها) تفاوتی دارند که لاتور آن را با دو مفهوم نشانه‌شناختی انتقال رو به بیرون و انتقال رو به درون توضیح می‌دهد. انتقال رو به بیرون وقتی است که شما از طریق متن داستان، به زمان، مکان یا به درون شخصیت دیگری منتقل می‌شوید؛ مثلاً وقتی داستان می‌گوید «هزاران سال پیش در سرزمین سرسبزی شاهزاده‌ای بود که…»،  شما در جایگاه خواننده واقعی با سه نوع انتقال، به خواننده-در–متنبدل می‌شوید؛ شما به زمانی دوردست و سرزمینی دیگر منتقل می‌شوید و با یک شاهزاده هم‌ذات‌پنداری می‌کنید.

انتقال رو به بیرون در متن‌های داستانی، از این جهت با متن‌های تکنیکی متفاوت است که در متن‌های فنی، شما ممکن است برای همیشه به شخصیت دیگری بدل شوید؛ ممکن است برای همیشه در داستان بمانید؛ ممکن است برای همیشه کسی باشید که با وجود سرعت‌گیر سرعتتان را کم می‌کنید، پشت چراغ قرمز می‌ایستید و… ؛ ولی در داستان‌های غیرتکنولوژیکی شما هم‌زمان می‌توانید در دو مرجع زمانی-مکانی (مرجع داخل داستان و مرجع خودتان) باشید و راحت بین این دو رفت و برگشت کنید؛ چنین امکانی در تکنولوژی فراهم نیست و شما باید مرجعتان را انتخاب کنید.

بنابراین ما به‌عنوان کسانی که تکنولوژی را مطالعه می‌کنیم، باید ساخت و تثبیت یک تکنولوژی را همچون یک داستان مطالعه کنیم؛ بازیگران را فهرست کنیم و اجازه دهیم خود آنها باهم ماهیت‌ و نقش‌هایشان را تعریف کنند. در داستان باید تمام بازیگران به‌اصطلاح سیاسی، اجتماعی، فنی، طبیعی، دینی و غیره را به شمار آوریم. در یک داستان کنشگرانی که نقش محول‌شده از سوی یک بازیگر را نمی‌پذیرند، یک ضد برنامه کنشی را شکل می‌دهند؛ آنها همان گروهی‌اند که به‌اصطلاح در برابر ظهور یک تکنولوژی مقاومت می‌کنند. با ظهور هر بازیگر جدید در داستان، مرز (خط مقدم) برنامه کنشی و ضدبرنامه کنشی تغییر می‌کند. 

حال کسی که یک تکنولوژی را به‌مثابه داستان مطالعه کند، باید برای تمام کنشگران درگیر ماجرا، چه انسان و چه غیرانسان، نقشی قائل شود و نشان دهد که چگونه با ورود هر کنشگر جدید، دیگر کنشگران بازتعریف می‌شوند و تغییر خواهند کرد. درنهایت داستان یک جامعه‌شناس یا مردم‌شناس علم و فناوری، روایتی از ساخت آن تکنولوژی خواهد بود و فرد دیگری می‌تواند داستان را به نحوه دیگری بنویسد. بااین‌حال این به معنای آن نیست که نمی‌توان میان دو روایت داوری کرد. در نظر لاتور، روایتی کامل‌تر و دقیق‌تر و بهتر است که به تمام بازیگران نقشی بدهد و وساطت آنها را نادیده نگیرد و آنها را صرفاً وسایلی در دست دیگر عوامل (معمولاً) انسان نپندارد. براین‌اساس روایت یک برساخت‌گرای اجتماعی از ساخت تکنولوژی (مثلاً داستان بایکر و پینچ در مورد ساخت دوچرخه) از این جهت داستان خوبی نیست که عوامل غیرانسانی را قربانی عوامل انسانی می‌کند.